روایت:الکافی جلد ۱ ش ۳۴۸

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ التَّوْحِيدِ

علي بن محمد عن سهل بن زياد عن شباب الصيرفي و اسمه محمد بن الوليد عن علي بن سيف بن عميره قال حدثني اسماعيل بن قتيبه قال :

دَخَلْتُ أَنَا وَ عِيسَى شَلَقَانُ‏ عَلَى‏ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ فَابْتَدَأَنَا فَقَالَ عَجَباً لِأَقْوَامٍ يَدَّعُونَ عَلَى‏ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ ع‏ مَا لَمْ يَتَكَلَّمْ بِهِ قَطُّ خَطَبَ‏ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ ع‏ اَلنَّاسَ‏ بِالْكُوفَةِ فَقَالَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلْمُلْهِمِ عِبَادَهُ حَمْدَهُ‏ وَ فَاطِرِهِمْ عَلَى مَعْرِفَةِ رُبُوبِيَّتِهِ‏ اَلدَّالِّ عَلَى وُجُودِهِ بِخَلْقِهِ‏ وَ بِحُدُوثِ خَلْقِهِ‏ عَلَى أَزَلِهِ‏ وَ بِاشْتِبَاهِهِمْ عَلَى أَنْ لاَ شِبْهَ لَهُ‏ اَلْمُسْتَشْهِدِ بِآيَاتِهِ عَلَى قُدْرَتِهِ‏ اَلْمُمْتَنِعَةِ مِنَ اَلصِّفَاتِ ذَاتُهُ‏ وَ مِنَ اَلْأَبْصَارِ رُؤْيَتُهُ‏ وَ مِنَ اَلْأَوْهَامِ اَلْإِحَاطَةُ بِهِ‏ لاَ أَمَدَ لِكَوْنِهِ‏ وَ لاَ غَايَةَ لِبَقَائِهِ‏ لاَ تَشْمُلُهُ‏ اَلْمَشَاعِرُ وَ لاَ تَحْجُبُهُ اَلْحُجُبُ‏ وَ اَلْحِجَابُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ خَلْقُهُ إِيَّاهُمْ‏ لاِمْتِنَاعِهِ مِمَّا يُمْكِنُ فِي ذَوَاتِهِمْ‏ وَ لِإِمْكَانٍ‏ مِمَّا يَمْتَنِعُ مِنْهُ‏ وَ لاِفْتِرَاقِ اَلصَّانِعِ مِنَ اَلْمَصْنُوعِ‏ وَ اَلْحَادِّ مِنَ اَلْمَحْدُودِ وَ اَلرَّبِّ مِنَ اَلْمَرْبُوبِ‏ اَلْوَاحِدُ بِلاَ تَأْوِيلِ عَدَدٍ وَ اَلْخَالِقُ لاَ بِمَعْنَى حَرَكَةٍ وَ اَلْبَصِيرُ لاَ بِأَدَاةٍ وَ اَلسَّمِيعُ لاَ بِتَفْرِيقِ آلَةٍ وَ اَلشَّاهِدُ لاَ بِمُمَاسَّةٍ وَ اَلْبَاطِنُ لاَ بِاجْتِنَانٍ‏ وَ اَلظَّاهِرُ اَلْبَائِنُ لاَ بِتَرَاخِي مَسَافَةٍ أَزَلُهُ نُهْيَةٌ لِمَجَاوِلِ اَلْأَفْكَارِ وَ دَوَامُهُ رَدْعٌ لِطَامِحَاتِ اَلْعُقُولِ‏ قَدْ حَسَرَ كُنْهُهُ‏ نَوَافِذَ اَلْأَبْصَارِ وَ قَمَعَ‏ وُجُودُهُ‏ جَوَائِلَ اَلْأَوْهَامِ‏ فَمَنْ وَصَفَ اَللَّهَ‏ فَقَدْ حَدَّهُ‏ وَ مَنْ حَدَّهُ‏ فَقَدْ عَدَّهُ‏ وَ مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَهُ‏ وَ مَنْ قَالَ أَيْنَ فَقَدْ غَيَّاهُ‏ وَ مَنْ قَالَ عَلاَمَ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ‏ وَ مَنْ قَالَ فِيمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ‏


الکافی جلد ۱ ش ۳۴۷ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۳۴۹
روایت شده از : امام على عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب التوحيد
عنوان : حدیث در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ التَّوْحِيدِ‏ بَابُ جَوَامِعِ التَّوْحِيد
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۱, ۴۰۳

اسماعيل بن قتيبه گويد: من با عيسى شلقان نزد امام صادق (ع) رفتم و آن حضرت با ما آغاز سخن كرد و فرمود: من در شگفتم از مردمى كه سخنهائى به امير المؤمنين (ع) مى‏بندند كه هرگز لب بدان نگشوده (يعنى به او نسبت الوهيت بندند و او را بپرستند با اينكه على (ع) در مقام تنزيه خدا و بندگى خود چنين خطبه‏اى دارد) امير المؤمنين براى مردم كوفه چنين خطبه خواند: سپاس از آن خدا است كه سپاس خود را در نهاد بندگان در اندازد و همگان را بر راه شناسائى پروردگاريش آفريده، بوسيله خلقش به خود رهنمائى كرده و به پديدش خلقش ازليت خود را ثابت نموده، آنها را شبيه آفريده تا دليل باشد كه او را شبيهى نيست، آيات خود را گواه نيرويش گرفته و ذاتش از پذيرش اوصاف ممتنع است و رؤيتش از پذيرش ديدن، و احاطه به او از قدرت وهم بر كنار است، بودنش را مدتى نيست و بقايش را نهايتى نه، مشاعر شامل او نشوند و پرده‏اى نيست كه او را در پس خود گيرد، پرده ميان او و خلقش همان آفرينش آنها است، براى آنكه آنچه را ذات آفريدگان پذيرد مقام حضرت او را نشايد و آنچه در ذات او نبايد ممكنات را شايد و باز براى جدائى صانع و مصنوع و حد گذار و حد پذير و پرورنده و پرورده، او است يگانه نه از نظر شمارش، و آفريننده نه بحساب تحمل جنبش، بينا نه به ابزار ديده، و شنوا است نه بدست آويز وسيله، گواه نه با حضور و تماس، نهان‏ نه بزير پرده بودن، آشكار و ممتاز نه بحساب وجود مسافت و فاصله مكانى، ازليتش سد راه جولان افكار است و هميشه پائيدنش دست رد زن به سينه‏هاى خردهاى سركش و تندرو، كنه و حقيقت او ديده‏هاى تيزبين را وامانده كرده است و وجودش اوهام تيز پر و چرخنده را از پاى در آورده، هر كه خدا را وصف كند او را محدود كند و هر كه او را محدود كند در شماره‏اش افكند و هر كه در رشته شماره‏اش آرد ازليت او را باطل كرده و هر كه گويد: كجا است او را در سوئى شناخته و هر كه گويد: بر چيست؟ نسبت به او خلاء فرض كرده، و هر كه گويد: در كجا است؟ او را گنجانيده است.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۱, ۱۹۰

ابن قتيبة گويد: من با عيسى شلقان بمحضر امام صادق (ع) رفتيم، حضرت خود آغاز سخن كرد و فرمود: تعجب است از مردمى كه بامير المؤمنين (ع) نسبت ميدهند چيزى را كه او هرگز بآن لب نگشوده است (ميگويند او خداست و قابل پرستش در صورتى كه) آن حضرت در كوفه براى مردم خطبه خواند و فرمود ستايش خداى راست كه ستايشش را ببندگان خود الهام فرمود و شناسائى ربوبيتش را سرشت ايشان ساخت، بوسيله خلقش بر وجود خود رهنمون گشت و بحادث بودن مخلوقش بر ازلى بودن خود و بمانند بودن آنها بر بيمانندى خود دلالت كرد، آيات خود را گواه قدرتش گرفت، ذاتش از پذيرش صفات امتناع دارد (زيرا تمام صفات كمال عين ذاتش باشد و محالست كه صفت زائدى پذيرد) و ديدنش از بينائيها و در خود گنجانيدنش نسبت بخاطرها محالست، بودش را سرآغازى نيست و دوامش را انجامى نباشد، ابزار درك او را فرانگيرد و پرده‏ها او را نپوشاند پرده ميان او و مخلوقش همان طرز خلقت آنهاست زيرا آنچه لايق بذات مخلوقست نسبت باو ممتنع است و آنچه نسبت بوى ممتنع است مخلوق را سزاوار است (جهل و عجز و فقر و نابودى نسبت بوى محالست و همه اينها براى مخلوق ضرورى و لازمست، اين است پرده ميان خالق‏ و مخلوق) و نيز بجهت فرق ميان سازنده و ساخته شده و ميان محدودكننده و محدود شده و ميان پروردگار و پروريده، يكتاست نه بمعنى عدد (يك بلكه باين معنى كه مركب نيست و مانند ندارد) آفريننده است نه بمعنى جنبش اعضاء (چنان كه هر سازنده‏ئى اعضائش حركت كند) بيناست بدون أبزار، شنواست بدون آلت، حاضر است بدون تماس جسمى، باطن است نه بزير پرده، ظاهر است و بر كنار نه بمعنى دورى مسافت، (چنان كه كسى كه از ما بر كنار است بين ما و او مسافتى است) ازليتش جلوگير تاختن افكار است (توسن فكر هر چه بتازد آغازى برايش نيابد) و هميشگيش مانع سركشيهاى خرد، كنه و حقيقت او ديدگان تيزبين را درمانده كرده و وجودش خاطرهاى تندرو را از بن كنده، هر كه خدا را توصيف كند محدودش كرده و هر كه محدودش كند بشماره‏اش آورده و هر كه او را بشماره آورد ازليتش را باطل كرده و هر كه گويد: كجاست نهايتى برايش قائل شده (يعنى ذات او را در مكان محدودى منتهى دانسته) و هر كه گويد روى چيست جايى را از او خالى دانسته و هر كه گويد: در چيست؟ او را گنجانيده است.

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۱, ۴۴۳

على بن محمد، از سهل بن زياد، از شَباب صيرفى-/ و نامش محمد بن وليد است-/ از على بن سيف بن عميره روايت كرده است كه گفت: حديث كرد مرا اسماعيل بن قُتيبه و گفت كه: من و عيسى شَلَقان بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شديم، پس آن حضرت در ابتدا به ما فرمود كه: «تعجب دارم از گروهى چند كه بر امير المؤمنين عليه السلام چيزى را ادّعا مى‏كنند كه آن حضرت هرگز به آن تكلم نفرموده. آن حضرت عليه السلام در مسجد كوفه از براى مردم خطبه خواند و فرمود كه: سپاس و ستايش از براى خدا است كه ستايش خود را به بندگان خويش الهام فرموده، و در دل ايشان انداخته تا بفهمند، و ايشان را بر فطرت معرفت ربوبيت و شناخت پروردگارى خويش آفريده، كه اگر ايشان را گمراه نكنند، و بر آنچه مخلوق شده‏اند واگذارند، هر آينه او را بشناسند، و التزام معرفتش نمايند؛ خدايى كه به آفريدن خلائق (يا با آفريدگان خويش)، بر وجود خود رهنمايى نموده، و به حدوث ايشان بر هميشگى و ازليت خويش دلالت فرموده، و به واسطه شباهت ايشان به يكديگر، بر آن‏كه او را مانند و نظيرى نيست، رهبرى كرده، و به آيات و علاماتى كه قرار داده، ايشان را بر قدرت و توانايى خود گواه گرفته، آن‏كه ذات مقدسش از صفات زائده بر آن، امتناع دارد، و ديدنش از چشم‏ها ابا دارد، و احاطه به او، از خيال‏ها سر باز مى‏زند؛ چه چشم‏ها او را نمى‏تواند ديد، و خيال‏ها به او نمى‏توانند رسيد. هستى او را مدتى نيست كه تمام شود، و بقاى او را غايتى نه كه به انجام رسد. مشاعر و حواس او را فرا نگيرد، و پرده‏هاى جسمانى او را نپوشانند، و پرده ميان او و آفريدگانش كه‏ مانع ديدن است، آن است كه ايشان را آفريده؛ زيرا كه آن جناب از آنچه در ذات ايشان ممكن است، امتناع فرموده، و ايشان از آنچه ذات واجب از اتصاف به آن ابا دارد، سرباز نمى‏زنند؛ زيرا كه ممكن است در ذات ايشان، صفاتى چند از رنگ و روشنى و چند و چون كه در واجب نيست، و نيز به جهت آن‏كه صانع و مصنوع و حاد و محدود و رب و مربوب از يكديگر جدا شوند، آن‏كه يكى است بى تأويل عدد و شماره (به اين‏كه بگويى كه خدا واحد است، يعنى يكمين است؛ چه اين، دلالت بر اين دارد كه دومى هست كه او يكمين آن است، يا بگويى كه:يكى از جنسى است؛ چنانچه مى‏گويند كه زيد، يكى از افراد انسان است، بلكه معنى وحدت آن جناب، اين است كه: يگانه است در كمالات كه عديل و نظير ندارد، چنانچه مى‏گويند كه فلانى، يگانه دوران است، يا واحد المعنى است كه انقسام‏پذير نيست؛ نه در ذهن و نه در خارج و نه در عقل و نه در وهم). و آفريننده است، نه به معنى حركت (چنانچه خلائق در صنعت اشيا مى‏كنند). و بيناست، وليكن نه به واسطه ادات (كه چشم باشد) و شنوا است اما نه به تفريق آلت (كه گوش باشد. و مراد از تفريق آن، تفريق هواى متكيف است در سوراخ گوش و دخول آن در مسامات خُلل و فُرجى كه دارد. يا مراد، تقسيم قوه سامعه است بر مسموعات كه يك مرتبه آن را متوجه شنيدن اين و يك بار مهياى شنيدن آن گرداند). و در همه جا حاضر است، نه به طورى كه با خلائق يكديگر را مس كنند، كه عضوى را به عضوى رسانند. و از هر چيزى پنهان است، نه به طريق پنهان شدن و دفن كردن چيزها، و ظاهر و هويداست، كه از هر چيزى جدا است، اما نه به وضع دورى مسافتى كه در ميان، فاصله‏اى باشد. ازل و هميشگى‏اش، افكار جولان كار را كه در هر جا مى‏گردند و سير مى‏كنند، نهى نموده و دوام و هميشه بودنش، عقولى را كه به اعلا مدارج كمال مى‏نگرند، منع فرموده. كُنه حقيقتش بينايى‏هايى را كه در هر چيزى فرو مى‏روند و در آن روان و جارى مى‏شوند، خسته كرده، و وجودش خيالاتى را كه جولان مى‏زنند، از ريشه برآورده. پس هر كه خدا را وصف كند به كنه، حقيقت او را به اندازه در آورده، و حدى از برايش قرار داده، و هر كه او را به اندازه در آورده، او را به شماره در آورده (چه حد و اندازه، كثرت را لازم دارد؛ زيرا كه آن مركب است از جنس و فصل)، و هر كه او را به شماره در آورد و جزء از برايش قرار دهد، ازليت او را باطل گردانيده (چه جزء داشتن با آن منافات دارد). و هر كه بگويد كه: خدا، در كجا است؟ از برايش غايتى قرار داده (چه هر چه در مكانى باشد، آن را اطراف و غايات و نهايات لازم است) و هر كه بگويد كه: بر روى چيست؟ بعضى از مكان‏ها را از او خالى ساخته، و او را اختصاص به مكانى داده. و هر كه بگويد كه: در چه چيز است؟ او را در ضمن چيزى قرار داده و محيط را محاط ساخته».


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)