روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۳۲۴

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة

علي بن محمد عن محمد بن ابراهيم المعروف بابن الكردي عن محمد بن علي بن ابراهيم بن موسي بن جعفر قال :

ضَاقَ بِنَا اَلْأَمْرُ فَقَالَ لِي أَبِي اِمْضِ بِنَا حَتَّى نَصِيرَ إِلَى هَذَا اَلرَّجُلِ يَعْنِي‏ أَبَا مُحَمَّدٍ فَإِنَّهُ قَدْ وُصِفَ عَنْهُ سَمَاحَةٌ فَقُلْتُ تَعْرِفُهُ فَقَالَ مَا أَعْرِفُهُ وَ لاَ رَأَيْتُهُ قَطُّ قَالَ فَقَصَدْنَاهُ فَقَالَ لِي أَبِي وَ هُوَ فِي طَرِيقِهِ مَا أَحْوَجَنَا إِلَى أَنْ يَأْمُرَ لَنَا بِخَمْسِمِائَةِ دِرْهَمٍ مِائَتَا دِرْهَمٍ لِلْكِسْوَةِ وَ مِائَتَا دِرْهَمٍ لِلدَّيْنِ وَ مِائَةٌ لِلنَّفَقَةِ فَقُلْتُ فِي نَفْسِي لَيْتَهُ أَمَرَ لِي بِثَلاَثِمِائَةِ دِرْهَمٍ مِائَةٌ أَشْتَرِي بِهَا حِمَاراً وَ مِائَةٌ لِلنَّفَقَةِ وَ مِائَةٌ لِلْكِسْوَةِ وَ أَخْرُجَ إِلَى‏ اَلْجَبَلِ‏ قَالَ فَلَمَّا وَافَيْنَا اَلْبَابَ خَرَجَ إِلَيْنَا غُلاَمُهُ فَقَالَ يَدْخُلُ‏ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ‏ وَ مُحَمَّدٌ اِبْنُهُ فَلَمَّا دَخَلْنَا عَلَيْهِ وَ سَلَّمْنَا قَالَ لِأَبِي يَا عَلِيُ‏ مَا خَلَّفَكَ‏ عَنَّا إِلَى هَذَا اَلْوَقْتِ فَقَالَ يَا سَيِّدِي اِسْتَحْيَيْتُ أَنْ أَلْقَاكَ عَلَى هَذِهِ اَلْحَالِ فَلَمَّا خَرَجْنَا مِنْ عِنْدِهِ جَاءَنَا غُلاَمُهُ فَنَاوَلَ أَبِي صُرَّةً فَقَالَ هَذِهِ خَمْسُمِائَةِ دِرْهَمٍ مِائَتَانِ لِلْكِسْوَةِ وَ مِائَتَانِ لِلدَّيْنِ وَ مِائَةٌ لِلنَّفَقَةِ وَ أَعْطَانِي صُرَّةً فَقَالَ هَذِهِ ثَلاَثُمِائَةِ دِرْهَمٍ اِجْعَلْ مِائَةً فِي ثَمَنِ حِمَارٍ وَ مِائَةً لِلْكِسْوَةِ وَ مِائَةً لِلنَّفَقَةِ وَ لاَ تَخْرُجْ إِلَى‏ اَلْجَبَلِ‏ وَ صِرْ إِلَى‏ سُورَاءَ فَصَارَ إِلَى‏ سُورَاءَ وَ تَزَوَّجَ بِامْرَأَةٍ فَدَخْلُهُ اَلْيَوْمَ أَلْفُ دِينَارٍ وَ مَعَ هَذَا يَقُولُ‏ بِالْوَقْفِ‏ فَقَالَ‏ مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ‏ فَقُلْتُ لَهُ وَيْحَكَ أَ تُرِيدُ أَمْراً أَبْيَنَ مِنْ هَذَا قَالَ‏ فَقَالَ هَذَا أَمْرٌ قَدْ جَرَيْنَا عَلَيْهِ‏


الکافی جلد ۱ ش ۱۳۲۳ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۱۳۲۵
روایت شده از : امام حسن عسكرى عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب الحجة
عنوان : حدیث امام حسن عسكرى (ع) در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ الْحُجَّة‏ بَابُ مَوْلِدِ أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع‏
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۴۹۱

از محمد بن على بن ابراهيم بن موسى بن جعفر (ع) كه گفت: كار بر ما سخت شد، پدرم به من گفت: ما را نزد اين مرد يعنى ابا محمد (امام عسكرى ع) ببر زيرا از او جود و بخششى به گوش مى‏رسد، گفتم: او را مى‏شناسى؟ گفت: او را نمى‏شناسم و هرگز او را نديدم. گويد: ما آهنگ آن حضرت كرديم و پدرم در ميان راه به من گفت: چه اندازه نيازمنديم كه پانصد درهم به ما بدهد، دويست درهم براى جامه و دويست درهم براى اداى بدهكارى و صد درهم براى هزينه زندگى، من هم با خود گفتم: كاش سيصد درهم براى من دستور مى‏داد تا با صد درهم الاغى مى‏خريدم و صد درهم را هزينه مى‏كردم و صد درهم هم براى جامه مصرف مى‏كردم و به كوهستان مى‏رفتم. گويد: چون به در خانه رسيديم، غلام آن حضرت نزد ما بيرون شد و گفت: على بن ابراهيم و محمد پسرش وارد شوند و چون نزد او رفتم و بر او سلام داديم، به پدرم گفت: اى على، براى چه تا كنون از ما جدا بودى؟ در پاسخ گفت: اى آقاى من، شرم داشتم كه شما را به اين وضع ديدار كنم و چون از نزد او بيرون آمديم، غلام او آمد و به‏ پدرم كيسه‏اى داد و گفت: اين پانصد درهم است، ۲۰۰ درهم براى جامه و ۲۰۰ درهم براى بدهكارى و صد درهم براى هزينه و به من هم كيسه‏اى داد و گفت: اين سيصد درهم است، صد درهم آن را بهاى الاغى بده و صد درهم براى جامه و صد درهم براى هزينه زندگى و به كوهستان هم مرو، به سُوراء برو (سورى: شهرى در اطراف حله و محلى در بغداد) و به سورى رفت و در آن جا زنى گرفت و امروز هزار اشرفى در آمد دارد و با اين حال معتقد به وقف است (يعنى امامت به موسى كاظم ختم شده و آن حضرت: امام غائب قائم است). محمد بن ابراهيم گويد: من به او گفتم: واى بر تو، دليلى روشنتر از اين مى‏خواهى؟ در پاسخ من گفت: اين امرى است كه ما بدان عادت كرديم و بر آن رفتيم (يعنى مسلك خانوادگى ما است).

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۴۳۶

محمد بن على بن ابراهيم بن موسى بن جعفر عليهما السلام گويد: كار ما سخت و دشوار گرديد، پدرم بمن گفت: با من بيا نزد اين مرد يعنى ابو محمد (امام عسكرى عليه السلام) برويم، زيرا از او جوانمردى شنيده مى‏شود، گفتم: او را ميشناسى؟ گفت: نميشناسم و هرگز او را نديده‏ام، سپس آهنگ او كرديم، پدرم در بين راه بمن ميگفت: چقدر احتياج به ۵۰۰ درهم داريم. اگر بما بدهد ۲۰۰ درهمش را براى پوشاك و ۲۰۰ درهمش را براى بدهى و ۱۰۰ درهمش را براى مخارج صرف ميكنيم، منهم با خود گفتم: كاش بمن هم ۳۰۰ درهم بدهد كه با ۱۰۰ درهمش الاغى بخرم و ۱۰۰ درهمش براى خرجى و ۱۰۰ ديگرش براى پوشاك باشد تا بكوهستان (همدان و اطرافش) بروم. چون بدر خانه رسيديم، غلامش آمد و گفت: على بن ابراهيم با پسرش محمد در آيند، چون وارد شديم و سلام كرديم، بپدرم فرمود: اى على! چرا تا كنون نزد ما نيامدى؟ پدرم گفت: آقاى من! خجالت ميكشيدم با اين وضع بملاقات شما آيم، چون از نزدش بيرون رفتيم، غلامش آمد و بپدرم كيسه پولى داد و گفت: اين ۵۰۰ درهم است كه ۲۰۰ آن براى پوشاك و ۲۰۰ آن براى بدهى و ۱۰۰ آن براى خرجيت باشد. و كيسه‏ئى بمن داد و گفت، اين ۳۰۰ درهم است، ۱۰۰ درهمش براى خريد الاغ و ۱۰۰ درهمش براى پوشاك و ۱۰۰ درهمش براى مخارجت باشد. و بكوهستان نرو، بلكه به سوراء برو. او به سوراء رفت و با زنى ازدواج كرد و اكنون هزار دينار عايدى املاك دارد، با وجود اين واقفى مذهب است (يعنى هفت امامى است و عقيده دارد موسى بن جعفر عليه السلام نمرده و او امام قائم است) محمد بن ابراهيم گويد: باو گفتم: واى بر تو! مگر دليلى روشن‏تر از اين ميخواهى؟!! (كه امام يازدهم از دل تو آگاه باشد و بمقدار احتياجت بتو كمك كند) او گفت: اين امريست كه بدان عادت كرده‏ايم (يعنى كيش و مذهب خانوادگى ماست).

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۷۲۹

على بن محمد، از محمد بن ابراهيم كه معروف است به ابن كُردى، از محمد بن على بن ابراهيم بن موسى بن جعفر روايت كرده است كه گفت: امر معاش بر ما تنگ شد، پدرم به من گفت: با ما بيا تا به نزد اين مرد- يعنى: امام حسن عسكرى عليه السلام- رويم؛ زيرا كه مردم جوانمردى و جود از او نقل كردند. من گفتم كه: او را مى‏شناسى؟ گفت: او را نمى‏شناسم و هرگز او را نديده‏ام. محمد بن على مى‏گويد كه: ما قصد آن حضرت كرديم، پدرم در عرض راه به من گفت: چه بسيار احتياج داريم كه بفرماييد پانصد درم به ما دهند: دويست درم از براى جامه، و دويست درم از براى قرض، و صد درم از براى اخراجات يوميّه. و من در دل خود گفتم كه: كاش آن حضرت مى‏فرمود كه سيصد درم به من دهند: صد درم كه به آن الاغى بخرم، و صد درم از براى اخراجات، و صدر درم از براى جامه. و به سوى جبل (يعنى: جبل شمر) بيرون روم. (و بعضى گفته‏اند كه: مراد، بلاد جبل است و آن از آذربايجان و عراق عرب و فارس و ديلم است). محمد مى‏گويد كه: چون به در خانه آن حضرت رسيديم، غلامش به سوى ما بيرون‏ آمد و گفت: على بن ابراهيم و محمد، پسرش، داخل شوند. و چون بر او داخل شديم و سلام كرديم، به پدرم فرمود كه: «اى على، چه چيز تو را از ما به عقب انداخت تا اين وقت؟ و چرا دير به نزد ما آمدى؟» پدرم عرض كرد كه: اى سيّد مَن، شرم كردم كه تو را با اين حالت پريشان ملاقات كنم. و چون از نزد او بيرون آمديم، غلامش به نزد ما آمد و كيسه‏اى به پدرم داد و گفت: اين پانصد درم: دويست درم از براى جامه، و دويست درم از براى فلان، يعنى: قرض، و صد درم از براى اخراجات، و كيسه‏اى ديگر به من داد و گفت: اين سيصد درم: صد درم را قرار ده در بهاى الاغ، و صد درم از براى جامه، و صد درم از براى اخراجات. و به سوى جبل بيرون مرو و بر و به سوى سوراء. «۱» محمد بن ابراهيم راوى مى‏گويد كه: محمد بن على به سوراء رفت و در آنجا زنى گرفت و در همان روز، هزار دينار به دستش آمد، و با اين حال اعتقاد به وقف دارد و واقفى مذهب است. و محمد بن ابراهيم مى‏گويد كه: به او گفتم: واى بر تو، آيا امرى را از اين ظاهرتر اراده دارى كه بر امامت آن حضرت دلالت كند؟ در جواب گفت كه: اين مذهب وقف امرى است كه بر آن جارى شده‏ايم و عادت كرده‏ايم. __________________________________________________

(۱). و سوراء دهى است از دهات بغداد كه در كنار فرات است. و بعضى گفته‏اند كه: آن، حلّه است. (مترجم)


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)