روایت:الکافی جلد ۲ ش ۱۹۲۵

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۲، كِتَابُ الدُّعَاء

محمد بن يحيي عن احمد بن محمد عن الحسن بن علي عن علي بن ميسر قال :

لَمَّا قَدِمَ‏ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ عَلَى‏ أَبِي جَعْفَرٍ أَقَامَ‏ أَبُو جَعْفَرٍ مَوْلًى لَهُ عَلَى رَأْسِهِ وَ قَالَ لَهُ إِذَا دَخَلَ عَلَيَّ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ فَلَمَّا دَخَلَ‏ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ نَظَرَ إِلَى‏ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَسَرَّ شَيْئاً فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ نَفْسِهِ لاَ يَدْرِي مَا هُوَ ثُمَّ أَظْهَرَ يَا مَنْ يَكْفِي خَلْقَهُ كُلَّهُمْ وَ لاَ يَكْفِيهِ أَحَدٌ اِكْفِنِي شَرَّ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ عَلِيٍ‏ قَالَ فَصَارَ أَبُو جَعْفَرٍ لاَ يُبْصِرُ مَوْلاَهُ وَ صَارَ مَوْلاَهُ لاَ يُبْصِرُهُ فَقَالَ‏ أَبُو جَعْفَرٍ يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ لَقَدْ عَيَّيْتُكَ فِي هَذَا اَلْحَرِّ فَانْصَرِفْ فَخَرَجَ‏ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ مِنْ عِنْدِهِ فَقَالَ‏ أَبُو جَعْفَرٍ لِمَوْلاَهُ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَفْعَلَ مَا أَمَرْتُكَ بِهِ فَقَالَ لاَ وَ اَللَّهِ مَا أَبْصَرْتُهُ وَ لَقَدْ جَاءَ شَيْ‏ءٌ فَحَالَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ فَقَالَ لَهُ‏ أَبُو جَعْفَرٍ وَ اَللَّهِ لَئِنْ حَدَّثْتَ بِهَذَا اَلْحَدِيثِ أَحَداً لَأَقْتُلَنَّكَ‏


الکافی جلد ۲ ش ۱۹۲۴ حدیث الکافی جلد ۲ ش ۱۹۲۶
روایت شده از : امام جعفر صادق عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۲
بخش : كتاب الدعاء
عنوان : حدیث امام جعفر صادق (ع) در کتاب الكافي جلد ۲ كِتَابُ الدُّعَاء‏ بَابُ الدُّعَاءِ لِلْكَرْبِ وَ الْهَمِّ وَ الْحُزْنِ وَ الْخَوْف‏
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۶, ۲۷۳

از على بن ميسر گويد: چون امام صادق (ع) نزد ابى جعفر منصور وارد مى‏شد، ابو جعفر يكى از غلامان خود را بر سر او واداشت و به او گفت: چون وارد شد گردنش را بزن، و چون امام صادق (ع) وارد شد به منصور نگاهى كرد و زير لب سخنى گفت كه ندانست چه بود! و سپس اين جمله را آشكارا گفت: اين كسى كه از همه خلق خود كفايت كنى و كسى از او كفايت نتواند شرّ عبد اللَّه بن على را از من دفع كن. فرمود: ديگر چشم منصور غلامش را نمى‏ديد و چشم غلامش منصور را نمى‏ديد، و منصور گفت: اى جعفر بن محمد راستى در اين گرما شما را به رنج انداختم، برگرد. و امام صادق (ع) از نزد او بيرون شد و منصور به غلامش گفت: چرا دستور مرا در باره او اجراء نكردى؟ گفت: بخدا من او را نديدم و پرده‏اى ميان من و او كشيده شد. منصور گفت: بخدا اگر اين داستان را به كسى بازگوئى هر آينه تو را خواهم كشت.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۴, ۳۴۳

على بن ميسر گويد: چون امام صادق عليه السلام بر أبى جعفر منصور درآمد، منصور يكى از غلامان خود را بالاى سر خود نگهداشت و باو گفت: همين كه (جعفر بن محمد) بر من وارد شد گردنش را بزن، حضرت صادق عليه السلام هنگامى كه وارد شد نگاهى بمنصور كرد و زير لب سخنى گفت كه كسى نفهميد چه بود، و سپس اين جمله را آشكارا گفت: «يا من يكفى خلقه كلهم و لا يكفيه أحد، أكفنى شر عبد اللَّه بن على» (منصور نامش عبد اللَّه و فرزند محمد بن على بن عبد اللَّه بن عباس بوده است) گويد: پس منصور غلامش را نديد و غلام نيز او را نمى‏ديد، پس منصور بحضرت صادق عليه السلام گفت: اى جعفر. ابن محمد راستى من شما را در اين گرما برنج و تعب انداختم برگرد (بمنزل، و معذرت خواهى كرد) پس حضرت صادق عليه السلام از نزدش بيرون رفت، پس از آن منصور بغلامش گفت: چرا آنچه بتو دستور داده بودم انجام ندادى (و گردن جعفر بن محمد را نزدى؟) گفت: بخدا سوگند من او را نديدم و چيزى آمد و ميان من و او حائل شد، منصور باو گفت: بخدا سوگند اگر اين داستان را براى أحدى گفتى هر آينه تو را خواهم كشت.

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۴, ۵۰۷

محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، از حسن بن على، از على بن ميسّر روايت كرده است كه گفت: چون امام جعفر صادق عليه السلام بر ابوجعفر منصور وارد شد، ابوجعفر، غلامى از خود را بر سرش به پاى داشت و به او گفت كه: چون بر من داخل شود، گردنش را بزن. و چون حضرت صادق عليه السلام داخل شد، به سوى ابوجعفر نگريست و ميان خود و خود، چيزى را آهسته گفت كه دانسته نمى‏شد كه آن چيست. پس اين را اظهار فرمود كه: «يَا مَنْ يَكْفِي خَلْقَهُ كُلَّهُمْ وَلَا يَكْفِيهِ أَحَدٌ، اكْفِنِي شَرَّ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَلِيٍّ؛ اى كسى كه كفايت مى‏كند آفريدگان خود را، همه ايشان! و كفايت نمى‏كند او را هيچ‏كس. كفايت كن از من بدى عبداللَّه، پسر على»، على گفت: پس ابوجعفر منصور به اين سبب چنان شد كه غلامش را نمى‏ديد، و غلامش چنان شد كه او را نمى‏ديد. ابوجعفر گفت كه: يا جعفر بن محمد! در اين گرما تو را رنجانيدم، برگرد. پس حضرت صادق عليه السلام از نزد او بيرون آمد، و ابوجعفر به غلام خود گفت‏ كه: چه منع كرد تو را از كردن آن‏چه تو را به آن امر كردم؟ گفت: نه، به خدا سوگند كه او را نديدم، و هر آينه چيزى آمد و در ميان من و او حائل و مانع شد. ابوجعفر به غلامش گفت: به خدا سوگند كه اگر احدى را به اين حديث، حديث كنى، و كسى را به اين خبر، خبر دهى، هر آينه تو را مى‏كشم.


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)