روایت:من لايحضره الفقيه جلد ۳ ش ۳۹

از الکتاب


آدرس: من لا يحضره الفقيه، جلد ۳، أَبْوَابُ الْقَضَايَا وَ الْأَحْكَام-بَابُ الْحِيَلِ فِي الْأَحْكَام

روي عمرو بن ثابت عن ابيه عن سعد بن طريف عن الاصبغ بن نباته قال :

وَ أُتِيَ‏ عُمَرُ بْنُ اَلْخَطَّابِ‏ بِامْرَأَةٍ تَزَوَّجَهَا شَيْخٌ فَلَمَّا أَنْ وَاقَعَهَا مَاتَ عَلَى بَطْنِهَا فَجَاءَتْ بِوَلَدٍ فَادَّعَى بَنُوهُ أَنَّهَا فَجَرَتْ وَ تَشَاهَدُوا عَلَيْهَا فَأَمَرَ بِهَا عُمَرُ أَنْ تُرْجَمَ فَمَرُّوا بِهَا عَلَى‏ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع‏ فَقَالَتْ يَا اِبْنَ عَمِّ رَسُولِ اَللَّهِ‏ إِنِّي مَظْلُومَةٌ وَ هَذِهِ حُجَّتِي فَقَالَ هَاتِي حُجَّتَكِ فَدَفَعَتْ إِلَيْهِ كِتَاباً فَقَرَأَهُ فَقَالَ هَذِهِ اَلْمَرْأَةُ تُعْلِمُكُمْ‏ بِيَوْمَ تَزَوَّجَهَا وَ يَوْمَ وَاقَعَهَا وَ كَيْفَ كَانَ جِمَاعُهُ لَهَا رُدُّوا اَلْمَرْأَةَ فَلَمَّا كَانَ مِنَ اَلْغَدِ دَعَا عَلِيٌّ ع‏ بِصِبْيَانٍ يَلْعَبُونَ أَتْرَابٍ‏ وَ فِيهِمُ اِبْنُهَا فَقَالَ لَهُمُ اِلْعَبُوا فَلَعِبُوا حَتَّى إِذَا أَلْهَاهُمُ اَللَّعِبُ فَصَاحَ بِهِمْ فَقَامُوا وَ قَامَ اَلْغُلاَمُ اَلَّذِي هُوَ اِبْنُ اَلْمَرْأَةِ مُتَّكِئاً عَلَى رَاحَتَيْهِ فَدَعَا بِهِ‏ عَلِيٌّ ع‏ فَوَرَّثَهُ مِنْ أَبِيهِ وَ جَلَدَ إِخْوَتَهُ اَلْمُفْتَرِينَ حَدّاً حَدّاً فَقَالَ لَهُ‏ عُمَرُ كَيْفَ صَنَعْتَ قَالَ عَرَفْتُ ضَعْفَ اَلشَّيْخِ فِي تُكَأَةِ اَلْغُلاَمِ عَلَى رَاحَتَيْهِ‏


من لايحضره الفقيه جلد ۳ ش ۳۸ حدیث من لايحضره الفقيه جلد ۳ ش ۴۰
روایت شده از : امام على عليه السلام
کتاب : من لايحضره الفقيه - جلد ۳
بخش : أبواب القضايا و الأحكام-باب الحيل في الأحكام
عنوان : حدیث امام على (ع) در کتاب من لا يحضره الفقيه جلد ۳ أَبْوَابُ الْقَضَايَا وَ الْأَحْكَام‏-بَابُ الْحِيَلِ فِي الْأَحْكَام‏
موضوعات :

ترجمه

‏محمد جواد غفارى, من لا يحضره الفقيه - جلد ۴ - ترجمه على اكبر و محمد جواد غفارى و صدر بلاغى, ۳۱

سعد بن طريف (كه عامّى مى‏باشد) از اصبغ بن نباته نقل كرده كه زنى را نزد عمر آوردند كه با پيرمردى ازدواج كرده بود و پيرمرد هنگام همبسترى، روى سينه زن جان سپرده، و آن زن پس از حمل پسرى آورده بود و اولاد مرد متوفّى مدّعى بودند كه اين پسر اولاد پدر آنها نيست و شاهدانى بر اين جريان معرّفى كردند. عمر امر كرد كه زن را سنگسار كنند، در راه به امير المؤمنين عليه السّلام برخوردند زن به على عليه السّلام رو كرده گفت: يا على بمن ظلم شده و اين دليل منست، حضرت فرمود: آن چيست؟ زن نامه‏اى به حضرت داده آن را بخواند و فرمود: اين زن شما را از روز تزويج و وقت مواقعه و چگونگى همبسترى زوجش و همه قضيه آگاه مى‏كند، اكنون او را بازگردانيد، چون فرداى آن روز شد حضرت آن كودك و ساير همسالانش را گرد آورد و دستور داد نشسته بازى كنند و چون گرم بازى شدند صدا زد برخيزيد و بايستيد همگى برخاسته، ايستادند جز آن كودك كه دستهاى خود را بر زمين نهاد و بكمك دستها برخاست. پس حضرت اقوامش را خواست و او را جزء وارثان نمود و برادران او را كه افترا به آن زن زده بودن حدّ مفترى زد، پس عمر پرسيد: شما از كجا اين مطلب را دانستيد و اين كار را كرديد؟ فرمود: ضعف پدر را در برخاستن كودكش از زمين بكمك دستهايش، ديدم و شناختم.


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)