روایت:الکافی جلد ۸ ش ۳۰

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۷ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۴۱ توسط Move page script (بحث | مشارکت‌ها) (Move page script صفحهٔ الکافی جلد ۸ ش ۳۰ را بدون برجای‌گذاشتن تغییرمسیر به روایت:الکافی جلد ۸ ش ۳۰ منتقل کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


آدرس: الكافي، جلد ۸، كِتَابُ الرَّوْضَة

محمد بن يحيي عن احمد بن محمد بن عيسي عن محمد بن سنان عن اسحاق بن عمار قال حدثني رجل من اصحابنا عن الحكم بن عتيبه قال :

بَيْنَا أَنَا مَعَ‏ أَبِي جَعْفَرٍ ع‏ وَ اَلْبَيْتُ غَاصٌّ بِأَهْلِهِ إِذْ أَقْبَلَ شَيْخٌ يَتَوَكَّأُ عَلَى عَنَزَةٍ لَهُ حَتَّى وَقَفَ عَلَى بَابِ اَلْبَيْتِ فَقَالَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ‏ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ ثُمَّ سَكَتَ فَقَالَ‏ أَبُو جَعْفَرٍ ع‏ وَ عَلَيْكَ اَلسَّلاَمُ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ ثُمَّ أَقْبَلَ اَلشَّيْخُ بِوَجْهِهِ عَلَى أَهْلِ اَلْبَيْتِ وَ قَالَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ ثُمَّ سَكَتَ حَتَّى أَجَابَهُ اَلْقَوْمُ جَمِيعاً وَ رَدُّوا عَلَيْهِ اَلسَّلاَمَ‏ ثُمَّ أَقْبَلَ بِوَجْهِهِ عَلَى‏ أَبِي جَعْفَرٍ ع‏ ثُمَّ قَالَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ‏ أَدْنِنِي مِنْكَ‏ جَعَلَنِيَ اَللَّهُ فِدَاكَ فَوَ اَللَّهِ إِنِّي لَأُحِبُّكُمْ وَ أُحِبُّ مَنْ يُحِبُّكُمْ وَ وَ اَللَّهِ مَا أُحِبُّكُمْ وَ أُحِبُّ مَنْ يُحِبُّكُمْ لِطَمَعٍ فِي دُنْيَا وَ اَللَّهِ‏ إِنِّي لَأُبْغِضُ عَدُوَّكُمْ وَ أَبْرَأُ مِنْهُ وَ وَ اَللَّهِ مَا أُبْغِضُهُ وَ أَبْرَأُ مِنْهُ لِوَتْرٍ كَانَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ وَ اَللَّهِ إِنِّي لَأُحِلُّ حَلاَلَكُمْ وَ أُحَرِّمُ حَرَامَكُمْ وَ أَنْتَظِرُ أَمْرَكُمْ‏ فَهَلْ تَرْجُو لِي جَعَلَنِيَ اَللَّهُ فِدَاكَ فَقَالَ‏ أَبُو جَعْفَرٍ ع‏ إِلَيَّ إِلَيَّ حَتَّى أَقْعَدَهُ إِلَى جَنْبِهِ ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا اَلشَّيْخُ إِنَّ أَبِي‏ عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ ع‏ أَتَاهُ رَجُلٌ فَسَأَلَهُ عَنْ مِثْلِ اَلَّذِي سَأَلْتَنِي عَنْهُ فَقَالَ لَهُ‏ أَبِي ع‏ إِنْ تَمُتْ تَرِدُ عَلَى‏ رَسُولِ اَللَّهِ ص‏ وَ عَلَى‏ عَلِيٍ‏ وَ اَلْحَسَنِ‏ وَ اَلْحُسَيْنِ‏ وَ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ‏ وَ يَثْلَجُ قَلْبُكَ وَ يَبْرُدُ فُؤَادُكَ وَ تَقَرُّ عَيْنُكَ وَ تُسْتَقْبَلُ‏ بِالرَّوْحِ وَ اَلرَّيْحَانِ مَعَ اَلْكِرَامِ اَلْكَاتِبِينَ لَوْ قَدْ بَلَغَتْ نَفْسُكَ‏ هَاهُنَا وَ أَهْوَى بِيَدِهِ إِلَى حَلْقِهِ وَ إِنْ تَعِشْ تَرَى مَا يُقِرُّ اَللَّهُ بِهِ عَيْنَكَ وَ تَكُونُ مَعَنَا فِي اَلسَّنَامِ اَلْأَعْلَى فَقَالَ اَلشَّيْخُ كَيْفَ قُلْتَ‏ يَا أَبَا جَعْفَرٍ فَأَعَادَ عَلَيْهِ اَلْكَلاَمَ فَقَالَ اَلشَّيْخُ اَللَّهُ أَكْبَرُ يَا أَبَا جَعْفَرٍ إِنْ أَنَا مِتُّ أَرِدُ عَلَى‏ رَسُولِ اَللَّهِ ص‏ وَ عَلَى‏ عَلِيٍ‏ وَ اَلْحَسَنِ‏ وَ اَلْحُسَيْنِ‏ وَ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ ع‏ وَ تَقَرُّ عَيْنِي وَ يَثْلَجُ قَلْبِي وَ يَبْرُدُ فُؤَادِي وَ أُسْتَقْبَلُ‏ بِالرَّوْحِ وَ اَلرَّيْحَانِ مَعَ اَلْكِرَامِ اَلْكَاتِبِينَ لَوْ قَدْ بَلَغَتْ نَفْسِي إِلَى هَاهُنَا وَ إِنْ أَعِشْ أَرَى مَا يُقِرُّ اَللَّهُ بِهِ عَيْنِي فَأَكُونُ مَعَكُمْ فِي اَلسَّنَامِ اَلْأَعْلَى ثُمَّ أَقْبَلَ اَلشَّيْخُ يَنْتَحِبُ‏ يَنْشِجُ‏ هَا هَا هَا حَتَّى لَصِقَ بِالْأَرْضِ وَ أَقْبَلَ أَهْلُ اَلْبَيْتِ يَنْتَحِبُونَ وَ يَنْشِجُونَ لِمَا يَرَوْنَ مِنْ حَالِ اَلشَّيْخِ وَ أَقْبَلَ‏ أَبُو جَعْفَرٍ ع‏ يَمْسَحُ بِإِصْبَعِهِ اَلدُّمُوعَ مِنْ حَمَالِيقِ عَيْنَيْهِ وَ يَنْفُضُهَا ثُمَّ رَفَعَ اَلشَّيْخُ رَأْسَهُ فَقَالَ‏ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع‏ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ‏ نَاوِلْنِي يَدَكَ جَعَلَنِيَ اَللَّهُ فِدَاكَ فَنَاوَلَهُ يَدَهُ فَقَبَّلَهَا وَ وَضَعَهَا عَلَى عَيْنَيْهِ وَ خَدِّهِ ثُمَّ حَسَرَ عَنْ بَطْنِهِ وَ صَدْرِهِ‏ ثُمَّ قَامَ فَقَالَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ وَ أَقْبَلَ‏ أَبُو جَعْفَرٍ ع‏ يَنْظُرُ فِي قَفَاهُ وَ هُوَ مُدْبِرٌ ثُمَّ أَقْبَلَ بِوَجْهِهِ عَلَى اَلْقَوْمِ فَقَالَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ‏ اَلْجَنَّةِ فَلْيَنْظُرْ إِلَى هَذَا فَقَالَ‏ اَلْحَكَمُ بْنُ عُتَيْبَةَ لَمْ أَرَ مَأْتَماً قَطُّ يُشْبِهُ ذَلِكَ اَلْمَجْلِسَ‏


الکافی جلد ۸ ش ۲۹ حدیث الکافی جلد ۸ ش ۳۱
روایت شده از : امام سجّاد عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۸
بخش : كتاب الروضة
عنوان : حدیث در کتاب الكافي جلد ۸ كِتَابُ الرَّوْضَة‏‏‏ حَدِيثُ الشَّيْخِ مَعَ الْبَاقِرِ ع‏
موضوعات :

ترجمه

هاشم رسولى محلاتى, الروضة من الكافی جلد ۱ ترجمه رسولى محلاتى, ۱۰۸

حكم بن عتيبة گويد: روزى در محضر امام باقر عليه السّلام نشسته بوديم و اطاق نيز مملو از جمعيت بود كه بناگاه پيرمردى كه تكيه بر عصاى بلندى كرده بود وارد شد و دم در ايستاد و گفت: سلام و رحمت خدا و بركاتش بر تو باد اى فرزند رسول خدا، و پس از آن ساكت شد، امام باقر جواب سلام او را داده فرمود: و عليك السّلام و رحمة اللَّه و بركاته. پيرمرد رو بحاضرين اطاق كرده و بآنها نيز سلام كرد و هم چنان ايستاد تا همگى جواب سلامش را دادند، آنگاه روى خود را بامام باقر عليه السّلام كرده گفت: اى فرزند رسول خدا مرا نزديك خود بنشان كه بخدا سوگند من شما را دوست دارم و دوستدار شما را نيز دوست دارم، و بخدا سوگند دوستيم بشما و دوست داشتن دوستدارانتان نه بخاطر طمع‏ دنيائى است، و بخدا من دشمن دارم دشمن شما را و از او بيزارم و بخدا اين دشمنى داشتن و بيزارى من از او نه بخاطر (پدر كشتگى و) خونى است كه ميان من او برقرار باشد، بخدا سوگند من حلال شما را حلال دانم و حرامتان را حرام شمارم و چشم بفرمان شما دارم قربانت گردم آيا (با اين ترتيب) در باره من اميد (سعادت و نجات) دارى؟ امام باقر فرمود: پيش بيا، پيش بيا، تا او را پهلوى خود نشانيد و سپس باو فرمود: اى پيرمرد همانا مردى بنزد پدرم على بن الحسين عليهما السّلام شرفياب شد و اين پرسشى كه تو از من كردى او از پدرم كرد، و پدرم باو فرمود: اگر (با اين حال) بميرى به رسول خدا (ص) و على و حسن و حسين و على بن الحسين وارد شوى و دلت خنك شود و قلبت آرام گيرد و ديده‏ات روشن گردد و با فرشتگان نويسنده گرامى با روح و ريحان از تو استقبال شود، و اين در وقتى است كه جان باينجاى تو رسد- و با دست بگلويش اشاره فرمود- و اگر زنده بمانى آنچه را موجب چشم روشنيت هست ببينى و در بالاترين درجات بهشت با ما خواهى بود. پيرمرد گفت: چه فرمودى اى ابا جعفر؟ امام عليه السّلام همان سخنان را براى او تكرار كرد. پيرمرد گفت: اللَّه اكبر! اى ابا جعفر اگر بميرم به رسول خدا (ص) و على و حسن و حسين و على ابن الحسين عليهم السّلام درآيم و ديده‏ام روشن گردد، و دلم خنك شود، و قلبم آرام گيرد، و با فرشتگان نويسنده گرامى بروح و ريحان استقبال شوم، هنگامى كه جانم باينجا رسد! و اگر زنده بمانم ببينم آنچه را ديده‏ام بدان روشن گردد، و با شما باشم در بالاترين درجات بهشت؟ اين جملات را گفت و صداى گريه‏اش بلند و هاى، هاى، شروع كرد بگريه كردن تا اينكه‏ روى زمين افتاد، و حاضران در اطاق نيز كه آن حال را از پيرمرد ديدند شروع كردند بگريه و زارى امام باقر عليه السّلام (كه چنان ديد) با انگشت خود شروع كرد بپاك كردن قطرات اشگ از گوشه‏هاى چشم آن پيرمرد. پيرمرد سر بلند كرد و بحضرت عرضكرد: دستت را بمن بده قربانت گردم، حضرت دستش را به پيرمرد داد، و او دست آن حضرت را ميبوسيد و بر ديده و رخ خود ميگذارد سپس شكم و سينه خود را گشود و دست بر شكم و سينه‏اش گذارده برخاست، و خداحافظى كرده براه افتاد، امام باقر عليه السّلام نگاهى به پشت سر آن پيرمرد كرد، و رو بحاضرين كرده فرمود: هر كه ميخواهد مردى از اهل بهشت را ببيند باين مرد بنگرد. حكم بن عتيبة گويد: من مجلس ماتم و عزائى مثل آن روز نديدم.

حميدرضا آژير, بهشت كافى - ترجمه روضه كافى‏, ۱۰۸

حكم بن عتيبه مى‏گويد: در حالى كه در خدمت امام باقر عليه السّلام بودم و اطاق آكنده ازجمعيّت بود ناگاه پيرمردى كه بر عصاى پيكاندارى تكيه داشت، پيش آمد تا به در اطاق ايستاد و گفت: سلام بر تو اى فرزند رسول اللَّه و رحمت و بركات الهى بر تو باد، و سپس خاموش شد. امام باقر عليه السّلام فرمود: و سلام بر تو و رحمت و بركات الهى نثارت. سپس پيرمرد به چهره رو به اهل بيت كرد و گفت: سلام بر شما، و سپس خاموش شد، و همگى سلامش را پاسخ گفتند. او سپس به چهره رو به امام باقر عليه السّلام كرد و گفت: اى فرزند رسول اللَّه! مرا به خود نزديك كن خداوند مرا قربان تو گرداند. بخدا سوگند من شما را و كسانى را كه شما را دوست دارند دوست دارم، و بخدا سوگند من شما و هر كه شما را دوست دارد به خاطر دنيا دوست ندارم. همانا من دشمن شما را دشمن مى‏دارم و از او كناره مى‏گيرم، و بخدا سوگند به خاطر خونى كه ميان ما ريخته شده، او را دشمن نمى‏دارم و از او كناره نمى‏گيرم. بخدا سوگند، همانا من حلال، شما را حلال و حرام شما را حرام مى‏دانم و چشم براه امر شمايم، پس آيا براى من اميدى دارى، خداوند مرا قربان تو گرداند؟ امام باقر عليه السّلام فرمود: نزد من بيا نزد من بيا، تا او را در كنارش نشاند و فرمود: اى پيرمرد! مردى نزد پدرم امام زين العابدين عليه السّلام آمد و به او همان را گفت كه تو به من، و پدرم به او فرمود: اگر بميرى بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و على و حسن و حسين و على بن الحسين عليهما السّلام وارد مى‏شوى و دلت خنك مى‏شود و درونت آرامش مى‏پذيرد و چشمت روشن مى‏شود و با كرام الكاتبين با روح و ريحان مورد استقبال قرار مى‏گيرى، اگر جانت به اين جا برسد- و با دست خود اشاره به گلويش كرد- و اگر هم زنده بمانى آن بينى كه چشمت را روشن كند و در والاترين مراتب بهشت با ما باشى. پيرمرد گفت: چه گفتى يا امام؟ حضرت عليه السّلام همان سخن را برايش باز گفت، و پيرمرد گفت: «اللَّه اكبر» اگر بميرم به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و على و حسن و حسين و على بن الحسين عليهم السّلام وارد مى‏شوم و چشمم روشن مى‏شود و دلم خنك‏تر مى‏گردد و درونم آرامش مى‏پذيرد و فرشته‏هاى كرام الكاتبين مرا با روح و ريحان استقبال مى‏كنند، اگر جانم بدين جا [گلو] رسد، و اگر هم زنده بمانم به چشم خويش آن بينم كه خدا بدان چشم مرا روشن كند و در والاترين مراتب بهشت با شما باشيم؟! سپس آن‏پيرمرد فرياد به گريه گشود و هاى هاى همى گريست تا به زمين افتاد و اهل آن خانه از حالى كه بر آن پيرمرد رفت فرياد گريه سر دادند. امام باقر عليه السّلام رو به او كرد و با انگشت خود اشكهاى مرد را از مژه‏هايش مى‏زدود و آنها را پاك مى‏كرد، سپس پيرمرد سر خود را بلند كرد و به امام عليه السّلام گفت: يا ابن رسول اللَّه! خدا مرا قربانت گرداند دستت را به من بده، امام عليه السّلام دست خود را به او داد و او دست امام عليه السّلام را بوسيد و بر دو ديده و گونه خود نهاد و سپس شكم و سينه خود را گشود و دست حضرت عليه السّلام را بر روى شكم و سينه خود گذاشت و سپس بپا خاست و گفت: السلام عليكم، و امام باقر عليه السّلام به دنبال او مى‏نگريست در حالى كه او در حال رفتن بود، سپس امام عليه السّلام رو به حاضران كرد و فرمود: هر كه دوست دارد به مردى از اهل بهشت بنگرد به اين پيرمرد بنگرد. عتيبه مى‏گويد: من مجلس سوگوارى را همانند اين مجلس هرگز نديدم.


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)