روایت:الکافی جلد ۲ ش ۳۰۸

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۲، كتاب الإيمان و الكفر

عده من اصحابنا عن احمد بن ابي عبد الله عن ابيه عن حماد بن عيسي عن حريز بن عبد الله عن بحر السقا قال قال لي ابو عبد الله ع :

يَا بَحْرُ حُسْنُ اَلْخُلُقِ يُسْرٌ ثُمَّ قَالَ أَ لاَ أُخْبِرُكَ بِحَدِيثٍ مَا هُوَ فِي يَدَيْ أَحَدٍ مِنْ أَهْلِ‏ اَلْمَدِينَةِ قُلْتُ بَلَى قَالَ بَيْنَا رَسُولُ اَللَّهِ ص‏ ذَاتَ يَوْمٍ جَالِسٌ فِي اَلْمَسْجِدِ إِذْ جَاءَتْ جَارِيَةٌ لِبَعْضِ‏ اَلْأَنْصَارِ وَ هُوَ قَائِمٌ فَأَخَذَتْ بِطَرَفِ ثَوْبِهِ فَقَامَ لَهَا اَلنَّبِيُّ ص‏ فَلَمْ تَقُلْ شَيْئاً وَ لَمْ يَقُلْ لَهَا اَلنَّبِيُّ ص‏ شَيْئاً حَتَّى فَعَلَتْ ذَلِكَ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ فَقَامَ لَهَا اَلنَّبِيُ‏ فِي اَلرَّابِعَةِ وَ هِيَ خَلْفَهُ فَأَخَذَتْ هُدْبَةً مِنْ ثَوْبِهِ‏ ثُمَّ رَجَعَتْ فَقَالَ لَهَا اَلنَّاسُ فَعَلَ اَللَّهُ بِكِ وَ فَعَلَ حَبَسْتِ‏ رَسُولَ اَللَّهِ ص‏ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ لاَ تَقُولِينَ لَهُ شَيْئاً وَ لاَ هُوَ يَقُولُ لَكِ شَيْئاً مَا كَانَتْ حَاجَتُكِ إِلَيْهِ قَالَتْ إِنَّ لَنَا مَرِيضاً فَأَرْسَلَنِي أَهْلِي لآِخُذَ هُدْبَةً مِنْ ثَوْبِهِ لِيَسْتَشْفِيَ‏ بِهَا فَلَمَّا أَرَدْتُ أَخْذَهَا رَآنِي فَقَامَ فَاسْتَحْيَيْتُ مِنْهُ أَنْ آخُذَهَا وَ هُوَ يَرَانِي‏ وَ أَكْرَهُ أَنْ أَسْتَأْمِرَهُ فِي أَخْذِهَا فَأَخَذْتُهَا


الکافی جلد ۲ ش ۳۰۷ حدیث الکافی جلد ۲ ش ۳۰۹
روایت شده از : امام جعفر صادق عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۲
بخش : كتاب الإيمان و الكفر
عنوان : حدیث در کتاب الكافي جلد ۲ كتاب الإيمان و الكفر‏‏ بَابُ حُسْنِ الْخُلُق‏
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۴, ۳۱۱

از بحر سقاء، گويد: امام صادق (ع) به من فرمود: اى بحر، خوش خلقى توانگرى است، سپس فرمود: آيا تو را گزارش ندهم از حديث آنچه پيش همه أهل مدينه معروف است؟ گفتم: چرا، فرمود: در اين ميان كه روزى رسول خدا (ص) در مسجد نشسته بود، يك دخترى از انصار آمد و خود او هم ايستاده بود، آن دخترك گوشه جامه رسول خدا (ص) را كشيد، پيغمبر (ص) براى او برخاست ولى آن دخترك چيزى نگفت و پيغمبر به او چيزى نگفت، تا سه بار اين كار را كرد و پيغمبر در بار چهارم براى آن دخترك برخاست كه پشت سرش بود و آن دخترك رشته‏اى از جامه رسول خدا (ص) بر گرفت و برگشت، مردم به او گفتند: خدا با تو كند آنچه كند (منظور نفرين به آن دخترك است) سه بار رسول خدا را گرفتار خود كردى و نه چيزى به او گفتى و نه چيزى به تو گفت، چه كار با او داشتى؟ گفت: ما در خانه بيمارى داريم و خانواده‏ام مرا فرستادند تا رشته‏اى از جامه رسول خدا (ص) برگيرم براى آرمان‏جوئى بدان، چون خواستم آن را برگيرم، مرا ديد و از جا برخاست و من شرم كردم كه آن را برگيرم در برابر چشم آن حضرت و نخواستم به او تكليف كنم كه خود آن را برگيرد، و به من دهد، پس آن را برگرفتم.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۳, ۱۵۹

بحر سقا گويد: امام صادق عليه السّلام بمن فرمود: اى بحر خوش‏خلقى مايه آسانى امور است.

[شادى ميبخشد] سپس فرمود: آيا داستانى را كه همه اهل مدينه ميدانند برايت نقل نكنم؟ عرضكردم:

چرا، فرمودى: روزى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در مسجد نشسته بود كه كنيز يكى از انصار آمد و خود او هم ايستاده بود، كنيز گوشه جامه پيغمبر را گرفت، پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله بخاطر آن زن برخاست، ولى او چيزى نگفت، پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله هم باو چيزى نفرمود، تا سه بار اين كار كرد، پيغمبر در مرتبه چهارم برخاست و كنيز پشت سرش بود، آنگاه كنيز رشته‏ئى از جامه حضرت برگرفت و برگشت. مردم باو گفتند خدا: ترا چنين و چنان كند كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را سه بار نگهداشتى و چيزى باو نگفتى، كه او هم بتو چيزى نفرمود، از پيغمبر چه ميخواستى؟ كنيز گفت: ما بيمارى داريم، اهل خانه مرا فرستادند كه رشته‏ئى از جامه پيغمبر بر گيرم تا بيمار از آن شفا جويد، و چون خواستم رشته را برگيرم، مرا ديد و برخاست، من از او شرم كردم كه رشته را برگيرم در حالى كه مرا ميبيند، و نميخواستم در گرفتن رشته با او مشورت كنم، تا (در مرتبه چهارم) برگرفتم.

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۳, ۲۷۵

چند نفر از اصحاب ما روايت كرده‏اند، از احمد بن ابى‏عبداللَّه، از پدرش، از حمّاد بن عيسى، از حريز بن عبداللَّه، از بحر سقّاء كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام به من فرمود كه: «اى بحر! خوش‏خلقى باعث سرور و شادى است». پس فرمود: «آيا نمى‏خواهى كه تو را خبر دهم، به حديثى كه در دست هيچ‏يك از اهل مدينه نيست؟ كه هيچ‏كدام آن را نمى‏دانند؟». عرض كردم: بلى، مى‏خواهم. فرمود: «در بين اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله روزى در مسجد نشسته بود، ناگاه كنيز بعضى از انصار آمد، و آن انصارى ايستاده بود؛ پس آن كنيز گوشه جامه حضرت را گرفت، و رسول خدا صلى الله عليه و آله براى آن كنيز برخاست و آن كنيز هيچ نگفت. و پيغمبر صلى الله عليه و آله به او هيچ نفرمود، تا آنكه سه مرتبه چنين كرد. و پيغمبر در مرتبه چهارم به جهت او برخاست، و آن كنيز در پشت سر حضرت بود؛ پس قطعه‏اى را از جامه حضرت گرفت و برگشت. مردم به آن كنيز گفتند كه: خدا با تو بكند، آن‏چه بايد كرد. سه مرتبه رسول خدا صلى الله عليه و آله را حبس كردى كه به او هيچ نمى‏گفتى، و آن حضرت هيچ با تو نمى‏فرمود. چه حاجت به آن حضرت داشتى؟ گفت: بيمارى داشتيم، و كسان من مرا فرستادند كه پاره‏اى از جامه آن‏ حضرت را فرا گيرم كه به آن شفا جوييم، و چون خواستم كه آن را فرا گيرم، مرا ديد و برخاست. من شرم كردم كه آن را فرا گيرم، و آن حضرت مرا ببيند. و ناخوش داشتم كه در باب فرا گرفتن آن، با حضرت مشورت كنم؛ پس آن پاره را فرا گرفتم».


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)