روایت:الکافی جلد ۱ ش ۹۱۷

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة

محمد بن ابي عبد الله و علي بن محمد عن اسحاق بن محمد النخعي عن ابي هاشم داود بن القاسم الجعفري قال :

كُنْتُ عِنْدَ أَبِي مُحَمَّدٍ ع‏ فَاسْتُؤْذِنَ لِرَجُلٍ مِنْ أَهْلِ‏ اَلْيَمَنِ‏ عَلَيْهِ فَدَخَلَ رَجُلٌ عَبْلٌ‏ طَوِيلٌ جَسِيمٌ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ بِالْوَلاَيَةِ فَرَدَّ عَلَيْهِ بِالْقَبُولِ وَ أَمَرَهُ بِالْجُلُوسِ فَجَلَسَ مُلاَصِقاً لِي فَقُلْتُ فِي نَفْسِي لَيْتَ شِعْرِي مَنْ هَذَا فَقَالَ‏ أَبُو مُحَمَّدٍ ع‏ هَذَا مِنْ وُلْدِ اَلْأَعْرَابِيَّةِ صَاحِبَةِ اَلْحَصَاةِ اَلَّتِي طَبَعَ‏ آبَائِي ع‏ فِيهَا بِخَوَاتِيمِهِمْ فَانْطَبَعَتْ وَ قَدْ جَاءَ بِهَا مَعَهُ يُرِيدُ أَنْ أَطْبَعَ فِيهَا ثُمَّ قَالَ هَاتِهَا فَأَخْرَجَ حَصَاةً وَ فِي جَانِبٍ مِنْهَا مَوْضِعٌ أَمْلَسُ فَأَخَذَهَا أَبُو مُحَمَّدٍ ع‏ ثُمَّ أَخْرَجَ خَاتَمَهُ فَطَبَعَ فِيهَا فَانْطَبَعَ فَكَأَنِّي أَرَى نَقْشَ خَاتَمِهِ اَلسَّاعَةَ اَلْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍ‏ فَقُلْتُ لِلْيَمَانِيِّ رَأَيْتَهُ قَبْلَ هَذَا قَطُّ قَالَ لاَ وَ اَللَّهِ وَ إِنِّي لَمُنْذُ دَهْرٍ حَرِيصٌ عَلَى رُؤْيَتِهِ حَتَّى كَانَ اَلسَّاعَةَ أَتَانِي شَابٌّ لَسْتُ أَرَاهُ فَقَالَ لِي قُمْ فَادْخُلْ فَدَخَلْتُ ثُمَّ نَهَضَ اَلْيَمَانِيُّ وَ هُوَ يَقُولُ‏ رَحْمَتُ اَللََّهِ وَ بَرَكََاتُهُ عَلَيْكُمْ‏ أَهْلَ اَلْبَيْتِ‏ ذُرِّيَّةً بَعْضُهََا مِنْ بَعْضٍ‏ أَشْهَدُ بِاللَّهِ إِنَّ حَقَّكَ لَوَاجِبٌ كَوُجُوبِ حَقِ‏ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ ع‏ وَ اَلْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ ثُمَّ مَضَى فَلَمْ أَرَهُ بَعْدَ ذَلِكَ قَالَ‏ إِسْحَاقُ‏ قَالَ‏ أَبُو هَاشِمٍ اَلْجَعْفَرِيُ‏ وَ سَأَلْتُهُ عَنِ اِسْمِهِ فَقَالَ اِسْمِي‏ مِهْجَعُ بْنُ اَلصَّلْتِ بْنِ عُقْبَةَ بْنِ سِمْعَانَ بْنِ غَانِمِ اِبْنِ أُمِّ غَانِمٍ‏ وَ هِيَ اَلْأَعْرَابِيَّةُ اَلْيَمَانِيَّةُ صَاحِبَةُ اَلْحَصَاةِ اَلَّتِي طَبَعَ فِيهَا أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ ع‏ وَ اَلسِّبْطُ إِلَى وَقْتِ‏ أَبِي اَلْحَسَنِ ع‏


الکافی جلد ۱ ش ۹۱۶ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۹۱۸
روایت شده از : امام حسن عسكرى عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب الحجة
عنوان : حدیث امام حسن عسكرى (ع) در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ الْحُجَّة‏ بَابُ مَا يُفْصَلُ بِهِ بَيْنَ دَعْوَى الْمُحِقِّ وَ الْمُبْطِلِ فِي أَمْرِ الْإِمَامَة
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۲, ۶۰۱

ابى هاشم داود بن قاسم جعفرى گويد: من نزد ابى محمد (امام حسن عسكرى ع) بودم، براى مردى يمنى اجازه ورود خواستند و مردى درشت و بلند و تنومند وارد شد و بر آن حضرت به امامت سلام داد و امام با پذيرائى به او جواب داد و دستور داد بنشيند و او پهلوى من نشست، و من با خود گفتم: كاش مى‏دانستم اين مرد كيست؟ امام (ع) فرمود: اين از فرزندان آن زن اعرابيه صاحب سنگريزه‏اى است كه پدرانم با خاتم خود بر آن نهاده‏اند و نقش بسته است و آن را با خود آورده است تا من هم آن را مهر كنم، سپس فرمود: آن را بياور يك سنگ كوچكى در آورد كه در يك طرفش محل صافى بود، امام عسكرى (ع) آن را گرفت و مهرش را بيرون آورد و بر آن زد و نقش برداشت، گويا هم اكنون نقش مُهر او را در آن سنگ مى‏نگرم (الحسن بن على) به آن يمنى گفتم: آن حضرت را هرگز پيش از اين ديده بودى؟ گفت: نه به‏ خدا من روزگارى است كمال شوق را داشتم كه او را ببينم و گويا همين اكنون جوانى كه او را در اين جا نمى‏بينم نزد من آمد و گفت: برخيز و داخل شو و من داخل شدم، سپس آن يمنى برخاست و مى گفت: رحمت خدا و بركات او بر شما خاندان و ذريه‏اى كه همه از يك ديگريد، من به خدا گواهم كه حق تو واجب است چون وجوب حق امير المؤمنين (ع) و امامان بعد از او (ع) و رفت و ديگر من او را نديدم، ابو اسحق جعفرى گويد: من از او نامش را پرسيدم، گفت: نامم (مهجع) پسر صلت بن عقبة بن سمعان بن غانم پسرام غانم و آن، زن عرب بيابانى از يمن بود و صاحب سنگريزه‏اى است كه امير المؤمنين و اولادش تا امام رضا (ع) بر آن مُهر زدند.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۱۵۳

ابو هاشم جعفرى گويد: من خدمت ابى محمد (امام حسن عسكرى عليه السلام) بودم كه براى مردى يمنى اجازه تشرف خواستند، سپس وارد شد. مردى بود فربه، بلند، تنومند، بعنوان ولايت بامام عليه السلام‏ سلام كرد (يعنى گفت السلام عليك يا ولى اللَّه) و حضرت با پذيرش جواب گفت و فرمان نشستن داد، او پهلوى من نشست، من با خود گفتم: كاش ميدانستم اين كيست، امام عليه السلام فرمود: اين از فرزندان آن زن عربى است كه سنگريزه‏ئى را دارد كه پدرانم با خاتم خويش آن را مهر كرده‏اند، و اكنون آن را آورده و ميخواهد من مهر كنم سپس فرمود: آن را بده، او سنگريزه‏ئى را بيرون كرد كه در يك طرفش جاى صافى بود، امام عسكرى عليه السلام آن را گرفت. سپس خاتمش را درآورد و آن را چنان مهر كرد كه نقش برداشته شد، گويا الآن نقش خاتم آن حضرت كه «الحسن بن على» بود پيش چشم منست. ابو هاشم گويد: من بيمانى گفتم: هرگز پيش از اين آن حضرت را ديده بودى؟ گفت: نه بخدا، سالهاست كه من اشتياق ديدن او را داشتم تا آنكه همين ساعت جوانى كه او را نديده بودم نزد من آمد و گفت: برخيز و داخل شو، من هم درآمدم، سپس مرد يمانى برخاست و ميگفت: رحمت و بركات خدا بر شما خاندان باد، ذريه‏ئى هستيد كه بعضى پاره تن بعضى ديگريد، بخدا سوگند كه رعايت حق شما واجبست مانند حق امير المؤمنين عليه السلام و امامان بعد از او صلوات اللَّه عليهم اجمعين، سپس او رفت و من ديگر نديدمش. اسحاق گويد: ابو هاشم جعفرى گفت: من اسم يمانى را پرسيدم، گفت اسم من مهجع بن صلت بن عقبة بن سمعان بن غانم بن ام غانم است، و ام غانم همان زن عرب يمانى است كه امير المؤمنين و نواده‏گانش تا حضرت رضا سنگريزه او را مهر كرده بودند.

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۲۰۵

محمد بن ابى عبداللَّه و على بن محمد، از اسحاق بن محمد نخعى، از ابو هاشم (يعنى: داود بن قاسم جعفرى) روايت كرده است كه گفت: در نزد امام حسن عسكرى عليه السلام بودم كه از آن حضرت طلب رخصت شد براى مردى از اهل يمن، چون رخصت داد، مرد ستبر بلند تنومندى درآمد و بر آن حضرت سلام كرد و به ولايت كه گفت: السلام عليك يا ولى اللَّه (يا گفت: السلام عليك يا مولاى)، يعنى: درود خدا (يا درود من يا همه درودها) بر تو اى صاحب اختيارى كه خدا تو را در امور خود (كه تعلق به خلائق دارد) صاحب اختيار نموده، يا درود بر تو اى آقاى من. حضرت جواب سلام او را باز داد به قبول كردن از وى، و او را امر فرمود كه بنشيند. داود مى‏گويد كه: آن مرد در كنار من نشست، به وضعى كه به من چسبيده بود. من با خود گفتم كه: كاش مى‏دانستم كه اينك كيست؟ حضرت امام حسن عليه السلام فرمود كه: «اين، از فرزند آن زن اعرابيه صاحب سنگ‏ريزه است كه پدران من عليهم السلام در آن مهر زدند به مهرهاى خود و نقش گرفت، و آن را با خود آورده، مى‏خواهد كه من در آن مهر زنم». پس فرمود كه: «آن سنگ‏ريزه را بياور». آن مرد سنگ‏ريزه را بيرون آورد و در يك جانب آن، موضع نرم هموارى بود. امام حسن عليه السلام آن را گرفت و مهر خود را بيرون آورد و در آن مهر زد كه نقش گرفت. و گويا من در اين ساعت نقش مهر آن حضرت را مى‏بينم، و آن نقش اين بود كه: حسن بن على. من به آن يمنى گفتم كه: پيش از آن، هرگز امام حسن عليه السلام را ديده بودى؟ گفت: نه، به خدا سوگند، و من مدتى است كه بر ديدن آن حضرت حريص بودم، تا آن‏كه در اين ساعت، جوانى به نزد من آمد، كه او را نديده بودم، و به من گفت كه: بر خيز و داخل شو، پس من داخل شدم. بعد از آن، يمنى برخاست و مى‏گفت: رحمت خدا و بركت‏هاى او بر شما اهل بيت پيغمبر، «ذرّيه‏اى كه بعضى از آن، از بعضى به هم رسيده» «۱». گواهى مى‏دهم به خدا كه تو، حقى، و حق تو واجب است، مانند وجوب حقّ امير المؤمنين و امامان بعد از او- صلوات اللَّه عليهم اجمعين-. پس آن، يمنى رفت و بعد از آن، او را نديدم. اسحاق مى‏گويد كه: ابوهاشم جعفرى گفت كه: او را از نامش سؤال كردم، گفت: نامم‏ __________________________________________________

(۱). آل عمران، ۳۴.

مِهْجع بن صلت بن عُقبة بن سِمعان بن غانم بن امّ غانم است. و امّ غانم، همان زن اعرابيه يمنيه است كه صاحب سنگ‏ريزه بود كه امير المؤمنين عليه السلام و فرزندزاده‏هاى آن حضرت، در آن مهر زدند، تا زمان امام رضا عليه السلام (و بعضى گفته‏اند كه احتمال بعيدى دارد كه مراد، تا زمان امام على نقى عليه السلام باشد).


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)