روایت:الکافی جلد ۸ ش ۵۹۱

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۸، كِتَابُ الرَّوْضَة

علي بن ابراهيم عن ابيه عن الحسن بن محبوب عن مالك بن عطيه عن ابي حمزه الثمالي عن ابي جعفر ع :

أَنَ‏ إِبْرَاهِيمَ ع‏ خَرَجَ ذَاتَ يَوْمٍ يَسِيرُ بِبَعِيرٍ فَمَرَّ بِفَلاَةٍ مِنَ اَلْأَرْضِ فَإِذَا هُوَ بِرَجُلٍ قَائِمٍ يُصَلِّي قَدْ قَطَعَ اَلْأَرْضَ إِلَى اَلسَّمَاءِ طُولُهُ وَ لِبَاسُهُ‏ شَعْرٌ قَالَ فَوَقَفَ عَلَيْهِ‏ إِبْرَاهِيمُ ع‏ وَ عَجِبَ مِنْهُ وَ جَلَسَ يَنْتَظِرُ فَرَاغَهُ فَلَمَّا طَالَ عَلَيْهِ حَرَّكَهُ بِيَدِهِ فَقَالَ لَهُ إِنَّ لِي حَاجَةً فَخَفِّفْ قَالَ فَخَفَّفَ اَلرَّجُلُ وَ جَلَسَ‏ إِبْرَاهِيمُ ع‏ فَقَالَ لَهُ‏ إِبْرَاهِيمُ ع‏ لِمَنْ تُصَلِّي فَقَالَ لِإِلَهِ‏ إِبْرَاهِيمَ‏ فَقَالَ لَهُ وَ مَنْ إِلَهُ‏ إِبْرَاهِيمَ‏ فَقَالَ اَلَّذِي خَلَقَكَ وَ خَلَقَنِي فَقَالَ لَهُ‏ إِبْرَاهِيمُ ع‏ قَدْ أَعْجَبَنِي نَحْوُكَ وَ أَنَا أُحِبُّ أَنْ أُوَاخِيَكَ فِي اَللَّهِ أَيْنَ مَنْزِلُكَ إِذَا أَرَدْتُ زِيَارَتَكَ وَ لِقَاءَكَ فَقَالَ لَهُ اَلرَّجُلُ مَنْزِلِي خَلْفَ هَذِهِ اَلنُّطْفَةِ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى اَلْبَحْرِ وَ أَمَّا مُصَلاَّيَ فَهَذَا اَلْمَوْضِعُ تُصِيبُنِي فِيهِ إِذَا أَرَدْتَنِي إِنْ شَاءَ اَللَّهُ قَالَ ثُمَّ قَالَ اَلرَّجُلُ‏ لِإِبْرَاهِيمَ ع‏ أَ لَكَ حَاجَةٌ فَقَالَ‏ إِبْرَاهِيمُ‏ نَعَمْ فَقَالَ لَهُ وَ مَا هِيَ قَالَ تَدْعُو اَللَّهَ وَ أُؤَمِّنُ عَلَى دُعَائِكَ وَ أَدْعُو أَنَا فَتُؤَمِّنُ عَلَى دُعَائِي فَقَالَ اَلرَّجُلُ فَبِمَ نَدْعُو اَللَّهَ فَقَالَ‏ إِبْرَاهِيمُ ع‏ لِلْمُذْنِبِينَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ اَلرَّجُلُ لاَ فَقَالَ‏ إِبْرَاهِيمُ ع‏ وَ لِمَ فَقَالَ لِأَنِّي قَدْ دَعَوْتُ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مُنْذُ ثَلاَثِ سِنِينَ بِدَعْوَةٍ لَمْ أَرَ إِجَابَتَهَا حَتَّى اَلسَّاعَةِ وَ أَنَا أَسْتَحْيِي مِنَ اَللَّهِ تَعَالَى أَنْ أَدْعُوَهُ حَتَّى أَعْلَمَ أَنَّهُ قَدْ أَجَابَنِي فَقَالَ‏ إِبْرَاهِيمُ ع‏ فَبِمَ دَعَوْتَهُ فَقَالَ لَهُ اَلرَّجُلُ إِنِّي فِي مُصَلاَّيَ هَذَا ذَاتَ يَوْمٍ إِذْ مَرَّ بِي غُلاَمٌ أَرْوَعُ اَلنُّورُ يَطْلُعُ مِنْ جَبْهَتِهِ لَهُ ذُؤَابَةٌ مِنْ خَلْفِهِ وَ مَعَهُ بَقَرٌ يَسُوقُهَا كَأَنَّمَا دُهِنَتْ دَهْناً وَ غَنَمٌ يَسُوقُهَا كَأَنَّمَا دُخِسَتْ دَخَساً فَأَعْجَبَنِي مَا رَأَيْتُ مِنْهُ فَقُلْتُ لَهُ يَا غُلاَمُ لِمَنْ هَذَا اَلْبَقَرُ وَ اَلْغَنَمُ فَقَالَ لِي‏ لِإِبْرَاهِيمَ ع‏ فَقُلْتُ وَ مَنْ أَنْتَ فَقَالَ أَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ‏ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلِ اَلرَّحْمَنِ‏ فَدَعَوْتُ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سَأَلْتُهُ أَنْ يُرِيَنِي خَلِيلَهُ فَقَالَ لَهُ‏ إِبْرَاهِيمُ ع‏ فَأَنَا إِبْرَاهِيمُ خَلِيلُ اَلرَّحْمَنِ‏ وَ ذَلِكَ اَلْغُلاَمُ اِبْنِي فَقَالَ لَهُ اَلرَّجُلُ عِنْدَ ذَلِكَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي أَجَابَ دَعْوَتِي ثُمَّ قَبَّلَ اَلرَّجُلُ صَفْحَتَيْ‏ إِبْرَاهِيمَ ع‏ وَ عَانَقَهُ ثُمَّ قَالَ أَمَّا اَلْآنَ فَقُمْ فَادْعُ حَتَّى أُؤَمِّنَ عَلَى دُعَائِكَ فَدَعَا إِبْرَاهِيمُ ع‏ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمُؤْمِنَاتِ وَ اَلْمُذْنِبِينَ مِنْ يَوْمِهِ ذَلِكَ بِالْمَغْفِرَةِ وَ اَلرِّضَا عَنْهُمْ قَالَ وَ أَمَّنَ اَلرَّجُلُ عَلَى دُعَائِهِ قَالَ‏ أَبُو جَعْفَرٍ ع‏ فَدَعْوَةُ إِبْرَاهِيمَ ع‏ بَالِغَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ اَلْمُذْنِبِينَ مِنْ‏ شِيعَتِنَا إِلَى‏ يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ


الکافی جلد ۸ ش ۵۹۰ حدیث الکافی جلد ۸ ش ۵۹۲
روایت شده از : امام محمّد باقر عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۸
بخش : كتاب الروضة
عنوان : حدیث امام محمّد باقر (ع) در کتاب الكافي جلد ۸ كِتَابُ الرَّوْضَة‏‏‏ خُطْبَةٌ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع‏
موضوعات :

ترجمه

هاشم رسولى محلاتى, الروضة من الكافی جلد ۲ ترجمه رسولى محلاتى, ۲۵۴

ابو حمزه ثمالى از امام باقر عليه السّلام روايت كند كه فرمود: ابراهيم عليه السّلام روزى (از شهر) بيرون آمد و با شترى گردش ميكرد، بدشت وسيعى گذارش افتاد در آنجا مردى را ديد كه نماز ميخواند و درازى قدّ او تا آسمان كشيده شده و جامه موئينى بر تن دارد. ابراهيم عليه السّلام ايستاد و از وضع آن مرد در شگفت شد و در انتظار فراغت او از نماز نشست، و چون نماز او طول كشيد ابراهيم (ع) او را با دست خود حركت داده فرمود: مرا با تو كارى است نمازت را سبك كن، آن مرد نمازش را مختصر كرد و ابراهيم عليه السّلام نزد او نشست و فرمود: براى كى نماز ميخوانى؟ پاسخداد: براى خداى ابراهيم. ابراهيم (ع) پرسيد: خداى ابراهيم كيست؟ پاسخداد: آنكه تو و مرا آفريده. ابراهيم (ع) فرمود: روش تو (در عبادت) مرا خوش آمد و من دوست دارم كه در راه خدا با تو برادر باشم (اكنون بگو) خانه‏ات كجاست كه هر زمان خواهم به زيارت و ديدار تو آيم؟ مرد گفت: خانه من پشت اين آب است- و با دست اشاره بدريا كرد- و اما جاى نماز من همين جا است كه هر گاه خواستى مرا در همين جا ديدار خواهى كرد ان شاء اللَّه. سپس سخن خود را ادامه داد و بابراهيم (ع) گفت: - آيا حاجتى دارى؟ ابراهيم (ص) فرمود: آرى. پرسيد: - حاجتت چيست؟ ابراهيم (ع) فرمود: - تو دعا كنى و من بدعاى تو آمين گويم، و من دعا كنم تو آمين بگوئى! مرد گفت: چه دعائى بدرگاه خدا كنيم؟ ابراهيم (ع) فرمود: - براى گنهكاران از مؤمنين دعا كنيم مرد گفت: نه. ابراهيم (ع) فرمود: - چرا؟ آن مرد پاسخداد: چون من سه سال است كه يك دعائى بدرگاه خداى عز و جل كرده‏ام و تا اين ساعت هنوز اجابت نشده. و من از خداى تعالى شرم دارم كه بدرگاهش دعا كنم (و چيزى از او بخواهم) تا وقتى بدانم دعاى مرا اجابت فرموده. ابراهيم (ع) پرسيد: چه دعائى كرده‏اى؟ آن مرد گفت: روزى من در همين جا نماز ميخواندم پسر زيباروى و خوش‏منظرى را ديدم كه نور از پيشانيش ميدرخشيد و گيسوانى داشت كه بر پشت سرش ريخته بود و يك رمه گاو در جلوى خود داشت كه گوئى (از چاقى) روغن بدانها ماليده بودند، و يك رمه گوسفند در جلوى خود ميراند كه گوئى پوستشان انباشته از گوشت و پيه بود، من از وضع آن جوان در شگفت شدم و از او پرسيدم: - اى پسرك اين گاو و گوسفندها از كيست؟ در پاسخ گفت: - از ابراهيم است. بدو گفتم: - تو كيستى؟ در پاسخ گفت: - من اسماعيل فرزند ابراهيم خليل الرحمن هستم. من آن روز بدرگاه خداى عز و جل دعا كردم و از او درخواست كردم كه خليل خود را بمن نشان دهد. ابراهيم عليه السّلام فرمود: من همان ابراهيم خليل الرحمن هستم، و آن پسر فرزند من بوده است. آن مرد در اين هنگام (كه ابراهيم عليه السّلام را شناخت) گفت: ستايش از آن خدائى است كه دعاى مرا اجابت كرد، سپس (برخاسته) دو گونه حضرت ابراهيم را بوسيد و او را در آغوش كشيد آنگاه گفت: - اكنون برخيز و دعا كن تا من بر دعاى تو آمين گويم. ابراهيم (ع) براى مردان و زنان باايمان و گنهكاران از آن روز دعا كرد كه خدا آنها را بيامرزد و از ايشان خوشنود گردد، و آن مرد نيز بدعاى ابراهيم (ع) آمين گفت. امام باقر (ع) (دنبال اين حديث) فرمود: و دعاى ابراهيم (ع) بمؤمنان گنهكار از شيعيان ما تا روز قيامت خواهد رسيد.

حميدرضا آژير, بهشت كافى - ترجمه روضه كافى‏, ۴۴۴

ابو حمزه ثمالى از امام باقر عليه السّلام روايت مى‏كند كه فرمود: روزى ابراهيم عليه السّلام بيرون رفت و با شترى گردش مى‏كرد تا به پهن دشتى گذر كرد، ناگاه ديد مردى ايستاده نماز مى‏خواند كه طول قامت او تا آسمان كشيده شده و جامه موئينى بر تن دارد. ابراهيم عليه السّلام ايستاد و از وضع آن مرد شگفت زده شد و در انتظار ماند تا او نمازش را به پايان برد، و چون نماز او به درازا كشيد ابراهيم عليه السّلام او را با دست تكان داد و فرمود: با تو كارى دارم نمازت را سبك كن. آن مرد نمازش را سبك برگزار كرد و ابراهيم عليه السّلام نزد او نشست فرمود: براى چه كسى نماز مى‏خوانى؟ او گفت: براى خداى ابراهيم. ابراهيم عليه السّلام پرسيد: خدايا ابراهيم كيست؟ پاسخ داد: آنكه تو و مرا آفريده. ابراهيم عليه السّلام فرمود: شيوه‏ات را [در عبادت‏] پسنديدم، و مايلم در راه خدا برادر تو باشم. خانه‏ات كجاست كه هر گاه خواستم به ديدارت آيم. او گفت: خانه من پشت اين آب است (و با دست به دريا اشاره كرد) و نمازگاه من همين جاست، و هر گاه بخواهى مى‏توانى مرا همين جا ديدار كنى، ان شاء اللَّه. او سخن خود را ادامه داد و به ابراهيم گفت: آيا نيازى دارى؟ ابراهيم عليه السّلام فرمود: آرى، گفت: نيازت چيست؟ ابراهيم عليه السّلام فرمود: آرى، گفت: نيازت چيست؟ ابراهيم عليه السّلام فرمود: اينكه تو دعا كنى و من به دعاى‏ تو آمين گويم، و من دعا كنم و تو آمين گويى. او گفت: چه دعايى به درگاه خدا كنيم؟ ابراهيم عليه السّلام فرمود: براى مؤمنان گناهكار دعا كنيم. او گفت: نه، ابراهيم عليه السّلام فرمود: چرا؟ او گفت: زيرا من سه سال است كه دعايى به درگاه خداوند كرده‏ام و تاكنون هنوز اجابت نشده است، و من از خداوند متعال شرم دارم كه به درگاهش دعا كنم تا وقتى كه بدانم دعاى مرا اجابت فرموده. ابراهيم عليه السّلام پرسيد: چه دعايى كرده‏اى؟ او گفت: روزى من در همين جا نماز مى‏خواندم كه پسر خوش‏منظرى را ديدم كه نور از پيشانيش پرتو افشان بود و گيسوانى داشت كه بر پشت سرش ريخته بود و رمه‏اى گاو در جلوى خود داشت كه گويى بدانها روغن ماليده بودند، و گله‏اى گوسفند هم با خود مى‏راند كه گويى پوستشان از گوشت و پيه انباشته بود. من از وضع آن جوان در شگفت شدم و از او پرسيدم: اى پسرك! اين گاو و گوسفندها از كيست؟ در پاسخ گفت: از ابراهيم است. بدو گفتم: تو كيستى؟ گفت: من اسماعيل، فرزند ابراهيم خليل الرحمن هستم. من آن روز به درگاه خداوند عزّ و جلّ دعا كردم و از او خواستم كه خليل خود را به من بنماياند. ابراهيم عليه السّلام فرمود: منم ابراهيم خليل الرحمن، و آن پسر فرزند من بوده است. آن مرد در اين هنگام گفت: ستايش از آن خدايى است كه دعاى مرا اجابت كرد. او سپس برخاست و دو گونه ابراهيم را بوسه زد و او را در آغوش گرفت و گفت: اينك برخيز و دعا كن تا من بر دعاى تو آمين گويم. ابراهيم عليه السّلام براى مردان و زنان با ايمان و گنهكار از همان روز به درگاه خدا دعا كرد تا خدا آنها را بيامرزد و از آنها خشنود گردد و آن مرد نيز به دعاى ابراهيم آمين گفت. امام باقر عليه السّلام [در پى اين حديث‏] فرمود: و دعاى ابراهيم عليه السّلام به مؤمنان گنهكار از شيعيان ما تا روز قيامت خواهد رسيد.


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)