روایت:الکافی جلد ۲ ش ۴۶

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۲، كتاب الإيمان و الكفر

محمد بن يحيي عن احمد بن محمد عن صفوان بن يحيي عن عيسي بن السري ابي اليسع قال :

قُلْتُ‏ لِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ أَخْبِرْنِي بِدَعَائِمِ‏ اَلْإِسْلاَمِ‏ اَلَّتِي لاَ يَسَعُ أَحَداً اَلتَّقْصِيرُ عَنْ مَعْرِفَةِ شَيْ‏ءٍ مِنْهَا اَلَّذِي مَنْ قَصَّرَ عَنْ مَعْرِفَةِ شَيْ‏ءٍ مِنْهَا فَسَدَ دِينُهُ وَ لَمْ يَقْبَلِ‏ اَللَّهُ‏ مِنْهُ عَمَلَهُ وَ مَنْ عَرَفَهَا وَ عَمِلَ بِهَا صَلَحَ لَهُ دِينُهُ وَ قَبِلَ مِنْهُ عَمَلَهُ‏ وَ لَمْ يَضِقْ بِهِ‏ مِمَّا هُوَ فِيهِ لِجَهْلِ شَيْ‏ءٍ مِنَ اَلْأُمُورِ جَهْلُهُ فَقَالَ شَهَادَةُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَ اَلْإِيمَانُ بِأَنَ‏ مُحَمَّداً رَسُولُ اَللَّهِ ص وَ اَلْإِقْرَارُ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اَللَّهِ وَ حَقٌّ فِي اَلْأَمْوَالِ‏ اَلزَّكَاةُ وَ اَلْوَلاَيَةُ اَلَّتِي أَمَرَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهَا وَلاَيَةُ آلِ مُحَمَّدٍ ص‏ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ هَلْ فِي اَلْوَلاَيَةِ شَيْ‏ءٌ دُونَ شَيْ‏ءٍ فَضْلٌ يُعْرَفُ لِمَنْ أَخَذَ بِهِ‏ قَالَ نَعَمْ قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يََا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اَللََّهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ‏ وَ أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْكُمْ‏ وَ قَالَ‏ رَسُولُ اَللَّهِ ص‏ مَنْ مَاتَ وَ لاَ يَعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً وَ كَانَ‏ رَسُولَ اَللَّهِ ص‏ وَ كَانَ‏ عَلِيّاً ع‏ وَ قَالَ اَلْآخَرُونَ كَانَ‏ مُعَاوِيَةَ ثُمَّ كَانَ‏ اَلْحَسَنَ ع‏ ثُمَّ كَانَ‏ اَلْحُسَيْنَ ع‏ وَ قَالَ اَلْآخَرُونَ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ وَ حُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍ‏ وَ لاَ سَوَاءَ وَ لاَ سَوَاءَ قَالَ ثُمَّ سَكَتَ ثُمَّ قَالَ أَزِيدُكَ‏ فَقَالَ لَهُ‏ حَكَمٌ اَلْأَعْوَرُ نَعَمْ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ ثُمَّ كَانَ‏ عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ‏ ثُمَّ كَانَ‏ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ أَبَا جَعْفَرٍ وَ كَانَتِ‏ اَلشِّيعَةُ قَبْلَ أَنْ يَكُونَ‏ أَبُو جَعْفَرٍ وَ هُمْ لاَ يَعْرِفُونَ‏ مَنَاسِكَ حَجِّهِمْ وَ حَلاَلَهُمْ وَ حَرَامَهُمْ حَتَّى كَانَ‏ أَبُو جَعْفَرٍ فَفَتَحَ لَهُمْ وَ بَيَّنَ لَهُمْ مَنَاسِكَ حَجِّهِمْ وَ حَلاَلَهُمْ وَ حَرَامَهُمْ حَتَّى صَارَ اَلنَّاسُ يَحْتَاجُونَ إِلَيْهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا كَانُوا يَحْتَاجُونَ إِلَى اَلنَّاسِ وَ هَكَذَا يَكُونُ اَلْأَمْرُ وَ اَلْأَرْضُ لاَ تَكُونُ إِلاَّ بِإِمَامٍ وَ مَنْ مَاتَ لاَ يَعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً وَ أَحْوَجُ مَا تَكُونُ إِلَى مَا أَنْتَ عَلَيْهِ‏ إِذْ بَلَغَتْ نَفْسُكَ‏ هَذِهِ وَ أَهْوَى‏ بِيَدِهِ إِلَى حَلْقِهِ وَ اِنْقَطَعَتْ عَنْكَ اَلدُّنْيَا تَقُولُ لَقَدْ كُنْتُ عَلَى أَمْرٍ حَسَنٍ‏


الکافی جلد ۲ ش ۴۵ حدیث الکافی جلد ۲ ش ۴۷
روایت شده از : امام جعفر صادق عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۲
بخش : كتاب الإيمان و الكفر
عنوان : حدیث در کتاب الكافي جلد ۲ كتاب الإيمان و الكفر‏‏ بَابُ دَعَائِمِ الْإِسْلَام‏
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۴, ۶۹

از عيسى‏ بن السرى ابى اليسع گويد: به امام صادق (ع) گفتم: به من از دعائم اسلام خبر بده همانها كه روا نيست احدى از معرفت چيزى از آنها كوتاهى كند آنچه كه هر كس در معرفت چيزى از آنها كوتاهى كند دينش تباه شود و خدا عملى از او نپذيرد و هر كه آنها را بداند و بدان عمل كند، دينش شايسته باشد و عملش پذيرفته گردد و در آن روشى كه دارد براى نادانى در هيچ امرى كار بر او تنگ نشود. در پاسخ فرمود: آنها شهادت به يگانگى خدا و ايمان به رسالت محمد (ص) و اقرار به اين است كه هر چه از جانب خدا آورده حق است و در عهده داشتن حقى در اموال كه زكاة است و قبول ولايتى كه خدا بدان فرمان داده يعنى ولايت آل محمد (ص). گويد: به آن حضرت گفتم: آيا در ولايت شرط مخصوصى است و فضيلتى كه مستحق آن بدان شناخته شود؟ فرمود: آرى، خدا عز و جل فرمايد (۵۹ سوره نساء): «أيا كسانى كه گرويدند اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول را و صاحب الامر خود را» و رسول خدا (ص) فرموده است: هر كه بميرد و نشناسد امام خود را، به مردن جاهليت مرده است، رسول خدا بود و على (ع) امام بود و ديگران در برابر او معاويه را امام دانستند، سپس حسن (ع) بود و سپس حسين و ديگران گفتند يزيد بن معاويه و حسين بن على (ع) برابرند، و در اينها برابرى نبود (على كجا و معاويه كجا حسين بن على كجا و يزيد كجا؟ سپس خموشى گرفت و باز فرمود: توضيح بيشترى ندهم؟ حَكَم أعور گفت: چرا، قربانت؟ فرمود: سپس على بن الحسين (ع) بود و پس از او محمد بن على ابا جعفر، شيعه پيش از ابى جعفر مناسك حج و حلال و حرام خود را هم نمى‏دانستند و علم آنها به جايى رسيد كه مردم به دانها نيازمند شدند، پس از اين كه آنها نياز به مردم داشتند و هم چنين است امروز، زمين بى‏امام نباشد و هر كه بميرد و امام خود را نشناسد به مردن جاهليت مرده و تو از همه وقت به معرفت امام محتاج‏ترى همان وقت كه جانت به گلويت رسد (با دست اشاره به گلويش نمود) و دنيا از دست برود بگوئى كه: هر آينه من در مذهب خوبى بودم (كه اقرار به امام بر حق و متابعت او است).

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۳, ۳۲

عيسى بن سرى گويد: بامام صادق عليه السّلام عرضكردم: اركان اسلام را بمن خبر ده، آن اركان كه براى هيچ كس كوتاهى در شناسائى آنها روا نيست و كسى كه در شناسائى آنها كوتاهى كند، دين خود را تباه ساخته و خدا كردار او را نپذيرد و هر كه آن اركان را بشناسد و بآنها عمل كند: دينش شايسته گشته و كردارش پذيرفته شده و با روشى كه دارد (كه اركان اسلام را ميداند و بآنها عمل ميكند) ندانستن هيچ امر ديگر، براى او تنگى و فشار نياورد؟ فرمود گواهى دادن به يكتائى خدا و اينكه محمد صلى اللَّه عليه و آله فرستاده خداست و اقرار بآنچه او از جانب خدا آورد و اينكه زكاة اموال حق است و ولايتى «۱» كه خداى عز و جل بدان امر فرموده است و آن ولايت آل محمد صلى اللَّه عليه و آله است. عرضكردم: آيا نسبت بامر ولايت دليل مخصوصى براى كسى كه ادعاء آن فضيلت كند ميباشد كه بآن شناخته شود؟ [آيا نسبت بولايت بيان و برهان مخصوصى رسيده است كه متمسك بآن شناخته شود؟] فرمود آرى، خداى عز و جل فرمايد: «كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيغمبر و واليان امر از خودتان را، ۵۹ سوره ۴» و رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: هر كه بميرد و امام و پيشواى خود را نشناسد بمرگ دوران جاهليت مرده است. و امام و پيشواى مردم پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله بود و على عليه السّلام و ديگران گفتند: معاويه امام بوده است، سپس حسن عليه السّلام بود و بعد از او حسين عليه السّلام‏ __________________________________________________

(۱) ولايت (بكسر واو) بمعنى امارت و اولويت تصرف است كه در آيه وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ بآن امر شده است و (بفتح واو) بمعنى محبت و يارى و اطاعت و اعتقاد بامامت است. مرحوم مجلسى گويد: معنى دوم در اينجا مناسب‏تر است.

و ديگران گفتند. يزيد بن معاوية [و حسين بن على‏] ولى برابر نباشند، برابر نباشند (پر واضح است كه معاويه در برابر على عليه السّلام و يزيد در برابر حسين عليه السّلام قابليت امامت ندارند) سپس سكوت نمود و باز فرمود: برايت زيادتر بگويم؟ حكم اعور عرضكرد: آرى قربانت گردم، فرمود: سپس على بن الحسين امام بود و بعد از او ابو جعفر محمد بن على، و شيعيان پيش از ابو جعفر مناسك حج و حلال و حرام خود را نميدانستند، چون ابو جعفر آمد، در علم را گشود و مناسك حج و حلال و حرام مردم را بيان فرمود، تا آنجا كه مردمى كه شيعه بآنها محتاج بودند (در امر مناسك و حلال و حرام) خود محتاج شيعه گشتند، و امر امامت اين گونه ميباشد، زمين بى‏امام باقى نماند و هر كه بميرد و امامش را نشناسد، بمرگ جاهليت مرده است، و زمانى كه از همه بيشتر احتياج دارى بروشى كه دارى (عقيده تشيع) زمانى است كه نفست باينجا برسد- با دست اشاره بگردنش فرمود- و دنيا از تو بريده شود، خواهى گفت: عقيده خوبى داشتم (يعنى هنگام جاندادن عظمت و فضيلت ولايت خويش را ميفهمى).

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۳, ۵۷

محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از صفوان بن يحيى، از عيسى بن سرّى- يعنى ابو اليسع- روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم: مرا خبر ده به ستون‏هاى دين اسلام كه كسى را نمى‏رسد كه از شناختن چيزى از آنها كوتاهى كند، و آنچه هر كس از شناختن چيزى از آن كوتاهى كند، دينش بر او تباه شود، و عملش از او مقبول نگردد. و هر كه آنها را بشناسد و به آنها عمل كند، دينش از برايش درست شود، و عملش از او مقبول گردد، و تنگى و گناهى به او نرسد از آنچه در آن است، به جهت جهالت به چيزى از امور دين كه آن را ندانسته. فرمود: «شهادت دادن است به آنكه خدايى نيست، مگر خدا، و ايمان آوردن به اينكه محمد رسول خدا صلى الله عليه و آله است، و اقرار كردن به آنچه محمد آن را از نزد خدا آورده، و در اموال حقّى هست كه عبارت است از زكات، و ولايت و دوستى كه خداى عز و جل به آن امر فرموده؛ يعنى ولايت آل محمد صلى الله عليه و آله، كه طاعت و معرفت ايشان است». راوى مى‏گويد: به حضرت عرض كردم: آيا در باب ولايت چيزى هست از كتاب و سنّت يا غير آن، از چيزى ديگر كه عبارت است ازفضل و كمال مخصوصى كه شناخته شود از براى آن، كه به او متمسّك مى‏شود؟ فرمود: «آرى، خداى عز و جل فرموده است: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» «۲». و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كه بميرد در حالى كه امام خود را نشناسد، مى‏ميرد به روش مردن جاهليت (كه بر كفر مى‏مردند). و آن كس رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و على عليه السلام بود، و ديگران گفتند كه: معاويه بود. بعد از آن، امام حسن بود. بعد از آن، امام حسين بود. و ديگران گفتند كه: يزيد، پسر معاويه، بود. و در ميان اين دو __________________________________________________

(۲). نساء، ۵۹.
[گونه‏] امام، به هيچ نوع تسويه و برابرى نيست».

راوى مى‏گويد: پس حضرت ساكت شد. بعد از آن فرمود: «زيادتر به تو بگويم؟» حكم اعور به حضرت عرض كرد: آرى، فداى تو گردم! فرمود: «بعد از آن، على بن الحسين بود. بعد از آن، ابوجعفرمحمد بن على بود. و پيش از آنكه ابوجعفر موجود شود، شيعيان بودند، و ايشان مناسك حج و حلال و حرام خويش را نمى‏شناختند، تا آنكه ابوجعفر عليه السلام به وجود آمد و درِ علم را از براى ايشان گشود، و مناسك حج و حلال و حرام ايشان را از براى ايشان بيان فرمود، به مرتبه‏اى كه مردم به ايشان محتاج گرديدند، بعد از آنكه ايشان به مردم محتاج بودند. و امر همچنين خواهد بود، و زمين نمى‏باشد، مگر به امام، كه بدون وجود ذى‏جودش برپا نخواهد بود. و هر كه بميرد و امام خود را نشناسند، به روش مردن جاهليت خواهد مرد. و وقتى كه از همه اوقات احتياجت بيشتر است به سوى آنچه تو بر آن هستى از اعتقاد حق، آن وقتى است كه جانت برسد به اينجا- و به دست خود اشاره به گلوى مبارك خويش فرمود-، و دنيا از تو بريده شود، و در آن هنگام خواهى گفت: هر آينه بر امر خوبى بوده‏ام و اعتقاد درستى داشته‏ام». ابوعلى اشعرى، از جعفر صادق عليه السلام مثل اين را روايت كرده است.


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)