روایت:الکافی جلد ۸ ش ۹۶

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۸، كِتَابُ الرَّوْضَة

حميد بن زياد عن الحسن بن محمد بن سماعه عن محمد بن ايوب و علي بن ابراهيم عن ابيه جميعا عن احمد بن محمد بن ابي نصر عن ابان بن عثمان عن ابي بصير عن ابي عبد الله ع قال :

أَتَى‏ أَبُو ذَرٍّ رَسُولَ اَللَّهِ ص‏ فَقَالَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ‏ إِنِّي قَدِ اِجْتَوَيْتُ‏ اَلْمَدِينَةَ أَ فَتَأْذَنُ لِي أَنْ أَخْرُجَ أَنَا وَ اِبْنُ أَخِي إِلَى‏ مُزَيْنَةَ فَنَكُونَ بِهَا فَقَالَ إِنِّي أَخْشَى أَنْ يُغِيرَ عَلَيْكَ‏ خَيْلٌ مِنَ‏ اَلْعَرَبِ‏ فَيُقْتَلَ اِبْنُ أَخِيكَ فَتَأْتِيَنِي شَعِثاً فَتَقُومَ بَيْنَ يَدَيَّ مُتَّكِئاً عَلَى عَصَاكَ فَتَقُولَ قُتِلَ اِبْنُ أَخِي وَ أُخِذَ اَلسَّرْحُ فَقَالَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ‏ بَلْ لاَ يَكُونُ إِلاَّ خَيْراً إِنْ شَاءَ اَللَّهُ فَأَذِنَ لَهُ‏ رَسُولُ اَللَّهِ ص‏ فَخَرَجَ هُوَ وَ اِبْنُ أَخِيهِ وَ اِمْرَأَتُهُ فَلَمْ يَلْبَثْ هُنَاكَ إِلاَّ يَسِيراً حَتَّى غَارَتْ خَيْلٌ‏ لِبَنِي فَزَارَةَ فِيهَا عُيَيْنَةُ بْنُ حِصْنٍ‏ فَأُخِذَتِ اَلسَّرْحُ وَ قُتِلَ‏ اِبْنُ أَخِيهِ وَ أُخِذَتِ اِمْرَأَتُهُ مِنْ‏ بَنِي غِفَارٍ وَ أَقْبَلَ‏ أَبُو ذَرٍّ يَشْتَدُّ حَتَّى وَقَفَ بَيْنَ يَدَيْ‏ رَسُولِ اَللَّهِ ص‏ وَ بِهِ طَعْنَةٌ جَائِفَةٌ فَاعْتَمَدَ عَلَى عَصَاهُ وَ قَالَ صَدَقَ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ‏ أُخِذَ اَلسَّرْحُ وَ قُتِلَ اِبْنُ أَخِي وَ قُمْتُ بَيْنَ يَدَيْكَ عَلَى عَصَايَ فَصَاحَ‏ رَسُولُ اَللَّهِ ص‏ فِي‏ اَلْمُسْلِمِينَ‏ فَخَرَجُوا فِي اَلطَّلَبِ فَرَدُّوا اَلسَّرْحَ وَ قَتَلُوا نَفَراً مِنَ‏ اَلْمُشْرِكِينَ‏


الکافی جلد ۸ ش ۹۵ حدیث الکافی جلد ۸ ش ۹۷
روایت شده از : حضرت محمد صلی الله علیه و آله
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۸
بخش : كتاب الروضة
عنوان : حدیث حضرت محمد (ص) در کتاب الكافي جلد ۸ كِتَابُ الرَّوْضَة‏‏‏ حَدِيثٌ نَادِر
موضوعات :

ترجمه

هاشم رسولى محلاتى, الروضة من الكافی جلد ۱ ترجمه رسولى محلاتى, ۱۸۴

ابو بصير از امام صادق عليه السّلام روايت كند كه فرمود: ابو ذر بنزد رسول خدا (ص) آمده عرضكرد: اى رسول خدا من از توقف در شهر مدينه خسته شده‏ام اجازه ميدهى با برادرزاده‏ام به «مزينه» برويم و در آنجا بمانيم؟ رسول خدا (ص) باو فرمود: من ترس آن را دارم كه سواران عرب بر شما بتازند و برادرزاده‏ات را بكشند و تو ژوليده به پيش من آئى و بر عصاى خويش تكيه زنى و بگوئى: برادرزاده‏ام كشته شده و رمه را برده‏اند؟ عرضكرد: اى رسول خدا ان شاء اللَّه كه چيزى جز خير پيش نخواهد آمد، رسول خدا (ص) اجازه‏اش داد. ابو ذر با برادرزاده‏اش و زنش از مدينه بيرون رفتند و چيزى نگذشت كه سواران بنى فزارة كه در ميان آنها عيينة بن حصن بود (اطراف مدينه را همان جا كه ابو ذر بود) غارت كردند و رمه (و شتران اهل مدينه) را بردند و برادرزاده‏اش را كشتند و زنش را كه از بنى غفار بود باسارت بردند، و خود ابو ذر كه زخمى عميق از نيزه برداشته بود بمدينه آمد و در برابر رسول خدا (ص) بعصاى خود تكيه زده ايستاد و گفت: خدا و رسولش راست گفتند، رمه را بغارت بردند و برادرزاده‏ام را كشتند، و اينك تكيه بعصا در برابرت ايستاده‏ام. پس رسول خدا (ص) در ميان مسلمين فرياد زد (و آنان را براى بازگرداندن شتران غارت شده بكمك طلبيد) و بدنبال غارتگران رفتند و رمه را برگرداندند و چند تن از مشركان را نيز كشتند. مترجم گويد: اشاره بغزوه ذى قرداست كه ابن هشام و ديگران نقل كرده‏اند و ما آن را ترجمه كرده‏ايم (ترجمه سيره ج ۲ ص ۱۹۱) و البته اختلافى بين آنچه در اين حديث ذكر شده با نقل سيرة هست كه در آنجا نامى از ابى ذر برده نشده و بجاى آن مردى از بنى غفار ذكر شده كه در پاورقى احتمال داده‏اند كه او پسر ابى ذر بوده و ساير اختلافاتى كه پس از مراجعه معلوم گردد.

حميدرضا آژير, بهشت كافى - ترجمه روضه كافى‏, ۱۶۷

ابو بصير مى‏گويد كه امام صادق عليه السّلام فرمود: ابو ذر نزد پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم آمد و عرض كرد: يا رسول اللَّه! من از شهر مدينه خسته شدم آيا اجازه مى‏دهى با برادرزاده‏ام به مزينه برويم و در آنجا بمانيم؟ پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در پاسخ او فرمود: مى‏ترسم سواران عرب بر شما بشورند و برادرزاده‏ات كشته شود و تو آشفته نزد من آيى و در حالى كه در برابر من به عصايت تكيه داده‏اى به من بگويى: برادرزاده‏ام كشته شد و گله او را بردند. ابو ذر گفت: يا رسول اللَّه! به خواست خدا جز خير در پيش نخواهد بود. پس پيامبر به او اجازه داد. ابو ذر و پسر برادرش و زن او بيرون رفتند و در آنجا طولى نكشيد كه سواران بنى فزاره به همراه عيينة بن حصن بر ايشان يورش بردند و گله را بردند و برادرزاده‏اش هم كشته شد و زنش را هم كه از قبيله بنى غفار بود اسير كردند. ابو ذر دويد تا با زخم نيزه عميق كه بر تن داشت در برابر پيامبر ايستاد و بر عصاى خود تكيه زد و گفت: خدا و پيامبرش راست گفتند، گله را بردند و برادرزاده‏ام را كشتند و خودم در برابرت بر عصا تكيه زده‏ام. پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در ميان مسلمانان فرياد كشيد و به دنبال غارتگران رفتند و گله را برگرداندند و چند نفر از مشركان را هم كشتند.


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)