روایت:الکافی جلد ۱ ش ۴۲۸

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة

محمد بن اسماعيل عن الفضل بن شاذان عن صفوان بن يحيي عن منصور بن حازم قال :

قُلْتُ‏ لِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ إِنَّ اَللَّهَ أَجَلُّ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ بَلِ اَلْخَلْقُ يُعْرَفُونَ بِاللَّهِ قَالَ صَدَقْتَ قُلْتُ إِنَّ مَنْ عَرَفَ أَنَّ لَهُ رَبّاً فَيَنْبَغِي لَهُ‏ أَنْ يَعْرِفَ أَنَّ لِذَلِكَ اَلرَّبِّ رِضًا وَ سَخَطاً وَ أَنَّهُ لاَ يُعْرَفُ رِضَاهُ وَ سَخَطُهُ إِلاَّ بِوَحْيٍ أَوْ رَسُولٍ‏ فَمَنْ لَمْ يَأْتِهِ اَلْوَحْيُ فَقَدْ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَطْلُبَ اَلرُّسُلَ فَإِذَا لَقِيَهُمْ عَرَفَ أَنَّهُمُ اَلْحُجَّةُ وَ أَنَّ لَهُمُ اَلطَّاعَةَ اَلْمُفْتَرَضَةَ وَ قُلْتُ لِلنَّاسِ‏ تَعْلَمُونَ أَنَ‏ رَسُولَ اَللَّهِ ص‏ كَانَ هُوَ اَلْحُجَّةَ مِنَ اَللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ قَالُوا بَلَى‏ قُلْتُ فَحِينَ مَضَى‏ رَسُولُ اَللَّهِ ص‏ مَنْ كَانَ اَلْحُجَّةَ عَلَى خَلْقِهِ فَقَالُوا اَلْقُرْآنُ‏ فَنَظَرْتُ‏ فِي‏ اَلْقُرْآنِ‏ فَإِذَا هُوَ يُخَاصِمُ بِهِ‏ اَلْمُرْجِئُ‏ وَ اَلْقَدَرِيُ‏ وَ اَلزِّنْدِيقُ‏ اَلَّذِي لاَ يُؤْمِنُ بِهِ حَتَّى يَغْلِبَ اَلرِّجَالَ بِخُصُومَتِهِ‏ فَعَرَفْتُ أَنَ‏ اَلْقُرْآنَ‏ لاَ يَكُونُ حُجَّةً إِلاَّ بِقَيِّمٍ فَمَا قَالَ فِيهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ كَانَ حَقّاً فَقُلْتُ لَهُمْ مَنْ قَيِّمُ‏ اَلْقُرْآنِ‏ فَقَالُوا اِبْنُ مَسْعُودٍ قَدْ كَانَ يَعْلَمُ وَ عُمَرُ يَعْلَمُ وَ حُذَيْفَةُ يَعْلَمُ‏ قُلْتُ كُلَّهُ‏ قَالُوا لاَ فَلَمْ أَجِدْ أَحَداً يُقَالُ إِنَّهُ يَعْرِفُ ذَلِكَ كُلَّهُ إِلاَّ عَلِيّاً ع‏ وَ إِذَا كَانَ اَلشَّيْ‏ءُ بَيْنَ اَلْقَوْمِ‏ فَقَالَ هَذَا لاَ أَدْرِي وَ قَالَ هَذَا لاَ أَدْرِي وَ قَالَ هَذَا لاَ أَدْرِي وَ قَالَ هَذَا أَنَا أَدْرِي فَأَشْهَدُ أَنَ‏ عَلِيّاً ع‏ كَانَ قَيِّمَ‏ اَلْقُرْآنِ‏ وَ كَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً وَ كَانَ اَلْحُجَّةَ عَلَى اَلنَّاسِ بَعْدَ رَسُولِ اَللَّهِ ص‏ وَ أَنَّ مَا قَالَ فِي‏ اَلْقُرْآنِ‏ فَهُوَ حَقٌّ فَقَالَ رَحِمَكَ اَللَّهُ‏


الکافی جلد ۱ ش ۴۲۷ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۴۲۹
روایت شده از : امام جعفر صادق عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب الحجة
عنوان : حدیث امام جعفر صادق (ع) در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ الْحُجَّة‏ بَابُ الِاضْطِرَارِ إِلَى الْحُجَّة
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۲, ۱۷

منصور بن حازم گويد: به امام صادق (ع) گفتم: به راستى خدا اجل و اكرم است از اينكه به وسيله خلقش شناخته شود بلكه خلق به وسيله خدا شناخته شوند، فرمود: درست گفتى، گفتم: كسى كه مى‏داند برايش پروردگارى است، بايد بداند كه اين پروردگار خشنودى و خشمى دارد و خشنودى و خشمِ او فهميده نشود جز به وحى يا بوسيله رسول، هر كه را وحى نرسد بايد جوياى رُسُل گردد و چون به آنها برخورد كند و آنها را بشناسد، مى‏فهمد كه آنها حجت هستند و طاعت آنها بر ديگران فرض و لازم است. من به مردم گفتم: شما مى‏دانيد كه رسول خدا از طرف خدا بر خلق او حجت بود، گفتند: آرى، گفتم: بسيار خوب وقتى رسول خدا (ص) درگذشت بعد از او چه كسى حجت بر خلق خدا بود؟ گفتند: قرآن، من در قرآن نظر كردم و ديدم كه همه طوائف از قرآن براى خودشان دليل در مى‏آورند چون طائفه مُرْجِئَه (در نهايه گويد: يك دسته از مسلمانهايند كه عقيده دارند با وجود ايمان هيچ گناهى زيان ندارد چنانچه با وجود كفر، هيچ طاعتى سود ندهد، آنها را مرجئه ناميدند براى اينكه خدا عذاب و كيفر معاصى آنها را به تأخير انداخته است. كلمه مرجئه با همزه و با «يا» به جاى همزه (مُرْجِيَه) استعمال مى‏شود و هر دو به معنى تأخير است، و بسا مرجئه به همه كسانى گويند كه امير المؤمنين را از درجه خودش كه خلافت پس از پيغمبر است عقب انداخته‏اند … نقل از مجلسى ره). و باز قَدْري‏ها (سابقاً گفتيم كه اين كلمه در معتقدين به جبر و تفويض هر دو استعمال شده است و شايد در برابر مرجئه همان قائلين به تفويض مقصود باشند) هم براى مذهب خود به قرآن استدلال كرده‏اند، تا كار به جايى رسيده كه ثنويه (منكر خدايا معتقد به دو خدا و دو مبدأ براى خير و شر) هم به قرآن استدلال كرده‏اند و آن را مدرك گفتار خود دانسته‏اند و آيات قرآن مجيد را بر مقاصد مختلفه خود تطبيق كرده‏اند و توجيه نموده‏اند تا به جايى كه به مردان دانش در مقام بحث و مناظره چيره مى‏شوند، از اينجا دانستم كه قرآن بى‏مفسرى كه حقيقت آن را بداند و نگهدارى نمايد حجت قاطع عذر نمى‏باشد، آرى آن مفسر قرآن دادن هر چه گويد درست است، به آنها گفتم: اين قيّم و داناى به قرآن كيست؟ گفتند: ابن مسعود بسا كه قرآن مى‏دانست و نگهدارى مى‏كند، عُمَر هم مى‏دانست و حذيفه هم مى‏دانست، گفتم: همه قرآن را؟ گفتند: نه، من هر چه كاوش كردم در نيافتم كسى كه در باره او بگويند همه قرآن را مى‏داند، جز على (ع) و چون مسأله‏اى ميان اين مردم طرح مى‏شود اين مى‏گويد: نمى‏دانم و اين هم مى‏گويد: نمى دانم و اين هم مى‏گويد: نمى‏دانم، تنها اين يكى مى‏گويد: مى‏دانم (و آن على (ع) است) و من گواهم كه على (ع) مفسر و حافظ و نگهدار قرآن بوده است و فرمان بردن از او واجب است و پس از رسول خدا (ص) حجت بر مردم است و گواهم هر چه در تفسير قرآن‏ گفته است درست است. امام صادق (ع) فرمود: خدايت رحمت كند.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۱, ۲۳۷

منصور بن حازم گويد: بامام صادق (ع) عرضكردم، همانا خدا برتر و بزرگوارتر از اينست كه بخلقش شناخته شود (زيرا صفات مخلوق در او نيست و معرفت او موهبتى است از خودش و پيغمبران فقط راهنمائى ميكنند) بلكه مخلوق بخدا شناخته شوند، (بوسيله نور وجودى كه از خدا بمخلوق افاضه شود و آنها پديد آمده‏اند [بلكه مخلوق خدا را بسبب خود او بشناسند] يعنى بوسيله صفاتى كه خود او براى خودش بيان كرده است) فرمود: راست گفتى. عرضكردم: كسى كه بداند براى او پروردگاريست سزاوار است كه بداند براى آن پروردگار خرسندى و خشم است و خرسندى و خشم او جز بوسيله وحى يا فرستاده او معلوم نشود. و كسى كه بر او وحى نازل نشود بايد كه در جستجوى پيغمبران باشد و چون ايشان را بيابد بايد بداند كه ايشان حجت خدايند و اطاعتشان لازمست، من بمردم (اهل سنت) گفتم: آيا شما ميدانيد كه پيغمبر حجت خدا بود در ميان خلقش؟ گفتند: آرى. گفتم: چون پيغمبر درگذشت، حجت خدا بر خلقش كيست؟ گفتند: قرآن، من در قرآن نظر كردم و ديدم سنى و تفويضى مذهب و زنديقى كه بآن ايمان ندارد، براى مباحثه و غلبه بر مردان در مجادله بآن استدلال ميكنند، (و آيات قرآن را برأى و سليقه خويش بر معتقد خود تطبيق ميكنند) پس دانستم كه قرآن بدون قيم (سرپرستى كه آن را طبق واقع و حقيقت تفسير كند) حجت نباشد و آن قيم هر چه نسبت بقرآن گويد حق است، پس بايشان گفتم: قيم‏

                       قرآن كيست؟ گفتند: ابن مسعود قرآن را ميدانست، عمر هم ميدانست، حذيفة هم ميدانست، گفتم تمام قرآن را؟ گفتند: نه، من كسيرا نديدم كه بگويد كسى جز على (ع) تمام قرآن را ميدانست و چون مطلبى ميان مردمى باشد كه اين گويد: نميدانم و اين گويد نميدانم و اين گويد نميدانم و اين (على بن ابى طالب) گويد ميدانم، پس گواهى دهم كه على (ع) قيم قرآن باشد و اطاعتش لازم است و اوست حجت خدا بعد از پيغمبر بر مردم و اوست كه هر چه نسبت بقرآن گويد حق است، حضرت فرمود: خدايت رحمت كند.

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۱, ۵۳۱

محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از صفوان بن يحيى، از منصور بن حازم روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: خدا از آن بزرگوارتر و كرامتش از اين بيشتر است كه به واسطه خلق خود و مشابهت به ايشان، شناخته شود، بلكه خلق به آن جناب شناخته مى‏شوند. و حضرت فرمود كه: «راست گفتى». عرض كردم كه: هر كه بشناسد و بداند كه او را پروردگارى هست، سزاوار است از براى او كه بداند كه اين پروردگار را خشنودى و غضبى مى‏باشد، و بداند كه او نمى‏تواند كه خشنودى و غضب آن جناب را بشناسد، مگر به وحى يا به وساطت رسول. هر كه وحى بر او نازل نشود و پيغمبر نباشد، او را سزاوار است كه رسولان را طلب كند و جستجو و تفحص نمايد، پس چون ايشان را ملاقات نمود، مى‏فهمد كه ايشان حجت خدا بر خلائق‏اند و از براى ايشان است فرمان‏بردارى خلائق كه خدا آن را واجب گردانيده. و به مردم گفتم كه: آيا مى‏دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله حجت بود از جانب خدا بر تمام خلائق؟ گفتند: بلى. گفتم: پس در آن هنگام كه رسول خدا صلى الله عليه و آله رحلت فرمود، حجت بر خلق از جانب خدا كه بود؟ گفتند: قرآن. پس من در قرآن نظر كردم ديدم كه مرجئه و قَدَرى و زنديقى كه به آن ايمان نياورده و اعتقاد ندارد، به آن، مخاصمه و گفت‏وگو مى‏كنند و آن را دليل مى‏آورند بر صحت مذهب خويش، به مرتبه‏اى كه چنين زنديق بى ايمان به خصومت خويش يا به وساطت خصومت كردن به قرآن، بر مردان غالب مى‏شود، پس دانستم كه قرآن حجت نمى‏تواند بود مگر با قيّم و نگهبانى كه بر اسرار آن مطلع باشد (كه آنچه در آن بفرمايد حق و درست باشد). به ايشان گفتم كه: قيّم قرآن كيست؟ گفتند: ابن مسعود آن را مى‏دانست، و عمر مى‏دانست، و حذيفه مى‏دانست. گفتم: همه آن را مى‏دانستند؟ گفتند: نه. پس كسى را نيافتم كه در باب او گفته شود كه همه آن را مى‏داند، مگر على بن ابى طالب- صلوات اللَّه عليه-. و هرگاه چيزى باشد كه در ميانه گروهى دعوى و نزاع باشد و اين بگويد كه: من نمى‏دانم و آن بگويد كه: من نمى‏دانم، و يكى بگويد كه: من مى‏دانم، معلوم مى‏شود كه حق با اوست (چه، مفروض اين است كه بايد يك نفر در ميان ايشان باشد كه آن را بداند و همه به جهل خويش معترف‏اند، مگر يك نفر كه مى‏گويد من آن را مى‏دانم. و لهذا راوى قيموميت على عليه السلام را جزاى شرط اختلاف قرار داد و به حضرت عرض كرد- در آنچه عرض مى‏نمود- كه:) هرگاه چنين باشد، پس من گواهى مى‏دهم كه على عليه السلام قيّم قرآن بوده، و اطاعتش بر همه كس واجب و حجت خدا بوده بر مردم بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله، و هر چه در [مورد] قرآن فرموده راست و درست است. حضرت فرمود كه: «خدا تو را رحمت كند».


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)