روایت:الکافی جلد ۲ ش ۱۴۸

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۲، كتاب الإيمان و الكفر

الحسين بن محمد عن معلي بن محمد عن ابي علي عن محمد بن الحسن عن الحسين بن راشد عن الحسين بن علوان قال :

كُنَّا فِي مَجْلِسٍ نَطْلُبُ فِيهِ اَلْعِلْمَ وَ قَدْ نَفِدَتْ نَفَقَتِي فِي بَعْضِ اَلْأَسْفَارِ فَقَالَ لِي بَعْضُ أَصْحَابِنَا مَنْ تُؤَمِّلُ لِمَا قَدْ نَزَلَ بِكَ فَقُلْتُ فُلاَناً فَقَالَ إِذاً وَ اَللَّهِ لاَ تُسْعَفُ‏ حَاجَتُكَ وَ لاَ يَبْلُغُكَ أَمَلُكَ وَ لاَ تُنْجَحُ طَلِبَتُكَ قُلْتُ وَ مَا عَلَّمَكَ رَحِمَكَ اَللَّهُ قَالَ إِنَ‏ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ حَدَّثَنِي أَنَّهُ قَرَأَ فِي بَعْضِ اَلْكُتُبِ أَنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَقُولُ وَ عِزَّتِي‏ وَ جَلاَلِي وَ مَجْدِي وَ اِرْتِفَاعِي عَلَى عَرْشِي‏ لَأَقْطَعَنَّ أَمَلَ كُلِّ مُؤَمِّلٍ‏ مِنَ اَلنَّاسِ‏ غَيْرِي بِالْيَأْسِ وَ لَأَكْسُوَنَّهُ ثَوْبَ اَلْمَذَلَّةِ عِنْدَ اَلنَّاسِ وَ لَأُنَحِّيَنَّهُ‏ مِنْ قُرْبِي وَ لَأُبَعِّدَنَّهُ مِنْ فَضْلِي‏ أَ يُؤَمِّلُ غَيْرِي فِي اَلشَّدَائِدِ وَ اَلشَّدَائِدُ بِيَدِي‏ وَ يَرْجُو غَيْرِي وَ يَقْرَعُ بِالْفِكْرِ بَابَ غَيْرِي‏ وَ بِيَدِي مَفَاتِيحُ اَلْأَبْوَابِ وَ هِيَ مُغْلَقَةٌ وَ بَابِي مَفْتُوحٌ لِمَنْ دَعَانِي‏ فَمَنْ ذَا اَلَّذِي أَمَّلَنِي لِنَوَائِبِهِ‏ فَقَطَعْتُهُ دُونَهَا وَ مَنْ ذَا اَلَّذِي رَجَانِي لِعَظِيمَةٍ فَقَطَعْتُ رَجَاءَهُ مِنِّي جَعَلْتُ آمَالَ عِبَادِي عِنْدِي مَحْفُوظَةً فَلَمْ يَرْضَوْا بِحِفْظِي‏ وَ مَلَأْتُ سَمَاوَاتِي مِمَّنْ لاَ يَمَلُّ مِنْ تَسْبِيحِي‏ وَ أَمَرْتُهُمْ أَنْ لاَ يُغْلِقُوا اَلْأَبْوَابَ بَيْنِي وَ بَيْنَ عِبَادِي‏ فَلَمْ يَثِقُوا بِقَوْلِي‏ أَ لَمْ يَعْلَمْ‏ أَنَ‏ مَنْ طَرَقَتْهُ‏ نَائِبَةٌ مِنْ نَوَائِبِي‏ أَنَّهُ لاَ يَمْلِكُ كَشْفَهَا أَحَدٌ غَيْرِي إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِي فَمَا لِي أَرَاهُ لاَهِياً عَنِّي أَعْطَيْتُهُ بِجُودِي مَا لَمْ يَسْأَلْنِي ثُمَّ اِنْتَزَعْتُهُ عَنْهُ فَلَمْ يَسْأَلْنِي رَدَّهُ وَ سَأَلَ غَيْرِي أَ فَيَرَانِي‏ أَبْدَأُ بِالْعَطَاءِ قَبْلَ اَلْمَسْأَلَةِ ثُمَّ أُسْأَلُ فَلاَ أُجِيبُ‏ سَائِلِي أَ بَخِيلٌ أَنَا فَيُبَخِّلُنِي عَبْدِي أَ وَ لَيْسَ اَلْجُودُ وَ اَلْكَرَمُ لِي أَ وَ لَيْسَ اَلْعَفْوُ وَ اَلرَّحْمَةُ بِيَدِي أَ وَ لَيْسَ أَنَا مَحَلَّ اَلْآمَالِ فَمَنْ يَقْطَعُهَا دُونِي أَ فَلاَ يَخْشَى اَلْمُؤَمِّلُونَ أَنْ يُؤَمِّلُوا غَيْرِي‏ فَلَوْ أَنَّ أَهْلَ سَمَاوَاتِي وَ أَهْلَ أَرْضِي أَمَّلُوا جَمِيعاً ثُمَّ أَعْطَيْتُ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ مِثْلَ مَا أَمَّلَ اَلْجَمِيعُ مَا اِنْتَقَصَ مِنْ‏ مُلْكِي مِثْلَ عُضْوِ ذَرَّةٍ وَ كَيْفَ يَنْقُصُ مُلْكٌ أَنَا قَيِّمُهُ‏ فَيَا بُؤْساً لِلْقَانِطِينَ مِنْ رَحْمَتِي‏ وَ يَا بُؤْساً لِمَنْ عَصَانِي وَ لَمْ يُرَاقِبْنِي‏


الکافی جلد ۲ ش ۱۴۷ حدیث الکافی جلد ۲ ش ۱۴۹
روایت شده از : امام جعفر صادق عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۲
بخش : كتاب الإيمان و الكفر
عنوان : حدیث در کتاب الكافي جلد ۲ كتاب الإيمان و الكفر‏‏ بَابُ التَّفْوِيضِ إِلَى اللَّهِ وَ التَّوَكُّلِ عَلَيْه‏
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۴, ۲۰۵

از حسين بن علوان، گويد: ما در مجلسى بوديم كه در آن دانشجو بوديم و در ضمن يكى از مسافرتها هزينه من به پايان رسيد و يكى از يارانم به من گفت: براى اين گرفتارى كه به تو نازل شده به چه كسى اميدوارى؟ گفتم: به فلانى، گفت: به خدا، در اين صورت حاجت روا نشوى، و به آرزويت نرسى و خواست تو بر آورده نگردد، گفتم: خدايت رحمت كناد، از كجا دانستى؟ گفت: به راستى امام صادق (ع) به من باز گفت كه: در يكى از كتب خوانده است كه خدا تبارك و تعالى‏ مى‏فرمود: به عزت و جلال و مجد و رفعتم و بر عرشم سوگند كه محققاً آرزوى هر آرزومندى را (از مردم) كه به جز خودم باشد با نوميدى مى‏برم و به او جامه خوارى مى‏پوشم در نزد مردم، و او را محققاً از نزديك خود دور كنم و از فضل خود كنار زنم، آيا در سختيها اميد به جز من دارد؟ با اين كه همه سختيها به دست من است؟ به ديگرى توجه دارد و با انديشه در ديگران را مى‏كوبد با اين كه كليدهاى هر درى به دست من است و همه درها بسته است و در خانه من باز است براى هر كه دعا كند، كيست كه در گرفتارى‏هاى خود به من آرزومند است و من راه آنها را بر او بريده‏ام؟ كيست براى امر بزرگى به من اميدوار شده و من اميد او را بريده‏ام؟ من آرزوهاى بندگانم را نزد خودم نگهداشته‏ام و آنان به نگهدارى من رضايت ندادند و آسمانهاى خود را پر كردم از كسانى كه از تسبيح من خسته و گرفته نشوند و به آنها فرمان دادم كه درهاى ميان من و ميان بنده‏ها را نبندند و به گفته من اعتماد نكردند، آيا نمى‏دانيد هر كه گرفتار يكى از پيش آمدهاى بد من شد، احدى جز من نتواند آن را بر طرف كند جز به اجازه من؟ او را چه شده كه از من رو گردان است؟ به جود خودم چيزهائى به او دادم كه از من نخواسته بود، سپس از او باز گرفتم و او از من نخواست كه آنها را به او بازگردانم و از ديگرى خواست، آيا معتقدى كه من نخواسته مى‏دهم و از من بخواهند و ندهم؟ آيا من بخيلم كه بنده‏ام مرا بخيل مى‏شمارد؟ آيا خود و كرم خاص من نيست؟ آيا عفو و رحمت به دستم نيست؟ من محل آرزوها نيستم؟ كيست كه جز من آنها را دريغ دارد؟ آيا آرزومندانى كه به ديگرى آرزو دارند نمى‏ترسند؟ اگر همه اهل زمينم آرزو كنند و به هر كدام هر چه آرزو كنند بدهم، از ملك من كم نشود به اندازه عضو يك مورچه، چگونه ملكى كم شود كه من سرپرست آنم؟ افسوس و دريغ بر آنان كه از رحمت من نوميدند و افسوس بر كسى كه مرا نافرمانى كند و مرا منظور ندارد.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۳, ۱۰۷

حسين بن علوان گويد: در مجلسى نشسته بوديم كه دانش مى‏آموختيم و هزينه سفر من تمام شده بود، يكى از رفقا بمن گفت: براى اين گرفتاريت بكه اميدوارى؟ گفتم: بفلانى، گفت: پس بخدا كه حاجتت برآورده نشود و بآرزويت نرسى، و مرادت حاصل نشود، گفتم: تو از كجا دانستى خدايت رحمت كناد؟. گفت: امام صادق عليه السّلام بمن حديث فرمود كه: در يكى از كتابها خوانده است كه خداى تبارك و تعالى ميفرمايد: بعزت و جلال و بزرگوارى و رفعتم بر عرشم سوگند كه آرزوى هر كس را كه بغير من اميد بندد، بنوميدى قطع ميكنم. و نزد مردم بر او جامه خوارى ميپوشم، و او را از تقرب خود ميرانم و از فضلم دور ميكنم، او در گرفتاريها بغير من آرزو مى‏بندد، در صورتى كه گرفتاريها بدست من است؟ و بغير من اميدوار مى‏شود و در فكر خود در خانه جز مرا ميكوبد؟ با آنكه كليدهاى همه درهاى بسته نزد من است و در خانه من براى كسى كه مرا بخواند باز است. كيست كه در گرفتاريهايش بمن اميد بسته و من اميدش را قطع كرده باشم؟ كيست كه در كارهاى بزرگش بمن اميدوار گشته و من اميدش را از خود بريده باشم، من آرزوهاى بندگانم را نزد خود محفوظ داشته و آنها بحفظ و نگهدارى من راضى نگشتند و آسمانهايم را از كسانى كه از تسبيحم خسته نشوند (فرشتگان) پر كردم و بآنها دستور دادم كه درهاى ميان من و بندگانم را نبندند. ولى آنها بقول من اعتماد نكردند، مگر آن بنده نميداند كه چون حادثه‏اى از حوادث من او را بكوبد، كسى جز باذن من آن را از او برندارد، پس چرا از من روى‏گردانست، من با وجود و بخشش خود آنچه را از من نخواسته باو ميدهم سپس آن را از او ميگيرم، و او برگشتش را از من نميخواهد و از غير من ميخواهد؟ او در باره من فكر ميكند كه ابتدا و پيش از خواستن او عطا ميكنم، ولى چون از من بخواهد بسائل خود جواب نميگويم؟ مگر من بخيلم كه بنده‏ام مرا بخيل ميداند؟ مگر هر جود و كرمى از من نيست؟ مگر عفو و رحمت دست من نيست؟. مگر من محل آرزوها نيستم؟ پس كه ميتواند آرزوها را پيش از رسيدن بمن قطع كند [كه ميتواند آرزوها را جز من قطع كند] آيا آنها كه بغير من اميد دارند نميترسند؟ (از عذابم يا از بريدن آرزويشان‏ يا از مقام قربم يا از قطع نعمتهايم از آنها) اگر همه اهل آسمانها و زمينم بمن اميد بندند، و بهر يك از آنها باندازه اميدوارى همه دهم، بقدر عضو مورچه‏اى از ملكم كاسته نشود، چگونه كاسته شود از ملكى كه من سرپرست او هستم؟ پس بدا بحال آنها كه از رحمتم نوميدند، و بدا بحال آنها كه نافرمانيم كنند و از من پروا نكنند.

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۳, ۱۸۹

حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از ابوعلى، از محمد بن حسن، از حسين بن راشد، از حسين بن علوان روايت كرده است كه گفت: در مجلسى بوديم كه در آن علم را طلب مى‏نموديم، و در بعضى از سفرها، خرجى من تمام شد. بعضى از رفقاى ما به من گفت كه: به كى اميدوارى دارى، از براى چاره آن‏چه بر تو فرود آمده است؟ گفتم كه: به فلانى اميدوارى دارم. گفت: به خدا سوگند كه در اين هنگام حاجتت را برنمى‏آورد و تو را به اميد نمى‏رساند و مطلوب تو را روا نمى‏گرداند. گفتم: خدا تو را رحمت كند، تو چه مى‏دانى؟ و اين را از كجا مى‏گويى؟ گفت كه: امام جعفر صادق عليه السلام مرا حديث فرمود كه: «در بعضى از كتاب‏هاى آسمانى خوانده است كه خداى تبارك و تعالى مى‏فرمايد كه: سوگند ياد مى‏كنم به عزّت و جلال و بزرگوارى و بلندى كه بر عرش خويش دارم، كه اميدِ هر صاحبِ اميدى را كه به غيرِ من از مردمان دارد، قطع كنم به نوميدى. و هر آينه او را جامه خوارى بپوشانم در نزد مردمان، و او را از قرب خويش دور كنم و در ناحيه‏اى اندازم، و او را از فضل (يا وصل) خويش دور گردانم. آيا در سختى‏ها به غير من اميدوارى دارد؟ با آنكه سختى‏ها در دست قدرت من است، غيرِ مرا اميد دارد؟ و به فكر، در غيرِ مرا مى‏كوبد؟ و حال آنكه كليد همه درها به دست من است، و همه آن درها بسته و درِ من گشوده است از براى هر كه مرا بخواند؛ پس كيست آنكه به من اميدوارى داشته از براى دفع مصيبت‏ها كه به او رسيده، و من او را در نزد آنها قطع كرده‏ام و اميدش را نااميد نموده‏ام؟ و كيست آنكه مرا اميد داشته به جهت امر عظيمى، و من اميد او را از خويش بريده‏ام؟ آرزوهاى بندگان خويش را در نزد خويش نگاه داشته‏ام، پس به حفظ من راضى نشدند. و آسمان‏هاى خويش را پر كرده‏ام از فرشتگانى كه به تسبيح و تنزيه من، ملال به هم نمى‏رسانند. و ايشان را امر كرده‏ام كه درهاى ميان من و بندگان مرا نبندند؛ پس ايشان بر قول من اعتماد نكردند. آيا آنكه مصيبتى از مصيبت‏هاى من به او رسيده و درِ او را كوبيده، نمى‏داند كه كسى غير از من نمى‏تواند كه آن را برطرف كند؟ و آن را مالك نمى‏شود، مگر بعد از رخصت من؟ پس مرا چه مى‏شود، كه او را چنان مى‏بينم كه از من غفلت دارد؟ به جود و بخشش خود به او عطا كردم، آن‏چه را كه از من نخواست، بعد از آن، آن را از دستش گرفتم، و باز گردانيدن آن را از من نخواست و از غير من خواست. آيا مرا چنان مى‏بينيد كه به عطا ابتدا مى‏كنم پيش از خواهش، بعد از آن، از من خواهش مى‏شود و سائلِ خود را اجابت نمى‏كنم؟ آيا بخيلم من، كه بنده‏اى من را بخيل يابد يا نسبت به بخل دهد؟ يا جود و كرم از براى من ثابت نيست؟ يا عفو و رحمت به دست من نيست؟ يا من محلِّ آرزوها نيستم، كه همه اميدها در ساحت عزّت و قدرت من فرود آيد؟ پس كى غير از من آنها را قطع مى‏كند؟ آيا اميدواران نمى‏ترسند كه به غير من اميدوارى دارند؟! پس اگر همه اهل آسمان‏ها و اهل زمين من، اميدوارى داشته باشند، و هر يك از ايشان را، مثل آن‏چه همه ايشان اميدوارى دارند عطا كنم، از ملك و پادشاهى من، مانند عضوى از اعضاى مورچه‏اى كم نشود. و چگونه ملك و مملكتى كه من قيّم آنم كم شود؛ پس زهى سختى از براى آنها كه از رحمت من نوميدند، و زهى شدّت از براى كسى كه مرا نافرمانى كند و از من و عذاب من غافل باشد و نترسد».


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)