روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۳۲۰

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة

الحسين بن الحسن الحسني قال حدثني ابو الطيب المثني يعقوب بن ياسر قال :

كَانَ‏ اَلْمُتَوَكِّلُ‏ يَقُولُ وَيْحَكُمْ قَدْ أَعْيَانِي‏ أَمْرُ اِبْنِ اَلرِّضَا أَبَى أَنْ يَشْرَبَ مَعِي أَوْ يُنَادِمَنِي أَوْ أَجِدَ مِنْهُ فُرْصَةً فِي هَذَا فَقَالُوا لَهُ فَإِنْ لَمْ تَجِدْ مِنْهُ فَهَذَا أَخُوهُ‏ مُوسَى‏ قَصَّافٌ عَزَّافٌ يَأْكُلُ وَ يَشْرَبُ وَ يَتَعَشَّقُ قَالَ اِبْعَثُوا إِلَيْهِ فَجِيئُوا بِهِ حَتَّى نُمَوِّهَ بِهِ عَلَى اَلنَّاسِ وَ نَقُولَ‏ اِبْنُ اَلرِّضَا فَكَتَبَ إِلَيْهِ وَ أُشْخِصَ مُكَرَّماً وَ تَلَقَّاهُ جَمِيعُ‏ بَنِي هَاشِمٍ‏ وَ اَلْقُوَّادُ وَ اَلنَّاسُ عَلَى أَنَّهُ إِذَا وَافَى‏ أَقْطَعَهُ‏ قَطِيعَةً وَ بَنَى لَهُ فِيهَا وَ حَوَّلَ اَلْخَمَّارِينَ وَ اَلْقِيَانَ‏ إِلَيْهِ وَ وَصَلَهُ وَ بَرَّهُ وَ جَعَلَ لَهُ مَنْزِلاً سَرِيّاً حَتَّى يَزُورَهُ هُوَ فِيهِ فَلَمَّا وَافَى‏ مُوسَى‏ تَلَقَّاهُ‏ أَبُو اَلْحَسَنِ‏ فِي قَنْطَرَةِ وَصِيفٍ وَ هُوَ مَوْضِعٌ تُتَلَقَّى فِيهِ اَلْقَادِمُونَ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ وَ وَفَّاهُ حَقَّهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ إِنَّ هَذَا اَلرَّجُلَ قَدْ أَحْضَرَكَ لِيَهْتِكَكَ وَ يَضَعَ مِنْكَ فَلاَ تُقِرَّ لَهُ أَنَّكَ شَرِبْتَ نَبِيذاً قَطُّ فَقَالَ لَهُ‏ مُوسَى‏ فَإِذَا كَانَ دَعَانِي لِهَذَا فَمَا حِيلَتِي قَالَ فَلاَ تَضَعْ مِنْ قَدْرِكَ وَ لاَ تَفْعَلْ فَإِنَّمَا أَرَادَ هَتْكَكَ فَأَبَى عَلَيْهِ‏ فَكَرَّرَ عَلَيْهِ فَلَمَّا رَأَى أَنَّهُ لاَ يُجِيبُ قَالَ أَمَا إِنَّ هَذَا مَجْلِسٌ لاَ تُجْمَعُ أَنْتَ وَ هُوَ عَلَيْهِ أَبَداً فَأَقَامَ ثَلاَثَ سِنِينَ يُبَكِّرُ كُلَّ يَوْمٍ فَيُقَالُ لَهُ‏ قَدْ تَشَاغَلَ اَلْيَوْمَ فَرُحْ فَيَرُوحُ فَيُقَالُ قَدْ سَكِرَ فَبَكِّرْ فَيُبَكِّرُ فَيُقَالُ شَرِبَ دَوَاءً فَمَا زَالَ عَلَى هَذَا ثَلاَثَ سِنِينَ حَتَّى قُتِلَ‏ اَلْمُتَوَكِّلُ‏ وَ لَمْ يَجْتَمِعْ مَعَهُ عَلَيْهِ‏


الکافی جلد ۱ ش ۱۳۱۹ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۱۳۲۱
روایت شده از : امام هادى عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب الحجة
عنوان : حدیث امام هادى (ع) در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ الْحُجَّة‏ بَابُ مَوْلِدِ أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ وَ الرِّضْوَان‏
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۴۷۵

از يعقوب بن ياسر كه گفت: متوكل هميشه مى‏گفت: واى بر شما، كار ابن الرضا مرا درمانده و بيچاره كرد، از مَى‏خوارى با من رو گردان است و از همنشينى من گريزان است و به من هيچ فرصتى در اين كارها نداده، به او گفتند: اگر از خود او مقصودت را به دست نمى‏آورى، اين برادرش موسى است كه غرق بازى و قرين‏ ملاهى است، مى‏خورد و مى‏نوشد و عشق مى‏ورزد، گفت: بفرستيد و او را بياوريد تا او را در برابر مردم به جاى ابن الرضا نمايش دهم. به او نوشت و او را با احترام تمام به سامره آورد و همه رجال بنى هاشم و افسران و مردم به استقبال او رفتند و با او شرط شده بود كه چون به سامره آيد، زمينهائى به او واگذارد و خانه‏اى در آن برايش بسازد و مى فروشان و كنيزان رامشگر را نزد او گرد آورد و با وصله و احسان كند و دستگاهى براى او فراهم سازد كه متوكل خودش در آنجا به ديدار او رود. چون موسى به سامره رسيد، ابو الحسن (ع) در سر جسر وصيف كه واردين را استقبال مى‏كردند به استقبال او رفت و او را ديدار كرد و بر او سلام داد و حق او را ادا كرد و سپس به او گفت: اين مرد تو را خواسته تا آبرويت را بريزد و تو را زبون كند، مبادا نزد او اعتراف كنى كه هرگز نبيذ (شراب خرما) چشيدى. موسى در پاسخ حضرت گفت: اگر براى اين كار مرا خواسته چاره‏اى ندارم؟ فرمود: قدر خود را مكاه و گرد اين كار مگرد، زيرا مى‏خواهد تو را بى‏آبرو كند، موسى از سخن امام سر بر تافت و آن حضرت به او اصرار كرد و چون ديد نمى‏پذيرد، فرمود: هلا تو با متوكل در چنين مجلسى هرگز گرد هم نيائيد و سه سال موسى در سامره ماند، هر روز بامداد به دربار متوكل مى‏رفت و به او مى گفتند: امروز كار دارد، برو، روز ديگر مى‏آمد، مى‏گفتند: امروز مست است، فردا بامداد بيا، چون بامداد فردا مى‏رفت مى‏گفتند: امروز دوا خورده است و سه سال به همين منوال گذرانيد تا متوكل كشته شد و او را با وى انجمنى فراهم نشد.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۴۲۸

يعقوب بن ياسر گويد: متوكل باطرافيانش ميگفت: موضوع ابن الرضا (امام هادى عليه السلام) مرا خسته و درمانده كرد. از ميگسارى و همنشينى با من سرباز ميزند و من نميتوانم در اين باره از او فرصتى بدست آورم (تا او را نزد مردم خفيف و سبك كنم و آلوده و گنهكار نشان دهم) آنها گفتند: اگر باو راه نمييابى، برادرش موسى (مبرقع) هست. او اهل ساز و آواز است، ميخورد و مى‏آشامد و عشقبازى ميكند، متوكل گفت، دنبالش بفرستيد و او را بياوريد تا او را در نظر مردم بجاى ابن الرضا جا بزنيم و بگوئيم ابن الرضا همين است. آنگاه باو نامه نوشت و با احترام حركتش داد و تمام بنى هاشم و سرلشكران و مردم باستقبالش رفتند با اين شرط كه چون بسامره وارد شود، متوكل قطعه زمينى باو واگذارد و براى او در آنجا ساختمان كند و مى فروشان و آوازه‏خوانان را نزد او فرستد و با او احسان و خوشرفتارى كند و دستگاهى آراسته برايش آماده كند و خودش در آنجا بديدار او رود. چون موسى برسيد، حضرت ابو الحسن (امام هادى عليه السلام) در محل پل وصيف كه جاى ملاقات واردين بود. باو برخورد، بر او سلام كرد و حقش را ادا نمود. سپس فرمود: اين مرد (متوكل) ترا احضار كرده تا آبرويت را ببرد و از ارزشت بكاهد، مبادا نزد او اقرار كنى كه هيچ گاه شراب آشاميده‏ئى موسى گفت: اگر مرا بآن دعوت كند چاره‏ام چيست؟ فرمود: ارزش خودت را پائين نياور و آن كار را مكن كه او ميخواهد رسوايت كند، موسى نپذيرفت و حضرت سخنش را تكرار فرمود، چون ديد موسى اجابت نميكند، فرمود: اين (مجلسى كه متوكل براى تو فكر كرده) مجلسى است كه هرگز تو با او گردهم نيائيد، موسى سه سال در آنجا بود، هر روز صبح ميرفت، باو ميگفتند، متوكل امروز كار دارد، شب بيا، شب مى‏آمد، ميگفتند: مست است، صبح بيا، صبح مى‏آمد، ميگفتند، دوا آشاميده، تا سه سال‏ بدين منوال گذشت و متوكل كشته شد و ممكن نشد با او انجمن كند.

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۷۱۷

حسين بن حسن حسنى روايت كرده و گفته است كه: حديث كرد مرا ابوطيّب مثنّى- يعنى: يعقوب بن ياسر- و گفت كه: متوكّل مى‏گفت كه: واى بر شما، امر ابن الرّضا (يعنى: امام على نقى) عليه السلام مرا خسته و مانده كرد. ابا و امتناع دارد كه با من شراب بخورد، يا با من هم‏نشينى كند كه نديم و هم‏صحبت من باشد، يا آن‏كه از او در اين باب فرصتى بيابم و ببينم كه با ديگرى چنين كند. با او گفتند: اگر از او اين امر را نمى‏توانى يافت، اينك برادرش موسى بسيار لهو و لعب مى‏كند و به غايت خبث و بد كار است؛ مانند طنبور و بربط و دف و نى زدن و غنا كردن، مى‏خورد و مى‏آشامد و عشق مى‏ورزد. متوكّل گفت: به سوى او بفرستيد و او را بياوريد تا آن‏كه به واسطه او امر را بر مردم مشتبه كنيم و بگوييم كه ابن الرّضا عليه السلام چنين و چنين كرد (چه، به سبب اشتراك در اسم و شهرت على بن محمد، مردم آن حضرت را مى‏فهمند). پس، نامه‏اى به موسى نوشت و او را از مدينه معزّز و مكرّم بيرون آوردند، و در هنگام ورود، همه بنى‏هاشم و سركردگان و مردمان او را استقبال كردند. و متوكّل در نامه‏اى كه به او نوشت، شرط كرده بود كه چون بيايد، قطعه‏اى زمينى را به رسم اقطاع به او بدهد، و در آن از برايش عمارت‏ها بسازد و شراب فروشان و زنان خواننده را به سوى او بفرستد، و او را صله و جايزه عطا كند، و با او نيكويى نمايد، و منزل بزرگ خوبى را از برايش قرار دهد تا او را ديدن كند، و او در آن منزل باشد. و چون موسى آمد، حضرت امام على نقى عليه السلام او را پيش‏باز كرد در پل وصيف-/ و آن موضعى است كه در آن كسانى را كه از سفر مى‏آيند، استقبال مى‏نمايند-/ پس بر او سلام كرد و حقّ او را تمام داد (كه آنچه لازمه برادرى بود به جا آورد) بعد از آن، به او فرمود كه: «اين مرد، تو را حاضر كرده و آورده است از براى آن‏كه پرده حرمتت را بدرد، و قدر تو را پست كند. پس مبادا كه از براى او اقرار كنى كه تو هرگز شراب نبيذ را نوشيده‏اى». موسى به آن حضرت عرض كرد كه: هرگاه مرا از براى اين امر طلبيده باشد، چه چاره كنم؟ فرمود كه: «قدر خويش را پست مكن و آنچه مى‏گويد، مكن؛ زيرا كه او اراده‏اى ندارد، مگر آن‏كه مى‏خواهد كه پرده حرمت تو را بدرد». پس موسى بر او ابا و امتناع نمود و حضرت اين مطلب را بر او تكرار فرمود و چون ديد كه موسى اجابت نمى‏كند، فرمود كه: «بدان و آگاه باش، كه اينك مجلسى است كه تو با او هرگز بر آن جمع نخواهيد شد». پس موسى سه سال ماند كه هر روز صبح زود بر درِ خانه متوكّل مى‏آمد و به او مى‏گفتند كه امروز به كارى‏ مشغول است، برو و شام بيا. مى‏رفت و شام مى‏آمد، به او مى‏گفتند كه: الحال مست است، صبح زود بيا، و صبح زود كه مى‏آمد، مى‏گفتند كه: دوايى نوشيده. پس هميشه در عرض سه سال بر اين حال بود تا آن‏كه متوكّل كشته شد و با او بر آن امر جمع نشدند.


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)