روایت:الکافی جلد ۱ ش ۸۶۱

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة

محمد بن عبد الله و محمد بن يحيي جميعا عن عبد الله بن جعفر الحميري قال :

اِجْتَمَعْتُ أَنَا وَ اَلشَّيْخُ أَبُو عَمْرٍو رَحِمَهُ اَللَّهُ عِنْدَ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ‏ فَغَمَزَنِي‏ أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ‏ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنِ اَلْخَلَفِ فَقُلْتُ لَهُ يَا أَبَا عَمْرٍو إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْ شَيْ‏ءٍ وَ مَا أَنَا بِشَاكٍّ فِيمَا أُرِيدُ أَنْ‏ أَسْأَلَكَ عَنْهُ فَإِنَّ اِعْتِقَادِي وَ دِينِي أَنَّ اَلْأَرْضَ لاَ تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ إِلاَّ إِذَا كَانَ قَبْلَ‏ يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ بِأَرْبَعِينَ يَوْماً فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ رُفِعَتِ اَلْحُجَّةُ وَ أُغْلِقَ بَابُ اَلتَّوْبَةِ فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُ‏ نَفْساً إِيمََانُهََا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ‏ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ‏ فِي إِيمََانِهََا خَيْراً فَأُولَئِكَ أَشْرَارٌ مِنْ خَلْقِ اَللَّهِ‏ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُمُ اَلَّذِينَ تَقُومُ عَلَيْهِمُ‏ اَلْقِيَامَةُ وَ لَكِنِّي أَحْبَبْتُ أَنْ أَزْدَادَ يَقِيناً وَ إِنَ‏ إِبْرَاهِيمَ ع‏ سَأَلَ رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يُرِيَهُ كَيْفَ يُحْيِي اَلْمَوْتَى‏ قََالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قََالَ بَلى‏ََ وَ لََكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي‏ وَ قَدْ أَخْبَرَنِي‏ أَبُو عَلِيٍّ أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ‏ عَنْ‏ أَبِي اَلْحَسَنِ ع‏ قَالَ سَأَلْتُهُ وَ قُلْتُ مَنْ أُعَامِلُ‏ أَوْ عَمَّنْ آخُذُ وَ قَوْلَ مَنْ أَقْبَلُ فَقَالَ لَهُ اَلْعَمْرِيُ‏ ثِقَتِي فَمَا أَدَّى إِلَيْكَ عَنِّي فَعَنِّي يُؤَدِّي وَ مَا قَالَ لَكَ عَنِّي فَعَنِّي يَقُولُ فَاسْمَعْ لَهُ وَ أَطِعْ فَإِنَّهُ اَلثِّقَةُ اَلْمَأْمُونُ وَ أَخْبَرَنِي‏ أَبُو عَلِيٍ‏ أَنَّهُ سَأَلَ‏ أَبَا مُحَمَّدٍ ع‏ عَنْ مِثْلِ ذَلِكَ فَقَالَ لَهُ اَلْعَمْرِيُ‏ وَ اِبْنُهُ ثِقَتَانِ فَمَا أَدَّيَا إِلَيْكَ عَنِّي فَعَنِّي يُؤَدِّيَانِ وَ مَا قَالاَ لَكَ فَعَنِّي يَقُولاَنِ فَاسْمَعْ لَهُمَا وَ أَطِعْهُمَا فَإِنَّهُمَا اَلثِّقَتَانِ اَلْمَأْمُونَانِ فَهَذَا قَوْلُ إِمَامَيْنِ قَدْ مَضَيَا فِيكَ قَالَ فَخَرَّ أَبُو عَمْرٍو سَاجِداً وَ بَكَى ثُمَّ قَالَ سَلْ حَاجَتَكَ فَقُلْتُ لَهُ أَنْتَ رَأَيْتَ اَلْخَلَفَ مِنْ بَعْدِ أَبِي مُحَمَّدٍ ع‏ فَقَالَ إِي وَ اَللَّهِ وَ رَقَبَتُهُ مِثْلُ ذَا وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ فَقُلْتُ لَهُ فَبَقِيَتْ وَاحِدَةٌ فَقَالَ لِي هَاتِ‏ قُلْتُ فَالاِسْمُ قَالَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ أَنْ تَسْأَلُوا عَنْ ذَلِكَ وَ لاَ أَقُولُ هَذَا مِنْ عِنْدِي فَلَيْسَ لِي أَنْ أُحَلِّلَ وَ لاَ أُحَرِّمَ وَ لَكِنْ عَنْهُ ع فَإِنَّ اَلْأَمْرَ عِنْدَ اَلسُّلْطَانِ‏ أَنَ‏ أَبَا مُحَمَّدٍ مَضَى وَ لَمْ يُخَلِّفْ وَلَداً وَ قَسَّمَ مِيرَاثَهُ وَ أَخَذَهُ‏ مَنْ لاَ حَقَّ لَهُ‏ فِيهِ وَ هُوَ ذَا عِيَالُهُ يَجُولُونَ‏ لَيْسَ أَحَدٌ يَجْسُرُ أَنْ يَتَعَرَّفَ إِلَيْهِمْ‏ أَوْ يُنِيلَهُمْ‏ شَيْئاً وَ إِذَا وَقَعَ اَلاِسْمُ وَقَعَ اَلطَّلَبُ فَاتَّقُوا اَللَّهَ وَ أَمْسِكُوا عَنْ ذَلِكَ‏


الکافی جلد ۱ ش ۸۶۰ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۸۶۲
روایت شده از : امام هادى عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب الحجة
عنوان : حدیث در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ الْحُجَّة‏ بَابٌ فِي تَسْمِيَةِ مَنْ رَآهُ ع‏
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۲, ۵۳۹

عبد الله بن جعفر حميرى گويد: من و شيخ ابو عمر و نزد احمد بن اسحق گرد آمديم، احمد بن اسحق مرا وشكون گرفت كه از او راجع به جانشين امام حسن عسكرى بپرسم، من گفتم: اى ابا عمرو من مى‏خواهم چيزى از شما بپرسم، من در آنچه مى‏پرسم ترديدى ندارم، زيرا اعتقاد من و دين من است كه زمين خالى از حجت نباشد مگر چهل روز پيش از قيام قيامت، آن وقت است كه حجت برداشته شود و درِ توبه بسته شود و براى كسى كه پيش از آن ايمان نداشته و در درون ايمانش كار خيرى نكرده، ديگر ايمان سودى ندهد، آنها بدترين خلق خدايند و بر آنها است كه قيامت بر پا مى‏شود، ولى من مى‏خواهم به يقين خودم بيفزايم، حضرت ابراهيم هم از خدايش پرسيد به او بنمايد كه چگونه مرده‏ها را زنده مى‏كند، خدا به او فرمود: آيا تو ايمان ندارى؟ عرض كرد: چرا ولى مى خواهم دلم مطمئن شود. و ابو على احمد بن اسحق به من خبر داده از قول امام على نقى (ع) گويد: از آن حضرت پرسيدم با كه طرف معامله باشم و يا از كه اخذ احكام كنم و قول چه كسى را بپذيرم؟ به او فرموده است: عُمَرى مورد وثوق من است هر چه از قول من به تو رسانيده و هر چه از قول من به تو بگويد از من گفته، از او بشنو و او را اطاعت كن كه او ثقه و امين است و باز ابو على به من خبر داد كه از ابو محمد (امام عسكرى" ع") همين پرسش را كرد و در جوابش‏ فرمود: عُمَرى و پسرش هر دو ثقه‏اند، هر چه از من به تو رسانند از من رسانده‏اند و هر چه به تو گويند از قول من گفته‏اند از آنها بشنو و از آنها اطاعت كن كه هر دو ثقه و امينند، اين قول دو امام است كه در باره تو صادر شده. گويد: ابو عمرو به سجده افتاد و گريست و سپس گفت: بپرس، من به او گفتم: تو به چشم خود جانشين امام حسن عسكرى (ع) را ديده‏اى؟ فرمود: آرى به خدا، و گردنش مانند اين است و با دست خود اشاره كرد، به او گفتم يك پرسش ديگر مانده است، فرمود: آن را هم بياور، گفتم: نامش؟ فرمود: بر شما حرام است از آن بپرسيد و اين را هم از پيش خود نمى‏گويم، و من حق ندارم چيزى را حلال كنم و يا حرام كنم، ولى از قول او مى‏گويم، زيرا پيش سلطان و حكومت چنين مسلّم شده كه امام حسن عسكرى وفات كرد و پسرى نداشت و ميراثش را هم قسمت كردند و كسانى كه حق نداشتند گرفتند و هم اكنون عيال آن حضرت در بدرند و كسى جرأت ندارد خود را به آنها معرفى كند يا چيزى به آنها برساند و چون نام را دانستند به دنبال او مى‏روند، از خدا بپرهيزيد و از اين موضوع درگذريد. كلينى گويد: شيخى از اصحاب ما هم كه نامش را فراموش كرده‏ام به من باز گفت كه: ابا عمرو از احمد بن اسحق همين پرسش را كرد و به او چنين پاسخى داد.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۱۲۰

حميرى گويد: من و شيخ ابو عمرو (عثمان بن سعيد عمرى نايب اول)- رحمه اللَّه- نزد احمد ابن اسحاق گرد آمديم، احمد بن اسحاق بمن اشاره كرد كه راجع بجانشين (امام حسن عسگرى) از شيخ بپرسم، من باو گفتم، اى ابا عمرو! من ميخواهم از شما چيزى بپرسم كه نسبت بآن شك ندارم، زيرا اعتقاد و دين من اينست كه زمين هيچ گاه از حجت خالى نميماند، مگر چهل روز پيش از قيامت (يعنى ايامى كه مقدمات قيامت مانند خروج دابه و مانند آن بظهور ميرسد) و چون آن روز برسد، حجت برداشته و راه توبه بسته شود آنگاه كسى كه از پيش ايمان نياورده و يا در دوران ايمانش كار خيرى نكرده، ايمان آوردنش سودش ندهد- ۱۵۸ سوره ۷-» و ايشان بدترين مخلوق خداى عز و جل باشند و قيامت عليه ايشان بر پا مى‏شود، ولى من دوست دارم كه يقينم افزوده گردد، همانا حضرت ابراهيم عليه السلام از پروردگار عز و جل درخواست كرد كه باو نشان دهد. چگونه مردگان را زنده ميكند «فرمود: مگر ايمان ندارى؟ عرضكرد: چرا ولى براى اينكه دلم مطمئن شود- ۲۶۰ سوره ۲-». و ابو على احمد بن اسحاق بمن خبر داد كه از حضرت هادى عليه السلام سؤال كردم: با كه معامله كنم؟ يا (پرسيد احكام دينم را) از كه بدست آورم؟ و سخن كه را بپذيرم؟ باو فرمود: عمرى مورد اعتماد منست آنچه از جانب من بتو رساند: حقيقة از من است و هر چه از جانب من بتو گويد، قول منست، از او بشنو و اطاعت كن كه او مورد اعتماد و امين است. و نيز ابو على بمن خبر داد كه او از حضرت امام حسن عسگرى عليه السلام همين سؤال را كرده و او فرموده است: عمرى و پسرش (محمد بن عثمان، نايب دوم) مورد اعتماد هستند، هر چه از جانب من بتو رسانند، حقيقة از جانب من رسانيده‏اند و هر چه بتو گويند، از من گفته‏اند، از آنها بشنو و اطاعت كن كه هر دو مورد اعتماد و امينند، اين سخن دو امامست كه در باره شما صادر شده. ابو عمر و بسجده افتاد و گريه كرد، آنگاه گفت: حاجتت را بپرس، گفتم: شما جانشين بعد از امام حسن عسگرى عليه السلام را ديده‏ئى؟ گفت: آرى بخدا، گردن او اين چنين بود و با دست اشاره كرد. (بحديث ۸۵۷ رجوع شود) گفتم: يك مسأله ديگر باقى مانده، گفت: بگو، گفتم: نامش چيست؟ گفت: بر شما حرامست كه نام او را بپرسيد، و من اين سخن از پيش خود نميگويم، زيرا براى من روا نيست كه چيزى را حلال يا حرام كنم، بلكه اين سخن خود آن حضرت عليه السلام است، زيرا مطلب نزد سلطان (معتمد عباسى كه در ۱۲ رجب ۲۵۶ خليفه شد) چنين وانمود شده كه امام حسن عسگرى وفات نموده و فرزندى از خود بجا نگذاشته و ميراثش قسمت شده و كسى كه حق نداشته (جعفر كذاب) آن را برده و خورده است‏ و عيالش دربدر شده‏اند و كسى جرأت ندارد با آنها آشنا شود يا چيزى بآنها برساند. و چون اسمش در زبانها افتاد، تعقيبش ميكنند، از خدا بپرهيزيد و از اين موضوع دست نگهداريد. كلينى- رحمه اللَّه- گويد: شيخى از اصحاب ما (شيعيان) كه نامش از يادم رفته بمن گفت: ابو عمرو از احمد بن اسحاق همين پرسش را كرد و او هم همين جواب را گفت.

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۱۴۹

محمد بن عبداللَّه و محمد بن يحيى هر دو روايت كرده‏اند، از عبداللَّه بن جعفر حِميرى كه گفت: من و شيخ ابوعمرو- رحمه اللَّه- در نزد احمد بن اسحاق جمع شديم. پس احمد بن اسحاق به من اشاره كرد كه ابوعمرو را از خَلَف سؤال كنم. من گفتم: اى ابوعمرو، مى‏خواهم كه تو را از چيزى سؤال كنم و من شك ندارم در آنچه مى‏خواهم كه تو را از آن سؤال كنم؛ زيرا كه اعتقاد و دين من اين است كه زمين، از حجّت خداى خالى نمى‏باشد، مگر آن هنگام كه چهل روز پيش از قيامت باشد كه چون آن زمان بيايد، حجّت برداشته شود و درِ توبه بسته گردد. و پس چنان نباشد كه ايمان نفسى كه پيش از آن نبوده كه ايمان آورده باشد، يا كسب كرده باشد نيكويى را (كه عمل پسنديده است) و در ايمان خويش كه آن نفس را نفع رساند (و اين، اقتباسى است كه عبداللَّه از آيه سوره انعام نموده) «۱». عبداللَّه مى‏گويد كه: پس آن گروه، بدترين كسانى هستند كه خداى عزّوجلّ ايشان را آفريده و ايشان، آنانند كه قيامت بر ايشان بر پا مى‏شود، وليكن دوست داشتم كه يقينم زياد شود. و به درستى كه ابراهيم عليه السلام از پروردگار خويش سؤال كرد كه به او بنمايد كه چگونه مردگان را زنده مى‏گرداند. «قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى‏ وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي» «۲»، يعنى: «خدا فرمود كه: آيا ايمان نياورده و تصديق نكرده به اين‏كه من، مرده را زنده مى‏توانم كرد؟ ابراهيم گفت:بلى، ايمان آورده‏ام و تصديق نموده‏ام، وليكن اين سؤال و استدعا كه كردم، از براى آن است كه بيارامد دل من و ساكن گردد» (چه يقينى كه در عين اليقين است، از يقينى كه در علم اليقين است، قوى‏تر است). و به تحقيق كه احمد بن اسحاق مرا خبر داد از حضرت امام على نقى عليه السلام و گفت كه: او را __________________________________________________

(۱). انعام، ۱۵۸.
(۲). بقره، ۲۶۰.

سؤال كردم و گفتم كه: با كه معامله كنم، يا از كه فراگيرم و گفته كه را قبول كنم؟ و حضرت، به احمد فرموده كه: «عمروى معتمد من است (كه بر او اعتماد و وثوق دارم). پس آنچه از جانب من به تو رساند، از من مى‏رساند و آنچه از جانب من به تو گويد از جانب من مى‏گويد. پس از او بشنو، و سخن او را قبول كن كه او، ثقه و مأمون است» (كه ما او را امين خود داشته‏ايم). و ابوعلى مرا خبر داد كه: از حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام از مثل اين سؤال نمود و حضرت به او فرمود كه: «عمروى و پسرش، دو ثقه‏اند (كه محل وثوق و اعتمادند)، پس آنچه از من به تو رساند، از من مى‏رسانند، و آنچه به تو گويند، از من مى‏گويند. پس از ايشان بشنويد و سخن ايشان را قبول كنيد و ايشان را اطاعت كنيد كه ايشان هر دو ثقه و مأمونند». پس اينك گفته دو امام است در باب تو كه هر دو از دار دنيا رحلت نموده‏اند. راوى مى‏گويد كه: پس ابوعمرو بر رو در افتاد سجده‏كنان و گريست، بعد از آن گفت: سؤال كن. من گفتم كه: تو خَلَف بعد از امام حسن عليه السلام را ديده‏اى؟ گفت: بلى به خدا سوگند كه او را ديدم، و گردن آن حضرت مثل اين بود. و به دست خود اشاره نمود. پس به ابوعمرو گفتم كه: يك مسأله باقى ماند. گفت كه: باقى‏مانده را بياور. گفتم كه: نامش چيست؟ گفت: حرام است بر شما كه از اين سؤال كنيد. و اين را از پيش خود نمى‏گويم؛ زيرا كه براى من جائز نيست كه چيزى را حلال يا حرام كنم، وليكن از جانب آن حضرت عليه السلام مى‏گويم. به درستى كه امر در نزد سلطان- كه مراد از آن معتمد عباسى است- چنان است كه امام حسن عسكرى عليه السلام از دنيا در گذشت و فرزندى را بعد از خود نگذاشت، و ميراث آن حضرت تقسيم شد، و كسى آن را گرفت كه او را در آن هيچ حقّى نبود (يعنى: جعفر كذّاب) و اينك عيال آن حضرت‏اند از تبعه و لحقه و كنيزان كه مى‏گردند و حيران و سرگردانند و كسى نمى‏تواند كه جرأت نمايد كه خود را به ايشان بشناساند كه ايشان را دوست مى‏دارد، يا چيزى به ايشان عطا كند. پس هر گاه نام آن حضرت برده شود، طلب واقع شود و در جستجوى آن حضرت، سعى كنند. پس از خدا بپرهيزيد و از اين سؤال باز ايستيد. كلينى- رحمه اللَّه- گفته است كه: و حديث كرد مرا شيخى از اصحاب ما كه نامش از خاطرم رفته، كه ابوعمرو، از احمد بن اسحاق، از مثل اين سؤال كرد. پس او به همين نحو جواب داد (و در بعضى از نُسَخ كافى، چنين است كه: در نزد احمد بن اسحاق، از ابوعمرو سؤال شد. و ظاهر اين است كه نسخه اخير، صحيح‏تر باشد).


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)