روایت:الکافی جلد ۸ ش ۲۵۶

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۸، كِتَابُ الرَّوْضَة

علي بن ابراهيم عن ابيه عن ابن محبوب عن علي بن ابي حمزه عن ابي بصير قال :

كُنْتُ مَعَ‏ أَبِي جَعْفَرٍ ع‏ جَالِساً فِي اَلْمَسْجِدِ إِذْ أَقْبَلَ‏ دَاوُدُ بْنُ عَلِيٍ‏ وَ سُلَيْمَانُ بْنُ خَالِدٍ وَ أَبُو جَعْفَرٍ عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ أَبُو اَلدَّوَانِيقِ‏ فَقَعَدُوا نَاحِيَةً مِنَ اَلْمَسْجِدِ فَقِيلَ لَهُمْ هَذَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍ‏ جَالِسٌ فَقَامَ إِلَيْهِ‏ دَاوُدُ بْنُ عَلِيٍ‏ وَ سُلَيْمَانُ بْنُ خَالِدٍ وَ قَعَدَ أَبُو اَلدَّوَانِيقِ‏ مَكَانَهُ حَتَّى سَلَّمُوا عَلَى‏ أَبِي جَعْفَرٍ ع‏ فَقَالَ لَهُمْ‏ أَبُو جَعْفَرٍ ع‏ مَا مَنَعَ جَبَّارَكُمْ مِنْ أَنْ يَأْتِيَنِي فَعَذَّرُوهُ عِنْدَهُ فَقَالَ عِنْدَ ذَلِكَ‏ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ع‏ أَمَا وَ اَللَّهِ لاَ تَذْهَبُ اَللَّيَالِي وَ اَلْأَيَّامُ حَتَّى يَمْلِكَ مَا بَيْنَ قُطْرَيْهَا ثُمَّ لَيَطَأَنَّ اَلرِّجَالُ عَقِبَهُ ثُمَّ لَتَذِلَّنَّ لَهُ رِقَابُ اَلرِّجَالِ ثُمَّ لَيَمْلِكَنَّ مُلْكاً شَدِيداً فَقَالَ لَهُ‏ دَاوُدُ بْنُ عَلِيٍ‏ وَ إِنَّ مُلْكَنَا قَبْلَ مُلْكِكُمْ قَالَ نَعَمْ يَا دَاوُدُ إِنَّ مُلْكَكُمْ قَبْلَ مُلْكِنَا وَ سُلْطَانَكُمْ قَبْلَ سُلْطَانِنَا فَقَالَ لَهُ‏ دَاوُدُ أَصْلَحَكَ اَللَّهُ فَهَلْ لَهُ مِنْ مُدَّةٍ فَقَالَ نَعَمْ يَا دَاوُدُ وَ اَللَّهِ لاَ يَمْلِكُ‏ بَنُو أُمَيَّةَ يَوْماً إِلاَّ مَلَكْتُمْ مِثْلَيْهِ وَ لاَ سَنَةً إِلاَّ مَلَكْتُمْ مِثْلَيْهَا وَ لَيَتَلَقَّفُهَا اَلصِّبْيَانُ مِنْكُمْ كَمَا تَلَقَّفُ اَلصِّبْيَانُ اَلْكُرَةَ فَقَامَ‏ دَاوُدُ بْنُ عَلِيٍ‏ مِنْ عِنْدِ أَبِي جَعْفَرٍ ع‏ فَرِحاً يُرِيدُ أَنْ يُخْبِرَ أَبَا اَلدَّوَانِيقِ‏ بِذَلِكَ فَلَمَّا نَهَضَا جَمِيعاً هُوَ وَ سُلَيْمَانُ بْنُ خَالِدٍ نَادَاهُ‏ أَبُو جَعْفَرٍ ع‏ مِنْ خَلْفِهِ يَا سُلَيْمَانَ بْنَ خَالِدٍ لاَ يَزَالُ اَلْقَوْمُ فِي فُسْحَةٍ مِنْ مُلْكِهِمْ مَا لَمْ يُصِيبُوا مِنَّا دَماً حَرَاماً وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ فَإِذَا أَصَابُوا ذَلِكَ اَلدَّمَ فَبَطْنُ اَلْأَرْضِ خَيْرٌ لَهُمْ مِنْ ظَهْرِهَا فَيَوْمَئِذٍ لاَ يَكُونُ لَهُمْ فِي اَلْأَرْضِ نَاصِرٌ وَ لاَ فِي اَلسَّمَاءِ عَاذِرٌ ثُمَّ اِنْطَلَقَ‏ سُلَيْمَانُ بْنُ خَالِدٍ فَأَخْبَرَ أَبَا اَلدَّوَانِيقِ‏ فَجَاءَ أَبُو اَلدَّوَانِيقِ‏ إِلَى‏ أَبِي جَعْفَرٍ ع‏ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ ثُمَّ أَخْبَرَهُ بِمَا قَالَ لَهُ‏ دَاوُدُ بْنُ عَلِيٍ‏ وَ سُلَيْمَانُ بْنُ خَالِدٍ فَقَالَ لَهُ نَعَمْ يَا أَبَا جَعْفَرٍ دَوْلَتُكُمْ قَبْلَ دَوْلَتِنَا وَ سُلْطَانُكُمْ قَبْلَ سُلْطَانِنَا سُلْطَانُكُمْ شَدِيدٌ عَسِرٌ لاَ يُسْرَ فِيهِ وَ لَهُ مُدَّةٌ طَوِيلَةٌ وَ اَللَّهِ لاَ يَمْلِكُ‏ بَنُو أُمَيَّةَ يَوْماً إِلاَّ مَلَكْتُمْ مِثْلَيْهِ وَ لاَ سَنَةً إِلاَّ مَلَكْتُمْ مِثْلَيْهَا وَ لَيَتَلَقَّفُهَا صِبْيَانٌ مِنْكُمْ فَضْلاً عَنْ رِجَالِكُمْ كَمَا يَتَلَقَّفُ اَلصِّبْيَانُ اَلْكُرَةَ أَ فَهِمْتَ ثُمَّ قَالَ لاَ تَزَالُونَ فِي عُنْفُوَانِ اَلْمُلْكِ تَرْغُدُونَ فِيهِ مَا لَمْ تُصِيبُوا مِنَّا دَماً حَرَاماً فَإِذَا أَصَبْتُمْ ذَلِكَ اَلدَّمَ غَضِبَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْكُمْ فَذَهَبَ بِمُلْكِكُمْ وَ سُلْطَانِكُمْ وَ ذَهَبَ بِرِيحِكُمْ وَ سَلَّطَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْكُمْ عَبْداً مِنْ عَبِيدِهِ أَعْوَرَ وَ لَيْسَ بِأَعْوَرَ مِنْ‏ آلِ‏ أَبِي سُفْيَانَ‏ يَكُونُ اِسْتِيصَالُكُمْ عَلَى يَدَيْهِ وَ أَيْدِي أَصْحَابِهِ ثُمَّ قَطَعَ اَلْكَلاَمَ‏


الکافی جلد ۸ ش ۲۵۵ حدیث الکافی جلد ۸ ش ۲۵۷
روایت شده از : امام محمّد باقر عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۸
بخش : كتاب الروضة
عنوان : حدیث امام محمّد باقر (ع) در کتاب الكافي جلد ۸ كِتَابُ الرَّوْضَة‏‏‏ حَدِيثُ الصَّيْحَة
موضوعات :

ترجمه

هاشم رسولى محلاتى, الروضة من الكافی جلد ۲ ترجمه رسولى محلاتى, ۹

ابو بصير گويد: در خدمت امام باقر (ع) در مسجد (مدينه) نشسته بودم كه داود بن على (عموى منصور دوانيقى كه بعدها نيز والى مدينه شد) و سليمان بن خالد و عبد اللَّه بن محمد (منصور دوانيقى) وارد مسجد شدند و در گوشه‏اى از مسجد نشستند، كسى بآنها گفت: اين محمد بن على است كه اينجا نشسته، در اين هنگام داود بن على و سليمان بن خالد برخاسته بسوى آن حضرت آمدند ولى منصور دوانيقى از جاى خود حركت نكرد، آن دو آمدند و بر حضرت ابى جعفر (باقر) عليه السّلام سلام كردند، حضرت بدانها فرمود: چه چيز مانع شد كه جبار (و سركش) شما (يعنى منصور) نيز (مانند شما) بنزد من آيد؟ آن دو از جانب او عذرتراشى كردند (و اظهار كردند كه از آمدن بنزد شما معذور بود) حضرت باقر عليه السّلام فرمود: آگاه باشيد كه بخدا سوگند چندان شب و روزى نگذرد تا اينكه او ميان دو اقليم زمين را بگيرد، و پس از آن مردان بدنبال او افتند و سپس گردنكشان در برابرش رام گردند، و پس از آن سلطنتى سخت بدست آورد. داود بن على گفت: آيا سلطنت ما پيش از سلطنت شما است؟ فرمود: آرى اى داود دولت شما پيش از دولت ما است، و سلطنت شما قبل از سلطنت ما است، داود گفت: خدا كارت را به بهبودى گرايد آيا (سلطنت ما) مدتى هم دارد؟ فرمود: آرى اى داود بخدا سوگند كه شما بعدد هر روز سلطنت بنى اميه دو روز و در مقابل يك سال آنها دو سال سلطنت ميكنيد (مجلسى (ره) گويد: شايد مقصود حضرت فهماندن اصل كثرت و زيادتى سلطنت بنى عباس بر بنى اميه است، مانند اينكه متداول است براى فهماندن كثرت «كرتين» و «لبيك» ميگويند اگر چه از دو بار بيشتر باشد و گر نه چنانچه ميدانيم مدت سلطنت بنى عباس چندين برابر مدت سلطنت بنى اميه بوده) و هر آينه بچه‏هاى شما مقام سلطنت را همچنان كه كودكان با گوى بازى ميكنند. دست بدست بگردانند. داود بن على (كه اين سخنان را شنيد) شادان از نزد آن حضرت برخاست بسوى منصور رفت تا او را از اين مژده باخبر سازد، و چون داود و سليمان بن خالد رفتند حضرت سليمان را از پشت سر صدا زد و فرمود: اى سليمان بن خالد اينان (يعنى بنى عباس) پيوسته در خوشى و آسايش سلطنت كنند تا وقتى كه خون ناحقى از ما- و اشاره بخودش فرمود- نريزند، و هر گاه دستشان بدان خون آلوده شد در آن هنگام زير زمين براى ايشان بهتر از روى زمين است و در آن زمان نه در زمين ياورى دارند و نه در آسمان عذر آورى. سليمان بن خالد بيامد تا جريان را بمنصور گفت، منصور برخاسته خدمت امام باقر عليه السّلام آمد و بر آن حضرت سلام كرده سخن داود بن على و سليمان خالد را (كه از آن حضرت نقل كرده بودند) بعرض امام عليه السّلام رسانيد، حضرت فرمود: آرى اى ابا جعفر دولت شما پيش از دولت ما و سلطنت شما پيش از سلطنت ما است، سلطنت شما سلطنتى سخت و دشوار است كه هموارى در آن نيست، و مدتى طولانى دوام دارد، و بخدا سوگند شما در برابر هر روز سلطنت بنى اميه دو روز و برابر هر سال آن دو سال سلطنت خواهيد كرد، و مقام سلطنت را بچه‏هاى شما- تا چه رسد بمردانتان- دست بدست بگردانند همچنان كه كودكان با گوى بازى كنند! فهميدى؟ سپس فرمود: و پيوسته سلطنت شما رونق دارد و در آن بخوشى بسر ميبريد تا وقتى كه خون حرام (و ناحقى) از ما نريخته‏ايد و هر گاه آلوده بدان شديد (و خون ناحقى از ما ريختيد) خداى عز و جل بر شما خشم كند و دولت و سلطنت شما را از بين ببرد، و شوكت را از شما بگيرد، و خداى عز و جل بنده‏اى اعور (شرحش بيايد) از بندگانش را- كه از اولاد ابى سفيان نيست- بر شما مسلط كند كه نابودى شما بدست او و همراهانش باشد، سپس امام عليه السّلام سخن خود را قطع كرد.

حميدرضا آژير, بهشت كافى - ترجمه روضه كافى‏, ۲۵۴

ابو بصير مى‏گويد: در خدمت امام باقر عليه السّلام در مسجد [مدينه‏] نشسته بودم كه داود بن على [عموى منصور دوانيقى‏] و سليمان بن خالد و عبد اللَّه بن محمد [منصور دوانيقى‏] وارد مسجد شدند و در گوشه‏اى از مسجد نشستند. فردى به آنها گفت: اين محمد بن على عليه السّلام است كه اينجا نشسته. در اين هنگام داود بن على و سليمان بن خالدبرخاسته و به سوى آن حضرت آمدند ولى منصور دوانيقى از جاى خود حركت نكرد. آن دو آمدند و به امام باقر عليه السّلام سلام كردند. حضرت به ايشان فرمود: چه چيز مانع از آن شد كه سركش شما [منصور] نيز نزد من بيايد؟ آن دو از جانب او عذرتراشى كردند. حضرت باقر عليه السّلام فرمود: آگاه باشيد كه بخدا سوگند زمان چندانى نگذرد كه او ميان دو اقليم زمين را بگيرد و پس از آن، مردان دنبال او راهى شوند و سپس گردنكشان در برابرش سر تسليم فرمود آورند، و پس از آن، سلطنتى سخت به دست آورد. داود بن على گفت: آيا سلطنت ما پيش از سلطنت شماست؟ فرمود: آرى اى داود! دولت شما پيش از دولت ماست، داود گفت: خداوند كارت را سامان دهد آيا سلطنت ما زمانى هم خواهد داشت؟ فرمود: آرى اى داود! بخدا سوگند كه شما به شمار هر روز سلطنت بنى اميّه دو روز و در برابر يك سال آن دو سال سلطنت خواهيد كرد، و هر آينه كودكان شما سلطنت را چونان نوباوگانى كه با گوى بازى مى‏كنند دست بدست بگردانند.پس داود بن على خوشحال از نزد آن حضرت برخاست و به سوى منصور رفت تا او را از اين مژده با خبر سازد، و چون داود و سليمان بن خالد رفتند حضرت عليه السّلام سليمان را از پشت صدا زد و فرمود: اى سليمان بن خالد! اينان [بنى عباس‏] همچنان در خوشى و آسايش سلطنت خواهند كرد تا وقتى كه خون ناحقّى از ما- و اشاره به خود كرد- نريزند، و هنگامى كه دستشان به خون ما آلوده گشت ديگر زير زمين براى ايشان بهتر از روى زمين خواهد بود و در آن گاه نه در زمين ياورى خواهند داشت و نه در آسمان عذر آورى.سليمان بن خالد بيامد تا جريان را به آگاهى منصور رساند. منصور برخاست و خدمت امام باقر عليه السّلام رسيد و بر آن حضرت درود فرستاد و سخنان داود بن على و سليمان بن خالد را به عرض امام رساند. حضرت فرمود: آرى اى ابا جعفر! سلطنت شما پيش از سلطنت ما خواهد بود و سلطنت شما سخت و دشوار است كه آسمانى در آن راه ندارد و مدتى طولانى بر پاى خواهد بود، و بخداى سوگند شما در برابر هر روز سلطنت بنى اميه دو روز و در برابر هر سال آن دو سال سلطنت خواهيد كرد، و مقام سلطنت را كودكان شما دست‏بدست بگردانند چونان كه نوباوگان با گوى بازى كنند، آيا سخن مرا درك كردى؟ سپس فرمود: سلطنت شما پيوسته رونق خواهد داشت و در آن بخوشى به سر خواهيد بر تا وقتى كه خون حرامى از ما نريخته‏ايد، و هر گاه بدان دامن آلوديد خداى عزّ و جلّ بر شما خشم گيرد و سلطنت شما را از ميان ببرد و شوكت را از شما بستاند و خداى عزّ و جلّ بنده‏اى اعور «۱» از بندگانش را- كه از اولاد ابو سفيان نيست- بر شما مسلّط گرداند كه نابودى شما به دست او و همراهانش باشد. در اينجا حضرت سخن خود را قطع كرد. __________________________________________________

(۱) « (اعور) به چند معنى آمده است از جمله: يك چشم، بداخلاق، كسى كه برادر پدر و مادرى ندارد، و مقصود حضرت عليه السّلام در اينجا آن گونه كه مجلسى (ره) مى‏فرمايد: هلاكوخان نوه چنگيز است كه به بغداد آمد و آخرين خليفه عباسى، مستعصم را كشت و بغداد را گرفت و سلطنت بنى عباس از ميان برفت».


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)