روایت:الکافی جلد ۲ ش ۶۸۰

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۲، كتاب الإيمان و الكفر

محمد بن يحيي عن محمد بن احمد عن السياري عن محمد بن جمهور قال :

كَانَ‏ اَلنَّجَاشِيُ‏ وَ هُوَ رَجُلٌ مِنَ اَلدَّهَاقِينِ عَامِلاً عَلَى‏ اَلْأَهْوَازِ وَ فَارِسَ‏ فَقَالَ بَعْضُ أَهْلِ عَمَلِهِ لِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ إِنَّ فِي دِيوَانِ‏ اَلنَّجَاشِيِ‏ عَلَيَّ خَرَاجاً وَ هُوَ مُؤْمِنٌ يَدِينُ بِطَاعَتِكَ فَإِنْ رَأَيْتَ أَنْ تَكْتُبَ لِي إِلَيْهِ كِتَاباً قَالَ فَكَتَبَ إِلَيْهِ‏ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ بِسْمِ اَللََّهِ اَلرَّحْمََنِ اَلرَّحِيمِ‏ سُرَّ أَخَاكَ يَسُرَّكَ اَللَّهُ قَالَ فَلَمَّا وَرَدَ اَلْكِتَابُ عَلَيْهِ دَخَلَ عَلَيْهِ وَ هُوَ فِي مَجْلِسِهِ فَلَمَّا خَلاَ نَاوَلَهُ اَلْكِتَابَ وَ قَالَ هَذَا كِتَابُ‏ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ فَقَبَّلَهُ وَ وَضَعَهُ عَلَى عَيْنَيْهِ وَ قَالَ لَهُ مَا حَاجَتُكَ قَالَ خَرَاجٌ عَلَيَّ فِي دِيوَانِكَ فَقَالَ لَهُ وَ كَمْ هُوَ قَالَ عَشَرَةُ آلاَفِ دِرْهَمٍ فَدَعَا كَاتِبَهُ وَ أَمَرَهُ بِأَدَائِهَا عَنْهُ ثُمَّ أَخْرَجَهُ مِنْهَا وَ أَمَرَ أَنْ يُثْبِتَهَا لَهُ لِقَابِلٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ سَرَرْتُكَ فَقَالَ نَعَمْ جُعِلْتُ فِدَاكَ ثُمَّ أَمَرَ لَهُ بِمَرْكَبٍ وَ جَارِيَةٍ وَ غُلاَمٍ وَ أَمَرَ لَهُ بِتَخْتِ ثِيَابٍ فِي كُلِّ ذَلِكَ يَقُولُ لَهُ هَلْ سَرَرْتُكَ فَيَقُولُ نَعَمْ جُعِلْتُ‏ فِدَاكَ فَكُلَّمَا قَالَ نَعَمْ زَادَهُ حَتَّى فَرَغَ ثُمَّ قَالَ لَهُ اِحْمِلْ فُرُشَ هَذَا اَلْبَيْتِ اَلَّذِي كُنْتُ جَالِساً فِيهِ حِينَ دَفَعْتَ إِلَيَّ كِتَابَ مَوْلاَيَ اَلَّذِي نَاوَلْتَنِي فِيهِ وَ اِرْفَعْ إِلَيَّ حَوَائِجَكَ قَالَ فَفَعَلَ‏ وَ خَرَجَ اَلرَّجُلُ فَصَارَ إِلَى‏ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ بَعْدَ ذَلِكَ فَحَدَّثَهُ اَلرَّجُلُ بِالْحَدِيثِ عَلَى جِهَتِهِ فَجَعَلَ يُسَرُّ بِمَا فَعَلَ فَقَالَ اَلرَّجُلُ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ‏ كَأَنَّهُ قَدْ سَرَّكَ مَا فَعَلَ بِي فَقَالَ إِي وَ اَللَّهِ لَقَدْ سَرَّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏


الکافی جلد ۲ ش ۶۷۹ حدیث الکافی جلد ۲ ش ۶۸۱
روایت شده از : امام جعفر صادق عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۲
بخش : كتاب الإيمان و الكفر
عنوان : حدیث امام جعفر صادق (ع) در کتاب الكافي جلد ۲ كتاب الإيمان و الكفر‏‏ بَابُ إِدْخَالِ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِنِين‏
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۴, ۵۶۵

از محمد بن جمهور، گويد: نجاشى كه يك دهقانى بود، حاكم اهواز و فارس شد، يكى از كارمندانش به امام صادق (ع) گفت: در دفتر نجاشى خراجى به عهده من است و او مردى است مؤمن و فرمانبر، شما اگر صلاح مى‏دانى براى من نامه‏اى به او بنويس، گويد: امام (ع) به او نوشت: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، شاد كن برادرت را تا خدا شادت كند، گويد: چون نامه به او رسيد، در مجلس كار خود بود و چون تنها شد، نامه را به او داد و گفت: اين نامه امام صادق (ع) است، آن را بوسيد و بر دو چشم نهاد و به او گفت: چه حاجتى دارى؟ گفت: خراجى كه در دفترت بر عهده من است، به او گفت: چه مقدار است؟ گفت: ده هزار درهم. نجاشى دفتر دار خود را خواست و به او دستور داد تا از طرف او بپردازد و آن را از دفتر بيرون آرد و دستور داد براى سال آينده هم برابر همين مبلغ را براى او بنويسد، سپس به او گفت: من تو را شاد كردم؟ پاسخ داد: آرى قربانت، سپس فرمان داد يك مركب سوارى و يك كنيز و يك غلام به او دادند با يك دست جامه و در عطاى هر كدام مى‏گفت: آيا تو را شاد كردم؟ و او جواب مى‏داد: آرى قربانت، و هر چه مى‏گفت: آرى، براى او مى‏افزود تا از عطا فراغت يافت و سپس به او گفت: همه فرش اين اتاق را هم كه من در آن نشسته‏ام با خود ببر چون كه نامه آقاى مرا در اين جا به من دادى و هر حاجتى دارى به من اظهار كن و برسان، گويد: اين كار را كرد و آن مرد بيرون شد و پس از آن خدمت امام صادق (ع) رسيد و به او همه را باز گفت و آن حضرت هم شاد شد به كار او، آن مرد گفت: يا ابن رسول اللَّه، گويا كارى كه با من كرده، شما را شاد نمود؟ فرمود: آرى، به خدا هر آينه خدا و رسولش را هم شاد كرد.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۳, ۲۷۳

محمد بن جمهور گويد: نجاشى مردى دهقان «۱» و حاكم اهواز و شيراز بود، يكى از كارمندانش بامام صادق عليه السلام عرضكرد: در دفتر نجاشى خراجى بعهده من است و او مؤمن است و فرمانبردن از شما را عقيده دارد، اگر صلاح بدانيد برايم باو توصيه‏ئى بنويسيد، امام صادق عليه السلام نوشت. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ برادرت را شاد كن تا خدا ترا شاد كند __________________________________________________

(۱) دهقان، معرب دهگان، بمعنى صاحب ده يا رئيس ده است كه در اين زمان او را كه خدايا دهدار گويند.

او نامه را گرفت و نزد نجاشى آمد، زمانى كه در مجلس عمومى نشسته بود، چون خلوت شد نامه را باو داد و گفت: اين نامه امام صادق عليه السلام است، نجاشى نامه را بوسيد و روى ديده گذاشت و گفت: حاجتت چيست؟ گفت در دفتر شما خراجى بر من است، نجاشى گفت: چه مقدار است؟ گفت: ده هزار درهم، نجاشى دفتردارش را خواست و دستور داد از حساب خود او بپردازد و بدهى او را از دفتر خارج كند و براى سال آينده هم همان مقدار بنام نجاشى بنويسد، سپس باو گفت: آيا ترا شاد كردم؟ گفت: آرى قربانت، آنگاه دستور داد باو مركوب و كنيز و نوكرى دهند و نيز دستور داد يك دست لباس باو دادند، و در هر يك از آنها ميگفت ترا شاد كردم؟ او ميگفت: آرى قربانت، و هر چه او ميگفت آرى نجاشى ميافزود تا از عطا فراغت يافت، سپس گفت: فرش اين اتاق را هم كه رويش نشسته بودم هنگامى كه نامه مولايم را بمن دادى برادر و ببر و بعد از اين هم حوائجت را پيش من آر. مرد فرش را برداشت و خدمت امام صادق عليه السلام رفت و جريان را چنان كه واقع شده بود گزارش داد، حضرت از رفتار او مسرور ميشد مرد گفت: مثل اينكه نجاشى با اين رفتارش شما را هم شادمان كرد؟ فرمود: آرى بخدا، خدا و پيغمبرش را هم شاد كرد.

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۳, ۴۸۱

محمد بن يحيى، از محمد بن احمد، از سيّارى، از محمد بن جمهور روايت كرده است كه گفت: نجاشى كه مردى است از دهقانان و كدخدايان، عامل ديوان بود كه بر اهواز و فارس گماشته بود. بعضى از كاركنانش به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كرد كه: در ديوان نجاشى بر من خراجى هست- و خراج، به فتح خاء، حاصل ملكى است كه به پادشاهان دهند- و نجاشى مؤمن است كه به طاعت تو ديندارى مى‏كند و به امامت تو اعتقاد دارد؛ پس اگر صلاح دانى كه در باب من نامه‏اى به او بنويسى، بسيار لطف فرموده‏اى. راوى مى‏گويد كه: حضرت صادق به نجاشى نوشت كه: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ؛ برادرت را شاد گردان تا خدا تو را شاد گرداند». راوى مى‏گويد كه: پس در هنگامى كه نامه حضرت بر نجاشى وارد شد، صاحب نامه بر او داخل شد و او در مجلس خود نشسته بود. و چون مجلس خلوت شد نامه مبارك را به نجاشى داد و گفت كه: اينك نامه امام جعفر صادق عليه السلام است؛ پس نجاشى نامه را بوسيد و آن را بر چشم‏هاى خود گذاشت و به صاحب نامه گفت كه: چه حاجت دارى؟ گفت كه: بر من خراجى است در ديوان تو. نجاشى با او گفت كه: دادنى تو چه قدر مى‏شود؟ گفت كه: ده هزار درم؛ پس نجاشى نويسنده خود را طلبيد و او را امر فرمود كه ده هزار درم به نيابت او بدهد. بعد از آن، او را از آن مبلغ خلاص كرد و اسمش را از دفتر بيرون كرد و نويسنده را امر فرمود كه همين ده هزار درم را در سال آينده از برايش ثابت دارد. بعد از آن به صاحب نامه گفت كه: آيا تو را شاد گردانيدم؟ گفت: آرى، فداى تو گردم! پس امر كرد كه يك اسب و يك كنيز و غلامى به او دهند، و امر كرد كه يك صندوق از جامه نيز به او دهند. و در هر يك از آنها كه به او مى‏داد مى‏گفت كه: آيا تو را شاد گردانيدم؟ و او مى‏گفت: آرى، فداى تو گردم! و در هر مرتبه كه مى‏گفت: آرى، از برايش زياد مى‏كرد تا آن كه فارغ گرديد. بعد از آن با وى گفت كه: بردار فرش اين حجره را كه من در آن نشسته بودم در هنگامى كه به من تسليم كردى نامه آقاى مرا- كه آن نامه را در آن به من دادى-، و حوائج خود را به من خبر ده و هر مطلبى كه دارى به من برسان. راوى مى‏گويد كه: آن مرد چنين كرد و هر مطلبى كه به نجاشى داشت برمى‏آورد. و آن مرد بعد از آن بيرون آمد و به خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد و آن حضرت را به اين قصّه خبر داد؛ به طورى كه اتّفاق افتاده بود؛ پس حضرت شروع كرد كه اظهار شادى مى‏فرمود به آن‏چه نجاشى كرده بود. آن مرد عرض كرد كه: يابن‏رسول اللَّه! گويا كه آن‏چه با من كرده است تو را شاد گردانيد؟ فرمود: «آرى، به خدا سوگند كه خدا و رسولِ او را شاد گردانيد».


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)