روایت:الکافی جلد ۲ ش ۱۱۶۳

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۲، كتاب الإيمان و الكفر

ابو علي الاشعري عن محمد بن سالم عن احمد بن نضر عن عمرو بن نعمان الجعفي قال :


الکافی جلد ۲ ش ۱۱۶۲ حدیث الکافی جلد ۲ ش ۱۱۶۴
روایت شده از : امام جعفر صادق عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۲
بخش : كتاب الإيمان و الكفر
عنوان : حدیث امام جعفر صادق (ع) در کتاب الكافي جلد ۲ كتاب الإيمان و الكفر‏‏ بَابُ الْبَذَاء
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۵, ۲۵۳

از عمرو بن نعمان جعفى گويد: براى امام صادق (ع) دوستى بود كه از او جدا نمى‏شد به هر جا كه مى‏رفت، و روزى در بازار كفش دوزان به همراه آن حضرت بود و پشت سرِ خود يك غلام سندى به همراه داشت، تا سه بار رو به دنبالِ خود كرد و غلام خود را مى‏خواست، و هر بار او را نديد و در بار چهارم كه او را ديد، گفت: اى زنا زاده! كجا بودى؟ امام سر برداشت و دست به پيشانى خود گرفت و فرمود: سبحان اللَّه، مادرش را به زنا متّهم كنى؟ من پنداشتم تو خوددار و پارسائى و اكنون پديدار است كه با ورع و پارسا نيستى، عرض كرد: قربانت، مادرش زنى سنديّه و مشركه است، فرمود: نمى‏دانى كه هر ملّتى دستور ازدواجى براى خود دارند، از من دور شو، گويد: من ديگر نديدم آن مرد به همراه امام راه برود تا آنكه مرگ ميان آنها جدائى انداخت. در روايت ديگر است كه: براى هر امّتى نكاح و ازدواجى است كه به وسيله آن از زنا خوددارى كنند.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۴, ۱۵

عمرو بن نعمان جعفى گويد: حضرت صادق عليه السّلام دوستى داشت كه آن حضرت را بهر جا كه ميرفت رها نميكرد و از او جدا نميشد، روزى در بازار كفاشها همراه حضرت ميرفت، و دنبالشان غلام او كه از اهل سند بود مى‏آمد، ناگاه آن مرد به پشت سر خود متوجه شده و غلام را خواست و او را نديد و تا سه مرتبه بدنبال برگشت و او را نديد، بار چهارم كه او را ديد گفت: اى زنا زاده كجا بودى؟ حضرت‏ صادق عليه السّلام دست خود را بلند كرده و به پيشانى خود زد و فرمود: سبحان اللَّه مادرش را بزنا متهم كنى؟ من خيال ميكردم تو خوددار و پارسائى، و اكنون مى‏بينم كه ورع و پارسائى ندارى؟ عرضكرد: قربانت گردم مادرش زنى است از اهل سند و مشرك است؟ فرمود: مگر ندانسته كه هر ملتى براى خود ازدواجى دارند، از من دور شو عمرو بن نعمان (راوى حديث) گويد: ديگر او را نديدم كه با آن حضرت راه برود تا تا آنگاه كه مرگ ميان آنها جدائى انداخت. و در روايت ديگرى است كه فرمود: (آيا ندانسته كه) براى هر امتى ازدواجى است كه بوسيله آن از زنا جلوگيرى كنند.

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۴, ۹

ابو على اشعرى، از محمد بن سالم، از احمد بن نضر، از عمرو بن نعمان جعفى روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام را صديق و دوستى بود كه نزديك نبود كه به جهت شدّت صداقت از آن حضرت مفارقت كند و جدا شود، چون حضرت به جايى تشريف مى‏برد. پس در بين اينكه آن صديق، در بازار كفشگران با آن حضرت مى‏رفت، و غلامى داشت از اهل سِند [در هند] كه همراه او بود و در پشت سر ايشان مى‏رفت، ناگاه آن مرد، نگاه به عقب كرد و غلام خود را اراده داشت، و سه مرتبه چنين كرد و او را نديد؛ پس چون در مرتبه چهارم نظر كرد، او را ديد. گفت كه: اى پسر زن زناكننده (يعنى اى حرام‏زاده!)، در كجا بودى؟ عمرو مى‏گويد كه: پس حضرت صادق عليه السلام دست خود را بلند كرد و آن را بر پيشانى مبارك خويش زد و فرمود: «سُبْحانَ اللَّهِ» مادرش را دشنام و نسبت به زنا مى‏دهى، و من چنان مى‏ديدم و اعتقاد داشتم كه تو را ورع و پارسايى است، و الحال ديدم و دانستم كه تو را هيچ پارسايى نيست». عرض كرد كه: فداى تو گردم! به درستى كه مادرش زنى است از اهل سند، و به خدا شرك‏آورنده. فرمود: «آيا ندانسته‏اى كه هر گروهى را عقد نكاحى هست؟! از من دور شو». راوى مى‏گويد كه: بعد از آن او را نديدم كه با آن حضرت برود، تا آنكه مرگ در ميان ايشان جدايى انداخت.


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)