روایت:الکافی جلد ۱ ش ۷۳۳

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة

الحسين بن محمد عن معلي بن محمد عن علي بن محمد عن بكر بن صالح عن محمد بن سليمان عن عيثم بن اسلم عن معاويه بن عمار عن ابي عبد الله ع قال :

إِنَّ اَلْإِمَامَةَ عَهْدٌ مِنَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَعْهُودٌ لِرِجَالٍ مُسَمَّيْنَ لَيْسَ لِلْإِمَامِ أَنْ يَزْوِيَهَا عَنِ اَلَّذِي يَكُونُ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَوْحَى إِلَى‏ دَاوُدَ ع‏ أَنِ اِتَّخِذْ وَصِيّاً مِنْ أَهْلِكَ فَإِنَّهُ قَدْ سَبَقَ فِي عِلْمِي أَنْ لاَ أَبْعَثَ نَبِيّاً إِلاَّ وَ لَهُ وَصِيٌّ مِنْ أَهْلِهِ وَ كَانَ‏ لِدَاوُدَ ع‏ أَوْلاَدٌ عِدَّةٌ وَ فِيهِمْ غُلاَمٌ كَانَتْ أُمُّهُ عِنْدَ دَاوُدَ وَ كَانَ لَهَا مُحِبّاً فَدَخَلَ‏ دَاوُدُ ع‏ عَلَيْهَا حِينَ أَتَاهُ اَلْوَحْيُ فَقَالَ لَهَا إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَوْحَى إِلَيَّ يَأْمُرُنِي أَنِ أَتَّخِذَ وَصِيّاً مِنْ أَهْلِي فَقَالَتْ لَهُ اِمْرَأَتُهُ فَلْيَكُنِ اِبْنِي قَالَ ذَلِكَ أُرِيدُ وَ كَانَ اَلسَّابِقُ فِي عِلْمِ اَللَّهِ اَلْمَحْتُومِ عِنْدَهُ أَنَّهُ‏ سُلَيْمَانُ‏ فَأَوْحَى اَللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِلَى‏ دَاوُدَ أَنْ لاَ تَعْجَلْ دُونَ أَنْ يَأْتِيَكَ أَمْرِي‏ فَلَمْ يَلْبَثْ‏ دَاوُدُ ع‏ أَنْ وَرَدَ عَلَيْهِ رَجُلاَنِ يَخْتَصِمَانِ فِي اَلْغَنَمِ وَ اَلْكَرْمِ فَأَوْحَى اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى‏ دَاوُدَ أَنِ اِجْمَعْ وُلْدَكَ فَمَنْ قَضَى بِهَذِهِ اَلْقَضِيَّةِ فَأَصَابَ فَهُوَ وَصِيُّكَ مِنْ بَعْدِكَ فَجَمَعَ‏ دَاوُدُ ع‏ وُلْدَهُ فَلَمَّا أَنْ قَصَّ اَلْخَصْمَانِ قَالَ‏ سُلَيْمَانُ ع‏ يَا صَاحِبَ اَلْكَرْمِ مَتَى دَخَلَتْ غَنَمُ هَذَا اَلرَّجُلِ كَرْمَكَ قَالَ دَخَلَتْهُ لَيْلاً قَالَ قَضَيْتُ عَلَيْكَ يَا صَاحِبَ اَلْغَنَمِ بِأَوْلاَدِ غَنَمِكَ وَ أَصْوَافِهَا فِي عَامِكَ هَذَا ثُمَّ قَالَ لَهُ‏ دَاوُدُ فَكَيْفَ لَمْ تَقْضِ بِرِقَابِ اَلْغَنَمِ وَ قَدْ قَوَّمَ ذَلِكَ عُلَمَاءُ بَنِي إِسْرَائِيلَ‏ وَ كَانَ ثَمَنُ اَلْكَرْمِ قِيمَةَ اَلْغَنَمِ فَقَالَ‏ سُلَيْمَانُ‏ إِنَّ اَلْكَرْمَ لَمْ يُجْتَثَ‏ مِنْ أَصْلِهِ وَ إِنَّمَا أُكِلَ حِمْلُهُ‏ وَ هُوَ عَائِدٌ فِي قَابِلٍ فَأَوْحَى اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى‏ دَاوُدَ إِنَّ اَلْقَضَاءَ فِي هَذِهِ اَلْقَضِيَّةِ مَا قَضَى‏ سُلَيْمَانُ‏ بِهِ يَا دَاوُدُ أَرَدْتَ أَمْراً وَ أَرَدْنَا أَمْراً غَيْرَهُ‏ فَدَخَلَ‏ دَاوُدُ عَلَى اِمْرَأَتِهِ فَقَالَ أَرَدْنَا أَمْراً وَ أَرَادَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَمْراً غَيْرَهُ وَ لَمْ يَكُنْ إِلاَّ مَا أَرَادَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَدْ رَضِينَا بِأَمْرِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سَلَّمْنَا وَ كَذَلِكَ اَلْأَوْصِيَاءُ ع لَيْسَ لَهُمْ أَنْ يَتَعَدَّوْا بِهَذَا اَلْأَمْرِ فَيُجَاوِزُونَ‏ صَاحِبَهُ إِلَى غَيْرِهِ‏


الکافی جلد ۱ ش ۷۳۲ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۷۳۴
روایت شده از : امام جعفر صادق عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب الحجة
عنوان : حدیث امام جعفر صادق (ع) در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ الْحُجَّة‏ بَابُ أَنَّ الْإِمَامَةَ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَعْهُودٌ مِنْ وَاحِدٍ إِلَى وَاحِدٍ ع‏
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۲, ۳۶۳

معاويه بن عمار از امام صادق (ع) فرمود: امامت عهد معهودى است از طرف خدا عز و جل براى مردانى به نام معين، امام حق ندارد آن را دريغ دارد و پنهان كند از آنكه بعد از او معين شده، به راستى خدا تبارك و تعالى به داود (ع) وحى كرد: از خاندانت يكى وصى معين كن زيرا در علم من گذشته كه پيغمبرى مبعوث نكنم جز اينكه از خاندانش يك وصى باشد، داود فرزندانى بسيار داشت، در ميان آنها پسر بچه‏اى بود كه مادرش نزد داود بود و او را دوست مى‏داشت، داود پس از دريافت اين وحى نزد آن محبوبه خود آمد و به او گفت: به راستى خدا عز و جل به من وحى كرده و فرمان داده كه از خاندانم يك وصى معين كنم، آن همسرش به او گفت: پس خوب است پسر من باشد، داود گفت: من هم همين را خواستارم ولى در علم خدا گذشته بود كه وصىّ او سليمان است، خدا به داود وحى كرد تا فرمان من نرسد شتاب مكن، ديرى نپائيد كه دو مرد نزد او آمدند و در باره گوسفندى نزاعى داشتند، به داود خطاب رسيد كه: پسران خود را گرد آور و هر كدام در اين قضيه، به حق حكم كردند، او بعد از تو وصىّ تو باشد، داود فرزندان خود را جمع كرد و چون دو طرف مرافعه شرح قضيه را دادند (قضيه اين بوده كه گوسفند به باغِ مو انگورِ ديگرى ريخته و آن را خورده بود) سليمان رو به صاحب باغ كرد و گفت: اى صاحب باغ انگور، كَى گوسفندان اين مرد به باغ تو ريخته‏اند؟ گفت: دَر شب به باغ من آمده‏اند، فرمود: اى صاحب گوسفند، من حكم دادم كه همه اولاد گوسفندان تو با پشم آنها امسال مال صاحب باغ است. داود فرمود: چرا حكم ندادى كه خود گوسفندها از او باشد؟ با اين كه عُلَماءُ بَنِي إِسْرائِيلَ قيمت كرده‏اند و بهاى مو انگور برابر بهاى گوسفندها است؟ سليمان گفت: موهاى انگور از ريشه كنده نشده‏اند و تنها بار آنها را خورده‏اند و در سال آينده باز بار مى‏دهند. خدا به داود وحى كرد كه: حكم به حق همين است كه سليمان صادر كرده، اى داود تو چيزى را خواستى و ما چيز ديگرى را. داود نزد همسر خود رفت و گفت: ما چيزى خواستيم و خدا چيزى ديگر خواست و نمى‏شود جز آنچه خدا عز و جل خواسته، ما به امر خدا عز و جل راضى هستيم و تسليم شديم و همچنين هستند اوصياء (ع)، حق ندارند در اين أمر امامت تجاوزى كنند و آن را از صاحبش به ديگرى واگذارند. كلينى (ره) گويد: معنى حديث اين است كه اگر گوسفند در روز به باغ مو رفته بود بر صاحب گوسفند غرامتى نبود، زيرا صاحب گوسفند حق دارد در روز، گوسفند خود را سر دهد تا بچرد و صاحب باغ بايد باغِ خود را پاس دهد و نگهدارد و بر عهده صاحب گوسفند است كه شب گوسفند خود را ببندد و نگهدارى كند و صاحب باغ حق دارد در خانه‏اش بخوابد.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۲۵

معاوية بن عمار گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: امامت عهد و پيمانست از جانب خداى عز و جل كه براى مردانى نامبرده بسته شده است، امام حق ندارد آن را از امام بعد از خود دور دارد و بگرداند، همانا خداى تبارك و تعالى بداود عليه السلام وحى كرد كه از خاندان خود وصيى انتخاب كن، زيرا در علم من پيشى گرفته كه هيچ پيغمبرى را مبعوث نسازم جز اينكه براى او وصيى از خاندانش باشد. داود فرزندان بسيارى داشت و در ميان آنها جوان نورسى بود كه مادرش نزد داود بود و داود آن زن را دوست مى‏داشت، چون اين وحى بداود رسيد، نزد آن زن آمد و باو گفت خداى عز و جل بمن وحى فرستاده و امر كرده است كه از خاندان خودم وصيى انتخاب كنم، همسرش باو گفت: خوبست پسر من باشد، داود گفت: من هم همين را خواستارم، ولى در علم پيشين و حتمى خدا گذشته بود كه وصى او سليمان باشد، خداى تبارك و تعالى بداود وحى كرد، تا فرمان من بتو نرسد، در اين كار شتاب مكن، ديرى نگذشت كه دو مرد نزد داود آمدند و در باره گوسفندان و باغ انگور مرافعه كردند، (زيرا گوسفندان يكى باغ انگور ديگرى را خورده بود) خداى عز و جل بداود وحى كرد كه پسرانت را جمع كن، هر كه در اين قضيه حكم درست دهد، او وصى بعد از تو است. داود پسرانش را جمع كرد، چون دو طرف نزاع قصه خود گفتند سليمان عليه السلام گفت: اى صاحب باغ! گوسفندان اين مرد، كى بباغ تو ريخته‏اند؟ گفت: شب در آمده‏اند، سليمان گفت: اى صاحب گوسفند! من حكم دادم كه بچه‏ها و پشم امسال گوسفندان تو مال صاحب باغ باشد، داود باو گفت: چرا حكم نكردى كه خود گوسفندان را بدهد، با اينكه علماء بنى- اسرائيل آن را قيمت كرده‏اند و بهاى انگور با قيمت گوسفندان برابر است؟ سليمان گفت: تاكها از ريشه كنده نشده و تنها بار آن خورده شده است و سال آينده بار ميدهد. خداى عز و جل بداود وحى فرستاد: حكم در اين قضيه همانست كه سليمان صادر كرد، اى داود تو چيزى را خواستى و ما چيز ديگرى را (تو آن پسرت را براى جانشينى خواستى و ما سليمان را) داود نزد همسرش آمد و گفت: ما چيزى را خواستيم و خداى عز و جل چيز ديگرى را خواست و جز آنچه خدا خواهد نشود، ما نسبت بامر خداى عز و جل راضى و تسليميم (پس از نقل اين داستان امام فرمود:) و همچنين است امر اوصياء و امامان، ايشان هم حق ندارند از امر خدا تجاوز كنند و امامت را از صاحبش بديگرى دهند. مرحوم كلينى گويد: معنى حديث اول (راجع بحكم سليمان) اينست كه: اگر گوسفندان در روز داخل باغ ميشدند بر صاحب گوسفندان جريمه‏ئى نبود، زيرا صاحب گوسفند حق دارد كه در روز آنها را رها كند و بچراند و بر صاحب باغست كه باغش را حفظ كند ولى در شب صاحب گوسفند بايد آنها را در بند كند و صاحب باغ بايد در خانه‏اش بخوابد.

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۱, ۸۷۷

حسين بن محمد، از مُعلّى بن محمد، از على بن محمد، از بكر بن صالح، از محمد بن سليمان، از عَيثم بن اسلم، از معاوية بن عمّار، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه: «امامت، وصيّت و پيمانى است از جانب خداى عزّوجلّ كه معروف است، و هميشه رعايت آن شده و مى‏شود از براى مردانى چند كه نام برده شده‏اند و معهود و معيّن‏اند. و امام پيش را نمى‏رسد كه آن را دور گرداند و منع كند از آن امامى كه بعد از او مى‏باشد. به درستى كه خداى تبارك و تعالى به سوى داود عليه السلام وحى فرمود كه: وصيّى را از اهل خود فراگير؛ زيرا كه در علم من، سبقت گرفته كه هيچ پيغمبرى را مبعوث نگردانم، مگر آن‏كه او را وصيّى باشد از اهلش. و داود را چندين اولاد بود و در ميان ايشان پسرى بود كه مادرش در نزد داود عليه السلام بود، و داود آن زن را دوست مى‏داشت، بعد از آن داود عليه السلام بر آن زن داخل شد در هنگامى كه او را وحى آمده بود و به آن زن فرمود كه: خداى عزّوجلّ به سوى من وحى فرموده كه وصى را از اهل خود فرا گيرم. زن داود به آن حضرت عرض نمود كه: بايد آن وصى پسر من باشد. داود فرمود كه: من نيز همين را اراده دارم، و آنچه در علم خدا پيشى گرفته بود و در نزد او محتوم بود كه تغيير و تبديل آن ممكن نبود، اين بود كه وصىّ داود، سليمان باشد. پس خداى تبارك و تعالى وحى فرمود به سوى داود كه: شتاب مكن پيش از آن‏كه امر من به تو آيد. بعد از آن، داود مكثى نفرمود، كه دو مرد بر او وارد شدند كه با هم گفت‏وگو و دعوى داشتند در باب گوسفندان و تاك انگور كه گوسفندان آن را خورده بودند. خداى عزّوجلّ به سوى داود وحى فرمود كه: پسران خود را جمع كن، پس هر كه در اين قضيّه حكم كند و درست بگويد، وصىّ تو است بعد از تو. بعد از آن، داود عليه السلام پسران خود را جمع نمود، چون مدّعى و مدّعى‏ عليه، ماجرا را حكايت كردند، سليمان عليه السلام فرمود كه: اى صاحب تاك انگور، گوسفندان اين مرد در چه وقت داخل تاك تو شده‏اند؟ عرض كرد كه: در شب داخل آن شده‏اند. سليمان فرمود كه: اى صاحب گوسفندان، حكم كردم بر تو، كه فرزندان و پشم‏هاى گوسفندان خود را كه در اين سال حاصل شود، به صاحب تاك دهى. پس داود به سليمان فرمود كه: چگونه حكم نكردى كه اصل گوسفندان را به صاحب تاك دهد و حال آن‏كه همه علماى بنى‏اسرائيل اين را قيمت كردند، و بهاى تاك، قيمت گوسفندان بود. سليمان عرض كرد كه: تاك، از ريشه برآورده نشده و جز اين نيست كه بار و ميوه آن‏ خورده شده و اين بار، در سال آينده عود خواهد كرد. بعد از آن، خداى عزّوجلّ به سوى داود وحى فرمود كه: حكم در اين واقعه، همان است كه سليمان به آن حكم نمود. اى داود، تو امرى را اراده نمودى و ما امرى غير از آن را اراده كرديم. پس داود عليه السلام، بر زن خود داخل شد و فرمود كه: ما امرى را اراده كرديم، و خدا امرى غير از آن را اراده نمود. و نبود مگر آنچه خداى عزّوجلّ اراده فرمود و ما به امر خداى عزّوجلّ راضى شديم و تسليم گشتيم. و همچنين اوصياى عليهم السلام ايشان را جايز نيست كه در اين امر خلافت، تعدّى كنند و از صاحب آن در گذرند به سوى غير او» (كه آن را از براى غير قرار دهند). و كلينى رضى الله عنه بعد از ذكر حديث، مى‏فرمايد كه: كلينى گفته است كه: معنى حديث اوّل (يعنى جزء اول آن، كه حضرت سليمان عليه السلام سؤال كرد كه گوسفندان در چه زمان داخل تاك شده‏اند) اين است كه گوسفندان، اگر در روز داخل تاك شده بودند، بر صاحب گوسفندان چيزى نبود؛ زيرا كه صاحب گوسفندان را جايز است كه گوسفندان خويش را در روز رها كند كه بچرند و بر صاحب تاك واجب است كه تاك را محافظت كند، و بر صاحب گوسفندان واجب است كه در شب، گوسفندان خويش را ببندد و صاحب تاك را جايز است كه در خانه خود بخوابد.


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)