روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۳۶۰

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة

علي عن علي بن الحسين اليماني قال :

كُنْتُ‏ بِبَغْدَادَ فَتَهَيَّأَتْ قَافِلَةٌ لِلْيَمَانِيِّينَ فَأَرَدْتُ اَلْخُرُوجَ مَعَهَا فَكَتَبْتُ أَلْتَمِسُ اَلْإِذْنَ فِي ذَلِكَ فَخَرَجَ لاَ تَخْرُجْ مَعَهُمْ فَلَيْسَ لَكَ فِي اَلْخُرُوجِ مَعَهُمْ خِيَرَةٌ وَ أَقِمْ‏ بِالْكُوفَةِ قَالَ وَ أَقَمْتُ وَ خَرَجَتِ اَلْقَافِلَةُ فَخَرَجَتْ عَلَيْهِمْ‏ حَنْظَلَةُ فَاجْتَاحَتْهُمْ‏ وَ كَتَبْتُ أَسْتَأْذِنُ فِي رُكُوبِ اَلْمَاءِ فَلَمْ يَأْذَنْ لِي فَسَأَلْتُ عَنِ اَلْمَرَاكِبِ اَلَّتِي خَرَجَتْ فِي تِلْكَ اَلسَّنَةِ فِي اَلْبَحْرِ فَمَا سَلِمَ مِنْهَا مَرْكَبٌ خَرَجَ عَلَيْهَا قَوْمٌ مِنَ‏ اَلْهِنْدِ يُقَالُ لَهُمُ‏ اَلْبَوَارِجُ‏ فَقَطَعُوا عَلَيْهَا قَالَ وَ زُرْتُ‏ اَلْعَسْكَرَ فَأَتَيْتُ اَلدَّرْبَ مَعَ اَلْمَغِيبِ وَ لَمْ أُكَلِّمْ أَحَداً وَ لَمْ أَتَعَرَّفْ إِلَى أَحَدٍ وَ أَنَا أُصَلِّي فِي اَلْمَسْجِدِ بَعْدَ فَرَاغِي مِنَ اَلزِّيَارَةِ إِذَا بِخَادِمٍ قَدْ جَاءَنِي فَقَالَ لِي قُمْ فَقُلْتُ لَهُ إِذَنْ إِلَى أَيْنَ فَقَالَ لِي إِلَى اَلْمَنْزِلِ قُلْتُ وَ مَنْ أَنَا لَعَلَّكَ أَرْسَلْتَ إِلَى غَيْرِي فَقَالَ لاَ مَا أَرْسَلْتُ إِلاَّ إِلَيْكَ أَنْتَ‏ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ‏ رَسُولُ‏ جَعْفَرِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ‏ فَمَرَّ بِي حَتَّى أَنْزَلَنِي فِي بَيْتِ‏ اَلْحُسَيْنِ بْنِ أَحْمَدَ ثُمَّ سَارَّهُ فَلَمْ أَدْرِ مَا قَالَ لَهُ حَتَّى آتَانِي جَمِيعَ مَا أَحْتَاجُ إِلَيْهِ وَ جَلَسْتُ عِنْدَهُ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ وَ اِسْتَأْذَنْتُهُ فِي اَلزِّيَارَةِ مِنْ دَاخِلٍ‏ فَأَذِنَ لِي فَزُرْتُ لَيْلاً


الکافی جلد ۱ ش ۱۳۵۹ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۱۳۶۱
روایت شده از : امام مهدى عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب الحجة
عنوان : حدیث امام مهدى (ع) در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ الْحُجَّة‏ بَابُ مَوْلِدِ الصَّاحِبِ ع‏
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۵۳۹

على بن حسين يمانى گويد: من در بغداد بودم و يك كاروانى از يمنى‏ها آماده بيرون رفتن شدند و من خواستم با آنها بروم و نوشتم و در خواست اذن كردم براى رفتن و جواب رسيد با آنها مرو كه در رفتن با آنها براى تو خوبى نيست، در كوفه بمان. گويد: ماندم و كاروان رفت و تيره حنظله بر آنها تاختند و آنها را بر انداختند و نوشتم و اجازه خواستم سوار كشتى شوم، به من اجازه ندادند و از حال كشتيهائى پرسيدم كه در آن سال به دريا رفته بودند، معلوم شد هيچ كدام سالم نماندند و يك دسته از مردم هند كه به آنها بوارح مى‏گفتند، بر آنها تاخته بودند و همه را برده و چپو كرده بودند. گويد: من به زيارت وى به سامره رفتم و هنگام غروب به در خانه آمدم و با كسى سخن نگفتم و خود را به كسى معرفى نكردم، پس از انجام زيارت در مسجد نماز مى‏خواندم كه خادمى آمد و گفت به من: برخيز، گفتم: اكنون براى كجا؟ به من گفت: برويم منزل، گفتم: من كيستم؟ شايد تو به دنبال ديگرى فرستاده شدى، گفت: نه، من فرستاده نشدم جز به دنبال تو، تو على بن الحسين فرستاده جعفر بن ابراهيم هستى مرا برد تا وارد منزل حسين بن احمد كرد و سپس با او رازى گفت كه من ندانستم چه گفت: تا آنكه هر چه نياز داشتم براى من آوردند و سه روز نزد او ماندم و از او اجازه گرفتم كه از درون، زيارت كنم و به من اجازه داد و شبانه زيارت كردم.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۴۵۸

على بن حسين يمانى گويد: من در بغداد بودم كه كاروان يمن آماده حركت شد، خواستم با آنها حركت كنم، بحضرت نامه نوشتم كه: استدعا دارم اجازه فرمائى، جواب آمد، با آنها مرو كه رفتن با آنها براى تو خير ندارد، در كوفه بمان، من ماندم و كاروان خارج شد، قبيله حنظله بر آنها تاخت و تار و مارشان كرد، باز نامه نوشتم و سفر از راه آب را اجازه خواستم، بمن اجازه نفرمود، من راجع بكشتيهائى كه در آن سال از راه دريا رفته بودند پرسيدم، معلوم شد هيچ كدام سالم نرسيده است و جماعتى از دزدان هند كه آنها را بوارح گويند بآنها زده و اموالش را برده بودند. من بزيارت سامره رفتم و هنگام غروب نزد در (مقبره امامين عليهما السلام) بودم و با كسى سخن‏ نگفته و بهيچ كس شناسائى نداده بودم، پس از فارغ شدن از زيارت، در مسجد نماز ميخواندم كه خادمى آمد و گفت: برخيز، گفتم: اين هنگام بكجا؟! گفت: بمنزل، گفتم: من كيستم؟ شايد ترا نزد ديگرى فرستاده‏اند. گفت: نه، فقط نزد تو فرستاده‏اند. تو على بن حسين، فرستاده جعفر بن ابراهيم هستى، سپس مرا برد تا بخانه حسين بن احمد رسانيد و با او در گوشى كرد كه من نفهميدم چه گفت، آنگاه هر چه احتياج داشتم برايم آورد. سه روز نزدش بودم و از او اجازه گرفتم كه از درون خانه زيارت كنم، او بمن اجازه فرمود، من هم شب زيارت كردم.

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۷۷۳

على، از على بن حسين يمانى روايت كرده است كه گفت: در بغداد بودم كه اهل يمن را قافله‏اى آماده شد و من خواستم كه با آن قافله بيرون روم، پس عريضه‏اى نوشتم و خواهش رخصت در اين باب نمودم، توقيع آن حضرت بيرون آمد كه: «با ايشان بيرون مرو؛ كه از براى تو در بيرون رفتن با ايشان هيچ خوبى نيست و در كوفه بمان». راوى مى‏گويد كه: من ماندم و قافله بيرون رفتند، و قبيله حنظله بر ايشان بيرون آمدند و ايشان را از بن بركندند. و نوشتم كه در باب سوار شدن در كشتى رخصت حاصل كنم، مرا مرخّص نفرمود، بعد از آن سؤال كردم از حال كشتى‏ها كه در آن سال بيرون رفت در دريا، معلوم شد كه از آن كشتى‏ها يك كشتى سالم بيرون نرفته بود، و گروهى از اهل هند كه ايشان را بوارج مى‏گويند، بر ايشان بيرون آمده بودند و آنها را به يك بار تاخته بودند. «۲» راوى مى‏گويد كه: به زيارت سامره رفتم (و بنابر بعضى از نسخ كافى، وارد سامره شدم) و آمدم بر درِ دروازه سامره در وقتى كه آفتاب غروب كرد به طورى كه ورود من و غروب آن مقارن بودند، و با كسى سخن نگفتم و خود را به هيچ كسان نشناسانيدم، و من در مسجد __________________________________________________ (۲). و بوارج جمع بارجه است، و احتمال دارد كه جمع بارج باشد. و در قاموس مذكور است كه بارج، كشتى‏بانى كه به غايت استاد باشد و بارجه، كشتى بزرگى است كه از براى جنگ باشد، و مرد شرير و بد نفس. (مترجم)

نماز مى‏كردم بعد از آن‏كه از زيارت فارغ شده بودم، ناگاه ديدم كه غلامى به نزد من آمد و با من گفت: برخيز. من به آن غلام گفتم در آن هنگام كه بر خواستم: به كجا مى‏رويم؟ گفت: به منزل. گفتم كه: من كيستم و شايد كه تو را به سوى من غير من فرستاده‏اند؟ گفت: نه، و من فرستاده نشدم مگر به سوى تو، و تويى على بن حسين، فرستاده جعفر بن ابراهيم. پس مرا برد تا آن‏كه در خانه حسين بن احمد مرا فرود آورد و با حسين بن احمد سر گوشى گفت، و من ندانستم كه با او چه گفت، تا آن‏كه مرا خبر داد كه همه آنچه من به آن محتاج باشم آماده است (و بنابر بعضى از نسخ، تا آن‏كه جميع مايحتاج را به نزد من آورد) و سه روز در نزد او نشستم. و در باب زيارت كردن از داخل حجره از او رخصت طلبيدم، و ما را رخصت داد پس در شب به زيارت رفتم.


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)