روایت:الکافی جلد ۱ ش ۳۹۴

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ التَّوْحِيدِ

علي بن محمد عن سهل بن زياد و اسحاق بن محمد و غيرهما رفعوه قال :

كَانَ‏ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ ع‏ جَالِساً بِالْكُوفَةِ بَعْدَ مُنْصَرَفِهِ‏ مِنْ‏ صِفِّينَ‏ إِذْ أَقْبَلَ شَيْخٌ فَجَثَا بَيْنَ يَدَيْهِ ثُمَّ قَالَ لَهُ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ‏ أَخْبِرْنَا عَنْ مَسِيرِنَا إِلَى‏ أَهْلِ اَلشَّامِ‏ أَ بِقَضَاءٍ مِنَ اَللَّهِ وَ قَدَرٍ فَقَالَ‏ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ ع‏ أَجَلْ‏ يَا شَيْخُ مَا عَلَوْتُمْ تَلْعَةً وَ لاَ هَبَطْتُمْ بَطْنَ وَادٍ إِلاَّ بِقَضَاءٍ مِنَ اَللَّهِ وَ قَدَرٍ فَقَالَ لَهُ اَلشَّيْخُ عِنْدَ اَللَّهِ أَحْتَسِبُ عَنَائِي‏ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ‏ فَقَالَ لَهُ مَهْ‏ يَا شَيْخُ‏ فَوَ اَللَّهِ‏ لَقَدْ عَظَّمَ اَللَّهُ اَلْأَجْرَ فِي مَسِيرِكُمْ وَ أَنْتُمْ سَائِرُونَ وَ فِي مَقَامِكُمْ وَ أَنْتُمْ مُقِيمُونَ وَ فِي مُنْصَرَفِكُمْ وَ أَنْتُمْ مُنْصَرِفُونَ‏ وَ لَمْ تَكُونُوا فِي شَيْ‏ءٍ مِنْ حَالاَتِكُمْ مُكْرَهِينَ وَ لاَ إِلَيْهِ مُضْطَرِّينَ‏ فَقَالَ لَهُ اَلشَّيْخُ‏ وَ كَيْفَ لَمْ نَكُنْ‏ فِي شَيْ‏ءٍ مِنْ حَالاَتِنَا مُكْرَهِينَ وَ لاَ إِلَيْهِ مُضْطَرِّينَ وَ كَانَ بِالْقَضَاءِ وَ اَلْقَدَرِ مَسِيرُنَا وَ مُنْقَلَبُنَا وَ مُنْصَرَفُنَا فَقَالَ لَهُ‏ وَ تَظُنُّ أَنَّهُ‏ كَانَ قَضَاءً حَتْماً وَ قَدَراً لاَزِماً إِنَّهُ لَوْ كَانَ كَذَلِكَ‏ لَبَطَلَ اَلثَّوَابُ وَ اَلْعِقَابُ‏ وَ اَلْأَمْرُ وَ اَلنَّهْيُ وَ اَلزَّجْرُ مِنَ اَللَّهِ وَ سَقَطَ مَعْنَى اَلْوَعْدِ وَ اَلْوَعِيدِ فَلَمْ تَكُنْ لاَئِمَةٌ لِلْمُذْنِبِ وَ لاَ مَحْمَدَةٌ لِلْمُحْسِنِ وَ لَكَانَ اَلْمُذْنِبُ أَوْلَى بِالْإِحْسَانِ مِنَ اَلْمُحْسِنِ وَ لَكَانَ اَلْمُحْسِنُ أَوْلَى بِالْعُقُوبَةِ مِنَ اَلْمُذْنِبِ‏ تِلْكَ مَقَالَةُ إِخْوَانِ عَبَدَةِ اَلْأَوْثَانِ وَ خُصَمَاءِ اَلرَّحْمَنِ وَ حِزْبِ اَلشَّيْطَانِ‏ وَ قَدَرِيَّةِ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ وَ مَجُوسِهَا إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى كَلَّفَ تَخْيِيراً وَ نَهَى تَحْذِيراً وَ أَعْطَى عَلَى اَلْقَلِيلِ‏ كَثِيراً وَ لَمْ يُعْصَ مَغْلُوباً وَ لَمْ يُطَعْ مُكْرِهاً وَ لَمْ يُمَلِّكْ مُفَوِّضاً وَ لَمْ يَخْلُقِ اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ مََا بَيْنَهُمََا بََاطِلاً وَ لَمْ يَبْعَثِ اَلنَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ عَبَثاً ذََلِكَ‏ ظَنُّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ اَلنََّارِ فَأَنْشَأَ اَلشَّيْخُ يَقُولُ‏ أَنْتَ اَلْإِمَامُ اَلَّذِي نَرْجُو بِطَاعَتِهِ يَوْمَ اَلنَّجَاةِ مِنَ اَلرَّحْمَنِ غُفْرَاناً أَوْضَحْتَ مِنْ أَمْرِنَا مَا كَانَ مُلْتَبِساً جَزَاكَ رَبُّكَ بِالْإِحْسَانِ إِحْسَاناً


الکافی جلد ۱ ش ۳۹۳ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۳۹۵
روایت شده از : امام على عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب التوحيد
عنوان : حدیث امام على (ع) در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ التَّوْحِيدِ‏ بَابُ الْجَبْرِ وَ الْقَدَرِ وَ الْأَمْرِ بَيْنَ الْأَمْرَيْن‏
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۱, ۴۴۵

راوى گويد: امير المؤمنين (ع) پس از بازگشت از جنگ صفين در مسجد كوفه نشسته بود كه پير مردى آمد و برابر آن حضرت زانو زد و عرض كرد: يا امير المؤمنين بفرمائيد كه رفتن ما به شام به قضا و قدر الهى بود؟ على (ع)- آرى اى شيخ به هيچ تلى بالا نرفتيد و به هيچ دره‏اى سرازير نشديد جز به قضا و قدر الهى. شيخ- من رنج خود را به حساب خدا مى‏گذارم اى امير المؤمنين يعنى رنج بيهوده بردم، نه بهره دنيا داشت و نه اجرت آخرت. على (ع)- خاموش باش اى شيخ، به خدا سوگند، خداوند پاداش بزرگى به شما داده است در اين بسيج شما هم در رفتن شما اجر بزرگى به شما داده و هم در اقامت شما در جبهه و هم در برگشتن شما، شما در هيچ حالى واداشته نبوديد و ناچارى نداشتيد. شيخ- چطور در هيچ حالى واداشته و ناچار نبوديم با اينكه رفتن و ماندن و برگشتن ما همه به قضا و قدر بوده است. على (ع)- تو گمان مى‏كنى كه قضاء خدا بر بنده حتم است و قدر او بايست است و از بنده سلب اختيار مى‏كند؟ اگر حقيقت مطلب اين باشد، ثواب و عقاب و امر و نهى و بازداشتن از طرف خدا همه بيهوده گردد و وعده پاداش و وعيد كيفر لغو شود و گنهكار را سرزنشى نشايد و خوش كردار را ستايشى نبايد و بايد گنهكار را بهتر از نيكوكار مورد تفقد و احسان قرار داد و نيكوكار را به كيفر سزاوارتر دانست (چون كه گنهكار رنج گناه برده و نيكوكار لذت فرمانبرى چشيده يا به اعتبار اينكه متمرد در جنگ و جهاد كسى را نكشته ولى مطيع بناچار خونهائى از دشمنان ريخته است) اين عقيده همكيشان بت‏پرستان است و دشمنان حضرت رحمان و حزب شيطان و قدرى مذهبان و مجوسيان اين امت اسلامى، براستى خداى تبارك و تعالى تكليف را مقرون به اختيار ساخته و نهى و غدقن خود را به حساب خود را باش پرداخته و به كردار اندك ثواب بسيار داده، نافرمانى از او، چيرگى بر او نيست و فرمانبرى از وى به زور نباشد و خودكارى يكباره هم به مردم نداده و آسمانها و زمين و هر چه ميان آنها است بيهوده نيافريده و پيغمبران مژده بخش و بيم ده را هم عبث مبعوث نكرده، واى بر كسانى كه كافرند از آتش دوزخ. شيخ اين شعر را سرود:

        تو باشى امامى كه از طاعت تو             اميد نجات است از رب و غفران‏
            تو هر مشكلى را كنى حل و واضح             ز احسان جزايت دهد رب احسان‏

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۱, ۲۱۶

امير المؤمنين (ع) پس از بازگشت از جنگ صفين در كوفه نشسته بود كه پير مردى آمد و در برابر آن حضرت زانو زد و سپس عرضكرد: اى امير مؤمنان، بفرمائيد كه آيا رفتن ما بجنگ اهل شام بقضا و قدر خدا بود؟ حضرت فرمود: آرى اى پير مرد بهيچ تلى بالا نرفتيد و بهيچ دره‏اى سرا زير نشديد مگر بقضا و قدر خدا، پير مرد گفت: اى امير مؤمنان رنجى كه من در اين راه بردم بحساب خدا گذارم؟

(يعنى چون رفتن من بقضاء و قدر خدا بوده است پس من اجرى نخواهم داشت) حضرت فرمود: ساكت باش اى پير مرد بخدا سوگند كه خدا اجر بزرگى نسبت برفتن آنجا و اقامت در آنجا و بازگشت از آنجا بشما داده است، و شما نسبت بهيچ يك از حالات خود مجبور و ناچار نبوديد پير مرد گفت: چگونه مى‏شود كه ما در هيچ يك از حالات مجبور و ناچار نباشيم با آنكه رفتن و حركات و بازگشت ما بقضا و قدر خدا باشد؟ حضرت باو فرمود: مگر تو گمان كنى كه آن قضا حتمى بود و آن قدر لازم (بطورى كه اختيار از تو سلب شود و رفتن و جنگ كردنت بقدرت و اراده تو نباشد) اگر چنين ميبود ثواب و عقاب و امر و نهى و بازداشت خدا بيهوده بود (زيرا در آن صورت انسان مانند ماشين خود كاريست كه اگر درست كوكش كنند نافع باشد و چون بد جورش كنند زيان رساند و ماشين را امر و نهى كردن و توبيخ و تحسين نمودن بيهوده و باطلست) و نويد و بيم دادن انسان معنى ندارد و نه گنهكار سزاوارى سرزنش دارد و نه نيكوكار اهليت ستايش، بلكه گنهكار از نيكوكار سزاوارتر باحسانست و نيكوكار از گنهكار بعقوبت سزاوارتر است [نيكو كار از بدكردار سزاوارتر بستايش نيست و بدكردار از نيكوكار سزاوارتر بنكوهش نباشد] اين سخن گفتار برادران بت پرستان و دشمنان خداى رحمان و حزب شيطان و اهل قدر و مجوس اين امت است، خداى تبارك و تعالى تكليف با اختيار نموده (نه با جبر و اضطرار) و براى بيم دادن نهى فرموده (تا مردم فهميده و با اختيار بچاه نيفتند) و بر كردار اندك ثواب بسيار عطا فرموده، نافرمانى از او غلبه‏جوئى بر او نيست و فرمانبرى از او باكراه و زور نباشد بمردم آن ملكيت نداده كه يكباره واگذار كرده باشد (چنان كه اهل تفويض گويند) و آسمانها و زمين و فضا را بيهوده نيافريده و پيغمبران را بدون جهت مژده گويان و بيم رسان مبعوث نساخته، اين عقيده كافران است، واى بر كافران از آتش دوزخ پير مرد (كه عقده دلش باز شده و از شادى در پوست خود نميگنجيد يك رباعى باين مضمون) انشاء نمود و ميگفت: توئى آن امامى كه بسبب اطاعت او از خداى رحمان در روز قيامت اميد آمرزش داريم، از امر دين ما هر چه مشكل بود روشن ساختى، در برابر اين احسان پروردگارت بتو جزاى احسان عنايت كند.

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۱, ۴۹۱

على بن محمد روايت كرده است، از سهل بن زياد و اسحاق بن محمد و غير ايشان و آن را مرفوع ساخته‏اند، كه گفت: امير المؤمنين عليه السلام بعد از مراجعت از جنگ صفين، در مسجد كوفه نشسته بود كه ناگاه مرد پيرى رو آورد و به خدمت آن حضرت آمد و در پيش رويش به زانو در آمده، بر هيئت نشستن خصوم «۲» در نزد قاضيان، بر سر پا نشست. پس به آن حضرت عرض كرد كه: يا امير المؤمنين، ما را خبر ده از رفتن ما به سوى مردم شام و جنگ با ايشان كه آيا به قضا و قدر خدا بود يا نه؟ امير المؤمنين عليه السلام فرمود: «بلى اى شيخ، بر تلّى بالا نرفتيد و در درون رودخانه‏اى فرود نيامديد، مگر به قضا و قدر خداى عزّوجلّ». آن شيخ عرض كرد كه: يا امير المؤمنين، رنج و مشقت من در اين باب در نزد خدا محسوب نخواهد شد و مزدى ندارم؛ چه اين فعل به اختيار من نبوده، بلكه به قضا و قدر خدا بوده. حضرت فرمود كه: «بس كن اى شيخ، پس به خدا سوگند كه خدا، مزد شما را بزرگ گردانيد در باب رفتن شما و شما خود مى‏رفتيد، و در باب ايستادن شما در جنگ، گاه خود __________________________________________________

 (۲). مدعى و منازع.
                  

در آن ايستادگى داشتيد، و در باب بازگشتن شما از جنگ، و خود باز مى‏گشتيد. چه، كسى شما را بر اين افعال جبر نكرد و در هيچ حالت از حالات خويش چنان نبوديد كه خدا به جبر شما را بر آن داشته باشد، يا شما را به سوى آن ناچار نموده باشد». آن شيخ عرض كرد كه: چگونه ما در حالتى از حالات مجبور و به سوى آن مضطر و ناچار نبوديم، با آن‏كه رفتن و گشتن و بازگشتن ما، همه به قضا و قدر خدا بود؟ حضرت فرمود كه:

«آيا چنان گمان مى‏كنى كه آن قضا و قدر كه گفتم، قضاى حتمى و قدر لازمى است كه خواهى نخواهى بايد به عمل آيد؟ اگر امر چنين باشد، هر آينه ثواب و عقاب و امر و نهى و زجر، كه از جانب خدا به ما رسيده، باطل خواهد بود، و معنى وعده نيك و بدى كه فرموده، ساقط مى‏شود و گناه‏كار را سرزنشى و نيكوكار را ستايشى نباشد. و هر آينه گناه‏كار به احسان، از نيكوكار سزاوارتر و نيكوكار به عقوبت، از گناه‏كار سزاوارتر بود. آنچه گفتى سخن بت پرستان و دشمنان خداوند رحمان و لشكران شيطان و جماعت قَدَريه اين امت و كُبرايشان است. به درستى كه خداى تبارك و تعالى، تكليف نموده از روى تخيير (كه مكلفان را مختار گردانيده) و نهى فرموده از روى تحذير (كه ايشان را ترسانيده) و بر عمل اندك ثواب بسيار عطا فرموده، و كسى كه او را نافرمانى كرده، او را مغلوب و منكوب نساخته و كسى كه او را فرمان‏بردارى نموده، خدا او را بر آن جبر و اكراه نفرموده؛ چه، مطيع بر نكردن طاعت، توانا، چنانچه آن جناب بر منع عاصى از معصيت، قادر است. و كسى را كه مالك چيزى ساخته، امر را به او وانگذاشته كه آنچه خواهد كند، و آسمان‏ها و زمين و آنچه را كه در ميان آنها است، نيافريده آفريدنى باطل و بيهوده (كه غرضى بر آن مترتب نباشد و حكمت و مصلحتى در آن نباشد، بلكه براى آن است كه استدلال كنند بر وجود واجب الوجود و قدرت كامله و حكمت شامله آن جناب و هر يك از اينها را خاصيتى، بلكه خاصيت‏ها است). و نفرستاده پيغمبران را مژده دهندگان و بيم‏كنندگان، به عبث و بى‏فايده (يعنى آن آفريدن چيزها بر وجه باطل كه حكمت و مصلحتى در آن نباشد و همچنين فرستادن پيغمبران كه عبث و بى‏فايده باشد) «ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ» «۱»، يعنى: آن آفريدن چيزها بر وجه باطل (كه حكمت و مصلحتى درآن نباشد، و همچنين فرستادن پيغمبران كه عبث و بى فايده باشد)، گمان آنان‏

__________________________________________________

(۱). ص، ۲۷.
                      

است كه كافر شدند و به حكمت آن نگرويدند. پس واى بر آنها كه نگرويدند و گمان باطل بردند از آتش دوزخ». پس آن شيخ شروع كرد كه مى‏گفت.

         أنت الامام الّذى نرجوا به طاعته يوم             النجاة من الرحمن غفراناً
            أوضحت من أمرنا ما كان ملتبسا             جزاك ربّك بالإحسان احساناً

يعنى: تويى پيشوايى كه ما اميد داريم به واسطه فرمان‏بردارى او در روز رهايى يافتن از سختى‏ها كه روز قيامت است، آمرزش را از خداوند بخشاينده. روشن ساختى از امر ما آنچه را كه مشتبه و پوشيده بود. پروردگارت تو را جزاى نيكو عطا فرمايد به اين نيكى كه با ما كردى.


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)