روایت:من لايحضره الفقيه جلد ۴ ش ۷۳۵

از الکتاب


آدرس: من لا يحضره الفقيه، جلد ۴، كِتَابُ الْفَرَائِضِ وَ الْمَوَارِيث

و روي عاصم بن حميد عن محمد بن قيس عن ابي جعفر ع قال :

إِنَ‏ شُرَيْحاً اَلْقَاضِيَ‏ بَيْنَمَا هُوَ فِي مَجْلِسِ اَلْقَضَاءِ إِذْ أَتَتْهُ اِمْرَأَةٌ فَقَالَتْ أَيُّهَا اَلْقَاضِي اِقْضِ بَيْنِي وَ بَيْنَ خَصْمِي فَقَالَ لَهَا وَ مَنْ خَصْمُكِ قَالَتْ أَنْتَ قَالَ أَفْرِجُوا لَهَا فَأَفْرَجُوا لَهَا فَدَخَلَتْ فَقَالَ لَهَا مَا ظُلاَمَتُكِ فَقَالَتْ إِنَّ لِي مَا لِلرِّجَالِ وَ مَا لِلنِّسَاءِ قَالَ‏ شُرَيْحٌ‏ فَإِنَ‏ أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ ع‏ يَقْضِي عَلَى اَلْمَبَالِ قَالَتْ فَإِنِّي أَبُولُ بِهِمَا جَمِيعاً وَ يَسْكُنَانِ مَعاً قَالَ‏ شُرَيْحٌ‏ وَ اَللَّهِ مَا سَمِعْتُ بِأَعْجَبَ مِنْ هَذَا قَالَتْ وَ أَعْجَبُ‏ مِنْ هَذَا قَالَ وَ مَا هُوَ قَالَتْ جَامَعَنِي زَوْجِي فَوَلَدْتُ مِنْهُ وَ جَامَعْتُ جَارِيَتِي فَوَلَدَتْ مِنِّي فَضَرَبَ‏ شُرَيْحٌ‏ إِحْدَى يَدَيْهِ عَلَى اَلْأُخْرَى مُتَعَجِّباً ثُمَّ جَاءَ إِلَى‏ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ ع‏ فَقَالَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ‏ لَقَدْ وَرَدَ عَلَيَّ شَيْ‏ءٌ مَا سَمِعْتُ بِأَعْجَبَ مِنْهُ ثُمَّ قَصَّ عَلَيْهِ قِصَّةَ اَلْمَرْأَةِ فَسَأَلَهَا أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ ع‏ عَنْ ذَلِكَ فَقَالَتْ هُوَ كَمَا ذَكَرَ فَقَالَ لَهَا وَ مَنْ زَوْجُكِ قَالَتْ فُلاَنٌ فَبَعَثَ إِلَيْهِ فَدَعَاهُ فَقَالَ أَ تَعْرِفُ هَذِهِ قَالَ نَعَمْ هِيَ زَوْجَتِي فَسَأَلَهُ عَمَّا قَالَتْ فَقَالَ هُوَ كَذَلِكَ فَقَالَ لَهُ‏ عَلِيٌّ ع‏ لَأَنْتَ أَجْرَأُ مِنْ رَاكِبِ اَلْأَسَدِ حَيْثُ تُقْدِمُ عَلَيْهَا بِهَذِهِ اَلْحَالِ ثُمَّ قَالَ يَا قَنْبَرُ أَدْخِلْهَا بَيْتاً مَعَ اِمْرَأَةٍ فَعُدَّ أَضْلاَعَهَا فَقَالَ زَوْجُهَا يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ‏ لاَ آمَنُ عَلَيْهَا رَجُلاً وَ لاَ أَئْتَمِنُ عَلَيْهَا اِمْرَأَةً فَقَالَ‏ عَلِيٌّ ع‏ عَلَيَ‏ بِدِينَارٍ اَلْخَصِيِ‏ وَ كَانَ مِنْ صَالِحِي أَهْلِ‏ اَلْكُوفَةِ وَ كَانَ يَثِقُ بِهِ فَقَالَ لَهُ يَا دِينَارُ أَدْخِلْهَا بَيْتاً وَ عَرِّهَا مِنْ ثِيَابِهَا وَ مُرْهَا أَنْ تَشُدَّ مِئْزَراً وَ عُدَّ أَضْلاَعَهَا فَفَعَلَ‏ دِينَارٌ ذَلِكَ وَ كَانَ أَضْلاَعُهَا سَبْعَةَ عَشَرَ تِسْعَةٌ فِي اَلْيَمِينِ وَ ثَمَانِيَةٌ فِي اَلْيَسَارِ فَأَلْبَسَهَا عَلِيٌّ ع‏ ثِيَابَ اَلرِّجَالِ وَ اَلْقَلَنْسُوَةَ وَ اَلنَّعْلَيْنِ وَ أَلْقَى عَلَيْهِ اَلرِّدَاءَ وَ أَلْحَقَهُ بِالرِّجَالِ فَقَالَ زَوْجُهَا يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ‏ اِبْنَةُ عَمِّي وَ قَدْ وَلَدَتْ مِنِّي تُلْحِقُهَا بِالرِّجَالِ فَقَالَ ع إِنِّي حَكَمْتُ عَلَيْهَا بِحُكْمِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ‏ حَوَّاءَ مِنْ ضِلْعِ‏ آدَمَ‏ اَلْأَيْسَرِ اَلْأَقْصَى وَ أَضْلاَعُ اَلرِّجَالِ تَنْقُصُ وَ أَضْلاَعُ اَلنِّسَاءِ تَمَامٌ‏


من لايحضره الفقيه جلد ۴ ش ۷۳۴ حدیث من لايحضره الفقيه جلد ۴ ش ۷۳۶
روایت شده از : امام على عليه السلام
کتاب : من لايحضره الفقيه - جلد ۴
بخش : كتاب الفرائض و المواريث
عنوان : حدیث امام على (ع) در کتاب من لا يحضره الفقيه جلد ۴ كِتَابُ الْفَرَائِضِ وَ الْمَوَارِيث‏‏ بَابُ مِيرَاثِ الْخُنْثَى‏
موضوعات :

ترجمه

‏محمد جواد غفارى, من لا يحضره الفقيه - جلد ۶ - ترجمه على اكبر و محمد جواد غفارى و صدر بلاغى, ۲۳۹

و عاصم بن حميد، از محمّد بن قيس از امام أبو جعفر باقر عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: در آن ميان كه شريح قاضى در مجلس قضاء بود، زنى نزد او آمد، و گفت: أيّها القاضى، ميان من و دشمنم قضاوت كن، و شريح گفت: دشمن تو كيست؟ زن گفت: تو، قاضى گفت از سر راه او بيكسو رويد، پس حاضران بيكسو رفتند، تا زن بدرون آمد. پس شريح گفت: چه ظلمى بر تو رفته است؟ زن گفت: آنچه مردان و زنان دارند من به تنهائى دارم. شريح گفت: امير المؤمنين عليه السّلام در اين باره بر وضع مجراى ادرار قضاوت ميكند، زن گفت: من با هر دو ادرار ميكنم. و هر دو يكوقت آرام ميگيرند. شريح گفت: بخدا قسم من چيزى عجيب‏تر از اين نشنيده‏ام! زن گفت: در اين ميان چيزى عجيب‏تر وجود دارد، شريح گفت: آن چيست؟ زن گفت: شوهرم با من مجامعت كرده، و من از او گفت: امير المؤمنين عليه السّلام در اين باره بر وضع مجراى ادرار قضاوت ميكند، زن گفت: من با هر دو ادرار ميكنم. و هر دو يكوقت آرام ميگيرند. شريح گفت: بخدا قسم من چيزى عجيب‏تر از اين نشنيده‏ام! زن گفت: در اين ميان چيزى عجيب‏تر وجود دارد، شريح گفت: آن چيست؟ زن گفت: شوهرم با من مجامعت كرده، و من از او گفت: امير المؤمنين عليه السّلام در اين باره بر وضع مجراى ادرار قضاوت ميكند، زن گفت: من با هر دو ادرار ميكنم. و هر دو يكوقت آرام ميگيرند. شريح گفت: بخدا قسم من چيزى عجيب‏تر از اين نشنيده‏ام! زن گفت: در اين ميان چيزى عجيب‏تر وجود دارد، شريح گفت: آن چيست؟ زن گفت: شوهرم با من مجامعت كرده، و من از او گفت: امير المؤمنين عليه السّلام در اين باره بر وضع مجراى ادرار قضاوت ميكند، زن گفت: من با هر دو ادرار ميكنم. و هر دو يكوقت آرام ميگيرند. شريح گفت: بخدا قسم من چيزى عجيب‏تر از اين نشنيده‏ام! زن گفت: در اين ميان چيزى عجيب‏تر وجود دارد، شريح گفت: آن چيست؟ زن گفت: شوهرم با من مجامعت كرده، و من از او فرزندى آورده‏ام، و من با كنيز خود مجامعت كرده‏ام و او از من فرزندى آورده است، در اين هنگام شريح از سر تعجّب دستها را بر هم زد، و آنگاه بنزد امير المؤمنين عليه السّلام آمد، و گفت: يا أمير المؤمنين قضيّه‏اى بر من عرضه شده است كه عجيبتر از آن نشنيده‏ام، سپس داستان آن زن را گزارش كرد، امير المؤمنين عليه السّلام در اين باره از او سؤال كرد، زن گفت: داستان همان گونه است كه او گفت. فرمود: شوهر تو كيست؟ گفت: فلان شخص. پس امير عليه السّلام كسى از پى او فرستاد، و او را فراخواند، و گفت: آيا اين زن را ميشناسى؟ گفت‏ آرى او همسر منست، پس در باره اظهارات زن از او جويا شد، و او گفت: واقع امر همين است، على عليه السّلام به آن مرد فرمود: راستى را كه تو از سوارشونده بر شير جسورترى كه با او مقاربت ميكنى! سپس قنبر را فرمود: آن زن را با زنى ديگر درون حجره‏اى ببر، و دنده‏هايش را بشمار. پس شوهر آن زن گفت: يا امير المؤمنين، من مردى را بر او امين نميشمارم، و بزنى بر او اطمينان ندارم. پس علىّ عليه السّلام فرمود: تا «دينار خصىّ» را كه مردى از صالحان مردم كوفه و مورد وثوق بود حاضر كردند، پس او را فرمود: اى دينار، اين زن را بحجره‏اى درآور و جامه‏هايش را بدر آور، و او را بفرماى تا لنگى بر ميان بندد، و آنگاه دنده‏هايش را بشمار، دينار چنين كرد، و دنده‏هايش هفده عدد بود، نه دنده در سمت راست، و هشت در سمت چپ، پس علىّ عليه السّلام جامه مردان و كلاه و نعلين به او پوشاند، و رداء بدوشش بيفكند، و او را بجمع مردان پيوست. پس شوهرش گفت: يا امير المؤمنين دختر عمويم را كه از من فرزند آورده بجمع مردان مى‏پيوندى؟ آدم آفريده است، و دنده‏هاى مردان نقصان دارد و دنده‏هاى زنان كاملست.


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)