يوسف ٨٠

از الکتاب
کپی متن آیه
فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ‌ خَلَصُوا نَجِيّاً قَالَ‌ کَبِيرُهُمْ‌ أَ لَمْ‌ تَعْلَمُوا أَنَ‌ أَبَاکُمْ‌ قَدْ أَخَذَ عَلَيْکُمْ‌ مَوْثِقاً مِنَ‌ اللَّهِ‌ وَ مِنْ‌ قَبْلُ‌ مَا فَرَّطْتُمْ‌ فِي‌ يُوسُفَ‌ فَلَنْ‌ أَبْرَحَ‌ الْأَرْضَ‌ حَتَّى‌ يَأْذَنَ‌ لِي‌ أَبِي‌ أَوْ يَحْکُمَ‌ اللَّهُ‌ لِي‌ وَ هُوَ خَيْرُ الْحَاکِمِينَ‌

ترجمه

هنگامی که (برادران) از او مأیوس شدند، به کناری رفتند و با هم به نجوا پرداختند؛ (برادر) بزرگشان گفت: «آیا نمی‌دانید پدرتان از شما پیمان الهی گرفته؛ و پیش از این درباره یوسف کوتاهی کردید؟! من از این سرزمین حرکت نمی‌کنم، تا پدرم به من اجازه دهد؛ یا خدا درباره من داوری کند، که او بهترین حکم‌کنندگان است!

|پس چون از او نوميد شدند، نجواكنان كنار كشيدند. بزرگشان گفت: مگر نمى‌دانيد كه پدرتان از شما به نام خدا پيمان اكيد گرفته است و قبلا هم در حق يوسف چه تقصيرى كرده‌ايد؟ پس من هرگز از اين جا خارج نمى‌شوم تا پدرم به من رخصت دهد يا اين كه خداوند در حق من حك
پس چون از او نوميد شدند، رازگويان كنار كشيدند. بزرگشان گفت: «مگر نمى‌دانيد كه پدرتان با نام خدا پيمانى استوار از شما گرفته است و قبلا [هم‌] در باره يوسف تقصير كرديد؟ هرگز از اين سرزمين نمى‌روم تا پدرم به من اجازه دهد يا خدا در حق من داورى كند، و او بهترين داوران است.
چون برادران از او مأیوس شدند با خود خلوت کرده و در سخن، سرّ خود به میان آوردند، برادر بزرگ گفت: آیا نه این است که پدر از شما عهد و سوگند به نام خدا گرفته است و از این پیش هم درباره یوسف مقصر بودید؟ (ما دیگر با چه آبرو نزد پدر رویم؟) من که هرگز از این سرزمین برنخیزم تا پدرم اجازه دهد یا خدای عالم حکمی درباره من فرماید، که او بهترین حکمفرمایان است.
پس هنگامی که از عزیز مأیوس شدند، در کناری [با یکدیگر] به گفتگوی پنهان پرداختند. بزرگشان گفت: آیا ندانستید که پدرتان از شما پیمان استوار خدایی گرفت و پیش تر هم درباره یوسف کوتاهی کردید، بنابراین من هرگز از این سرزمین بیرون نمی آیم تا پدرم به من اجازه دهد، یا خدا درباره من حکم کند؛ و او بهترین حکم کنندگان است.
چون از او نوميد شدند، مشاورت را به كنارى رفتند و بزرگ ترينشان گفت: آيا نمى‌دانيد كه پدرتان از شما به نام خدا پيمان گرفته و پيش از اين نيز در حق يوسف تقصير كرده‌ايد؟ من از اين سرزمين بيرون نمى‌آيم تا پدر مرا رخصت دهد، يا خدا درباره من داورى كند، كه او بهترين داوران است.
آنگاه چون از او نومید شدند، نجوا کنان بین خود خلوت [و مشورت‌] کردند، بزرگترشان گفت مگر نمی‌دانید که پدرتان از شما با نام خدا عهدی گرفته است، و پیشترها هم چه تقصیرها در حق یوسف کرده‌اید، من از این سرزمین قدم بیرون نمی‌گذارم، مگر آنکه پدرم اجازه دهد، یا خداوند در حق من حکمی فرماید و او بهترین داوران است‌
پس چون از او نوميد گشتند رازگويان به يك سو شدند. مهترشان گفت: مگر نمى‌دانيد كه پدرتان بر شما پيمانى استوار از خداى- يعنى به نام او- گرفته است و پيش از اين در باره يوسف چه كوتاهى كرده‌ايد؟ پس من هرگز از اين سرزمين راهى نشوم تا آنكه پدرم مرا اجازه دهد يا خداى در باره من داورى كند- راهى برايم بگشايد- و او بهترين داوران است.
هنگامی که (از آزادی بنیامین) کاملاً ناامید شدند، به کناری رفتند و با یکدیگر نهانی به گفتگو و رایزنی پرداختند. بزرگ آنان گفت: مگر نمی‌دانید که پدرتان از شما پیمان مؤکّد با سوگند به خدا گرفته است (که برادرتان را سالم بدو برگردانید؟) و (به یاد ندارید که) پیش از این درباره‌ی یوسف کوتاهی کرده‌اید؟ پس (به چه روئی اکنون به سوی او برگردیم؟!). من از سرزمین (مصر) حرکت نمی‌کنم تا پدرم به من اجازه‌ی (خروج از آن و برگشت به کنعان را) ندهد، یا خدا در حق من داوری نکند و فرمان نراند (و با مرگ من یا آزادی بنیامین، کار را یکسره نسازد) و او بهترین داور و فرمانده است (و جز به حق فرمان نراند و جز به عدل داوری نکند).
پس هنگامی که از او نومید شدند، رازگویان (هم‌چون فراریان خستند و) رستند. بزرگشان گفت: «مگر نمی‌دانید که پدرتان بر شما پیمانی استوار از خدا بر گرفت‌؟ و از پیش (هم) درباره‌ی یوسف آنچه تفریط و کوتاهی کردید (یاد کنید). پس هرگز از این سرزمین بر نخواهم خاست تا پدرم برایم اجازه دهد یا خدا در حق من داوری کند و او بهترین داوران است.»
پس هنگامی که نومید شدند از او جدا شدند رازگویان گفت بزرگ ایشان آیا ندانستید که پدر شما بگرفت بر شما گروگانی از خدا و از پیش چه کوتاهی کردید در باره یوسف پس ترک نکنم زمین را هرگز تا رخصتم دهد پدرم یا حکم کند خدا برای من و اوست بهترین حکمرانان‌

And when they despaired of him, they conferred privately. Their eldest said, “Don’t you know that your father received a pledge from you before Allah, and in the past you failed with regard to Joseph? I will not leave this land until my father permits me, or Allah decides for me; for He is the Best of Deciders.”
ترتیل:
ترجمه:
يوسف ٧٩ آیه ٨٠ يوسف ٨١
سوره : سوره يوسف
نزول : ١١ بعثت
اطلاعات آماری
تعداد کلمات : ٤٠
تعداد حروف :

معنی کلمات و عبارات

«إِسْتَیْئَسُوا»: بسیار مأیوس و ناامید شدند. «خَلَصُوا»: از مردم دور شدند و با یکدیگر خلوت کردند. «نَجِیّاً»: نجواکنندگان. پنهانی. گفتگو کنندگان. این واژه برای مفرد و جمع یکسان به کار می‌رود (نگا: مریم / ). در اینجا به صورت جمع به کار رفته و حال است. «وَ مِن قَبْلُ مَا فَرَّطتُمْ فِی یُوسُفَ»: قبلاً درباره یوسف کوتاهی کرده‌اید. حرف (و) حالیّه است و واژه (ما) زائد می‌باشد. «فَرَّطتُمْ»: قصور و کوتاهی کرده‌اید. «فَلَنْ أَبْرَحَ الأرْضَ»: پس از این سرزمین حرکت نمی‌کنم. «یَحْکُمَ»: داوری می‌کند و فرمان می‌راند. «الْحَاکِمِینَ»: داوران. فرماندهان.


تفسیر


تفسیر نور (محسن قرائتی)


فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا قالَ كَبِيرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ «80»

جلد 4 - صفحه 261

پس چون از يوسف مأيوس شدند (كه يكى را به جاى ديگرى بازداشت كند)، نجواكنان به كنارى رفتند. (برادر) بزرگشان گفت: آيا نمى‌دانيد كه پدرتان براى برگرداندن او بر شما پيمان الهى گرفته و پيش از اين نيز درباره يوسف كوتاهى كرده‌ايد. پس من هرگز از اين سرزمين نمى‌روم تا آنكه (يوسف عفو كند يا آنكه) پدرم به من اجازه دهد يا خدا در حقّ من حكمى كند و او بهترين داور و حاكم است.

نکته ها

«خَلَصُوا» يعنى گروه خود را از سايرين جدا كردند. «نَجِيًّا» يعنى به نجوى پرداختند. پس‌ «خَلَصُوا نَجِيًّا» يعنى شوراى محرمانه تشكيل دادند كه چه بكنند.

پیام ها

1- التماس‌ها وخواهش‌ها، شما را از اجراى احكام الهى واعمال قاطعيّت باز ندارد. «فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ»

2- گناه موجب مى‌شود ديگران از فرد دورى كرده برائت بجويند و حتّى رابطه خويشاوندى را ناديده بگيرند. «فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا»*

3- روزگارى همين برادران، قدرتمندانه مشورت مى‌كردند كه چگونه يوسف را از بين ببرند؛ اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً ... لا تَقْتُلُوا ... أَلْقُوهُ‌ ... امروز كاسه التماس در دست گرفته و مشورت ونجوى مى‌كنند كه چگونه بنيامين را آزاد نمايند. «خَلَصُوا نَجِيًّا»

4- در عدم حضور پدر مسئوليّت اعضاى خانواده با برادر بزرگتر است. «قالَ كَبِيرُهُمْ»*

5- رعايت سلسله مراتب و موقعيّت سنّى در خانواده و جامعه لازم است. «قالَ كَبِيرُهُمْ»*

6- در حوادث تلخ و ناگوار، بزرگترها مسئول‌تر و شرمنده‌ترند. «قالَ كَبِيرُهُمْ»

جلد 4 - صفحه 262

7- عهد وپيمان‌ها لازم الاجرا است. «أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقاً»

8- پيمان‌هاى سخت و قراردادهاى محكم، راه سوءاستفاده را مى‌بندد. «أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقاً»

9- خيانت وجنايت تا آخر عمر وجدان‌هاى سالم را آزار مى‌دهد. «وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ»

10- تحصّن، يكى از شيوه‌هاى قديمى براى رسيدن به مقصود است. «فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ»

11- غربت، بهتر از شرمندگى است. «فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ»

12- به خداوند خوش‌بين باشيم. «هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ»

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا قالَ كَبِيرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ (80)

فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ‌: پس چون برادران مأيوس شدند از يوسف اينكه اجابت كند درخواست آنها را و رها نمايد بنيامين را با ايشان. خَلَصُوا نَجِيًّا: منفرد شدند و كناره كردند از مردم، و در خلوت با يكديگر نشستند و به راز و نهانى با هم گفتگو كردند در رفتن ايشان بسوى پدر بدون برادر و تدبر نمودند در برگشتن، يا توقف كنند براى استخلاص بنيامين.

نكته: اين آيه شريفه از جمله آياتى است كه غايت قصوى و نهايت علياى فصاحت و بلاغت را دارا است در كمى لفظ و بسيارى معنى و نيكوئى نظم. و اين آيه و صد آيه ديگر مثل آن عمده آنان است كه وجه اعجاز را فرط فصاحت گويند.

در حديث است كه: ابن ابى العوجاء با سه نفر ديگر از علماء ادب در مكه با هم تعهد و متفق شدند كه هر يك ربع قرآن را معارضه كنند و سال آتيه در موسم حج آورده و مردم را خبردار و به اطراف منتشر كنند. چون جمع شدند، يكى گفت: من آيه‌ «يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعِي» ديدم بكلى نوميد شدم. دومى گفت: چون آيه‌ «فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا» شنيدم يأس از معارضه حاصل كردم. سوّمى 24 انبياء اشاره كرد و چهارمين نفر در باره آيه 73 حج سخن گفت: در اين اثناء حضرت صادق عليه السّلام بر آنها گذشت فرمود:

«قل لئن اجتمعت الانس و الجنّ على ان يأتوا بمثل هذا القرآن لا يأتون بمثله‌

جلد 6 - صفحه 271

و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا».

قالَ كَبِيرُهُمْ‌: گفت بزرگتر آنان، و او يهودا يا روبيل يا لاوى بود، بنابر اختلاف. نزد بعضى مراد شمعون باشد بزرگتر ايشان در علم و عقل، نه در سن، و رياست داشت بر آنان. أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباكُمْ‌: آيا نمى‌دانيد، يعنى مى‌دانيد بدرستى كه پدر شما. قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ‌: بتحقيق عهد گرفته بر شما عهد و پيمانى از خدا. وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ‌: و پيش از اين تقصير نموديد در امر يوسف و معاهده نموديد پدر خود را اينكه برگردانيد يوسف را سالما بسوى او، پس نقض عهد كرديد. فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ‌: پس هرگز حركت نكنم زمين مصر را و به همينجا باقى و ساكن هستم. حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي‌: تا آنكه دستورى دهد براى من پدرم در بقا و حركت بسوى او. أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي‌: يا حكم فرمايد خداى متعال به بيرون رفتن و واگذاشتن برادرم در اينجا، يا به رسيدن موت من، يا به شمشير تا محاربه كنم از حبس او، يا چيزى كه عذر باشد براى ما نزد پدر ما. وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ‌: و ذات احديت الهى بهترين حكم كنندگان است حكم نفرمايد مگر بحق.

چنين نقل شده كه‌ «1» در ميان مشورت گفتند: اگرچه جنگ بايد كرد تا برادر را بازستانيم هر آينه اختيار كنيم، اگرچه اينجا كشته شويم. بار ديگر گفتند:

رنج پدر در اين بيشتر است، پس به اتفاق گفتند: هستيم تا خداوند سبحان حكم فرمايد در رفتن و برادر را گذاشتن يا كارزار نمودن.

نكات ادبيه: قوله تعالى: «خلصوا» اى: (صاروا الى جانب بحيث من لم يكن منهم لم يكن معهم فكانوا بمثابة الشّى‌ء الخالص). قوله «نجيّا» اى: ناجين منصوب بر حال از فاعل «خلصوا» و «نجىّ» مصدر و مفرد و جمع و مذكر و مؤنث در او يكسان باشد.


«1» تفسير مجمع البيان ج 3 ص 255.

جلد 6 - صفحه 272


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


قالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّها يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَ لَمْ يُبْدِها لَهُمْ قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكاناً وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ (77) قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً فَخُذْ أَحَدَنا مَكانَهُ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (78) قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلاَّ مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ (79) فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا قالَ كَبِيرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ (80)

ترجمه‌

گفتند اگر دزدى كند پس بتحقيق دزدى كرد برادرى كه داشت از


جلد 3 صفحه 167

پيش پس پنهان داشت آنرا يوسف در ضمير خود و ظاهر نساخت آنرا براى ايشان گفت شما بدتريد از راه منزلت و خدا داناتر است بآنچه وصف ميكنيد

گفتند اى عزيز همانا مر او را است پدرى پير مرد بزرگوار پس بگير يكى از ما را بجاى او همانا ما مى‌بينيم تو را از نيكوكاران‌

گفت پناه بخدا از آنكه بگيريم مگر كسى را كه يافتيم مال خودمان را نزد او همانا ما آن هنگام باشيم ستمكاران‌

پس چون نااميد شدند از او بر كنارى رفتند رازگويان گفت بزرگترشان آيا نميدانيد كه پدرتان بتحقيق گرفت از شما پيمان مؤكّد بنام خدا را و از پيش آنچه تقصير كرديد در باره يوسف پس هرگز خارج نشوم از اين زمين تا دستورى دهد مرا پدرم يا حكم كند خدا براى من و او است بهترين حكم كنندگان.

تفسير

عيّاشى ره از حضرت رضا عليه السّلام نقل نموده كه حضرت اسحق عليه السّلام كمربندى داشت كه به پيغمبران و بزرگترين اولاد آنها ارث ميرسيد و آن نزد عمّه حضرت يوسف بود كه بعد از مادرش حضانت او را عهده‌دار شد و بسيار دوست داشت او را روزى حضرت يعقوب فرستاد نزد خواهر خود براى آنكه يوسف عليه السّلام را از او بگيرد او يك شب مهلت خواست و چون صبح شد پيراهنى بر او پوشانيد و كمربند را زير پيراهن بكمر او بست و روانه‌اش نمود و ادّعاء كرد كه كمربند موروث من گم شده و چون تجسس نمودند آنرا بكمر يوسف عليه السّلام زير پيراهن بسته ديدند و گفت يوسف دزديده و آئين آنزمان اين بود كه دزد را صاحب مال نزد خود نگاه ميداشت لذا يوسف عليه السّلام بعمّه مسترد شد و باين حيله موفق بمقصود گرديد و قريب باين مضمونرا در مجمع بائمه اطهار عليهم السلام نسبت داده و قمّى ره نيز نقل نموده و گفته‌اند اين عمّه بزرگترين اولاد حضرت اسحق عليه السّلام بود برادران در اين موقع براى تبرئه خودشان از عمل منسوب بابن يامين گفتند تعجّبى ندارد اگر او مرتكب چنين عملى شده و چيز تازه‌اى نيست برادر بزرگترش هم اين سابقه را داشت و مقصودشان حضرت يوسف عليه السّلام بود كه با او از يك مادر بودند و او متوجّه شد بنقطه نظر آنها ولى چيزى در جوابشان نفرمود و ترتيب اثرى نداد بگفته آنها جز آنكه سرّا با خود حديث نفس فرمود كه شما بدتر از دزديد كه با برادران و پدرتان كرديد آنچه كرديد و در خاتمه كلام علنا فرمود خداوند داناتر است بصدق و كذب گفتار شما يعنى ميداند كه ساحت يوسف مبرّى از هر


جلد 3 صفحه 168

تهمتى است پس از اين برادران از راه التماس پيش آمده عرضه داشتند كه اين شخص يعنى بن يامين پدر پير عظيم الشأنى دارد كه او را بما سپرده و از ما ميخواهد و بعد از برادر مادريش باو انس گرفته خوب است شما يكى از ما را بجاى او حبس و توقيف يا استخدام فرمائيد و او را اجازه دهيد كه ما با خود ببريم تا در خدمت پدر شرمنده نباشيم و ما ميدانيم كه تو از احسان در باره خلق مضايقه ندارى و اميدواريم كه ملتمس ما را اجابت فرمائى حضرت در جواب فرمود معاذ اللّه كه ما غير از آنكس كه متاع خود را نزد او يافتيم بگيريم چون اگر خواسته باشيم غير او را در عوض بگيريم ستمكار بشمار خواهيم رفت در نزد شما و ساير مردم و مورد ملامت ميشويم و اينكه فرمود كسيكه متاع خودمان را نزد او يافتيم و نفرمود كسيكه دزدى كرده براى آن بود كه دروغ نگفته باشد و اگر ميخواست بجاى بن يامين يكى از آنها را توقيف فرمايد اگر چه واقعا ظلم بغير نبود چون آنها راضى بودند ولى تعدّى از حق بود چون بر خلاف صلاح و امر الهى بود و اطلاق ظلم بر ظلم بنفس و تجاوز از حدّ در كلام الهى بسيار و چون برادران از حضرت يوسف و اجابت او بكلّى مأيوس شدند بكنارى رفته راجع بتكليف خودشان كه بمانند يا بروند به كنعان محرمانه با يكديگر گفتگو كردند و اينكه استيأسوا فرموده و يأسوا نفرموده براى دلالت سين و تاء بر مبالغه است در اين حال برادر بزرگتر آنها كه يهودا بود بر حسب نقل عيّاشى از امام صادق عليه السّلام بآنها فرمود آيا عهد و ميثاق پدر را فراموش كرديد در باره بن يامين با آنكه قبلا تقصير كرديد در حق يوسف و مقصّر شديد نزد پدر من كه روى مراجعت بكنعان را ندارم اينجا مى‌مانم تا پدرم امر بمراجعت فرمايد يا خدا فرجى عنايت كند و موفق بگرفتن برادر شوم هر چه خدا مقدّر فرموده خوب است چون او بهترين حكم كنندگان است و او در مصر ماند و خدمت حضرت يوسف ميرسيد و راجع بخلاص ابن يامين صحبت ميكرد تا از شواهدى كشف كرد كه در خانه يوسف عليه السّلام از اولاد يعقوب عليه السّلام كسانى وجود دارند و در مجمع برادر بزرگتر بر حسب سنّ را از جمعى نقل نموده كه روبيل بوده و قمّى ره فرموده لاوى گفت سخن مرقوم را و گفته‌اند بزرگى او از جهت عقل بوده و بعضى شمعون را اعقل و اعلم دانسته‌اند و اللّه اعلم.


جلد 3 صفحه 169

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


فَلَمَّا استَيأَسُوا مِنه‌ُ خَلَصُوا نَجِيًّا قال‌َ كَبِيرُهُم‌ أَ لَم‌ تَعلَمُوا أَن‌َّ أَباكُم‌ قَد أَخَذَ عَلَيكُم‌ مَوثِقاً مِن‌َ اللّه‌ِ وَ مِن‌ قَبل‌ُ ما فَرَّطتُم‌ فِي‌ يُوسُف‌َ فَلَن‌ أَبرَح‌َ الأَرض‌َ حَتّي‌ يَأذَن‌َ لِي‌ أَبِي‌ أَو يَحكُم‌َ اللّه‌ُ لِي‌ وَ هُوَ خَيرُ الحاكِمِين‌َ (80)

‌پس‌ چون‌ مأيوس‌ شدند اخوه‌ يوسف‌ ‌از‌ يوسف‌ خالص‌ شدند و ‌با‌ ‌هم‌ نجوي‌ كردند ‌گفت‌ بزرگ‌ ‌آنها‌ آيا نميدانيد اينكه‌ پدر ‌شما‌ عهد. ميثاق‌ الهي‌ گرفت‌ ‌از‌ ‌شما‌ و ‌از‌ قبل‌ چه‌ اندازه‌ كوتاهي‌ كرديد ‌در‌ مورد يوسف‌ ‌پس‌ هرگز ‌من‌ ‌از‌ زمين‌ حركت‌ نميكنم‌ ‌تا‌ اينكه‌ اذني‌ ‌براي‌ ‌من‌ ‌از‌ پدرم‌ نرسد ‌ يا ‌ حكمي‌ ‌از‌ ‌خدا‌ ‌در‌ حق‌ ‌من‌ صادر نشود و ‌او‌ بهترين‌ حكم‌ كنندگان‌ ‌است‌.

فَلَمَّا استَيأَسُوا مِنه‌ُ استيئاس‌ طلب‌ نااميدي‌ ‌است‌ باب‌ استفعال‌ ‌از‌ ماده‌ يئس‌ ‌است‌ ‌يعني‌ ‌براي‌ ‌آنها‌ يقين‌ حاصل‌ شد ‌که‌ ‌به‌ هيچ‌ وجه‌ عزيز مصر ‌إبن‌ يامين‌ ‌را‌ رها نميكند ‌که‌ استيئاس‌ قبولي‌ يأس‌ ‌است‌.

خَلَصُوا نَجِيًّا ‌يعني‌ خلوت‌ كردند بنحوي‌ ‌که‌ ديگران‌ مذاكرات‌ ‌آنها‌ ‌را‌ متوجه‌ نشوند و ‌با‌ ‌هم‌ نجوي‌ كردند آهسته‌ آهسته‌ ‌بين‌ ‌خود‌ صحبت‌ كردند بزرگ‌ ‌آنها‌ ‌گفت‌ قال‌َ كَبِيرُهُم‌ ‌که‌ روبيل‌ پسر خاله‌ يوسف‌ ‌باشد‌ بساير برادران‌ و ‌از‌ سايرين‌ عاقل‌تر ‌بود‌ و همان‌ ‌بود‌ ‌که‌ مانع‌ ‌از‌ قتل‌ يوسف‌ شد ‌که‌ قبلا ذكر شد قال‌َ كَبِيرُهُم‌ أَ لَم‌ تَعلَمُوا تماما حاضر بوديد ‌که‌ پدرم‌ ‌إبن‌ يامين‌ ‌را‌ نميگذاشت‌ ‌با‌ ‌شما‌ بيايد ‌ان‌ اباكم‌ ‌تا‌ اينكه‌ قسم‌ ياد كرديد و ‌با‌ ‌خدا‌ ‌از‌ ‌شما‌ عهد و ميثاق‌ گرفت‌ ‌که‌ ‌او‌ ‌را‌ بپدرم‌ برگردانيد و ‌اينکه‌ پيش‌ آمد مزيد شد ‌بر‌ آنچه‌ وَ مِن‌ قَبل‌ُ ما فَرَّطتُم‌ تفريط مقابل‌ افراط ‌است‌ ‌که‌ كوتاهي‌ و بي‌ملاحظگي‌ كرديد ‌في‌ يوسف‌ ‌که‌ ‌او‌ ‌را‌ ‌در‌ چاه‌ انداختيد و بثمن‌ بخس‌ دراهم‌ معدوده‌ ‌او‌ ‌را‌ بسيّاره‌ فروختيد و دروغ‌ گفتيد بپدرم‌ ‌که‌ گرگ‌ ‌او‌ ‌را‌ ربود

جلد 11 - صفحه 252

و پيراهن‌ خون‌ آلود ‌او‌ ‌را‌ ‌بر‌ پدرم‌ برديد.

فَلَن‌ أَبرَح‌َ الأَرض‌َ ‌من‌ ‌که‌ خجلت‌ ميكشم‌ و حيا ميكنم‌ نزد پدرم‌ بيايم‌ ‌من‌ حركت‌ نميكنم‌ و ‌از‌ ‌اينکه‌ موضع‌ خارج‌ نميشوم‌ مگر آنكه‌ اذني‌ ‌از‌ پدرم‌ برسد حَتّي‌ يَأذَن‌َ لِي‌ أَبِي‌ ‌که‌ اجازه‌ حركت‌ دهد أَو يَحكُم‌َ اللّه‌ُ لِي‌ ‌ يا ‌ دستوري‌ ‌از‌ پروردگار خداوند متعال‌ بتوسط وحي‌ ‌بر‌ پدرم‌ برسد ‌در‌ مورد ‌من‌ ‌که‌ ‌من‌ ‌بر‌ خلاف‌ دستور الهي‌ و اذن‌ پدرم‌ رفتار نكنم‌ وَ هُوَ خَيرُ الحاكِمِين‌َ چون‌ حكم‌ ‌او‌ ‌بر‌ وفق‌ صلاح‌ مطابق‌ مصلحت‌ ‌است‌ و عالم‌ بجميع‌ حكم‌ و مصالح‌ ‌است‌ و ‌بر‌ خلاف‌ حكم‌ نمي‌فرمايد و فرق‌ ‌بين‌ صلاح‌ و مصلحت‌ اينست‌ ‌که‌ مصلحت‌ فائده‌ و نتيجه‌ و ثمره‌ ‌است‌ ‌که‌ ‌بر‌ فعل‌ مترتب‌ ميشود و ‌در‌ تصور مقدم‌ ‌بر‌ فعل‌ ‌است‌ و ‌در‌ وجود مؤخر و بواسطه‌ ‌او‌ فعل‌ متصف‌ بصلاح‌ ميشود چنانچه‌ مفسده‌ ‌هم‌ خسارت‌ و ضرري‌ ‌است‌ ‌که‌ ‌بر‌ فعل‌ مترتب‌ ميشود و بواسطه‌ ‌او‌ فعل‌ متصف‌ بفساد ميشود.

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 80)- برادران سر افکنده به سوی پدر بازگشتند: برادران آخرین تلاش و کوشش خود را برای نجات بنیامین کردند، ولی تمام راهها را به روی خود بسته دیدند.

لذا مأیوس شدند و تصمیم به مراجعت به کنعان و گفتن ماجرا برای پدر را گرفتند، قرآن می‌گوید: «هنگامی که آنها (از عزیز مصر یا از نجات برادر) مأیوس شدند به گوشه‌ای آمدند و خود را از دگران جدا ساختند و به نجوا و سخنان در گوشی پرداختند» (فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا).

به هر حال، «برادر بزرگتر (در آن جلسه خصوصی به آنها) گفت: مگر نمی‌دانید که پدرتان از شما پیمان الهی گرفته است» که بنیامین را به هر قیمتی که ممکن است بازگردانید (قالَ کَبِیرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ).

و شما همان کسانی هستید که: «پیش از این نیز در باره یوسف، کوتاهی

ج2، ص442

کردید» و سابقه خود را نزد پدر بد نمودید (وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ).

«حال که چنین است، من از جای خود- یا از سرزمین مصر- حرکت نمی‌کنم (و به اصطلاح در اینجا متحصن می‌شوم) مگر این که پدرم به من اجازه دهد، و یا خداوند فرمانی در باره من صادر کند که او بهترین حاکمان است» (فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لِی وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ).

منظور از این فرمان، یا فرمان مرگ است و یا راه چاره‌ای است که خداوند پیش بیاورد و یا عذر موجهی که نزد پدر بطور قطع پذیرفته باشد.

نکات آیه

۱- فرزندان یعقوب به جلب رضایت یوسف موفق نشدند و از آزاد شدن بنیامین کاملاً ناامید گشتند. (فلما استیئسوا منه) «یأس» «و «استیئاس» به معناى ناامید شدن است، با این تفاوت که «استیئاس» حاکى از مبالغه و شدت ناامیدى مى باشد. مراد از ضمیر در «منه» یوسف و یا بنیامین است. بنابراین «فلما استیئسوا منه ...» ; یعنى، پس آن گاه که فرزندان یعقوب از [جلب رضایت ]یوسف و یا [آزادى] بنیامین کاملاً ناامید شدند ... .

۲- فرزندان یعقوب پس از ناامید شدن از آزادى بنیامین ، در کنارى به دور از یوسف و کارگزارانش براى چاره اندیشى درباره مشکل پیش آمده به مشورت و گفت و گوى محرمانه پرداختند. (فلما استیئسوا منه خلصوا نجیًّا) از معانى «خلوص» اعتزال و کناره گیرى کردن است. «نجىّ» به فرد و یا افرادى اطلاق مى گردد که در نهان با او گفت و گو شود. این کلمه در آیه شریفه حال براى فاعل «خلصوا» مى باشد. بنابراین «خلصوا نجیّاً» ; یعنى، برادران یوسف از دیگران جدا شدند و با یکدیگر به نجوا و گفت و گوى سرّى پرداختند.

۳- فرزندان یعقوب بر باز گرداندن بنیامین از سفر مصر ، با پدرشان یعقوب پیمان بسته و سوگند یاد کرده بودند. (أن أباکم قد أخذ علیکم موثقًا من الله)

۴- بازگشت همگان به کنعان ، نظر و رأى اکثریت فرزندان یعقوب پس از ناامید شدن از آزادى بنیامین (قال کبیرهم ألم تعلموا ... فلن أبرح الأرض) استفهام در «ألم تعلموا ...» استفهام توبیخى است. از نتیحه اى که «لاوى»، فرزند ارشد یعقوب، در سخنان خویش بیان مى دارد (فلن أبرح الأرض ; از دیار مصر نمى روم) معلوم مى شود منشأ توبیخ و سرزنش او از برادرانش این بوده که آنان را مصمم بر بازگشت مى دیده است.

۵- فرزند ارشد یعقوب بر آن شد که در سرزمین مصر بماند و به کنعان باز نگردد. (فلن أبرح الأرض حتى یأذن لى أبى) «براح» (مصدر أبرح) به معناى جدا شدن و فاصله گرفتن است. «ال» در «الأرض» عهد حضورى است و اشاره به شهر و دیارى دارد که بنیامین در آن جا بازداشت شده است.

۶- ناراحتى و شرمسارى فرزند ارشد یعقوب از توفیق نیافتن در عمل به عهد و پیمان خویش (بازگرداندن بنیامین) (قال کبیرهم ... قد أخذ علیکم موثقًا ... فلن أبرح الأرض)

۷- فرزند بزرگ یعقوب ، بازگشت کاروان بدون همراه داشتن بنیامین را تخلف از عهد و سوگند پیشین خود و برادرانش خواند. (قال کبیرهم ألم تعلموا أن أباکم قد أخذ علیکم موثقًا من الله) لاوى با تفریع جمله «فلن أبرح ...» بر «ألم تعلموا أن أباکم قد أخذ علیکم موثقًا» بیان داشت که: با توجه به عهد و پیمانمان با یعقوب(ع)، سزاوار نیست بدون همراه داشتن بنیامین باز گردیم [اگر شما تصمیم به بازگشت دارید خود مى دانید]، ولى من باز نخواهم گشت.

۸- فرزند ارشد یعقوب نسبت به دیگر برادرانش ، متعهدتر و به عهد و پیمان خویش پایبندتر بود. (قال کبیرهم ألم تعلموا أن أباکم قد أخذ علیکم موثقًا من الله ... فلن أبرح الأرض)

۹- فرزند بزرگ یعقوب با یادآور شدن ظلم و ستم برادرانش به یوسف ، بازگشت به نزد پدر را بدون همراه داشتن بنیامین ناروا شمرد. (ألم تعلموا ... من قبل ما فرّطتم فى یوسف) «ما» در «ما فرّطتم» مصدریه است و عبارت «من قبل ما فرّطتم ...» عطف بر «أنّ أباکم ...» مى باشد ; یعنى: «ألم تعلموا تفریطکم فى یوسف من قبل». تفریط به معناى کوتاهى کردن و رها کردن چیزى تا نابود شدن آن است (لسان العرب).

۱۰- فرزند بزرگ یعقوب ، رفتار گذشته برادرانش با یوسف(ع) را رفتارى نکوهیده خواند. (قال کبیرهم ... و من قبل ما فرّطتم فى یوسف)

۱۱- لاوى بازگشت از مصر بدون بنیامین را به پیام رخصتى از ناحیه یعقوب(ع) و یا به تقدیر و حکمى از جانب خدا موکول کرد. (فلن أبرح الأرض حتى یأذن لى أبى أو یحکم الله لى) گویا مقصود لاوى از «حتى یأذن لى أبى» این معنا باشد که پدرش یعقوب اطمینان کند که ما در نگه دارى از بنیامین کوتاهى نکردیم و مصداق سخنى که خود گفته بود (إلاّ أن یحاط بکم) تحقق یافت. و یا اگر چنین اطمینانى پیدا نکرد، از پیمان خویش چشم پوشى کند و در نتیجه اجازه بازگشت را به من بدهد. و مراد از «یحکم الله» شاید این باشد که تقدیر الهى سبب شود من بتوانم بنیامین را از دست عزیز مصر برهانم و با او باز گردم.

۱۲- خداوند ، بهترین داور و حکم کننده است. (و هو خیر الحکمین)

۱۳- لاوى به خداوند و برترى او در حکم و قضاوت معتقد بود. (قال ... أو یحکم الله لى و هو خیر الحکمین)

روایات و احادیث

۱۴- «عن أبى الحسن الهادى(ع): ... قال [لاوى]: «لن أبرح الأرض حتى یأذن لى أبى ...»... ;[۱] از امام هادى(ع) روایت شده است: ... (لاوى) گفت: هرگز از این سرزمین دور نمى شوم تا اینکه پدرم به من اجازه دهد ...»...».

موضوعات مرتبط

  • اسماء و صفات: خیرالحاکمین ۱۲
  • برادران یوسف: بازگشت برادران یوسف به کنعان ۴; برادران یوسف و بنیامین ۳; برادران یوسف و رضایت یوسف(ع) ۱;برادران یوسف و نجات بنیامین ۱، ۲; برادران یوسف و یعقوب(ع) ۳; روش برخورد برادران یوسف ۱۰; سرزنش برادران یوسف ۱۰; سوگند برادران یوسف ۳; عهد برادران یوسف ۳; مشورت برادران یوسف ۲; نجواى برادران یوسف ۲; یأس برادران یوسف ۲، ۴
  • خدا: اختصاصات خدا ۱۲; قضاوت خدا ۱۲
  • عقیده: عقیده به قضاوت خدا ۱۳
  • قاضى: بهترین قاضى ۱۲
  • لاوى: اندوه لاوى ۶; اهتمام لاوى به بازگشت بنیامین ۷; اهتمام لاوى به سوگند ۷; اهتمام لاوى به عهد ۷، ۸; بینش لاوى ۷، ۹، ۱۱; تصمیم لاوى ۵; سرزنشهاى لاوى ۱۰; عقیده لاوى ۱۳; لاوى در سرزمین مصر ۵; لاوى و اذن یعقوب(ع) ۱۱، ۱۴; لاوى و بازگشت به کنعان ۹، ۱۱; لاوى و ظلم برادران یوسف ۹; لاوى و مقدرات خدا ۱۱; لاوى و نجات بنیامین ۶
  • یوسف(ع): قصه یوسف(ع) ۱، ۲، ۳، ۴، ۵، ۶، ۷، ۹، ۱۰، ۱۱

منابع

  1. تفسیرقمى ، ج ۱ ، ص ۳۵۶ ; نورالثقلین ، ج ۲ ، ص ۴۶۸ ، ح ۲۰۹.