روایت:الکافی جلد ۸ ش ۵۵۹

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۸، كِتَابُ الرَّوْضَة

علي بن ابراهيم عن ابيه عن احمد بن محمد بن ابي نصر عن ابان بن عثمان عن حجر عن ابي عبد الله ع قال :

خَالَفَ‏ إِبْرَاهِيمُ ع‏ قَوْمَهُ وَ عَابَ آلِهَتَهُمْ حَتَّى أُدْخِلَ عَلَى‏ نُمْرُودَ فَخَاصَمَهُ فَقَالَ‏ إِبْرَاهِيمُ ع‏ رَبِّيَ اَلَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ قََالَ أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ‏ قَالَ‏ إِبْرَاهِيمُ‏ فَإِنَّ اَللََّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ اَلْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهََا مِنَ اَلْمَغْرِبِ فَبُهِتَ اَلَّذِي كَفَرَ وَ اَللََّهُ لاََ يَهْدِي اَلْقَوْمَ اَلظََّالِمِينَ‏ وَ قَالَ‏ أَبُو جَعْفَرٍ ع‏ عَابَ آلِهَتَهُمْ فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي اَلنُّجُومِ `فَقََالَ إِنِّي سَقِيمٌ‏ قَالَ‏ أَبُو جَعْفَرٍ ع‏ وَ اَللَّهِ مَا كَانَ سَقِيماً وَ مَا كَذَبَ فَلَمَّا تَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ‏ إِلَى عِيدٍ لَهُمْ دَخَلَ‏ إِبْرَاهِيمُ ع‏ إِلَى آلِهَتِهِمْ بِقَدُومٍ فَكَسَرَهَا إِلاََّ كَبِيراً لَهُمْ‏ وَ وَضَعَ اَلْقَدُومَ فِي عُنُقِهِ فَرَجَعُوا إِلَى آلِهَتِهِمْ فَنَظَرُوا إِلَى مَا صُنِعَ بِهَا فَقَالُوا لاَ وَ اَللَّهِ مَا اِجْتَرَأَ عَلَيْهَا وَ لاَ كَسَرَهَا إِلاَّ اَلْفَتَى اَلَّذِي كَانَ يَعِيبُهَا وَ يَبْرَأُ مِنْهَا فَلَمْ يَجِدُوا لَهُ قِتْلَةً أَعْظَمَ مِنَ اَلنَّارِ فَجُمِعَ لَهُ اَلْحَطَبُ وَ اِسْتَجَادُوهُ حَتَّى إِذَا كَانَ اَلْيَوْمُ اَلَّذِي يُحْرَقُ فِيهِ بَرَزَ لَهُ‏ نُمْرُودُ وَ جُنُودُهُ وَ قَدْ بُنِيَ لَهُ بِنَاءٌ لِيَنْظُرَ إِلَيْهِ كَيْفَ تَأْخُذُهُ اَلنَّارُ وَ وُضِعَ‏ إِبْرَاهِيمُ ع‏ فِي مَنْجَنِيقٍ وَ قَالَتِ اَلْأَرْضُ يَا رَبِّ لَيْسَ عَلَى ظَهْرِي أَحَدٌ يَعْبُدُكَ غَيْرُهُ يُحْرَقُ بِالنَّارِ قَالَ اَلرَّبُّ إِنْ دَعَانِي كَفَيْتُهُ فَذَكَرَ أَبَانٌ‏ عَنْ‏ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ‏ عَمَّنْ رَوَاهُ‏ عَنْ‏ أَبِي جَعْفَرٍ ع‏ أَنَّ دُعَاءَ إِبْرَاهِيمَ ع‏ يَوْمَئِذٍ كَانَ يَا أَحَدُ يَا أَحَدُ يَا صَمَدُ يَا صَمَدُ يَا مَنْ‏ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ `وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ ثُمَّ قَالَ‏ تَوَكَّلْتُ عَلَى اَللََّهِ‏ فَقَالَ اَلرَّبُّ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى كَفَيْتُ فَقَالَ لِلنَّارِ كُونِي بَرْداً قَالَ فَاضْطَرَبَتْ أَسْنَانُ‏ إِبْرَاهِيمَ ع‏ مِنَ اَلْبَرْدِ حَتَّى قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ وَ سَلاََماً عَلى‏ََ إِبْرََاهِيمَ‏ وَ اِنْحَطَّ جَبْرَئِيلُ ع‏ وَ إِذَا هُوَ جَالِسٌ مَعَ‏ إِبْرَاهِيمَ ع‏ يُحَدِّثُهُ فِي اَلنَّارِ قَالَ‏ نُمْرُودُ مَنِ اِتَّخَذَ إِلَهاً فَلْيَتَّخِذْ مِثْلَ‏ إِلَهِ‏ إِبْرَاهِيمَ‏ قَالَ فَقَالَ عَظِيمٌ مِنْ عُظَمَائِهِمْ إِنِّي عَزَمْتُ عَلَى اَلنَّارِ أَنْ لاَ تُحْرِقَهُ قَالَ فَأَخَذَ عُنُقٌ‏ مِنَ اَلنَّارِ نَحْوَهُ حَتَّى أَحْرَقَهُ قَالَ فَآمَنَ لَهُ‏ لُوطٌ وَ خَرَجَ مُهَاجِراً إِلَى‏ اَلشَّامِ‏ هُوَ وَ سَارَةُ وَ لُوطٌ


الکافی جلد ۸ ش ۵۵۸ حدیث الکافی جلد ۸ ش ۵۶۰
روایت شده از : امام محمّد باقر عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۸
بخش : كتاب الروضة
عنوان : حدیث در کتاب الكافي جلد ۸ كِتَابُ الرَّوْضَة‏‏‏ خُطْبَةٌ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع‏
موضوعات :

ترجمه

هاشم رسولى محلاتى, الروضة من الكافی جلد ۲ ترجمه رسولى محلاتى, ۲۲۰

حجر از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: ابراهيم با قوم خود بناى مخالفت را گذارد و خدايان آنها را نكوهش كرد تا او را بنزد نمرود بردند، ابراهيم با نمرود بمحاكمه و بحث پرداخت و فرمود: «پروردگار من آن كسى است كه زنده ميكند و ميميراند، (نمرود) گفت: من هم زنده ميكنم و ميميرانم، ابراهيم گفت: همانا خداوند خورشيد را از مشرق برميآورد تو آن را از مغرب برآورد، پس آنكه (بخدا) كفر ميورزيد مبهوت ماند و خدا گروه ستمكاران را هدايت نميكند». امام باقر عليه السّلام فرمود: ابراهيم خدايان آنها را نكوهش كرد، و نگاهى بستارگان افكنده فرمود: من بيمارم، و بخدا سوگند بيمار نبود و دروغ هم نگفت (شايد مقصود امام عليه السّلام اين باشد كه در ظاهر بيمار نبود ولى از نظر روحى از رفتار ناهنجار آن مردم كوته‏فكر كه بتهاى چوبى و سنگى را بجاى خداى بزرگ پرستش ميكردند در عذاب بود و خلاصه بيمار روحى بود و از اين رو دروغ نگفت) و چون مردم او را رها كرده و براى انجام مراسم عيدى كه داشتند از آنجا رفتند ابراهيم تبرى را بدست گرفت و آن خدايان‏ دروغى را شكست جز بت بزرگ را، و تبر را نيز بگردن او انداخت، و چون آن مردم بنزد خدايان خود بازگشتند و آن وضع را مشاهده كردند با هم گفتند: بخدا سوگند كسى جرات اين كار را نداشته جز همان جوانى كه آنها را نكوهش ميكرد و از آنها بيزارى ميجست، و براى كشتن او وسيله‏اى بدتر از كشتن با آتش نيافتند، و از اين رو هيزم فراوانى جمع كردند تا روزى كه قرار شد او را با آتش بسوزانند نمرود با لشكريانش براى تماشا آمدند و جايگاهى براى او ترتيب دادند كه از آنجا بنگرد تا چگونه آتش ابراهيم را در كام خود فرو خواهد برد. از آن سو ابراهيم را در منجنيق گذاردند (تا بسوى خرمن آتش پرتاب كنند) زمين (بناله درآمد) و گفت: پروردگارا بر روى زمين كسى جز او نيست كه تو را بپرستد آيا بايد او بآتش بسوزد؟ پروردگار متعال (در پاسخ) فرمود: اگر مرا بخواند او را نجات خواهم داد. در اينجا أبان بسند خود از امام باقر عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: دعاى ابراهيم عليه السّلام در آن روز اين بود كه گفت: «يا احد [يا أحد يا صمد] يا صمد، يا من‏ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ» سپس گفت: ... «تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ‏» . پس خداى تبارك و تعالى فرمود: تو را كفايت كردم (و نجات بخشم) و بآتش خطاب فرمود: «سرد باش» در اين وقت سرما چنان شد كه دندانهاى ابراهيم از سرما بهم ميخورد تا اينكه بدنبال آن خداى عز و جل فرمود «... و سالم بر ابراهيم». جبرئيل نيز فرود آمد و با ابراهيم عليه السّلام در ميان آتش نشست و بگفتگو پرداخت. نمرود (كه اين منظره را ديد) گفت هر كه معبودى براى خود گيرد بايد مانند معبود ابراهيم باشد مردى از بزرگان آن مردم گفت: من افسون و وردى بر آتش خواندم كه او را نسوزاند! چون اين حرف را زد زبانه‏اى از آتش بطرف او آمد و همچنان پيش آمد تا او را در كام خود برده بسوزاند. (با ديدن اين اعجاز) لوط بدو ايمان آورد، و ابراهيم با سارة و لوط از آنجا مهاجرت كرد.

حميدرضا آژير, بهشت كافى - ترجمه روضه كافى‏, ۴۲۰

حجر از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: ابراهيم با قوم خود مخالفت ورزيد و معبودان آنها را نكوهيد تا آنكه او را نزد نمرود بردند. ابراهيم با نمرود به محاكمه پرداخت و فرمود: پروردگار من آن كس است كه زنده كند و بميراند. نمرود گفت: من هم زنده كنم و بميرانم. ابراهيم گفت: همانا خداوند خورشيد را از مشرق برمى‏آورد، پس تو آن را از مغرب برآور، و آنكه بخدا كافر بود مبهوت و درمانده شد و خدا به قوم ستمكار ره ننمايد. امام باقر عليه السّلام فرمود: ابراهيم معبودان آنها را نكوهيد و نگاهى به اختران كرد و گفت: من بيمار هستم. امام باقر عليه السّلام فرمود: بخدا سوگند بيمار هم نبود و دروغ هم نگفت. و چون او را گذاشتند و به سوى مراسم عيدى كه داشتند رفتند ابراهيم تبرى‏برداشت و نزد معبودان آنها رفت و همه را شكست جز بت بزرگ و تبر را به گردن او آويخت و آنان نزد خدايان خويش بازگشتند و ديدند كه با آنها چه شده است. با هم گفتند: بخدا جرأت اين كار را نداشته مگر همان جوانى كه آنها را مى‏نكوهيد و از آنها بيزارى مى‏جست و براى او مجازاتى بدتر از سوختن با آتش نيافتند. براى كشتن او هيزم فراوان و خوبى گرد آوردند، تا روزى رسيد كه بايد او را مى‏سوزاندند. نمرود و اطرافيانش بيرون آمدند و براى او ساختمانى ساختند تا ببينند آتش چگونه ابراهيم را مى‏بلعد و مى‏سوزاند. ابراهيم در منجنيق نهاده شد. زمين گفت: پروردگارا بر روى من كسى جز او نيست كه تو را بپرستد. آيا به آتش سوخته شود. پروردگار جهان گفت: اگر از من درخواست كند او را كفايت خواهم كرد. ابان از محمد بن مروان از راوى ديگر روايت كرده كه دعاى ابراهيم در آن روز اين بود: «يا احد، يا صمد، يا من لم يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ». سپس گفت: «تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ». پروردگار تبارك و تعالى فرمود: تو را بس است، و خطاب به آتش فرمود: بايد سرد گردى. پس از سردى، ابراهيم به خود مى‏لرزيد و دندانهايش به هم مى‏خورد تا خداى عزّ و جل فرمود: و سلامت هم باشى براى ابراهيم. جبرئيل فرود آمد و با ابراهيم در ميان آتش نشست و با او به گفتگو نشست. نمرود [با ديدن اين صحنه‏] گفت: هر كه معبودى براى خود گيرد بايد مانند معبود ابراهيم باشد. امام عليه السّلام فرمود: يكى از سروران آن قوم گفت: من افسونى خواندم كه آتش او را نسوزاند. پس زبانه‏اى از آتش به سوى وى آمد و او را بلعيد و سوختش. امام عليه السّلام نيز فرمود: پس لوط به او ايمان آورد و ابراهيم با ساره و لوط از آن جا به شام مهاجرت كرد.


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)