روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۰۲۷

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة

احمد بن ادريس و محمد بن يحيي عن الحسن بن علي الكوفي عن ابن فضال عن بعض اصحابنا عن سعد الاسكاف قال :


الکافی جلد ۱ ش ۱۰۲۶ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۱۰۲۸
روایت شده از : امام محمّد باقر عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب الحجة
عنوان : حدیث امام محمّد باقر (ع) در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ الْحُجَّة‏ بَابُ أَنَّ الْجِنَّ يَأْتِيهِمْ فَيَسْأَلُونَهُمْ عَنْ مَعَالِمِ دِينِهِمْ وَ يَتَوَجَّهُونَ فِي أُمُورِهِم‏
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۱۰۷

سعد اسكاف گويد: مى‏رفتم خدمت امام باقر (ع) و مى‏خواستم اجازه ورود بگيرم و خدمت او برسم، به ناگاه ديدم شتران با جهازى بر در خانه صف كشيده و ناگهان آوازها بر خاست و سپس مردمى عمامه بر سر مانند زُطها (سودانى‏ها و هندى‏ها) از در خانه بيرون شدند، من خدمت امام رسيدم و گفتم: قربانت، امروز دير به من اجازه ورود داديد و مردمى ديدم عمامه بر سر از خانه بر من بيرون شدند، من آنها را نشناختم. فرمود: اى سعد، مى‏دانى اينها كيانند؟ گويد: گفتم: نه، فرمود: اينها برادران جن شمايند نزد ما مى‏آيند و از حلال و حرام و معالم دين خود پرسش مى‏كنند.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۲۴۳

سعد اسكاف گويد: خدمت امام باقر عليه السلام رهسپار شدم و مى‏خواستم اجازه ورود بگيرم كه ديدم جهازهاى شتر در خانه صف كشيده و برديف است، ناگاه صداهائى برخاست و سپس مردمى عمامه بسر شبيه سودانيها بيرون آمدند، من خدمت حضرت رسيدم و عرضكردم: قربانت، امروز بمن دير اجازه فرمودى، و من اشخاصى عمامه بسر ديدم بيرون آمدند كه آنها را نشناختم، فرمود: ندانستى آنها كيانند؟ عرضكردم: نه، فرمود: آنها برادران جن شما هستند كه نزد ما مى‏آيند و حلال و حرام و مسائل دينى خود را از ما ميپرسند

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۳۵۹

احمد بن ادريس و محمد بن يحيى، از حسن بن على كوفى، از ابن فضّال، از بعضى از اصحاب ما، از سعد إسكاف روايت كرده‏اند كه گفت: بر درِ خانه امام محمد باقر عليه السلام آمدم و مى‏خواستم كه رخصت بگيرم تا بر آن حضرت داخل شوم، ديدم كه پالان‏هاى شتر بر درِ خانه در پهلوى يكديگر گذاشته، ناگاه بسيار آوازها بلند شد. بعد از آن، گروهى بيرون آمدند كه عمامه‏ها بر سر بسته بودند، و شباهت به طائفه هندى داشتند. راوى مى‏گويد كه: بر حضرت باقر عليه السلام داخل شدم و عرض كردم كه: فداى تو گردم، امروز رخصت تو در باب دخول من، طول كشيد و جماعتى را ديدم كه به سوى من بيرون آمدند و عمامه‏ها بر سر بسته بودند، و من ايشان را نمى‏شناختم و نديده بودم. فرمود كه: «اى سعد، آيا مى‏دانى كه آن گروه چه طائفه بودند؟» عرض كردم: نه. فرمود كه: «ايشان برادران شمايند از جنّ كه به نزد ما مى‏آيند و ما را از حلال و حرام و مسائل دين خويش سؤال مى‏نمايند».


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)