روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۳۱۶

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة

علي بن محمد عن ابراهيم بن محمد الطاهري قال :

مَرِضَ‏ اَلْمُتَوَكِّلُ‏ مِنْ خُرَاجٍ خَرَجَ‏ بِهِ وَ أَشْرَفَ مِنْهُ عَلَى اَلْهَلاَكِ فَلَمْ يَجْسُرْ أَحَدٌ أَنْ يَمَسَّهُ بِحَدِيدَةٍ فَنَذَرَتْ أُمُّهُ إِنْ عُوفِيَ أَنْ تَحْمِلَ إِلَى‏ أَبِي اَلْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ مَالاً جَلِيلاً مِنْ مَالِهَا وَ قَالَ لَهُ‏ اَلْفَتْحُ‏ بْنُ خَاقَانَ‏ لَوْ بَعَثْتَ‏ إِلَى هَذَا اَلرَّجُلِ فَسَأَلْتَهُ فَإِنَّهُ لاَ يَخْلُو أَنْ يَكُونَ عِنْدَهُ صِفَةٌ يُفَرِّجُ بِهَا عَنْكَ فَبَعَثَ إِلَيْهِ وَ وَصَفَ لَهُ عِلَّتَهُ فَرَدَّ إِلَيْهِ اَلرَّسُولُ بِأَنْ يُؤْخَذَ كُسْبُ‏ اَلشَّاةِ فَيُدَافَ‏ بِمَاءِ وَرْدٍ فَيُوضَعَ عَلَيْهِ فَلَمَّا رَجَعَ اَلرَّسُولُ وَ أَخْبَرَهُمْ أَقْبَلُوا يَهْزَءُونَ مِنْ قَوْلِهِ فَقَالَ لَهُ‏ اَلْفَتْحُ‏ هُوَ وَ اَللَّهِ أَعْلَمُ بِمَا قَالَ وَ أَحْضَرَ اَلْكُسْبَ وَ عَمِلَ كَمَا قَالَ وَ وَضَعَ عَلَيْهِ فَغَلَبَهُ اَلنَّوْمُ وَ سَكَنَ ثُمَّ اِنْفَتَحَ وَ خَرَجَ مِنْهُ مَا كَانَ فِيهِ وَ بُشِّرَتْ أُمُّهُ بِعَافِيَتِهِ فَحَمَلَتْ إِلَيْهِ عَشَرَةَ آلاَفِ دِينَارٍ تَحْتَ خَاتَمِهَا ثُمَّ اِسْتَقَلَّ مِنْ عِلَّتِهِ‏ فَسَعَى إِلَيْهِ اَلْبَطْحَائِيُ‏ اَلْعَلَوِيُ‏ بِأَنَّ أَمْوَالاً تُحْمَلُ إِلَيْهِ وَ سِلاَحاً فَقَالَ‏ لِسَعِيدٍ اَلْحَاجِبِ‏ اُهْجُمْ‏ عَلَيْهِ بِاللَّيْلِ‏ وَ خُذْ مَا تَجِدُ عِنْدَهُ مِنَ اَلْأَمْوَالِ وَ اَلسِّلاَحِ وَ اِحْمِلْهُ إِلَيَ‏ قَالَ‏ إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُحَمَّدٍ فَقَالَ لِي‏ سَعِيدٌ اَلْحَاجِبُ‏ صِرْتُ إِلَى دَارِهِ بِاللَّيْلِ وَ مَعِي سُلَّمٌ فَصَعِدْتُ اَلسَّطْحَ فَلَمَّا نَزَلْتُ عَلَى بَعْضِ اَلدَّرَجِ‏ فِي اَلظُّلْمَةِ لَمْ أَدْرِ كَيْفَ أَصِلُ إِلَى اَلدَّارِ فَنَادَانِي يَا سَعِيدُ مَكَانَكَ‏ حَتَّى يَأْتُوكَ بِشَمْعَةٍ فَلَمْ أَلْبَثْ أَنْ أَتَوْنِي بِشَمْعَةٍ فَنَزَلْتُ‏ فَوَجَدْتُهُ عَلَيْهِ جُبَّةُ صُوفٍ وَ قَلَنْسُوَةٌ مِنْهَا وَ سَجَّادَةٌ عَلَى حَصِيرٍ بَيْنَ يَدَيْهِ فَلَمْ أَشُكَّ أَنَّهُ كَانَ يُصَلِّي فَقَالَ لِي دُونَكَ‏ اَلْبُيُوتَ فَدَخَلْتُهَا وَ فَتَّشْتُهَا فَلَمْ أَجِدْ فِيهَا شَيْئاً وَ وَجَدْتُ اَلْبَدْرَةَ فِي بَيْتِهِ مَخْتُومَةً بِخَاتَمِ‏ أُمِّ اَلْمُتَوَكِّلِ‏ وَ كِيساً مَخْتُوماً وَ قَالَ لِي دُونَكَ اَلْمُصَلَّى فَرَفَعْتُهُ فَوَجَدْتُ سَيْفاً فِي جَفْنٍ غَيْرِ مُلَبَّسٍ‏ فَأَخَذْتُ ذَلِكَ وَ صِرْتُ إِلَيْهِ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَى خَاتَمِ أُمِّهِ عَلَى اَلْبَدْرَةِ بَعَثَ إِلَيْهَا فَخَرَجَتْ إِلَيْهِ فَأَخْبَرَنِي‏ بَعْضُ خَدَمِ اَلْخَاصَّةِ أَنَّهَا قَالَتْ لَهُ كُنْتُ قَدْ نَذَرْتُ فِي عِلَّتِكَ لَمَّا أَيِسْتُ مِنْكَ إِنْ عُوفِيتَ حَمَلْتُ إِلَيْهِ مِنْ مَالِي عَشَرَةَ آلاَفِ دِينَارٍ فَحَمَلْتُهَا إِلَيْهِ وَ هَذَا خَاتَمِي عَلَى اَلْكِيسِ وَ فَتَحَ اَلْكِيسَ اَلْآخَرَ فَإِذَا فِيهِ أَرْبَعُمِائَةِ دِينَارٍ فَضَمَّ إِلَى اَلْبَدْرَةِ بَدْرَةً أُخْرَى وَ أَمَرَنِي بِحَمْلِ ذَلِكَ إِلَيْهِ فَحَمَلْتُهُ وَ رَدَدْتُ اَلسَّيْفَ وَ اَلْكِيسَيْنِ وَ قُلْتُ لَهُ يَا سَيِّدِي عَزَّ عَلَيَ‏ فَقَالَ لِي‏ سَيَعْلَمُ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ‏


الکافی جلد ۱ ش ۱۳۱۵ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۱۳۱۷
روایت شده از : امام هادى عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب الحجة
عنوان : حدیث امام هادى (ع) در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ الْحُجَّة‏ بَابُ مَوْلِدِ أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ وَ الرِّضْوَان‏
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۴۶۵

از ابراهيم بن محمد طاهرى، گويد: متوكل بر اثر دمل و زخم بزرگ و عميقى كه در آورد، بيمار شد و نزديك مرگ رسيد و احدى جرأت نكرد ابزار آهنى به او نزديك كند و زخم او را عمل كند و مادرش نذر كرد، اگر خوب شد، پول بسيارى نزد ابو الحسن على بن محمد (ع) فرستد از مال خودش و فتح بن خاقان به او (يعنى متوكل) گفت: كاش مى‏فرستادى نزد اين مرد (يعنى امام دهم ع) و از او پرسشى مى‏كردى بى‏اين نيست كه نزد او دستورى باشد كه‏ وسيله گشايش تو گردد، كسى نزد آن حضرت فرستاد و مرض او را شرح داد و فرستاده، اين دستور را آورد كه: از كسب گوسفند بگيرند و با گلاب حل كنند و بسايند (كسب را در كتب لغت به فشرده روغن تفسير كرده‏اند و مجلسى- ره- آن را پشكل‏هاى گوسفند دانسته كه زير پاى آنها ماليده و در هم مى‏شود) و بر آن دمل گذارند. چون فرستاده، دستور را آورد و به آنها گزارش داد، آن را به باد مسخره گرفتند. فتح گفت: به خدا او داناتر است بدان چه گفته و كسب را حاضر كرد و به دستور آن حضرت، كار كرد و آن را بر دمل گذاشت و متوكل را خواب گرفت و دردش آرام شد و سر باز كرد و آنچه در آن بود بيرون آمد و مژده سلامتى او را به مادرش دادند، و ۱۰ هزار اشرفى سر به مهر خودش براى امام (ع) فرستاد، و متوكل از بيمارى خود بهبود كامل يافت. و بطحائى علوى (محمد بن قاسم بن حسن بن زيد بن حسن (ع) كه با پدر و جدش همه پشتيبان عباسيان بودند بر عليه ديگران از بنى هاشم- از مجلسى ره) نزد متوكل سخن چينى كرد كه پول و اسلحه براى آن حضرت مى‏فرستند و او به سعيد حاجب دستور داد كه شبانه به خانه آن حضرت يورش بر و هر چه پول و أسلحه نزد او يافتى برگير و براى من بفرست. ابراهيم بن محمد گويد: سعيد حاجب گفت: من شبانه به خانه آن حضرت رفتم و نردبان به همراهم بردم، سر بام رفتم و چون در تاريكى به يكى از پلكان‏ها سرازير شدم نمى‏دانستم از كجا وارد خانه شوم، امام فرياد زد: اى سعيد، به جاى خود باش تا شمع بياورند براى تو، طولى نكشيد كه شمعى آوردند و من فرود آمدم، ديدم آن حضرت، جبه پشمينى پوشيده و كلاه پشمينى به سر نهاده و سجاده روى حصير برابر او است و ترديد نداشتم كه مشغول نماز بوده. به من فرمود: اين اتاقها در اختيار تو، من به همه اطاقها رفتم و باز رسيدم و چيزى نيافتم و يك كيسه اشرفى در خانه او بود كه مهر مادر متوكل بر سر آن زده بود و يك كيسه ديگرى هم سر به مهر بود و به من فرمود: اين جانماز را هم بازرسى كن، من آن را برداشتم و يك شمشير غلاف كرده و بى‏آرايش زير آن بود و آنها را برداشتم و نزد متوكل بردم و چون به مهر مادرش نگاه كرد او را خواست، نزد او آمد و يكى از خدمتكاران مخصوص به من گزارش داد كه مادرش به او گفت: در بيمارى تو من نذر كردم چون از تو نوميد شده بودم كه اگر سالم شدى، از مال خودم ۱۰ هزار اشرفى براى او بفرستم و آنها را فرستادم و اين هم مهر من است كه بر كيسه است و كيسه ديگر را گشود و در آن چهار صد اشرفى بود و او يك كيسه ۱۰ هزار اشرفى بر آنها افزود و به من فرمان داد كه آن را براى امام برم، من آنها را بردم و آن شمشير را با ۲ كيسه پرداختم و به آن حضرت گفتم: اى آقاى من: بر من سخت است اين مأموريت در باره شما، در پاسخ فرمود: «به زودى بدانند آن كسانى كه ستم مى كنند به چه سرانجامى خواهند رسيد» (آيه آخر سوره شعراء).

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۴۲۴

ابراهيم بن محمد طاهرى گويد: متوكل عباسى در اثر دملى كه در آورد بيمار شد و نزديك بمرگ رسيد، كسى هم جرأت نداشت آهنى ببدن او رساند (و زخمش را عمل كند) مادرش نذر كرد: اگر او بهبودى يافت از دارائى خود پول بسيارى خدمت حضرت ابو الحسن على بن محمد (امام هادى عليه السلام) فرستد. فتح بن خاقان (ترك، وزير و نويسنده متوكل) بمتوكل گفت: اى كاش نزد اين مرد (امام هادى عليه السلام) ميفرستادى، زيرا حتما او راه معالجه‏اى كه سبب گشايش تو شود ميداند. متوكل شخصى را نزد حضرت فرستاد و او مرضش را بحضرت توضيح داد پيغام آورنده برگشت و گفت: دستور داد، در ده روغن را گرفته، با گلاب خمير كنند و روى زخم گذارند، چون اين معالجه را بآنها خبر دادند، همگى مسخره كردند (مجلسى كسب را پشكل زير دست و پاى گوسفند هم معنى كرده). فتح گفت: بخدا كه او نسبت بآنچه فرموده داناتر است، درده روغن را حاضر كردند و چنان كه فرموده بود عمل كردند و روى دمل گذاردند، متوكل را خواب ربود و آرام گرفت، سپس سرباز كرد و هر چه داشت (از چرك و خون) بيرون آمد. مژده بهبودى او را بمادرش دادند، او ده هزار دينار نزد حضرت فرستاد و مهر خود را بر آن (كيسه پول) بزد، متوكل چون از بستر مرض برخاست بطحائى‏ علوى، نزد او سخن چينى كرد كه براى امام هادى پول و اسلحه ميفرستند، متوكل بسعيد دربان گفت: شبانه بر او حمله كن، و هر چه پول و اسلحه نزدش بود، بردار و نزد من بياور. ابراهيم بن محمد گويد: سعيد دربان بمن گفت: شبانه بمنزل حضرت رفتم و با نردبانى كه همراه داشتم به پشت بام بالا رفتم، آنگاه چون چند پله پائين آمدم، در اثر تاريكى ندانستم چگونه بخانه راه يابم ناگاه مرا صدا زد كه! اى سعيد! همان جا باش تا برايت چراغ آورند، اندكى بعد چراغ آوردند، من پائين آمدم. حضرت را ديدم جبه و كلاهى پشمى در بردارد و جانمازى حصيرى در برابر اوست، يقين كردم نماز ميخواند، بمن فرمود: اتاقها در اختيار تو، من وارد شدم و بررسى كردم و هيچ نيافتم. در اتاق خود حضرت، كيسه پولى با مهر مادر متوكل بود و كيسه سر بمهر ديگرى، بمن فرمود: جا نماز را هم بازرسى كن. چون آن را بلند كردم، شمشيرى ساده و در غلاف، در زير آن بود، آنها را برداشتم و نزد متوكل رفتم، چون نگاهش بمهر مادرش افتاد كه روى كيسه پول بود، دنبالش فرستاد، او نزد متوكل آمد. يكى از خدمتگزاران مخصوص بمن خبر داد كه مادر متوكل باو گفت: هنگامى كه بيمار بودى و از بهبوديت نااميد گشتم، نذر كردم، اگر خوب شدى از مال خود ده هزار دينار خدمت او فرستم، چون بهبودى يافتى، پولها را نزدش فرستادم و اين هم مهر من است بر روى كيسه. متوكل كيسه ديگر را گشود، در آن هم چهار صد دينار بود، سپس كيسه پول ديگرى بآنها اضافه كرد و بمن دستور داد كه همه را خدمت حضرت برم، من كيسه‏ها را با شمشير خدمتش بردم و عرضكردم: آقاى من! اين مأموريت بر من ناگوار آمد، فرمود: «ستمگران بزودى خواهند دانست كه چه سرانجامى دارند- آخر سوره ۲۶».

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۷۰۷

على بن محمد، از ابراهيم بن محمد طاهرى روايت كرده است كه گفت: متوكّل بيمار شد، به جهت دملى كه در بدنش بيرون آمد، و از شدّت آن نزديك به هلاكت رسيد، و كسى جرأت نكرد كه نيشتر به آن برساند. مادر متوكّل نذر كرد كه مال بسيارى از مال خود به سوى ابوالحسن حضرت على بن محمد بفرستد؛ اگر متوكّل عافيت يابد. و فتح بن خاقان به متوكّل گفت: كاش مى‏فرستادى به نزد اين مرد (يعنى: حضرت على بن محمد) و از او مى‏پرسيدى؛ زيرا كه او خالى نيست از آن‏كه در نزد او شرحى باشد كه به آن تو را از اين درد و اندوه برهاند. پس متوكّل به خدمت آن حضرت فرستاد و ناخوشى خود را براى حضرت شرح كرد. حضرت فرستاده را به سوى او برگردانيد با دواى آن و آن اين است كه: پشگل گوسفند را فرا مى‏گيرند و به گلاب مى‏خيسانند و بر بالاى آن دمل مى‏گذارند. و چون فرستاده برگشت و ايشان را خبر داد، شروع كردند كه ريشخند مى‏كردند از گفتار حضرت. فتح با متوكّل گفت: به خدا سوگند، كه او داناتر است به آنچه گفته، و پشگل را حاضر كردند و آنچه فرموده بود به جا آوردند، و آن را بر بالاى دمل گذاشتند، پس خواب بر او غالب شد و درد آن ساكن گرديد. بعد از آن سر باز كرد و آنچه در آن بود از آن بيرون آمد، و مادر متوكّل را به عافيت يافتن او مژده دادند، پس ده هزار اشرفى در كيسه‏اى كه به مُهرش ممهور بود، به خدمت آن حضرت فرستاد. و چون متوكّل از آن ناخوشى چاق شد، بطحاى علوى در نزد وى غمّازى كرد كه مال‏ها و اسباب كارزار به نزد آن حضرت مى‏آورند، متوكّل به سعيد دربان گفت كه: در شب بى‏خبر بر سر على بن محمد برو و آنچه را كه در نزد او مى‏يابى از اموال و حربه، فرا گير و آن را به نزد من بياور. ابراهيم بن محمد مى‏گويد كه: سعد حاجب با من گفت كه: در شب به سوى خانه حضرت رفتم و نردبانى همراه داشتم و آن را بر ديوار خانه حضرت گذاشتم و بر بالاى بام رفتم، و چون در تاريكى فرود آمدم و پا بر بعضى از پلّه‏ها گذاشتم، ندانستم كه چگونه به اصل خانه برسم، پس آن حضرت مرا آواز داد كه: «اى سعيد، در جاى خود باش تا شمع پيش راه تو آورند»، و من درنگى نكردم كه شمعى به نزد من آوردند و از بام به زير آمدم و آن حضرت را ديدم كه جُبّه‏اى از پشم پوشيده، و كلاهى از پشم بر سر گذاشته، و ديدم كه جانمازى بر بالاى حصير در پيش رويش گسترده، و من شكّ نداشتم كه آن حضرت مشغول نماز بوده. پس فرمود كه: «حجره‏ها نزد تو حاضر است، پيش رو و ملاحظه كن». من داخل آن حجره‏ها شدم و همه را تفتيش و تفحّص كردم، و در آنها چيزى نيافتم، و در حجره‏اى كه آن حضرت تشريف داشت، بدره‏اى يافتم كه مهر شده بود به مهر مادر متوكّل. «۱» حاصل آن‏كه سعيد مى‏گويد كه: در آنجا بدره‏اى يافتم (يا كسيه سر به مهرى) و حضرت فرمود كه: «جانماز در نزد تو است، آن را نيز ملاحظه كن». پس من آن را برداشتم، شمشيرى را يافتم كه در غلافى بود كه آن را نپوشيده بودند و بر روى آن چيزى نگرفته بودند. آنها را فرا گرفتم و نزد متوكّل رفتم، و چون متوكّل به مهر مادر خود نظر كرد كه بر آن بدره بود، به نزد مادر فرستاد كه حقيقت حال را معلوم كند. پس مادرش به سوى او بيرون آمد، سعيد مى‏گويد كه: بعضى از خدمت‏كاران خاصّه مرا خبر داد كه: مادرش به او گفت كه: من در هنگام ناخوشى تو چون از تو مأيوس و نوميد شدم، نذر كردم كه اگر عافيت يابى، ده هزار اشرفى از مال خود به سوى او بفرستم و چون عافيت يافتى، آن را برايش فرستادم، و اين مهر من است كه بر اين كيسه زده شده، و كيسه‏اى ديگر را گشود، ديد كه چهارصد اشرفى در آن بود، پس بدره‏اى ديگر به‏آن بدره ضمّ نمود و مرا امر كرد كه آن را به خدمت حضرت ببرم. پس من آن‏را بردم و __________________________________________________

(۱). و در قاموس گفته كه: بدره، پوست بره است، و كيسه‏اى كه در آن هزار يا ده هزار درم يا هفت هزار دينار است. و در بعضى از لغات مسطور است كه: بدره، به فتح، ده هزار درم و پوست بره و بزغاله باشد، و در كلام هر دو، بحثى هست. (مترجم)

شمشير و هر دو كيسه را ردّ نمودم و به آن حضرت عرض كردم كه: اى آقاى من، آنچه متوكّل مرا به آن امر كرده بود كه به جا آورم، و من آن را كردم، سخت بر من دشوار و گران بود. حضرت فرمود: « «وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ» «۱»، يعنى: و زود باشد كه بدانند آن كسانى كه ستم كردند كه به كدام مكان باز خواهند گشت». __________________________________________________

(۱). شعرا، ۲۲۷.


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)