روایت:الکافی جلد ۱ ش ۹۱۴: تفاوت میان نسخهها
(Edited by QRobot) |
جز (Move page script صفحهٔ الکافی جلد ۱ ش ۹۱۴ را بدون برجایگذاشتن تغییرمسیر به روایت:الکافی جلد ۱ ش ۹۱۴ منتقل کرد) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ کنونی تا ۲۷ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۲۶
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة
علي بن ابراهيم بن هاشم عن ابيه عن ابن محبوب عن سلام بن عبد الله و محمد بن الحسن و علي بن محمد عن سهل بن زياد و ابو علي الاشعري عن محمد بن حسان جميعا عن محمد بن علي عن علي بن اسباط عن سلام بن عبد الله الهاشمي قال محمد بن علي و قد سمعته منه عن ابي عبد الله ع قال :
الکافی جلد ۱ ش ۹۱۳ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۹۱۵ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۲, ۵۸۵
امام صادق (ع) فرمود: طلحه و زبير مردى از عبد القيس را به نام خِداش نزد امير المؤمنين فرستادند براى رساندن پيامى، به او گفتند: ما تو را نزد كسى مىفرستيم كه از دير زمانى او و خاندانش را به سحر و كهانت شناختهايم، تو در ميان همه اطرافيان ما از خود ما هم بيشتر مورد اعتماد هستى كه: ۱- از جادو و كهانت وى خود را نگهدارى. ۲- از طرف ما با او محاكمه كنى و سخن بگوئى تا مطلب روشن و معلومى بفهمى (بدو بفهمانى خ ل)، و بايد بدانى كه ادّعاى او از همه مردم بزرگتر است، مبادا اين گزافه گوئى وى تو را خرد كند، يك راهى كه مردم را با آن گول مىزند پذيرائى خوبِ او است با خوردنى و نوشيدنى و عسل و روغن و خلوت كردن و محرمانه گفتن با مردم، به خوراك و نوشيدنى او دم مزن و دست به عسل و روغنش ميالاى و با او در خلوت منشين، از همه اينها از وى در حذر باش، به يارى خدا برو و چون او را ديدى آيه سخره را تلاوت كن (۵۴ سوره اعراف): و از نيرنگ او و شيطان به خدا پناه جو و چون نزد او نشستى او را بر چشم خودت مسلط مكن (كه چشم تو را ببندد) و با او مأنوس مشو و زبر و زرنگ به او بگو: به راستى دو برادر دينى و دو عموزاده خويشاوندى تو، تو را به قطع رحم سوگند مىدهند (تو را به يارى بر ضد قطع رحم دعوت مىكنند) و مىگويند: تو نميدانى كه ما از روزى كه خدا عز و جل جان محمد (ص) را گرفت براى تو مردم را رها كرديم و با عشاير خود مخالفت نموديم، و چون به كمترين مقامى رسيدى احترام ما را گم كردى و اميد ما را بريدى و سپس ديدى با تو چه كرديم و چه نيروئى داريم در دورى از تو و پناه به بلاد وسيع در برابر تو، راستى آنها كه تو را از ما و پيوند با ما رو گردان كنند به تو كمتر سود رسانند و سستتر از تو دفاع كنند از ماها، مانند آفتاب روشن است، به ما خبر رسيده كه نسبت به ما هتاكى كردى و نفرين نمودى، چرا چنين كنى؟ به نظر ما تو شجاعتر پهلوانان عربى، لعن و نفرين را سزاى ما دانى و خيال مىكنى كه اين كار ما را در برابر تو شكست مىدهد؟ چون خداش نزد على (ع) آمد: به دستور آنها كار كرد، على (ع) ديد با خود رازى مىگويد، خنديد و فرمود: يا اخا عبد قيس، بفرمائيد اين جا (با دست خود جايى را نزديك خود به او نشان داد). خداش: خير آقا، جا بسيار وسيع است، من فقط مىخواهم پيامى به شما برسانم. على (ع): بفرمائيد چيزى بخوريد و بنوشيد و جامه خود را باز كنيد و صابونى به سر و بر خود بزنيد و استراحت كنيد و سپس پيام خود را هم برسانيد، قنبر، برخيز او را منزل بده و وسائل پذيرائى او را فراهم كن. خداش: خير آقا من به آنچه فرمودى نياز ندارم. على (ع): پس بهتر است در يك مجلس محرمانه و خصوصى باهم صحبت كنيم. خداش: هر مطلب محرمانه و زير پردهاى در نظر من آشكار تلقى مىشود و خلاصه من حرف محرمانهاى ندارم. على (ع): تو را به آن خدائى سوگند مىدهم كه از خودت به تو نزديكتر است، آنكه ميان تو و دلت حائل تواند شد، آنكه چشمك زدنها و راز سينهها را مىداند، آيا زبير به تو اين سفارشها را كرده است؟ خداش: به خدا آرى او سفارش كرده و دستور داده. على (ع): اگر آنچه پرسيدم كتمان مىكردى، ديگر ديده بر هم نمىگذاشتى (يعنى هلاك مىشدى)، تو را به خدا آيا به تو سخنى آموخت كه چون نزد من آئى آن را بگوئى؟ خداش: به خداوند، آرى به من چيزى تعليم داد. على (ع): آيه مباركه سخره بود؟ خداش: آرى همان آيه است. على (ع) آن را بخوان. على (ع) به وى تلقين كرد و او خواند و باز تكرار كرد و هر جا غلط مىخواند براى او باز مىگفت تا هفتاد بار آن را خواند. خداش: عجب است، امير المؤمنين دستور مىدهد هفتاد بار اين آيه تكرار شود. على (ع): حالا دريافتى كه دلت خوب آسوده و مطمئن شد. خداش: آرى، به آن خدائى كه جانم به دست او است. على (ع): اكنون بگو بدانم چه پيامى به تو دادهاند كه به من برسانى. خداش: متن پيام را به آن حضرت گزارش داد. على (ع): در پاسخ آنها بگو كه: سخن خود شما حجت بر خود شما است ولى خدا مردم ستمكار را رهبرى نمىكند، شما معتقديد كه هم برادر دينى منيد و هم عموزاده نسبى من، نسب را منكر نيستم گر چه هر نسبى بريده شد جز آنچه را اسلام پيوندد. و اما اين كه گوئيد برادر دينى من هستيد، اگر راست مى گوئيد شما بر خلاف كتاب خدا عز و جل، و به نافرمانى آن در باره برادر دينى خود رفتار كرديد، و گر نه به دروغ خود را برادر دينى من دانستيد. و اما ادعاى اين كه پس از وفات محمد (ص) از مردم كناره گرفتيد اگر به خاطر من و رعايت حق بوده به واسطه اين كه اخيراً از من كناره گرفتيد آن را نقض كرديد و خلاف حق رفتيد و اگر از روز اول به ناحق از مردم كناره گرفتيد، هم گناه كنارهگيرى اول را به گردن داريد و هم گناه كنارهگيرى تازه خود را. با اين كه در حقيقت مقصد شما از مفارقت با مردم جز طمع و آرزوى دنيا نبوده است، شما فقط به من اعتراض كرديد كه اميد ما را بريدى، حمد خدا را كه نسبت به من اعتراض و انتقاد دينى نداريد علت اين كه من از شما بريدم اين است كه شما از حق رو گردانيديد و تعهدات حقه را از گردن خود باز كرديد و به دور انداختيد مانند چهار پاى سر كشى كه مهار خود را بگسلد، او است خداوند، پروردگار و ياور من، چيزى را با او شريك ندانم، همه چيز به دست او است، نگوئيد ياور تو كمسودتر است و سستتر است در دفاع از تو تا هم مشرك باشيد و هم منافق. اين كه گفتيد: من اشجع فارسان عربم و از ترس و نفرينم گريزانيد، بايد بدانيد كه هر موقفى عملى دارد (هر سخن جايى، و هر نكته مقامى دارد) وقتى كه نيزهها در هم شود و زين اسب سواران موج زند و ششهاى شما از ترس در درونتان باد كند، آن جا است كه خدا با دل آرام، يار من است و اگر از همين نگرانيد كه من به شما نفرين مىكنم، از اين كه مرد جادوگرى در باره شما نفرين كند و به عقيده شما از خاندان جادوگرى هم باشد چه ترسى داريد؟ بار خدايا زبير را به بدترين قتلى بكش و به گمراهى خونش را بريز و طلحه را خوار گردان و در آخرت بدتر از اين براى آنها ذخيره كن براى آن كه به من ستم كردند، و بر من افترا بستند و گواهى خود را در باره من كتمان كردند و تو را و رسولت را نافرمانى كردند نسبت به من، بگو آمين خدايا مستجاب كن. خداش آمين گفت و با خود گفت: به خدا هرگز ريش خطا كار ترى چون خود نديدم كه پيام احتياج آورد و همه ضد و نقيض باشد و خدا آن را قابل تمسك نكرده باشد، من به خدا از آن دو تن بيزارم. على (ع): برگرد و پاسخ پيام آنها را برسان. خداش: نه به خدا تا اين كه از خدا در خواست كنى مرا به زودى به شما برگرداند و موفق دارد كه رضايت او را نسبت به شما فراهم كنم. على (ع) دعا كرد و لختى نشد كه برگشت خدمت آن حضرت و با او بود روز جنگ جمل كشته شد، رحمه الله.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۱۴۶
امام صادق عليه السلام فرمود: طلحه و زبير مردى از طايفه عبد القيس را كه خداش (بر وزن كتاب) نام داشت خدمت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرستادند و باو گفتند: ما ترا بسوى مردى ميفرستيم كه خود او و خاندانش را از دير زمان بجادوگرى و غيبگوئى ميشناسيم و در ميان اطرافيان ما، تو از خود ما هم بيشتر مورد اعتمادى كه آن را از او نپذيرى و با او مخاصمه كنى تا حقيقت امر بر تو معلوم گردد [تا حق را باو بفهمانى] و بدان كه ادعاى او از همه مردم بيشتر است، مبادا ادعاى او بتو شكستى وارد كند. و از جمله راههائى كه مردم را با آن گول ميزند، آوردن خوردنى و نوشيدنى و عسل و روغن و خلوت كردن با مردمست، پس طعامش را نخور و شرابش را مياشام و بعسل و روغنش دست نزن و با او در خلوت منشين، از همه اينها برحذر باش و بيارى خدا حركت كن و چون چشمت باو افتاد آيه سخره (۵۴ سوره ۷) را بخوان و از نيرنگ او و نيرنگ شيطان بخدا پناه بر، و چون حضورش نشستى، تمام نگاهت را باو متوجه مكن و با او انس مگير. آنگاه باو بگو: همانا دو برادر دينى و دو پسر عموى نسبيت ترا سوگند ميدهند كه قطع رحم نكنى [ترا بقطع رحم سوگند ميدهند] و بتو ميگويند: مگر تو نميدانى كه ما از روزى كه خدا محمد صلّى اللَّه عليه و آله را قبض روح كرد، بخاطر تو مردم را رها كرديم و با فاميل خود مخالفت نموديم (يعنى بخاطر تو با آن سه خليفه بيعت نكرديم) اكنون كه تو بكمترين مقامى رسيدى، احترام ما را تباه كردى و اميد ما را بريدى، سپس با وجود دورى ما از تو و وسعت شهرهاى نزد تو، كردار و قدرت ما را نسبت بخود مشاهده كردى. كسى كه ترا از ما و پيوند با ما منصرف مىكند سودش براى تو از ما كمتر و دفاعش از تو نسبت بدفاع ما سستتر است (ما براى تو از عمار و مانند او مفيدتريم) صبح روشن براى صاحب دو چشم بينا آشكار شده است (مطلب مانند آفتاب روشن است) بما خبر رسيده كه تو هتك احترام ما كرده و ما را نفرين كردهاى، چه ترا بر اين واداشت؟ ما ترا شجاعترين پهلوانان عرب ميدانستيم (و نفرين كار مردم ترسو است) تو نفرين بر ما را كيش و عادت خود قرار دادهئى و گمان ميكنى اين كار ما را در برابر تو شكست ميدهد. چون خداش نزد امير المؤمنين عليه السلام آمد، آنچه دستورش داده بودند بكار بست، چون على عليه السلام او را ديد كه با خود سخنى آهسته ميگويد، (آيه سخره را ميخواند) او را خنده گرفت و فرمود: بيا اينجا اى برادر عبد قيس!- و اشاره بمكانى نزديك خود كرد-. خداش گفت: جا وسيع است (همين جا مينشينم) ميخواهم پيغامى بشما برسانم. على عليه السلام فرمود: چيزى بخوريد و بياشاميد و لباسها را بكنيد و روغنى بماليد، سپس پيغام خود را برسانيد، قنبر! برخيز و او را منزل بده. خداش گفت: مرا بآنچه گفتى نيازى نيست. على عليه السلام فرمود: ميخواهى با تو در خلوت رويم؟ (تا اگر سخنى محرمانه دارى خجالت نكشى). خداش گفت: هر رازى نزد من آشكار است (سخن محرمانهئى ندارم): على عليه السلام فرمود: ترا سوگند ميدهم بآن خدائى كه از خودت بتو نزديكتر است و ميان تو و دلت حائل مىشود، همان خدائى كه خيانت چشمها و راز سينهها را ميداند: آيا زبير آنچه را من بتو پيشنهاد كردم (از خوردن و آشاميدن و روغن ماليدن و خلوت) بتو سفارش نكرد؟. خداش گفت: بار خدايا، آرى، چنين است. على عليه السلام فرمود: اگر بعد از آنچه از تو خواستم (و ترا بآن خداى عالم سوگند دادم) كتمان ميكردى چشم بر هم نميگذاشتى (هلاك ميشدى) ترا بخدا سوگند ميدهم آيا او بتو سخنى آموخت كه چون نزد من آمدى آن را بخوانى؟ خداش گفت: بخدا، آرى. على عليه السلام فرمود آيه سخره بود؟ خداش- آرى. على عليه السلام، آن را بخوان سپس او خواند و على عليه السلام تكرار و تقريرش ميكرد و هر جا غلط ميخواند، تصحيحش ميفرمود تا هفتاد بار آن را خواند. خداش (با خود) گفت: شگفتا: چرا امير المؤمنين دستور ميدهد اين آيه هفتاد بار تكرار شود؟ على عليه السلام- احساس ميكنى كه دلت مطمئن شد؟. خداش آرى- بخدائى كه جانم بدست اوست (پس هفتاد بار خواندن آيه سخره موجب دفع شياطين جن و انس و اطمينان دل بر اسلام و ايمان ميگردد) على عليه السلام- آن دو نفر بتو چه گفتند؟. خداش- گزارش خبر را نقل كرد. على عليه السلام- بآنها بگو: سخن خود شما براى استدلال عليه شما كافيست، ولى خدا گروه ستمكاران را هدايت نميكند. شما گمان ميكنيد كه برادر دينى و پسر عموى نسبى من هستيد، نسب را منكر نيستم (زيرا مره جد اعلاى هر سه نفر ماست) اگر چه غير نسبى را كه خدا بوسيله اسلام پيوست داد قطع شده است (و نسبت شما با من از زمان جاهليت ميپيوندد) و اما اينكه گفتيد: برادر دينى من هستيد، اگر راست گوئيد، شما با كارهائى كه نسبت ببرادر دينى خود كرديد، با كتاب خداى عز و جل مخالفت نموده و نافرمانيش كرديد و اگر راستگو نيستيد، با ادعاى برادر دينى من بودن افترائى بسته و دروغى گفتهايد. و اما مخالفت شما با مردم از روزى كه خدا محمد صلّى اللَّه عليه و آله را قبض روح نمود، اگر از روى حق با مردم مخالفت كرديد (و با من بيعت نموديد) سپس با مخالفت با من آن حق را شكستيد و باطل كرديد و اگر از روى باطل با مردم مخالفت كرديد، گناه آن باطل با گناه كار تازهئى كه كرديد (و با من هم مخالفت ورزيديد) بگردن شماست، علاوه بر اينكه بيعت شما با من در مخالفت با مردم [اينكه خود را مخالف مردم وصف كرديد] جز براى طمع دنيا نبوده است، شما ميگوئيد: من اميدتان را قطع كردم و چنين عقيده داريد، خدا را شكر كه عيب دينى بر من نگرفتيد. و اما آنچه مرا از پيوند با شما بازداشت همان (سوء عقيده و خبث باطنى شما) است كه شما را از حق برگردانيد و وادار كرد كه طوق بيعت را از گردن خود بيفكنيد چنان كه چار پاى سركش افسار خود را پاره ميكند، تنها خداست پروردگار من كه چيزى را با او انباز نسازم، شما نگوئيد او سودش كمتر و دفاعش سستتر است كه سزاوار نام شرك و نفاق ميگرديد. و اما اينكه گفتيد: من شجاعترين پهلوانان عربم و شما از لعنت و نفرينم گريزانيد، بدانيد كه هر مقامى مناسب كارى است، آنگاه كه نيزهها از هر سو بجنبش آيد و يالهاى اسبان پريشان شود، و ششهاى شما (از ترس) در درونتان باد كند، آنجاست كه خدا مرا با دلى قوى كارگزارى كند، و اما اگر همين را ناخوش داريد كه من شما را نفرين كردهام، نبايد بيتابى كنيد از اينكه بعقيده شما مردى جادوگر و از طايفه جادوگران بر شما نفرين كند. بار خدايا، اگر طلحه و زبير بمن ستم كردهاند و افترا بستهاند (و نسبت جادوگرى و قتل عثمان بمن دادهاند) و شهادت خود را (نسبت بآنچه از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله در باره من شنيدند) كتمان كردند و نسبت بمن از تو و پيغمبرت نافرمانى كردند، زبير را ببدترين وضعى بكش و خونش را در گمراهيش بريز و طلحه را خوار گردان و در آخرت بدتر از اين را براى آنها ذخيره كن، آمين بگو. خداش گفت: آمين (خدايا مستجاب كن) سپس خداش با خود ميگفت: بخدا من هرگز صاحب ريشى نديدم كه خطايش از تو (خودش) روشنتر باشد، حامل پيام و دليلى باشد كه بعضى بعض ديگرش را نقض كند و خدا جاى درستى براى آن نگذاشته باشد، من بسوى خدا مىگرايم و از آن دو نفر بيزارم. على عليه السلام فرمود: نزد آنها باز گرد و گفتار مرا بآنها برسان، خداش گفت: نه بخدا سوگند، نخواهم رفت، جز اينكه از خدا بخواهى كه مرا هر چه زودتر بسوى شما برگرداند و مرا برضايت خود نسبت بشما موفق دارد، آن حضرت دعا كرد. ديرى نگذشت كه خداش برگشت و در جنگ جمل در ركاب آن حضرت كشته شد، خدايش رحمت كند (و هم چنين نفرين آن حضرت در باره آن دو نفر مستجاب شد، زيرا زبير در آغاز جنگ از معركه بيرون رفت، مردى تميمى خود را باو رسانيد و مقتولش ساخت و طلحه هم در همان آغاز جنگ كشته شد.)
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۱۸۹
على بن ابراهيم بن هاشم، از پدرش، از ابن محبوب، از سلام بن عبداللَّه و محمد بن حسن و على بن محمد، از سهل بن زياد و ابو على اشعرى، از محمد بن حسّان، همه از محمد بن على، از على بن اسباط، از سلام بن عبداللَّه هاشمى روايت كردهاند و محمد بن على گفت كه: اين حديث را بلاواسطه از سلام بن عبداللَّه شنيدم، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود: «طلحه و زبير، مردى را از قبيله عبدالقيس كه او را خِداش مىگفتند، به خدمت امير المؤمنين-/ صلوات اللَّه عليه-/ فرستادند، و به او گفتند كه: ما تو را مىفرستيم به جانب مردى كه مدّت مديدى است كه او و اهل بيت او را به سِحر و كهانت و افسون و تسخير جنّ مىشناسيم، و تو استوارترين كسانى هستى كه در نزد ما هستند از خويشان و خواصّ ما (يا در دلهاى ما) از آنكه باز ايستى از قبول سِحر و كهانت او، و از آن، سرباز زنى و براى ما با او مخاصمه و معارضه كنى، تا آنكه او را مطّلع گردانى بر امر معلومى كه عبارت است از:غلطى كه نسبت به ما كرده (و در بعضى از نُسَخ كافى، چنان است كه تا آنكه بر آن امر معلوم، مطّلع شوى و بفهمى كه چه كرده است، و اوّل، ظاهرتر است) و بدان كه آن مرد، ادّعايش از همه مردمان بزرگتر است. پس مبادا كه اين ادّعا تو را شكست دهد كه از او بترسى و مضطرب شوى. و از جمله درها كه از آن در مىآيد و مردم را به آنها فريب مىدهد، آن است كه نان و آب و عسل و روغن مىدهد و با آن كس خلوت مىكند (و در بعضى از نسخ، به جاى عسل، غِسْل به كسر غين معجمه است و از چيزى است كه سر را به آن مىشويند؛ چون خطمى و غير آن. و مراد، اين است كه اسباب نظافت مىدهد و به حمّام مىفرستد). پس نان او را مخور، و آب او را مياشام، و دست به عسل و روغن او مگذار، و با او خلوت مكن، و از همه اينها نسبت به او پرهيز كن، و برو با بركت خداى تعالى. و چون او را ديدى، آيه سخره را بخوان (يعنى: «إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ تا رَبُّ الْعالَمِينَ» «۱» كه در سوره اعراف است) و به خدا پناه بر از مكر و حيله او، و مكر شيطان، و چون با او نشستى، همه چشم خويش را به او دست مده (كه بسيار به سوى او نظر كنى) و به او انس مگير. بعد از آن، به او بگو: به درستى كه دو برادر تو در دين، و دو پسر عموى تو در خويشى، تو را سوگند مىدهند به قطع رحم، و به تو مىگويند كه: آيا نمىدانى كه ما مردم را براى تو واگذاشتيم، و با تمام قبيله خود در باب تو مخالفت ورزيديم، از آن روز كه خداى عزّوجلّ روح محمد صلى الله عليه و آله را قبض فرمود، و چون ادْنى منفعت و جاه و قدرت يافتى، حرمت ما را ضايع كردى، و اميد ما را قطع نمودى. بعد از آن، كردارهاى ما را در حق خود ديدى، و ديدى كه ما قدرت داريم بر اينكه از تو دور شويم، و بلاد وسعتى دارد و نبايد كه در نزد تو باشيم، و ديدى كه آن كسى كه تو را از ما و از عطاى ما رو گردان مىنمود، منفعتش از براى تو كمتر و دفع دشمن كردنش از تو، ضعيفتر از ما بود. و به حقيقت كه صبح روشن شد از براى آنكه دو چشم داشته باشد (و اين مثلى است كه در مقام ظهور و وضوح امرى مىزنند). و از جانب تو خبر به ما رسيد كه ما را دشنام مىدهى، و پرده حرمت ما را مىدرى، و بر ما نفرين مىكنى. پس چه تو را بر اين داشته؟ و ما چنان مىدانستيم كه تو از همه سواران و شجاعان عرب شجاعترى. آيا لعنت كردن بر ما را دين خود فرا مىگيرى و مىپندارى كه اين امر ما را شكست مىدهد (كه از تو بترسيم و مضطرب شويم)؟ بعد از آن، چون خِداش به خدمت امير المؤمنين- صلوات اللَّه عليه- آمد، آنچه را كه به او امر كرده بودند، به جا آورد، و چون امير المؤمنين على عليه السلام به جانب او نظر فرمود، و ديد كه __________________________________________________
(۱). اعراف، ۵۴.
با خود راز مىگويد (يعنى: آهسته آهسته چيزى مىخواند)، خنديد، و فرمود كه: اى برادر عبدالقيس، اين جا بيا- و اشاره فرمود به جايى كه به آن حضرت نزديك بود-. خِداش عرض كرد كه: اين مكان، بسيار گشاده است در اين جا مىنشينم و جا بر كسى تنگ نمىكنم، و مىخواهم كه پيغامى را به تو رسانم. حضرت فرمود كه: بلكه طعام مىخورى و آب مىآشامى و بند جامهاى خويش را باز مىكنى و استراحت مىنمايى (بنابر بعضى از نسخ، جامهاى خود را پاكيزه مىگردانى و به حمّام مىروى و روغن مىمالى. بعد از آن، پيغام خود را به جا مىرسانى). و به قنبر فرمود كه: برخيز اى قنبر و او را در منزل فرود آور. خِداش عرض كرد كه: مرا به چيزى از آنچه ذكر كردى، احتياجى نيست. حضرت فرمود: پس با تو خلوت مىكنم. خِداش عرض كرد كه: هر رازى از براى من آشكار است و سخن پوشيده ندارم (كه احتياج به خلوت داشته باشد). حضرت فرمود كه: تو را سوگند مىدهم به آن خدايى كه نزديكتر است به سوى تو از نَفْست و ميان تو و دلت حائل و مانع مىشود (و اين، كنايه است از غايت قرب و نهايت نزديكى آن جناب). آن خدايى كه مىداند خيانت چشمها را (كه عبارت است از آنكه دزديده به چيزى نگاه كند، كه نگاه كردن به آن، حلال نباشد) و مىداند آن چيزى را كه سينهها پنهان مىدارند (يعنى: علم او محيط است به ضمائر و سرائر مخلوقات). آيا زبير به تو گفت آنچه را كه به تو نمودم؟ خِداش گفت: بار خدايا آرى. حضرت فرمود كه: اگر كتمان مىكردى، بعد از آنكه از تو پرسيدم، نظرت به سوى تو بر نمىگشت و بى فاصله هلاك مىشدى. بعد از آن، تو را به خدا سوگند مىدهم كه: آيا سخنى را به تو تعليم نمود كه چون به نزد من آمدى، آن را بخوانى؟ خِداش گفت: آرى بار خدايا. على عليه السلام فرمود كه: آن كلام، آيه سخره بود؟ عرض كرد: آرى. حضرت فرمود: پس آن را بخوان. خِداش آن را خواند و على عليه السلام شروع فرمود كه آن را بر خِداش تكرار مىنمود و آن را بر مىگردانيد، و چون خطا مىكرد بر او مىگشود و تعليم مىفرمود، تا آن هنگام كه هفتاد مرتبه آن را خواند. خِداش در دل خويش گفت كه: امير المؤمنين عليه السلام چه صلاح مىداند كه او را هفتاد مرتبه به برگردانيدن آن امر فرمود. حضرت عليه السلام فرمود كه: آيا دل خويش را چنان مىيابى كه آرام به هم رسانيده باشد؟ خِداش عرض كرد: آرى، سوگند به آنكه جانم به دست قدرت اوست. حضرت فرمود كه: پس بگو كه: به تو چه گفتند؟ خِداش آن حضرت را خبر داد و به آنچه گفته بودند. حضرت فرمود: به ايشان بگو كه: همين سخن شما كافى است كه حجّت بر شما باشد، وليكن خدا گروه ستمكاران را هدايت نمىفرمايد. گمان كردهايد كه شما برادران منيد در دين و پسران عموى منيد در نسب، امّا نسب را انكار نمىكنم؛ و هر چند كه نسب بريده باشد، مگر آنچه خدا آن را به سبب اسلام پيوند نموده باشد، و امّا گفته شما كه شما در دين، برادران منيد، جوابش اين است كه: اگر راستگو باشيد، به حقيقت كه كتاب خداى عزّوجلّ را مفارقت كرديد، و امر او را نافرمانى نموديد به واسطه كردارهاى شما كه در حق برادر دينى خود كرديد. و اگر نه، به حقيقت كه دروغ گفتيد و افترا بستيد به ادّعاى خويش كه شما برادران دينى منيد. و امّا مفارقت شما با مردم از آن زمان كه خدا روح محمد صلى الله عليه و آله را قبض فرمود، جوابش اين است كه: اگر شما چنان بوديد كه به حقّ از ايشان مفارقت نموديد، اين حق را به جدايى شما از من در آخر شكستيد و باطل ساختيد. و اگر به باطل از ايشان مفارقت نموديد، گناه اين باطل بر شما واقع شده، با آن تازهاى كه احداث گرديد (و بعضى گمان كردهاند كه مراد از آن، بيرون بردن زن رسول خداست، يعنى: عائشه و احداث فتنه در ميانه مسلمانان و خروج كردن بر امام عادل و اين، به گمان فقير درست نيست؛ بلكه مراد، آن است كه با آن فعلى كه به عمل آورديد، يعنى: مرا يارى نموديد با آنكه من به اعتقاد شما بر حقّ نبودم و بايست مرا واگذاريد) و مع ذلك، بيعت شما با من (و بنا بر بعضى از نُسخ) با آنكه وصف كردن شما خويش را به مفارقت شما از مردم نبود، مگر براى طمع دنيايى كه گمان كرديد كه به اين مفارقت، به آن مىرسيد، و دليل بر اين، گفته شما است كه اميد ما را قطع كردى، و به حمداللَّه كه نمىتوانيد از دين من، چيزى را عيب كنيد. و امّا آنچه يا آنكه مرا از عطاى شما رو گردان نمود، همان است كه شما را از حق رو گردان ساخت، و شما را بر اين داشت كه آن را از گردنهاى خود بيرون كنيد، چنانچه اسب كاهگير نافرمان، لجام خويش را بيرون مىكند. و اوست خدا كه پروردگار من است و چيزى را با او شريك نمىگردانيم. پس مگوييد كه آن جناب، نفعش كمتر و دفعش ضعيفتر است، كه سزاوار نام شرك شويد، با آن نفاق كه داريد. و امّا گفته شما كه من از همه سواران عرب شجاعترم و گريختن شما از لعن و نفرين من، جوابش اين است كه: هر موقف و مكانى را كارى است كه بايد در آنجا به عمل آيد، و چون سرهاى نيزهها به هم در رود، كه در معركه قتال بلند شود، و نمدهاى زين اسبان به جنبش آيد، كه سواران بر آن حركت كنند، و شُشهاى شما اندران شما را پر كند و بترسيد (چه شُش در وقت ترس، ورم به هم مىرساند)، و در آنجا خدا مرا به كمال دل و دلدارى كفايت مىفرمايد، و شجاعت مرا ظاهر مىنمايد. و اما شما هر گاه ابا مىكنيد به واسطه اينكه من خدا را مىخوانم و شما را نفرين مىكنم، نبايد كه جزع به هم رسانيد، از آنكه مرد ساحرى از گروه ساحران كه شما گمان كردهايد، شما را نفرين كند: بار خدايا در اين زودى زبير را بكش؛ چنان كشتنى كه از همه انواع آن بدتر باشد، و خون او را بريز با استقرارِ بر گمراهى كه توفيق توبه نيابد، و به طلحه خوارى را بشناسان و او را خوار و بىمقدار گردان، و براى ايشان بدتر از اين را در آخرت، ذخيره فرما، اگر مرا ستم كرده باشند و بر من افترا بسته باشند، و شهادت خود را كتمان نموده باشند، و تو را و رسول تو را در باب من نافرمانى كرده باشند. و به خِداش فرمود كه: آمين بگو. خِداش گفت: آمين (يعنى: بار خدايا مستجاب گردان) بعد از آن، خِداش، با خويش گفت كه: هرگز صاحب ريشى را نديدم كه خطايش از تو ظاهرتر باشد. حامل حجّتى شدى كه پارهاى از آن، پارهاى را باطل مىكند، و خدا آن را چيزى كه به آن، تمسّك توان جست، قرار نداده و اجزاى آن، ربطى به يكديگر ندارند، و من بيزارى مىجويم به سوى خدا از ايشان. على فرمود كه: به سوى ايشان برگرد و آنچه را كه گفتم، به ايشان اعلام كن. عرض كرد: به خدا سوگند، كه نمىروم تا آنكه از خدا سؤال كنى كه مرا به سوى تو برگرداند در اين زودى، و مرا براى رضاى خويش توفيق دهد در حقّ تو. پس حضرت چنان كرد و خِداش رفت و زمانى نشد كه باز گشت و با آن حضرت در روز جنگ جمل شهيد شد. خدا او را رحمت كند».