روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۳۴۸

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة

محمد بن يحيي عن احمد بن اسحاق قال :

دَخَلْتُ عَلَى‏ أَبِي مُحَمَّدٍ ع‏ فَسَأَلْتُهُ أَنْ يَكْتُبَ لِأَنْظُرَ إِلَى خَطِّهِ فَأَعْرِفَهُ إِذَا وَرَدَ فَقَالَ نَعَمْ ثُمَّ قَالَ يَا أَحْمَدُ إِنَّ اَلْخَطَّ سَيَخْتَلِفُ عَلَيْكَ مِنْ بَيْنِ اَلْقَلَمِ اَلْغَلِيظِ إِلَى اَلْقَلَمِ اَلدَّقِيقِ فَلاَ تَشُكَّنَ‏ ثُمَّ دَعَا بِالدَّوَاةِ فَكَتَبَ وَ جَعَلَ يَسْتَمِدُّ إِلَى مَجْرَى اَلدَّوَاةِ فَقُلْتُ فِي نَفْسِي وَ هُوَ يَكْتُبُ أَسْتَوْهِبُهُ اَلْقَلَمَ اَلَّذِي كَتَبَ بِهِ فَلَمَّا فَرَغَ مِنَ اَلْكِتَابَةِ أَقْبَلَ يُحَدِّثُنِي وَ هُوَ يَمْسَحُ اَلْقَلَمَ بِمِنْدِيلِ اَلدَّوَاةِ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ هَاكَ يَا أَحْمَدُ فَنَاوَلَنِيهِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي مُغْتَمٌّ لِشَيْ‏ءٍ يُصِيبُنِي فِي نَفْسِي وَ قَدْ أَرَدْتُ أَنْ أَسْأَلَ‏ أَبَاكَ‏ فَلَمْ يُقْضَ لِي ذَلِكَ فَقَالَ وَ مَا هُوَ يَا أَحْمَدُ فَقُلْتُ يَا سَيِّدِي رُوِيَ لَنَا عَنْ آبَائِكَ أَنَّ نَوْمَ اَلْأَنْبِيَاءِ عَلَى أَقْفِيَتِهِمْ وَ نَوْمَ‏ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَى أَيْمَانِهِمْ وَ نَوْمَ اَلْمُنَافِقِينَ عَلَى شَمَائِلِهِمْ‏ وَ نَوْمَ اَلشَّيَاطِينِ عَلَى وُجُوهِهِمْ فَقَالَ ع كَذَلِكَ هُوَ فَقُلْتُ يَا سَيِّدِي فَإِنِّي أَجْهَدُ أَنْ أَنَامَ عَلَى يَمِينِي فَمَا يُمْكِنُنِي وَ لاَ يَأْخُذُنِي اَلنَّوْمُ عَلَيْهَا فَسَكَتَ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ يَا أَحْمَدُ اُدْنُ مِنِّي فَدَنَوْتُ مِنْهُ فَقَالَ أَدْخِلْ يَدَكَ تَحْتَ ثِيَابِكَ فَأَدْخَلْتُهَا فَأَخْرَجَ يَدَهُ مِنْ تَحْتِ ثِيَابِهِ‏ وَ أَدْخَلَهَا تَحْتَ ثِيَابِي فَمَسَحَ بِيَدِهِ اَلْيُمْنَى عَلَى جَانِبِي اَلْأَيْسَرِ وَ بِيَدِهِ اَلْيُسْرَى عَلَى جَانِبِي اَلْأَيْمَنِ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ فَقَالَ‏ أَحْمَدُ فَمَا أَقْدِرُ أَنْ أَنَامَ عَلَى يَسَارِي مُنْذُ فَعَلَ ذَلِكَ بِي ع وَ مَا يَأْخُذُنِي نَوْمٌ عَلَيْهَا أَصْلاً


الکافی جلد ۱ ش ۱۳۴۷ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۱۳۴۹
روایت شده از : امام حسن عسكرى عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب الحجة
عنوان : حدیث امام حسن عسكرى (ع) در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ الْحُجَّة‏ بَابُ مَوْلِدِ أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع‏
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۵۱۵

از احمد بن اسحق كه گفت: من خدمت ابى محمد (امام‏ عسكرى" ع") رسيده و از او خواهش كردم كه بنويسد تا من به خط او نگاه كنم و آن را بشناسم هر گاه به ما برسد، فرمود: بسيار خوب. سپس فرمود: اى احمد، به راستى خطى كه به تو برسد از نظر قلم درشت و ريز با هم اختلاف يابد، تو ترديد به خود راه مده، سپس دوات خواست و نوشت و قلم را كه در دوات مى‏زد آن را مى‏كشيد تا در دوات (يا براى آنكه مركبش كم بوده يا براى آنكه در كار نبوده- از مجلسى ره). او كه مى‏نوشت من با خود گفتم: اين قلمى كه با آن مى‏نويسد از او بخشش مى‏خواهم و چون از نوشتن، دست كشيد، به من رو كرد و با من گفتگو مى‏كرد و قلم را به خشك كن دوات مى‏ماليد تا يك ساعت و پس از آن فرمود: بيا احمد، اين را بگير. گفتم: قربانت، گاهى چيزى در نهادم مى‏آيد كه از آن غمنده مى‏شوم، من مى‏خواستم از پدرت چيزى بپرسم، ميسر نشد، فرمود: اى احمد، آن چيست؟ گفتم: اى آقايم، از پدرانت براى ما روايت شده است كه خواب پيغمبران بر پشت است و خواب مؤمنان بر سر دست راست آنها است و خواب منافقان بر سر دست چپ است و خواب شياطين بروى آنها است؟ فرمود: آن چنين است. گفتم: قربانت، هر چه تلاش مى‏كنم كه بر سر دست راستم بخوابم، برايم ممكن نمى‏شود و خوابم نمى‏برد، ساعتى خاموش شد و سپس فرمود: اى احمد، نزديك من بيا، نزديك او رفتم، فرمود: دست‏هاى خود را زير جامه‏هايت كن، من دست‏هايم را زير جامه‏هايم كردم، آن حضرت دست خود را از زير جامه‏هايش بر آورد و در زير جامه‏هاى من فرو كرد و دست راستش را به پهلوى چپم كشيد و دست چپش را به پهلوى راستم كشيد تا سه بار، احمد گفت: از آنگاه كه امام با من اين كار را كرد، ديگر نمى‏توانم بروى پهلوى چپم بخوابم و هيچ روى آن خوابم نمى‏برد.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۴۴۸

احمد بن اسحاق گويد: خدمت حضرت ابى محمد عليه السلام رسيدم و درخواست كردم چيزى بنويسد كه من خطش را به بينم تا هر وقت ديدم بشناسم، فرمود: بسيار خوب، سپس فرمود: اى احمد! خط با قلم درشت و ريز در نظرت مختلف مينمايد، مبادا بشك افتى (اسلوب خط را ببين نه ريز و درشتيش را) آنگاه دوات طلبيد و خط نوشت و مركب را از ته دوات بسرش ميكشيد، وقتى مينوشت با خود گفتم: تقاضا ميكنم قلمى را كه با آن مينويسد، بمن ببخشد، چون از نوشتن فارغ شد، با من حرف ميزد و تا مدتى قلم را با دستمالش پاك ميكرد، سپس فرمود: بگير، اى احمد! و قلم را بمن داد. گفتم: قربانت گردم، مطلبى در دل دارم كه بخاطر آن اندوهگينم، ميخواستم آن را از پدر شما بپرسم، پيش آمد نكرد، فرمود: اى احمد! چيست آن؟ عرضكردم: آقاى من! از پدران شما براى ما روايت كرده‏اند كه: خوابيدن پيغمبران بر پشت و خوابيدن مؤمنين بجانب راست و خوابيدن منافقين بجانب چپ و خوابيدن شياطين برو افتاده و دمر است. فرمود: چنين است. عرضكردم: آقاى من! من هر چه كوشش ميكنم بدست راست بخوابم، ممكن نميشود و خوابم نميبرد، حضرت ساعتى سكوت نمود، سپس فرمود: احمد! نزديك من بيا. نزديكش رفتم، فرمود: دستت را زير لباست ببر، من بردم. آنگاه دست خود را از زير جامه‏اش در آورد و زير جامه من كرد و با دست راست خود بپهلوى چپ من و با دست چپ خود بپهلوى راست من كشيد- تا سه بار- احمد گويد از آن زمان كه با من چنان كرد، نتوانستم بپهلوى چپ بخوابم و ابدا بر آن پهلو خوابم نميبرد.

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۷۵۳

محمد بن يحيى، از احمد بن اسحاق روايت كرده است كه گفت: بر امام حسن عسكرى عليه السلام داخل شدم و از او خواستم كه بنويسد تا به خطّش نظر كنم و آن را بشناسم. چون نامه آن حضرت بر من وارد شد، فرمود: «مى‏نويسم». بعد از آن فرمود كه: «اى احمد، به درستى كه خطّ بر تو مختلف مى‏شود از ميان دو قلم از قلم درشت تا قلم ريزه (و مراد، اين است كه خطّى كه من بنويسم، نمى‏توانى كه همان را سر مشق خود كنى و نامه‏اى كه بر تو وارد شود و به من منسوب باشد، به همين بشناسى)؛ زيرا كه خط به اعتبار درشتى و ريزكى قلم، تفاوت مى‏كند. پس به سبب تفاوت آن، شك مكن». بعد از آن دوات را طلبيد و نوشت و شروع كرد كه مَد بر مى‏داشت از قعر دوات تا دهن‏ آن، من با خود گفتم- در حالى كه آن حضرت در كار نوشتن بود- كه از او خواهش مى‏كنم كه اين قلم را كه به آن نوشته به من ببخشد، و چون از نوشتن فارغ شد، شروع فرمود كه با من سخن مى‏گفت، و در آن حال قلم را به دستمالى كه از براى دوات قرار داده بود مى‏ماليد، تا پاك شود. بعد از آن، فرمود كه: «اى احمد، بگير» و آن قلم را به من داد. عرض كردم كه: فداى تو گردم، من بسيار غمناكم براى چيزى كه به من مى‏رسد در حقّ خودم، و خواستم كه از پدرت بپرسم و آن از برايم مقدّر نشد. فرمود كه: «اى احمد، آن چه چيز است؟» عرض كردم كه: اى سيّد من، براى ما روايت شده از پدرانت كه خواب پيغمبران بر قفاهاى ايشان است، و خواب مؤمنان بر دست‏هاى راست ايشان، و خواب منافقان بر دست‏هاى چپ ايشان، و خواب شياطين بر روى‏هاى ايشان (كه پيغمبران بر پشت مى‏خوابند، و مؤمنان بر دست راست، و منافقان بر دست چپ، و شياطين بر رو). آن حضرت عليه السلام فرمود كه: «امر، همچنين است». عرض كردم كه: اى آقاى من، من منتهاى سعى را به عمل مى‏آورم كه بر دست راست خود بخوابم و مرا ممكن نمى‏شود و بر دست راست كه مى‏خوابم، مرا خواب نمى‏گيرد. حضرت ساعتى ساكت شد، بعد از آن فرمود كه: «اى احمد، نزديك من بيا». من به آن حضرت نزديك شدم، پس فرمود كه: «دستت را در زير جامه‏هاى خويش داخل كن». من آن را داخل كردم. پس آن حضرت دستش را از زير جامه‏هاى خود بيرون آورد و آن را در زير جامه‏هاى من در آورد و سه مرتبه دست راست خود را بر پهلوى چپ من ماليد و دست چپ خود را بر طرف راست من ماليد. احمد مى‏گويد كه: از آن زمان كه آن حضرت عليه السلام با من چنين كرد تا حال، نمى‏توانم كه بر دست چپ بخوابم و بر دست چپ اصلًا مرا خواب نمى‏گيرد.


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)