روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۲۶۴

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة

الحسين بن محمد بن عامر عن احمد بن اسحاق بن سعد عن سعدان بن مسلم عن ابي عماره عن رجل عن ابي عبد الله ع قال :

لَمَّا كَانَ فِي اَللَّيْلَةِ اَلَّتِي وُعِدَ فِيهَا عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ ع‏ قَالَ‏ لِمُحَمَّدٍ ع‏ يَا بُنَيَّ اِبْغِنِي‏ وَضُوءاً قَالَ فَقُمْتُ فَجِئْتُهُ بِوَضُوءٍ قَالَ لاَ أَبْغِي هَذَا فَإِنَّ فِيهِ شَيْئاً مَيِّتاً قَالَ فَخَرَجْتُ فَجِئْتُ بِالْمِصْبَاحِ فَإِذَا فِيهِ فَأْرَةٌ مَيْتَةٌ فَجِئْتُهُ بِوَضُوءٍ غَيْرِهِ فَقَالَ يَا بُنَيَّ هَذِهِ اَللَّيْلَةُ اَلَّتِي وُعِدْتُهَا فَأَوْصَى بِنَاقَتِهِ أَنْ يُحْظَرَ لَهَا حِظَارٌ وَ أَنْ يُقَامَ لَهَا عَلَفٌ فَجُعِلَتْ فِيهِ قَالَ فَلَمْ تَلْبَثْ أَنْ خَرَجَتْ حَتَّى أَتَتِ اَلْقَبْرَ فَضَرَبَتْ بِجِرَانِهَا وَ رَغَتْ وَ هَمَلَتْ عَيْنَاهَا فَأُتِيَ‏ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍ‏ فَقِيلَ لَهُ إِنَّ اَلنَّاقَةَ قَدْ خَرَجَتْ فَأَتَاهَا فَقَالَ صَهْ‏ اَلْآنَ قُومِي بَارَكَ اَللَّهُ فِيكِ فَلَمْ تَفْعَلْ فَقَالَ وَ إِنْ كَانَ‏ لَيَخْرُجُ عَلَيْهَا إِلَى‏ مَكَّةَ فَيُعَلِّقُ اَلسَّوْطَ عَلَى اَلرَّحْلِ فَمَا يَقْرَعُهَا حَتَّى يَدْخُلَ‏ اَلْمَدِينَةَ قَالَ وَ كَانَ‏ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ ع‏ يَخْرُجُ فِي اَللَّيْلَةِ اَلظَّلْمَاءِ فَيَحْمِلُ اَلْجِرَابَ فِيهِ اَلصُّرَرُ مِنَ اَلدَّنَانِيرِ وَ اَلدَّرَاهِمِ حَتَّى يَأْتِيَ بَاباً بَاباً فَيَقْرَعُهُ ثُمَّ يُنِيلُ مَنْ يَخْرُجُ إِلَيْهِ فَلَمَّا مَاتَ‏ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ ع‏ فَقَدُوا ذَاكَ فَعَلِمُوا أَنَ‏ عَلِيّاً ع‏ كَانَ يَفْعَلُهُ‏


الکافی جلد ۱ ش ۱۲۶۳ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۱۲۶۵
روایت شده از : امام سجّاد عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب الحجة
عنوان : حدیث در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ الْحُجَّة‏ بَابُ مَوْلِدِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع‏
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۳۵۱

امام صادق (ع) فرمود: چون شبى رسيد كه در آن به على بن الحسين (ع) وعده ملاقات حق داده شده بود، فرمود به محمد (الباقر): اى پسر، برايم آب وضوء بياور، گفته است كه: من برخاستم و آب وضوء برايش آوردم، فرمود: اين را نمى‏خواهم زيرا مردارى در آن است. گويد: رفتم و چراغ آوردم و ديدم در آن موش مرده‏اى است و آب وضوى ديگرى برايش آوردم، فرمود: اى پسر جانم امشب آن شبى است كه به من وعده شده. و سفارش كرد براى ماده شترش آغلى بسازند و به او علوفه دهند و من آن را ساختم. فرمود: درنگى نكرد كه بيرون شد تا به سر قبر آمد و لوچه خود را بر آن زد و ناليد و اشك از ديده‏اش روان شد و نزد محمد بن على (ع) رفتند و به او گفتند كه ماده شتر بيرون رفته، آن حضرت نزد او آمد و فرمود: اكنون خاموش باش، برخيز خدايت مبارك كند، ناقه عمل نكرد. به راستى مطلب اين بود كه امام زين العابدين سوار بر آن شتر به مكه مى‏رفت و تازيانه را بر بار او مى‏آويخت و به آن يك تازيانه نمى‏زد تا به مدينه بر مى‏گشت. فرمود: شيوه على بن‏ الحسين (ع) اين بود كه در شب‏هاى تار انبانى پر از كيسه‏هاى اشرفى طلا و پول و نقره به دوش مى‏گرفت و در هر خانه‏اى را مى‏زد و به هر كه بيرون مى‏آمد بخشش مى‏كرد و چون على بن الحسين (ع) در گذشت صاحب خانه‏ها ديگر آن وجه را از دست دادند و دانستند كه على بن الحسين (ع) بوده است كه اين كار را مى‏كرده است.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۳۷۰

امام صادق عليه السلام فرمود: چون شبى رسيد كه على بن الحسين عليهما السلام در آن وعده (در گذشت دار فانى را) داشت، بمحمد عليه السلام فرمود: پسر جانم! برايم آب وضوئى بياور، من برخاستم و آب وضوئى برايش آوردم فرمود: اين را نميخواهم، زيرا در آن مرداريست، من رفتم و چراغ آوردم، ديدم موش مرده‏ئى در آن افتاده است، آب وضوى ديگرى برايش آوردم، فرمود: پسر جان! اين همان شبى است كه مرا وعده داده‏اند و سفارش كرد كه براى شترش اصطبلى ساخته شود و علوفه‏اش آماده شود سپس خودم در آنجايش بردم، چيزى نگذشت كه شتر بيرون آمد و بر سر قبر رفت و گردن روى آن نهاد و ناله كرد و ديدگانش پر از اشك شد. نزد محمد بن على (امام باقر عليه السلام) آمدند و گفتند: شتر از اصطبل خارج شده است، حضرت نزدش آمد و فرمود: اكنون خاموش باش و برخيز بارك اللَّه بتو. شتر برنخاست، و آن شترى بود كه على ابن الحسين عليهما السلام در سفر مكه بر آن سوار ميشد و تازيانه را بر پالانش ميبست ولى او را نميزد تا بمدينه ميرسيد. و نيز على بن الحسين عليهما السلام در شبهاى تار بيرون مى‏آمد و انبانى را كه در آن كيسه‏هاى درهم و دينار بود بدوش ميگرفت و خانه بخانه در ميزد و هر كس بيرون مى‏آمد باو عطا ميكرد، چون آن حضرت وفات كرد و بمردم آن عطا نرسيد، دانستند كه على بن الحسين عليه السلام آن كار ميكرده است.

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۶۰۵

حسين بن محمد بن عامر، از احمد بن اسحاق بن سعد، از سعدان مسلم، از ابوعُماره، از مردى، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود: «چون شبى شد كه حضرت على بن‏ الحسين عليه السلام را وعده وفات داده بودند، به امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه: اى فرزند دلبند من، از براى من آبى طلب كن كه وضو بسازم». حضرت باقر عليه السلام فرمود كه: «پس من برخاستم و آب وضويى به نزد آن حضرت آوردم، فرمود كه: اين را نمى‏خواهم؛ زيرا كه در آن چيزى است كه مرده است». حضرت فرمود كه: «پس من بيرون آمدم و چراغ آوردم، ديدم كه موش مرده در آن است. پس آب وضويى غير از آن به خدمتش آوردم، فرمود كه: اى فرزند دلبند من، امشب شبى است كه مرا وعده داده‏اند. بعد از آن، در باب ناقه خويش وصيّت فرمود كه طويله‏اى از براى آن ساخته و علفى از برايش برپا و مهيّا شود. پس آن ناقه را در طويله‏اى كه از برايش ساخته شد، كردند». حضرت فرمود كه: «ناقه درنگ نكرد كه از آن طويله بيرون آمد و آمد تا به نزد قبر مطّهر رسيد و سينه و پيش گردن خود را به آن قبر زد و ناله و فرياد كرد و از چشمهايش آب مى‏ريخت. كسى به خدمت حضرت محمد بن على عليهما السلام آمد و به آن حضرت عرض كرد كه: ناقه از منزل خود بيرون آمده، پس حضرت به نزد آن ناقه آمد و فرمود كه: اكنون ساكت شو، برخيز كه خدا در تو بركت دهد. و آن ناقه برنخاست و حضرت فرمود: به درستى كه على بن الحسين عليه السلام بيرون مى‏رفت به سوى مكّه و بر آن سوار بود و تازيانه را بر پالان آن مى‏آويخت و يك تازيانه به آن نمى‏زد تا داخل مدينه مى‏شد». و فرمود كه: «على بن الحسين عليه السلام در شب تار بيرون مى‏آمد و انبانى را بر مى‏داشت كه كيسه‏هاى دينار و درم (يعنى: طلا و نقره مسكوك) در آن بود تا آن‏كه بر در هر خانه‏اى مى‏آمد و در مى‏كوبيد و هر كه به سوى آن حضرت بيرون مى‏آمد، به او عطا مى‏كرد و چون حضرت على بن الحسين عليه السلام وفات فرمود، ديگر آن عطا كننده را نيافتند، دانستند كه على عليه السلام بوده كه آن عمل مى‏كرده».


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)