روایت:الکافی جلد ۲ ش ۱۲۵۷

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۲، كتاب الإيمان و الكفر

محمد بن يحيي عن احمد بن محمد بن عيسي عن عثمان بن عيسي عن بعض اصحابنا عن ابي عبد الله ع قال :


الکافی جلد ۲ ش ۱۲۵۶ حدیث الکافی جلد ۲ ش ۱۲۵۸
روایت شده از : امام جعفر صادق عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۲
بخش : كتاب الإيمان و الكفر
عنوان : حدیث امام جعفر صادق (ع) در کتاب الكافي جلد ۲ كتاب الإيمان و الكفر‏‏ بَابُ قَطِيعَةِ الرَّحِم‏
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۵, ۳۰۷

يكى از اصحاب ما گويد: به امام صادق (ع) گفتم: برادران و عموزادگانم در خانه به من سخت گرفتند و آن را به من تنگ كردند تا مرا به يك اطاق در آن خانه پناهنده كرده‏اند و اگر اقدام كنم (اگر شما سخن گوئيد خ ل) هر چه در دست آنها است بستانم. گويد: در پاسخم فرمود: صبر كن، زيرا خدا براى تو گشايشى فراهم كند، گويد: برگشتم و در سال [صد] سى و يك وبائى آمد و به خداوند سوگند، همه مردند و يكى از آنها نماند، گويد: من مسافرت كردم و چون خدمت آن حضرت رسيدم فرمود: حال خاندانت چطور است؟ گفتم: هر آينه به خداوند همه آنها مردند و كسى از آنها زنده نمانده است، فرمود: آن براى اين است كه با تو بد كردند و حق تو را نشناختند، تو از قطع رحم آنها بپرهيز، همه نابود شدند، تو دوست داشتى كه زنده باشند و به تو تنگ بگيرند؟ گفتم: آرى به خدا.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۴, ۴۷

برخى از اصحاب ما گويد: كه بحضرت صادق عرضكردم: برادران و عموزادگانم خانه‏ام را بر من تنگ كرده و از همه آن خانه مرا بيك اطاق آن پناهنده كرده‏اند، و من چنانچه در اين باره اقدام كنم آنچه در دست آنها است ميگيرم؟ گويد: آن حضرت فرمود: صبر كن زيرا خداوند برايت گشايشى فراهم كند، گويد: من منصرف شدم، و وبائى در سال صد و سى و يك بيامد و بخدا سوگند همگى آنها مردند و يكنفر از آنها باقى نماند، گويد: من بيرون آمدم (و بنزد آن حضرت رفتم) همين كه بر او وارد شدم فرمود: حال اهل خانه‏ات چطور است؟ عرضكردم: بخدا سوگند همه آنها مردند، و يك نفر از آنها زنده نماند، فرمود: اين براى آن كارى بود كه بتو كردند، و براى آن آزارى كه بتو رساندند و قطع رحمى كه كردند نابود شدند، آيا ميخواستى كه زنده باشند و بر تو تنگ بگيرند؟ عرضكردم: آرى بخدا سوگند.

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۴, ۵۱

محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از عثمان بن عيسى، از بعضى از اصحاب ما، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت: به خدمت حضرت عرض كردم كه: برادران و پسران عموى من خانه را بر من تنگ كرده‏اند، و مرا ناچار و مضطر گردانيده‏اند كه از آن خانه به سوى يك حجره پناه گرفته‏ام، و اگر سخن گويم، آنچه را كه‏ در دست همه ايشان است مى‏گيرم. راوى مى‏گويد كه: حضرت به من فرمود كه: «صبر كن؛ زيرا كه خداى عز و جل به زودى از برايت فرجى قرار خواهد داد». راوى مى‏گويد كه: پس برگشتم. و در سال صد و سى و يكم هجرت وبايى واقع شد، و به خدا سوگند كه همه ايشان مردند و يكى از ايشان نماند. راوى مى‏گويد كه: پس من بيرون آمدم و چون بر آن حضرت داخل شدم، فرمود كه: «حالِ اهل خانه‏ات چيست؟» مى‏گويد كه: عرض كردم: به خدا سوگند كه همه ايشان مردند و يكى از ايشان نماند. فرمود كه: «آن، به سبب آن چيزى است كه با تو كردند، و به واسطه عقوق ايشان است با تو، و به آنكه رحم خويش را قطع كردند، همه هلاك و مستأصل شدند. آيا دوست مى‏دارى كه ايشان مانده بودند و منزل را بر تو تنگ داشتند؟» راوى مى‏گويد كه: عرض كردم: آرى، به خدا سوگند.


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)