روایت:الکافی جلد ۱ ش ۶۱۶
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة
محمد عن محمد بن الحسين عن محمد بن اسماعيل عن ابي اسماعيل السراج عن بشر بن جعفر عن مفضل بن عمر عن ابي عبد الله ع قال سمعته يقول :
الکافی جلد ۱ ش ۶۱۵ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۶۱۷ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۲, ۲۱۷
مفضل بن عمر گويد: به گوش خود شنيدم امام صادق (ع) به من فرمود: مىدانى پيراهن يوسف از چه بود؟ گويد: عرض كردم: نه، فرمود: چون براى سوختن ابراهيم (ع) آتش معروف را افروختند، جبرئيل يك جامه بهشتى برايش آورد و ببرش كرد و با وجود آن گرما و سرما زيانى نداشت. چون ابراهيم را مرگ در رسيد، آن را در بازوبند خود نهاد و به اسحق (ع) آويخت و اسحق آن را به يعقوب (ع) آويخت و چون يوسف (ع) زاده شد، يعقوب آن را به يوسف آويخت و در بازوى وى بود تا كارش بدان جا كه بايست رسيد (يعنى فرمانرواى مصر شد) و چون يوسف آن را از ميان بازوبند خود در مصر بر آورد، حضرت يعقوب در كنعان بوى آن را شنيد و اين است قول او كه (۹۴ سوره يوسف): «به راستى من بوى يوسف را مىشنوم اگر شما مرا كم خرد نخوانيد» اين همان پيراهنى بود كه خدا از بهشت فرو فرستاده بود، گفتم: قربانت، اين پيراهن به چه كسى رسيد؟ فرمود: به اهلش، سپس فرمود: هر پيغمبرى علمى يا چيز ديگرى به ارث دريافت محققاً به خاندان محمدش پرداخت.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۱, ۳۳۶
مفضل بن عمر گويد: امام صادق عليه السلام بمن فرمود: ميدانى پيراهن يوسف عليه السلام چه بود؟ عرضكردم: نه، فرمود: چون براى ابراهيم عليه السلام آتش افروختند، جبرئيل عليه السلام جامهاى از جامههاى بهشت برايش آورد، او پوشيد، و با آن جامه گرما و سرما بابراهيم زيانى نميرسانيد چون مرگ ابراهيم در رسيد، آن را در غلافى نهاد و باسحاق آويخت و اسحاق آن را بيعقوب آويخت و چون يوسف عليه السلام متولد شد، آن را بر او آويخت و در بازوى او بود تا امرش بآنجا كه بايست رسيد (زمام حكومت مصر بدست گرفت) و چون يوسف آن را در مصر از غلاف بيرون آورد، يعقوب بوى خوش آن را دريافت و همين است كه گويد (۹۴ سوره يوسف ۱۲) «اگر سفيهم نميخوانيد من بوى يوسف را احساس ميكنم» و آن همان پيراهنى بود كه خدا از بهشت فرستاده بود. عرضكردم: قربانت گردم آن پيراهن بچه كس رسيد؟ فرمود: باهلش رسيد، سپس فرمود: هر پيغمبرى كه دانش يا چيز ديگرى را بارث گذاشته [دريافته] بآل محمد صلّى اللَّه عليه و آله رسيده است.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۱, ۷۴۳
محمد، از محمد بن حسين، از محمد بن اسماعيل، از ابو اسماعيل سرّاج، از بِشر بن جعفر، از مُفضّل بن عُمر، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه مىفرمود: «آيا مىدانى كه پيراهن يوسف عليه السلام چه بود؟» عرض كردم: نه. حضرت فرمود كه: «چون آتش را از براى ابراهيم عليه السلام افروختند، جبرئيل عليه السلام جامهاى از جامههاى بهشت را به نزد آن حضرت آورد و آن را بر او پوشانيد. بعد از آن، تا آن جامه با آن حضرت بود، گرما و سرما او را ضرر نرسانيد، و چون ابراهيم را مرگ در رسيد، آن را در بازوبندى قرار داد و بر اسحاق آويخت، و اسحاق آن را بر يعقوب آويخت. پس چون يوسف متولّد شد، يعقوب آن را بر يوسف آويخت، و آن پيراهن در بازوى او بسته بود، تا واقع شد از امر او، آنچه واقع شد، و بود آنچه بود از پادشاهى و سلطنت، و آنچه خدا به او عطا فرمود. پس چون يوسف در شهر مصر آن را از بازوبند بيرون آورد، يعقوب در كنعان به وى آن را يافت. و اين است معنى قول خداى تعالى كه از يعقوب حكايت مىفرمايد كه: «إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ» «۱»، يعنى: «به درستى كه من، هر آينه بوى يوسف را مىيابم، اگر مرا به نقصان عقل نسبت نكنيد» (و نگوييد كه من پير شدهام و مرا خرافت رسيده). و اين پيراهن يوسف، همان پيراهنى است كه خدا آن را از بهشت فرو فرستاده». راوى مىگويد كه: عرض كردم: فداى تو گردم، آن پيراهن به كه منتقل شد؟ فرمود: «به سوى آنكه اهل آن بود». بعد از آن فرمود كه: «هر پيغمبرى كه علم يا غير آن را ميراث گذاشت، همه آنها به سوى آل محمد صلى الله عليه و آله منتهى شد و به ايشان رسيد». __________________________________________________
(۱). يوسف، ۹۴.