روایت:الکافی جلد ۱ ش ۶۳۹

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة

عن ابي عبد الله ع قال :

بَيْنَا أَبِي‏ جَالِسٌ وَ عِنْدَهُ نَفَرٌ إِذَا اِسْتَضْحَكَ حَتَّى اِغْرَوْرَقَتْ عَيْنَاهُ دُمُوعاً ثُمَّ قَالَ هَلْ تَدْرُونَ مَا أَضْحَكَنِي قَالَ فَقَالُوا لاَ قَالَ زَعَمَ‏ اِبْنُ عَبَّاسٍ‏ أَنَّهُ مِنَ‏ اَلَّذِينَ قََالُوا رَبُّنَا اَللََّهُ‏ ثُمَّ اِسْتَقََامُوا فَقُلْتُ لَهُ هَلْ رَأَيْتَ اَلْمَلاَئِكَةَ يَا اِبْنَ عَبَّاسٍ‏ تُخْبِرُكَ بِوَلاَيَتِهَا لَكَ فِي اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةِ مَعَ اَلْأَمْنِ مِنَ اَلْخَوْفِ وَ اَلْحُزْنِ‏ قَالَ فَقَالَ إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَقُولُ إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ وَ قَدْ دَخَلَ فِي هَذَا جَمِيعُ اَلْأُمَّةِ فَاسْتَضْحَكْتُ‏ ثُمَّ قُلْتُ صَدَقْتَ يَا اِبْنَ عَبَّاسٍ‏ أَنْشُدُكَ اَللَّهَ‏ هَلْ فِي حُكْمِ اَللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ اِخْتِلاَفٌ‏ قَالَ فَقَالَ لاَ فَقُلْتُ مَا تَرَى‏ فِي رَجُلٍ ضَرَبَ رَجُلاً أَصَابِعَهُ بِالسَّيْفِ حَتَّى سَقَطَتْ ثُمَّ ذَهَبَ وَ أَتَى رَجُلٌ آخَرُ فَأَطَارَ كَفَّهُ فَأُتِيَ بِهِ‏ إِلَيْكَ وَ أَنْتَ قَاضٍ كَيْفَ أَنْتَ صَانِعٌ قَالَ أَقُولُ لِهَذَا اَلْقَاطِعِ أَعْطِهِ دِيَةَ كَفِّهِ وَ أَقُولُ لِهَذَا اَلْمَقْطُوعِ صَالِحْهُ‏ عَلَى مَا شِئْتَ وَ أَبْعَثُ بِهِ إِلَى ذَوَيْ عَدْلٍ قُلْتُ جَاءَ اَلاِخْتِلاَفُ‏ فِي حُكْمِ اَللَّهِ عَزَّ ذِكْرُهُ وَ نَقَضْتَ اَلْقَوْلَ اَلْأَوَّلَ‏ أَبَى اَللَّهُ عَزَّ ذِكْرُهُ أَنْ يُحْدِثَ‏ فِي خَلْقِهِ شَيْئاً مِنَ اَلْحُدُودِ وَ لَيْسَ تَفْسِيرُهُ فِي اَلْأَرْضِ اِقْطَعْ‏ قَاطِعَ اَلْكَفِّ أَصْلاً ثُمَّ أَعْطِهِ دِيَةَ اَلْأَصَابِعِ هَكَذَا حُكْمُ اَللَّهِ لَيْلَةً يَنْزِلُ فِيهَا أَمْرُهُ‏ إِنْ جَحَدْتَهَا بَعْدَ مَا سَمِعْتَ مِنْ‏ رَسُولِ اَللَّهِ ص‏ فَأَدْخَلَكَ اَللَّهُ‏ اَلنَّارَ كَمَا أَعْمَى بَصَرَكَ يَوْمَ جَحَدْتَهَا عَلَى اِبْنِ أَبِي طَالِبٍ‏ قَالَ فَلِذَلِكَ عَمِيَ بَصَرِي قَالَ وَ مَا عِلْمُكَ بِذَلِكَ فَوَ اَللَّهِ‏ إِنْ عَمِيَ بَصَرِي إِلاَّ مِنْ صَفْقَةِ جَنَاحِ اَلْمَلَكِ قَالَ فَاسْتَضْحَكْتُ ثُمَّ تَرَكْتُهُ يَوْمَهُ ذَلِكَ لِسَخَافَةِ عَقْلِهِ ثُمَّ لَقِيتُهُ فَقُلْتُ يَا اِبْنَ عَبَّاسٍ‏ مَا تَكَلَّمْتَ بِصِدْقٍ‏ مِثْلِ أَمْسِ قَالَ لَكَ‏ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع‏ إِنَ‏ لَيْلَةَ اَلْقَدْرِ فِي كُلِّ سَنَةٍ وَ إِنَّهُ يَنْزِلُ فِي تِلْكَ اَللَّيْلَةِ أَمْرُ اَلسَّنَةِ وَ إِنَّ لِذَلِكَ اَلْأَمْرِ وُلاَةً بَعْدَ رَسُولِ اَللَّهِ ص‏ فَقُلْتَ مَنْ هُمْ فَقَالَ أَنَا وَ أَحَدَ عَشَرَ مِنْ صُلْبِي أَئِمَّةٌ مُحَدَّثُونَ‏ فَقُلْتَ لاَ أَرَاهَا كَانَتْ إِلاَّ مَعَ‏ رَسُولِ اَللَّهِ‏ فَتَبَدَّى لَكَ‏ اَلْمَلَكُ اَلَّذِي يُحَدِّثُهُ فَقَالَ كَذَبْتَ يَا عَبْدَ اَللَّهِ‏ رَأَتْ عَيْنَايَ‏ اَلَّذِي حَدَّثَكَ بِهِ‏ عَلِيٌ‏ وَ لَمْ تَرَهُ عَيْنَاهُ وَ لَكِنْ وَعَى قَلْبُهُ وَ وَقَرَ فِي سَمْعِهِ ثُمَّ صَفَقَكَ بِجَنَاحِهِ فَعَمِيتَ قَالَ فَقَالَ‏ اِبْنُ عَبَّاسٍ‏ مَا اِخْتَلَفْنَا فِي شَيْ‏ءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اَللَّهِ‏ فَقُلْتُ لَهُ‏ فَهَلْ حَكَمَ اَللَّهُ فِي حُكْمٍ مِنْ حُكْمِهِ بِأَمْرَيْنِ قَالَ لاَ فَقُلْتُ هَاهُنَا هَلَكْتَ وَ أَهْلَكْتَ‏


الکافی جلد ۱ ش ۶۳۸ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۶۴۰
روایت شده از : امام محمّد باقر عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب الحجة
عنوان : حدیث در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ الْحُجَّة‏ بَابٌ فِي شَأْنِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَ تَفْسِيرِهَا
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۲, ۲۵۷

امام صادق (ع) فرمود: در اين ميان كه پدرم نشسته بود، چند تن هم نزد او بودند، بدون انتظار چنان خنديد كه دو چشمش پر از اشك شد و سپس فرمود: مى‏دانيد چه مرا به خنده آورد؟ فرمود: گفتند: نه، فرمود: ابن عباس گمان كرده كه در زمره كسانى است كه گفته‏اند: «رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا» «پروردگار ما خدا است و سپس بر آن استقامت كردند» من به او گفتم: تو فرشته‏ها را ديدى اى پسر عباس كه به تو خبر دهند در دنيا و آخرت دوست تو هستند و تو از بيم و اندوه آسوده‏اى؟ در جواب گفت: خداى تبارك و تعالى فرمايد (۱۰ سوره حجرات): «همانا مؤمنان همه برادرند» پس همه امت در آن داخلند، من خنديدم و گفتم:اى ابن عباس راست گفتى، تو را به خدا آيا در حكم خدا جل ذكره اختلافى هست؟ گفت: نه، گفتم: بگو بدانم، چه رأى مى‏دهى درباره مردى كه با شمشيرِ خود انگشتان مردى را انداخته و رفته و مرد ديگر آمده و كفِ آن انگشت بريده را انداخته و او را نزد تو آوردند و تو قاضى هستى، در باره او چه حكم كنى؟، در جواب گفت: به آن كه دست او را از مچ انداخته مى‏گويم: ديه كف او را بده و به آن كه دستش بريده شده مى‏گويم: با او به هر چه خواهى نسبت به ديه كف تنها (بدون انگشتان) مصالحه كن و او را نزد دو عادل برم (يا او را نزد دو عادل بر (خ ل) براى آنكه بواسطه نبودن انگشت نقصان ديه اصلى را معين كنند و به آن كه دست را انداخته برگردانند). من گفتم: اختلاف در حكم خدا وارد شد و گفته اول خود را نقض كردى. خدا نخواسته در ميان خلقش موجبِ حدّى پديد شود كه تفسير و حكم معينى در زمين نداشته باشد بايد آنكه كف را بريده قصاص كرد و كف او را بريد و ديه انگشتان را به او رد كرد حكم خدا در شبى كه امر او نازل شد چنين است و اگر پس از آنكه آن را از رسول خدا (ص) شنيدى انكار كنى خدا تو را به دوزخ برد، چنانچه تو را كور كرد، روزى كه ولايت على (ع) و حكم الهى را بر او منكر شدى. ابن عباس: به همين جهت چشمم كور شد (اين كلام اعتراف او است براى حضرت باقر و بعضى آن را حمل بر انكار كرده‏اند- از مجلسى ره). امام باقر: تو از كجا اين را مى‏دانى؟ (ابن عباس:) به خدا چشم من كور نشد مگر از سيلى پَرِ فرشته، فرمود: من خنديدم و او را در آن روز به حال رها كردم چون دچار سستى عقل بود و سپس به او برخوردم و گفتم: اى پسر عباس، هيچ گاه چون ديروز به راستى‏ سخن نكردى، گفتى كه: على بن ابى طالب (ع) به تو فرموده است: شب قدر در هر سالى هست و در آن شب امور سال نازل مى‏شود و آن امور پس از رسول خدا (ص) واليانى دارد، تو گفتى: آنها كيانند، و او فرمود: من و يازده كس از صلب من كه همه امام و محدث هستند، تو گفتى: به رأى من شب قدر نباشد جز با رسول خدا (ص) و آن فرشته كه با على (ع) حديث مى‏كرد بر تو عيان شد و به تو گفت: اى عبد الله دروغ مى‏گوئى، آنچه را على (ع) باز گويد من به دو چشم خود ديدم- ولى او به چشم خود نديده ولى با دل دريافته و با گوش شنيده- سپس با پرش به تو سيلى زد و تو كور شدى. ابن عباس گفت: ما در هر چه اختلاف داريم حكمش با خدا است، من گفتم: حكم خدا موافق حكم كسى است كه در يك موضوع دو رأى مختلف دارد؟ جواب گفت: نه، من گفتم: در اينجا است كه خود هلاك شدى و ديگران را هلاك كردى.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۱, ۳۵۷

امام صادق عليه السلام فرمود: در آن ميان كه پدرم نشسته بود و افرادى هم نزد او بودند، ناگهان او را خنده‏ئى گرفت كه دو چشمش پر از اشك شد، سپس فرمود: ميدانيد چه مرا بخنده آورد؟ گفتند: نه، فرمود: ابن عباس معتقد است كه از جمله كسانى است كه (۳۰ سوره ۴۱) «گفته‏اند: پروردگار ما خداست و سپس استقامت كردند- دنباله آيه:- فرشتگان برايشان نازل شوند كه بيم مداريد و غم مخوريد-» من باو گفتم: ابن عباس! تو فرشتگان را ديده‏ئى كه دوستى خود را نسبت بتو در دنيا و آخرت و ايمنى ترا از بيم و اندوه خبر دهند؟ ابن عباس گفت: خداى- تبارك و تعالى- فرمايد: (۱۰ سوره ۴۹) «همانا مؤمنين برادر يك ديگرند» پس تمام امت در اين حكم شريكند (يعنى همچنان كه من فرشتگان را نديده‏ام، ساير مؤمنين با استقامت هم نديده‏اند). امام عليه السلام فرمايد: من خنديدم (شايد جهت خنده حضرت اينست كه: مقصود از استقامت در آيه، استقامت بر حق است در هر گفتار و كردار و آن ملازم با عصمت و مختص بائمه عليهم السلام است و ابن عباس گمان ميكند كه هر گونه استقامت و هر مؤمنى را شامل مى‏شود) و باو گفتم: راست گفتى (مؤمنين برادر يك ديگرند) ولى ابن عباس! ترا بخدا آيا در حكم خداى- جل ذكره- اختلافى هست؟ گفت: نه، گفتم: رأى تو چيست در باره مرديكه با شمشير انگشتان دست مردى را بيندازد و فرار كند و مرد ديگرى بيايد و كف دست او را هم قطع كند، اگر تو قاضى باشى و او را نزد تو آورند، چه خواهى كرد؟ گفت: بكسى كه كف دست را بريده ميگويم: بايد ديه كف دست او را بدهى و بدست بريده ميگويم با او بهر چه خواهى مصالحه كن و او را نزد دو عادل ميفرستم (تا ديه كف او را معين كنند). من گفتم: در حكم خداى- عز ذكره- اختلاف پيدا شد (زيرا اول گفتى مصالحه كنند و سپس گفتى‏ نزد دو عادل ميفرستم) و سخن اولت را باطل كردى (كه گفتى در حكم خدا اختلاف نيست) خداى- عز ذكره- هرگز نخواسته كه موضوعى راجع بحدود در ميان خلقش پيدا شود و تفسير و حكمش در زمين نباشد، دست كسى كه كف را بريده قطع كن و ديه انگشتان را باو برگردان (وسائل ج ۳ ص ۴۸۱- اين حديث را با سه طريق ذكر نموده و طبق آن فتوى داده است و مجلسى ره گويد: بيشتر اصحاب ما باين حديث عمل كرده‏اند- مرآت ص ۱۷۹) حكم خدا در شبى كه امرى؟؟ را نازل كرده است، (شب قدر) چنين است. اگر تو بعد از آنكه از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله شنيده‏اى آن را انكار كنى، خدايت بدوزخ فرستد، همچنان كه چشمت را كور كرد، روزى كه على بن ابى طالب را انكار كردى. ابن عباس گفت: بهمان جهت چشمم كور شد [؟] امام عليه السلام فرمود: تو از كجا اين را دانستى؟ بخدا كه چشم او جز از ضربه پر فرشته كور نشد، سپس خنديدم و او را در آن روز بواسطه سستى عقلش رها كردم. سپس او را ديدم و گفتم: ابن عباس! تو هيچ گاه مثل ديروز راست نگفتى، زيرا گفتى: على بن ابى طالب عليه السلام بتو فرمود: شب قدر در هر سالى هست و امر آن سال (حكم خدا و مقدر بندگان) در آن شب نازل مى‏شود و براى آن امر (كه نازل مى‏شود) واليانى بعد از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله تعيين شده است. تو گفتى: آنها چه كسانند؟ على عليه السلام فرمود: من و يازده نفر امامان محدث از صلب من ميباشيم، تو گفتى: من عقيده ندارم كه شب قدر جز با پيغمبر باشد (يعنى پس از وفات پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله امر خدا در شب قدر بر كسى نازل نشود) آنگاه فرشته‏اى كه با او سخن ميگفت، مجسم شد و گفت: ابن عباس! دروغ گفتى، من با دو چشمم فرشته‏اى را كه با على عليه السلام سخن ميگفت، ديده‏ام- ولى على عليه السلام فرشته را با چشمش نديده بلكه با قلبش دريافته (و آواز او) در گوشش قرار گرفته- سپس با پر خود بتو زد كه كور گشتى. ابن عباس گفت: در هر چه ما با يك ديگر اختلاف كنيم، حكمش با خداست. امام عليه السلام فرمايد: من گفتم مگر خدا در هيچ يك از احكامش، دو گونه حكم ميكند؟ (در حكم خدا اختلاف پيدا مى‏شود؟) گفت: نه فرمود: همين جاست كه هلاك شدى و هلاك كردى (يعنى چون علم بدون اختلاف كه فقط بواقع و حقيقت ناظر است و متصل بوحى الهى‏ست، تنها نزد ماست كه جانشينان پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله ميباشيم و علومى كه در دست مردمست، همه متناقض و مختلف است، اگر تو هم بعلم خويش متكى شوى، خودت هلاك گشته و ديگران را هلاك كرده‏اى).

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۱, ۷۸۱

از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه فرمود: «در بين اين‏كه پدرم حضرت باقر عليه السلام نشسته بود و در نزد آن حضرت جماعتى بودند، ناگاه به خنده افتاد و چنان خنديد كه چشم‏هاى آن حضرت پر از اشك شد، بعد از آن فرمود كه: آيا مى‏دانيد كه چه چيز مرا به خنده آورده؟». امام صادق فرمود كه: «آن جماعت عرض كردند: نه، پدرم فرمود كه: ابن عبّاس گمان كرده بود كه از جمله كسانى است كه گفتند: پروردگار ما خداست، بعد از آن استقامت به هم رسانيدند. «۳» به او گفتم كه: اى پسر عباس، آيا فرشتگان را ديده‏اى كه تو را خبر دهند به دوستى خويش با تو در دنيا و آخرت با ايمنى از ترس و اندوه؟ حضرت فرمود كه: ابن عباس گفت: به درستى كه خداى تبارك و تعالى مى‏فرمايد كه: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» «۴»، يعنى: «جز اين نيست كه مؤمنان برادرانند». و همه امت در اين حكم داخل‏اند. پس من خنديدم. چه، آيه بر مطلب دلالت نمى‏كند. بعد از آن، گفتم: راست گفتى كه مؤمنان برادرانند، يا در آنچه‏ __________________________________________________

(۳). الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا (فصّلت، ۳۰).
(۴). حجرات، ۱۰.

گمان كرده‏اى بر سبيل تسليم. اى پسر عبّاس، خدا را به خاطر تو مى‏آورم و تو را به او سوگند مى‏دهم كه آيا در حكم خداى جلّ ذكره اختلافى هست؟ ابن عبّاس گفت: نه. گفتم: چه مى‏بينى در باب مردى كه شمشير به انگشتان مردى بزند تا آن‏كه آنها بيفتد بعد از آن برود و مردى ديگر بيايد و كف دست او را بپراند و جدا كند، و اين مرافعه را به نزد تو آورند، و تو قاضى و حاكم باشى، چه خواهى كرد؟ ابن عبّاس گفت كه: به اين قطع كننده كف مى‏گويم كه: ديه كف دست او را بده و به اين مقطوع كه كف او جدا شده، مى‏گويم كه: با او مصالحه كن بر آنچه خواهى، و او را مى‏فرستم به سوى دو خداوند عدل. من گفتم كه: اختلاف در حكم خداى عزّ ذكره لازم آمد، و قول اوّل را بر هم زدى (چه، در اوّل به مطالحه امر كرد و دويم حواله به دو عادل نمود، و در رجوع به سوى دو خداوندان عدل، اختلاف لازم مى‏آيد، به جهت اختلاف تقويم مقوّمين. و اگر مراد ابن عبّاس حكومت باشد كه آزاده را در اين باب تابع بنده قرار دهد، وجه اختلاف، ظاهر است؛ زيرا كه حكومت و حكم به اعطاى ديه هر يك، مستلزم قدر معين‏اند و مصالحه بر خلاف آن است). و خدا ابا فرموده از اين‏كه در خلق خود چيزى از حدود را احداث فرمايد كه تفسير و بيان آن در زمين نباشد. آن‏كه اصل كف را قطع كرده، كف او را قطع كن، بعد از آن ديه انگشتان را به او بده. و اين حكم خداست در شبى كه امر او در آن فرود مى‏آيد (كه عبارت است از شب قدر) كه اگر آن را انكار كنى بعد از آن‏كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده‏اى، خدا تو را داخل جهنم گرداند، چنان كه چشم تو را كور گردانيد در روزى كه آن شب را انكار كردى در نزد على بن ابى‏طالب عليه السلام. ابن عبّاس از روى انكار و تعجّب يا تصديق آن حضرت، گفت كه: به جهت همين انكار (يعنى: انكار شب قدر) چشم من كور شد؟ و حضرت فرمود كه: تو علم به اين ندارى، پس به خدا سوگند، كه كورى چشم ابن عبّاس نبود، مگر از زدن بال فرشته. و حضرت فرمود كه: پس خنديدم و او را وا گذاشتم آن روز، به جهت آن‏كه عقل پا بر جايى نداشت. بعد از آن، او را ملاقات كردم و گفتم: اى پسر عبّاس، هرگز تكلّم به سخن راستى نكردى، چون ديروز كه اقرار نمودى كه كورى چشمت براى انكار شب قدر است، على بن ابى‏طالب عليه السلام به تو فرمود كه: شب قدر در هر سالى هست، و در آن شب، همه امرى كه در سال اتّفاق مى‏افتد، فرود مى‏آيد و بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله، اين امر را واليان چنداند. تو به آن حضرت عرض كردى كه: ايشان كيانند؟ فرمود كه: من و يازده تن از صلب من كه امامان محدّث‏اند. تو عرض كردى كه: شب قدر را اعتقاد ندارم كه بوده باشد، مگر با رسول خدا صلى الله عليه و آله (كه چون آن حضرت از دنيا رفت، شب قدر تمام شد). پس آن فرشته كه على عليه السلام را حديث مى‏كرد، از براى تو ظاهر شد و گفت: اى عبداللَّه، دروغ گفتى، چشم‏هاى من ديد آنچه را كه على عليه السلام تو را به آن خبر داد و چشم‏هاى آن حضرت آن را نديد (يعنى: من آن فرشته كه على را حديث مى‏كرد، ديدم و على عليه السلام او را نديد وليكن آنچه آن فرشته گفت در دل آن حضرت جا كرد و در گوش او قرار گرفت). بعد از آن، آن فرشته بال خويش را به تو زد و به اين سبب كور شدى. حضرت فرمود كه: پس ابن عبّاس گفت كه: آنچه ما در آن اختلاف كرديم، حكم آن مفوّض است به خدا. من به او گفتم كه: آيا خدا در حكمى از احكام خود به دو امر حكم فرموده؟ گفت: نه. گفتم: در اينجا خود هلاك شدى و ديگران را هلاك گردانيدى».


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)