روایت:الکافی جلد ۱ ش ۴۹۰

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة

محمد بن اسماعيل عن الفضل بن شاذان عن صفوان بن يحيي عن منصور بن حازم قال :

قُلْتُ‏ لِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ إِنَّ اَللَّهَ أَجَلُ‏ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ بَلِ اَلْخَلْقُ يُعْرَفُونَ بِاللَّهِ قَالَ صَدَقْتَ قُلْتُ إِنَّ مَنْ عَرَفَ أَنَّ لَهُ رَبّاً فَقَدْ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَعْرِفَ أَنَّ لِذَلِكَ اَلرَّبِّ رِضًا وَ سَخَطاً وَ أَنَّهُ لاَ يُعْرَفُ رِضَاهُ وَ سَخَطُهُ إِلاَّ بِوَحْيٍ أَوْ رَسُولٍ فَمَنْ لَمْ يَأْتِهِ اَلْوَحْيُ فَيَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَطْلُبَ اَلرُّسُلَ فَإِذَا لَقِيَهُمْ عَرَفَ أَنَّهُمُ اَلْحُجَّةُ وَ أَنَّ لَهُمُ اَلطَّاعَةَ اَلْمُفْتَرَضَةَ فَقُلْتُ لِلنَّاسِ أَ لَيْسَ تَعْلَمُونَ أَنَ‏ رَسُولَ اَللَّهِ ص‏ كَانَ هُوَ اَلْحُجَّةَ مِنَ اَللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ قَالُوا بَلَى قُلْتُ فَحِينَ مَضَى ص مَنْ كَانَ اَلْحُجَّةَ قَالُوا اَلْقُرْآنُ‏ فَنَظَرْتُ فِي‏ اَلْقُرْآنِ‏ فَإِذَا هُوَ يُخَاصِمُ بِهِ‏ اَلْمُرْجِئُ‏ وَ اَلْقَدَرِيُ‏ وَ اَلزِّنْدِيقُ‏ اَلَّذِي لاَ يُؤْمِنُ بِهِ حَتَّى يَغْلِبَ اَلرِّجَالَ بِخُصُومَتِهِ فَعَرَفْتُ أَنَ‏ اَلْقُرْآنَ‏ لاَ يَكُونُ حُجَّةً إِلاَّ بِقَيِّمٍ فَمَا قَالَ فِيهِ‏ مِنْ شَيْ‏ءٍ كَانَ حَقّاً فَقُلْتُ لَهُمْ مَنْ قَيِّمُ‏ اَلْقُرْآنِ‏ قَالُوا اِبْنُ مَسْعُودٍ قَدْ كَانَ يَعْلَمُ وَ عُمَرُ يَعْلَمُ وَ حُذَيْفَةُ يَعْلَمُ قُلْتُ كُلَّهُ قَالُوا لاَ فَلَمْ أَجِدْ أَحَداً يُقَالُ إِنَّهُ يَعْلَمُ‏ اَلْقُرْآنَ‏ كُلَّهُ إِلاَّ عَلِيّاً صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِ وَ إِذَا كَانَ اَلشَّيْ‏ءُ بَيْنَ اَلْقَوْمِ فَقَالَ هَذَا لاَ أَدْرِي وَ قَالَ هَذَا لاَ أَدْرِي وَ قَالَ هَذَا لاَ أَدْرِي وَ قَالَ هَذَا أَنَا أَدْرِي فَأَشْهَدُ أَنَ‏ عَلِيّاً ع‏ كَانَ قَيِّمَ‏ اَلْقُرْآنِ‏ وَ كَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً وَ كَانَ اَلْحُجَّةَ عَلَى اَلنَّاسِ بَعْدَ رَسُولِ اَللَّهِ ص‏ وَ أَنَّ مَا قَالَ فِي‏ اَلْقُرْآنِ‏ فَهُوَ حَقٌّ فَقَالَ رَحِمَكَ اَللَّهُ فَقُلْتُ إِنَ‏ عَلِيّاً ع‏ لَمْ يَذْهَبْ حَتَّى تَرَكَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ كَمَا تَرَكَ‏ رَسُولُ اَللَّهِ ص‏ وَ أَنَّ اَلْحُجَّةَ بَعْدَ عَلِيٍ‏ اَلْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍ‏ وَ أَشْهَدُ عَلَى‏ اَلْحَسَنِ‏ أَنَّهُ لَمْ يَذْهَبْ حَتَّى تَرَكَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ كَمَا تَرَكَ‏ أَبُوهُ‏ وَ جَدُّهُ‏ وَ أَنَّ اَلْحُجَّةَ بَعْدَ اَلْحَسَنِ‏ اَلْحُسَيْنُ‏ وَ كَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً فَقَالَ رَحِمَكَ اَللَّهُ فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ وَ قُلْتُ وَ أَشْهَدُ عَلَى‏ اَلْحُسَيْنِ ع‏ أَنَّهُ لَمْ يَذْهَبْ حَتَّى تَرَكَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ‏ وَ كَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً فَقَالَ رَحِمَكَ اَللَّهُ فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ وَ قُلْتُ وَ أَشْهَدُ عَلَى‏ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ‏ أَنَّهُ لَمْ يَذْهَبْ حَتَّى تَرَكَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ أَبَا جَعْفَرٍ وَ كَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً فَقَالَ رَحِمَكَ اَللَّهُ قُلْتُ أَعْطِنِي رَأْسَكَ حَتَّى أُقَبِّلَهُ فَضَحِكَ‏ قُلْتُ أَصْلَحَكَ اَللَّهُ قَدْ عَلِمْتُ أَنَ‏ أَبَاكَ‏ لَمْ يَذْهَبْ حَتَّى تَرَكَ حُجَّةً مِنْ بَعْدِهِ كَمَا تَرَكَ‏ أَبُوهُ‏ وَ أَشْهَدُ بِاللَّهِ أَنَّكَ أَنْتَ اَلْحُجَّةُ وَ أَنَّ طَاعَتَكَ مُفْتَرَضَةٌ فَقَالَ كُفَّ رَحِمَكَ اَللَّهُ قُلْتُ أَعْطِنِي رَأْسَكَ أُقَبِّلْهُ فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ فَضَحِكَ وَ قَالَ سَلْنِي عَمَّا شِئْتَ‏ فَلاَ أُنْكِرُكَ‏ بَعْدَ اَلْيَوْمِ أَبَداً


الکافی جلد ۱ ش ۴۸۹ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۴۹۱
روایت شده از : امام جعفر صادق عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب الحجة
عنوان : حدیث امام جعفر صادق (ع) در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ الْحُجَّة‏ بَابُ فَرْضِ طَاعَةِ الْأَئِمَّةِ ع‏
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۲, ۸۳

منصور بن حازم گويد: به امام صادق (ع) گفتم: به راستى خدا والاتر و گرامى‏تر است از اينكه به خلق خود شناخته شود (يعنى وجود خلق نمونه وجود او باشد- چنانچه مشبهه گويند) فرمود: درست گفتى، گفتم: محققاً هر كس بداند پروردگارى دارد، براى او سزد كه بداند آن پروردگار خشنودى و خشمى دارد و بفهمد كه خشنودى و خشمش را نتوان شناخت جز بوسيله وحى يا رسول، هر كه به خودش وحى نشود، بايد رسولان خدا را بجويد و چون آنها را شناخت بداند كه حجت خدايند و طاعتشان واجب است، من به مردم گفتم: شما نمى‏دانيد كه رسول خدا (ص) از طرف خدا حجت بر خلق او بود؟ گفتند: چرا؟ گفتم: چون در گذشت چه كسى حجت بود؟ گفتند: قرآن، من در قرآن تأمل كردم و ديدم همه فرقه‏هاى مختلفه، از مرجئه و قدريه تا برسد به زنادقه كه اصلًا بدان عقيده ندارند، از آن در برابر طرف خود دليل بر قول خود مى‏آورند و مردان بزرگ را مغلوب مى‏كنند، از اينجا دانستم كه قرآن حجت نباشد جز با قيّم و نگهدارى كه آن را درست‏ بداند و هر چه در تفسير آيات آن بگويد حق باشد، من به مردم گفتم: قيّم و نگهدار قرآن كيست؟ گفتند: ابن مسعود بسا مى دانست و عُمَر هم بسا مى‏دانست و حذيفه هم مى‏دانست، گفتم: اينها همه قرآن را مى‏دانستند؟ گفتند: نه، من هر چه بررسى كردم درك نكردم كه در باره احدى بگويند همه قرآن را مى‏دانست جز در باره على (ع) چون مسأله‏اى ميان آن قوم (اصحاب پيغمبر ص) مطرح مى‏شد، اين مى‏گفت: نمى‏دانم، و آن مى‏گفت: نمى‏دانم، و ديگرى هم مى‏گفت: نمى‏دانم، و همان على (ع) بود كه مى گفت: من مى‏دانم. من گواهم كه على (ع) قيّم و نگهدار قرآن بود و طاعتش واجب بود و پس از رسول خدا (ص) حجت بر مردم بود و هر چه در تفسير قرآن گفته است درست است. امام (ع) فرمود: خدايت رحمت كناد، من گفتم: على (ع) از دنيا نرفت تا حجتى در جاى خود گذاشت، چنانچه رسول خدا (ص) حجتى در جاى خود گذاشت و حجت بعد از على (ع) حسن بن على (ع) بود و گواهم كه حسن بن على (ع) هم در نگذشت تا حجتى پس از خود بجا گذاشت چنانچه پدر و جدش بجا گذاشتند و حجت پس از حسن، حسين (ع) است و طاعتش واجب بود، فرمود: خدايت رحمت كناد، من سر مبارك آن حضرت را بوسه زدم و گفتم: من گواهى مى‏دهم كه حسين (ع) از دنيا نرفت تا على بن الحسين (ع) را پس از خود حجت گذاشت و طاعت او هم واجب بود. فرمود: خدايت رحمت كناد، باز من بوسه‏اى به سر آن حضرت زدم و گفتم: من براى على بن الحسين (ع) هم گواهى مى‏دهم كه از دنيا نرفت تا محمد بن على ابو جعفر را پس از خود حجت و امام معين كرد و طاعت او هم واجب بود، فرمود: خدايت رحمت كناد، عرض كردم: سر خود را در اختيار من بگذاريد تا ببوسم، خنديد، عرض كردم: اصلحك الله، من به خوبى مى‏دانم كه پدرت از دنيا نرفته است تا پس از خود حجت و امامى معين كرده چنانچه پدرش كرد و خدا را گواه مى‏گيرم كه تو همان حجت و امامى، طاعت تو واجب است، فرمود: خدايت رحمت كناد بس كن و دست باز دار، گفتم: اجازه بفرمائيد سر شما را ببوسم، سر او را بوسيدم و خنده‏اى زد و فرمود: هر چه خواهى از من بپرس، از امروز هرگز به بعد تو را ناشناس و بيگانه ندانم.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۱, ۲۶۷

منصور بن حازم گويد: بامام صادق (ع) عرضكردم: همانا خدا بزرگوارتر و گراميتر است از اينكه بوسيله مخلوقش شناخته شود بلكه مخلوق بوسيله خدا شناخته شوند [بوسيله خدا بشناسند] فرمود درست گفتى، عرضكردم. هر كه بداند پروردگارى دارد سزاوار است كه بداند براى او خرسندى و خشمى است و خرسندى و خشم او جز بوسيله وحى يا پيغمبر فهميده نشود و كسى كه وحى بر خودش نازل نشود بايد كه در طلب پيغمبران باشد و چون ايشان را ملاقات كرد، بداند كه ايشانند حجت خدا و اطاعتشان لازمست من بمردم (اهل سنت) گفتم مگر نميدانيد كه رسول خدا (ص) حجت خدا بود بر خلقش؟ گفتند چرا، گفتم چون او درگذشت حجت خدا كيست؟ گفتند: قرآن، من در قرآن نظر كردم و ديدم سنى و قدرى و حتى زنديقى كه بآن ايمان ندارد بآن استشهاد ميكنند تا بر مردان طرف مقابل خود غلبه كنند، پس فهميدم كه‏ قرآن بدون قيم (و سرپرستى كه معنى واقعى آن را بيان كند) حجت نباشد و آن قيم هر چه نسبت بقرآن بگويد حق است، بآنها گفتم: قيم قرآن كيست؟ گفتند: ابن مسعود قرآن ميدانست، عمر ميدانست، حذيفة ميدانست، گفتم، همه قرآن را؟ گفتند نه، كسى را نديدم كه بگويد شخصى جز على (ص) همه قرآن را ميدانست و زمانى كه مطلبى ميان مردمى باشد كه اين گويد: نميدانم، و اين گويد: نميدانم: و اين (على بن ابى طالب) گويد من ميدانم (حق با كسى است كه ميداند) پس من گواهى دهم كه على (ع) قيم قرآن است و اطاعتش واجبست و بعد از پيغمبر حجت خداست بر مردم و آنچه او در باره قرآن گويد حق است. حضرت فرمود: خدا ترا رحمت كند، عرضكردم: على (ع) از دنيا نرفت جز آنكه پس از خود حجتى گذاشت چنان كه پيغمبر (ص) گذاشت و حجت بعد از على، حسن بن على است و نسبت بامام حسن (ع) گواهى دهم كه از دنيا نرفت تا آنكه براى پس از خود حجتى گذاشت چنان كه پدر و جدش گذاردند و حجت بعد از حسن، حسين است و اطاعتش واجبست، فرمود خدايت رحمت كند، من سرش را بوسيدم و عرضكردم و گواهى دهم كه امام حسين هم كه از دنيا نرفت تا اينكه على بن حسين را پس از خود بعنوان حجت گذاشت و او اطاعتش واجبست، فرمود خدايت رحمت كند و سرش را بوسيدم و گفتم گواهى دهم كه على بن حسين از دنيا نرفت تا پس از خود حجتى گذاشت كه او محمد بن على ابو جعفر است و اطاعت او واجب بود. فرمود: خدايت رحمت كند، عرضكردم: سرت را پيش آور تا ببوسم، حضرت خنديد. عرضكردم- اصلحك اللَّه- ميدانم كه پدرت از دنيا نرفت تا اينكه براى پس از خود حجتى گذاشت، چنان كه پدر او گذاشت و خدا را گواه ميگيرم كه توئى آن حجت و اطاعت تو لازمست، فرمود: بس است خدايت رحمت كناد. عرضكردم سر ترا پيش آور تا ببوسم، پس سرش بوسيدم، حضرت تبسم نمود و سپس فرمود: هر چه خواهى از من بپرس كه بعد از اين ترا هرگز ناشناس ندانم، (به حديث ۴۲۶ رجوع شود).

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۱, ۵۹۳

محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان، از صفوان يحيى، از منصور بن حازم روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: خدا، از آن بزرگوارتر و كرامتش از اين بيشتر است كه به واسطه خلق خود و مشابهت به ايشان، شناخته شود، بلكه خلق به آن جناب شناخته مى‏شوند. و حضرت فرمود كه: «راست گفتى». عرض كردم كه هر كه بشناسد و بداند كه او را پروردگارى هست، سزاوار است از براى او كه بداند كه اين پروردگار را خشنودى و غضبى مى‏باشد، و بداند كه او نمى‏تواند كه خشنودى و غضب آن جناب را بشناسد، مگر به وحى يا به وساطت رسول. هر كه وحى بر او نازل نشود و پيغمبر نباشد، او را سزاوار است كه رسولان را طلب كند و جستجو و تفحص نمايد، پس چون ايشان را ملاقات نمود، مى‏فهمد كه ايشان حجت خدا بر خلائق‏اند و از براى ايشان است فرمان‏بردارى خلائق كه خدا آن را واجب گردانيده. و به مردم گفتم كه: آيا مى‏دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله حجت بود از جانب خدا بر تمام خلائق؟ گفتند: بلى. گفتم: پس در آن هنگام كه رسول خدا صلى الله عليه و آله رحلت فرمود، حجت بر خلق از جانب خدا كه بود؟ گفتند: قرآن. پس من در قرآن نظر كردم ديدم كه مرجئه و قَدَرى و زنديقى كه به آن ايمان نياورده و اعتقاد ندارد، به آن، مخاصمه و گفت‏وگو مى‏كنند و آن را دليل مى‏آورند بر صحت مذهب خويش، به مرتبه‏اى كه چنين زنديق بى ايمان به خصومت خويش يا به وساطت خصومت كردن به قرآن، بر مردان غالب مى‏شود، پس دانستم كه قرآن حجت نمى‏تواند بود مگر با قيّم و نگهبانى كه بر اسرار آن مطلع باشد (كه آنچه در آن بفرمايد حق و درست باشد). به ايشان گفتم كه: قيّم قرآن كيست؟ گفتند: ابن مسعود آن را مى‏دانست، و عمر مى‏دانست، و حذيفه مى‏دانست. گفتم: همه آن را مى‏دانستند؟ گفتند: نه. پس كسى را نيافتم كه در باب او گفته شود كه همه آن را مى‏داند، مگر على بن ابى طالب- صلوات اللَّه عليه-. و هرگاه چيزى باشد كه در ميانه گروهى دعوى و نزاع باشد و اين بگويد كه: من نمى‏دانم و آن بگويد كه: من نمى‏دانم، و يكى بگويد كه: من مى‏دانم، معلوم مى‏شود كه حق با اوست (چه، مفروض اين است كه بايد يك نفر در ميان ايشان باشد كه آن را بداند و همه به جهل خويش معترف‏اند، مگر يك نفر كه مى‏گويد من آن را مى‏دانم. و لهذا راوى قيموميت على عليه السلام را جزاى شرط اختلاف قرار داد و به حضرت عرض كرد- در آنچه عرض مى‏نمود- كه:) هرگاه چنين باشد، پس من گواهى مى‏دهم كه على عليه السلام قيّم قرآن بوده، و اطاعتش بر همه كس واجب و حجت خدا بوده بر مردم بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله، و هر چه در قرآن فرموده راست و درست است. حضرت فرمود كه: «خدا تو را رحمت كند». «۱»

(و كلينى رضى الله عنه در اينجا ذكر كرده آنچه را كه در باب اضطرار خلق به سوى حجت ذكر كرده، و ترجمه آن مذكور شد؛ بدون زياده و نقصان و لهذا حقير در آنجا آن را ترجمه ننموده به آنجا حواله نمود، اما حديث را تتمه هست كه در آنجا ذكر نفرموده و در اينجا مذكور است و آن، اين است كه منصور مى‏گويد).

پس به خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض كردم كه: على عليه السلام از دنيا نرفت تا آن‏كه حجتى را بعد از خويش واگذاشت، چنانچه رسول خدا صلى الله عليه و آله واگذاشت و گواهى مى‏دهم كه: حجت خدا بر خلائق بعد از على عليه السلام، حسن بن على است و شهادت مى‏دهم بر امام حسن كه آن‏ __________________________________________________

(۱). همان گونه كه مترجم-/ رحمه اللَّه-/ يادآورى كرده، از آغاز حديث تا اين بخش را به دليل تكرارى بودن، ترجمه نكرده، كه از ترجمه همان حديث به اينجا منتقل شد.

حضرت از دنيا نرفت تا آن‏كه حجتى را بعد از خود وا گذاشت، چنانچه پدر و جدش واگذاشتند، و گواهى مى‏دهم كه حجت خدا بعد از امام حسن عليه السلام، امام حسين عليه السلام است و اطاعت آن حضرت واجب بود. حضرت فرمود كه: «تو را خدا رحمت كند». پس سر آن حضرت را بوسيدم و عرض كردم كه: نيز گواهى مى‏دهم بر حضرت امام حسين عليه السلام، كه آن حضرت از دنيا نرفت تا آن‏كه بعد از خود حجتى را واگذاشت، و آن حجت حضرت على بن حسين عليه السلام است و اطاعت آن حضرت واجب بود. حضرت فرمود كه: «خدا تو را رحمت كند». پس سر آن حضرت را بوسيدم و گفتم كه: نيز شهادت مى‏دهم بر حضرت على بن الحسين عليهما السلام، كه آن حضرت از دنيا نرفت تا آن‏كه بعد از خود، حجتى را واگذاشت و آن حجت، حضرت ابو جعفر محمد بن على عليه السلام است و اطاعت آن حضرت، واجب بود. فرمود:

«خدا تو را رحمت كند». عرض كردم كه: سر خويش را به من عطا فرما تا آن را ببوسم.

حضرت خنديد. عرض كردم كه: خدا تو را به اصلاح آورد، به حقيقت دانستم كه پدر تو از دنيا نرفت، تا واگذاشت حجتى را بعد از خود، چنانچه پدرش واگذاشت. و گواهى مى‏دهم به خدا، كه تويى حجت خدا و اين‏كه اطاعت تو واجب است. حضرت فرمود كه: «باز ايست و ساكت شو، خدا تو را رحمت كند». عرض كردم كه: سر خود را به من ده تا آن را ببوسم. پس سر آن حضرت را بوسيدم. حضرت خنديد و فرمود كه: «مرا از هر چه خواهى بپرس كه بعد از امروز، هرگز تو را انكار نخواهم كرد» (كه حق تو را نشناسم و استحقاق تو را ندانم كه قابليت جواب حق و صريح بدون تقيه دارى و چيزى را از تو پنهان نمى‏دارم).


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)