۱۶٬۸۱۴
ویرایش
(۴ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱۲۰: | خط ۱۲۰: | ||
در اين جمله نيز، حذف و ايجاز به كار رفته و تقدير آن: «فَبَنَى السَّدَّ فَمَا استَطَاعَ يَأجُوجُ وَ مَأجُوجُ أن يَعلُوهُ لإرتِفَاعِهِ وَ مَا استَطَاعُوا أن ينقبُوهُ لإستِحكَامِه» مى باشد. يعنى: بعد از آن كه سد را ساخت، يأجوج و مأجوج نتوانستند به بالاى آن بروند. چون بلند بود، و نيز به سبب محكمى نتوانستند آن را سوراخ كنند. | در اين جمله نيز، حذف و ايجاز به كار رفته و تقدير آن: «فَبَنَى السَّدَّ فَمَا استَطَاعَ يَأجُوجُ وَ مَأجُوجُ أن يَعلُوهُ لإرتِفَاعِهِ وَ مَا استَطَاعُوا أن ينقبُوهُ لإستِحكَامِه» مى باشد. يعنى: بعد از آن كه سد را ساخت، يأجوج و مأجوج نتوانستند به بالاى آن بروند. چون بلند بود، و نيز به سبب محكمى نتوانستند آن را سوراخ كنند. | ||
«'''قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ | «'''قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِن رَّبى فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبّى جَعَلَهُ دَكّاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبّى حَقًّا'''»: | ||
كلمۀ «دَكّاء» از «دَكّ» به معناى شدت كوبيدن است و در اين جا، مصدر و به معناى اسم مفعول است. | |||
بعضى گفته اند: مراد «شتر دكّاء»، يعنى بى كوهان است، و اگر اين باشد، آن وقت به طورى كه گفته شده، استعاره اى از خرابى سد خواهد بود. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۰۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۰۶ </center> | ||
«''' | «'''قَالَ هَذَا رَحمَةٌ مِن رَبّى'''» - يعنى ذوالقرنين - بعد از بناى سد - گفت: اين سدّ، خود رحمتى از پروردگار من بود. يعنى نعمت و سپرى بود كه خداوند با آن اقوامى از مردم را از شر يأجوج و مأجوج حفظ فرمود. | ||
«''' | «'''فَإذَا جَاءَ وَعدُ رَبّى جَعَلَهُ دَكّاء'''» - در اين جمله نيز حذف و ايجاز به كار رفته، و تقدير آن چنين است: و اين سد و اين رحمت تا آمدن وعده پروردگار من باقى خواهد ماند. وقتى وعده پروردگار من آمد، آن را در هم مى كوبد و با زمين يكسان مى كند. | ||
و مقصود از وعده | و مقصود از «وعده»، يا وعده اى است كه خداى تعالى در خصوص آن سدّ داده بوده كه به زودى، يعنى در نزديكی هاى قيامت آن را خرد مى كند. در اين صورت وعده مزبور، پيشگويى خدا بوده كه ذوالقرنين آن را خبر داده. و يا همان وعده اى است كه خداى تعالى در باره قيام قيامت داده، و فرموده: كوه ها همه در هم كوبيده گشته، دنيا خراب مى شود. هرچه باشد، قضيه را با جملۀ «وَ كَانَ وَعدُ رَبّى حَقّاً» تأكيد فرموده است. | ||
«'''وَ تَرَكْنَا | «'''وَ تَرَكْنَا بَعْضَهُمْ يَوْمَئذٍ يَمُوجُ فى بَعْضٍ...'''»: | ||
از ظاهر سياق | از ظاهر سياق بر مى آيد كه ضمير جمع «هُم» به «ناس» برگردد، و مؤيد اين احتمال، اين است كه ضمير در «جَمَعنَاهُم» نيز به طور قطع به «ناس» بر مى گردد، و چون همه ضميرها يكى است، پس آن نيز بايد به «ناس» برگردد. | ||
در | در جملۀ «بَعضَهُم يَومَئِذٍ يَمُوجُ فِى بَعضٍ» استعاره اى به كار رفته، و مراد اين است كه: در آن روز، از شدت ترس و اضطراب آن چنان آشفته مى شوند كه دريا در هنگام طوفان آشفته می شود، و مانند آب دريا به روى هم مى ريزند و يكديگر را از خود مى رانند. در نتيجه نظم و آرامش، جاى خود را به هرج و مرج مى دهد، و پروردگارشان از ايشان اعراض نموده، رحمتش شامل حالشان نمى شود و ديگر به اصلاح وضعشان عنايتى نمى كند. | ||
پس اين آيه به منزله تفصيل همان اجمالى است كه ذوالقرنين در كلام خود اشاره كرده | پس اين آيه به منزله تفصيل همان اجمالى است كه ذوالقرنين در كلام خود اشاره كرده و گفته بود: «فَإذَا جَاءَ وَعدُ رَبّى جَعَلَهُ دَكّاءً»، و نظير تفصيلى است كه در جاى ديگر آمده كه: «حَتّى إذَا فُتِحَت يَأجُوجُ وَ مَأجُوجُ وَ هُم مِن كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلُونَ * وَ اقتَرَبَ الوَعدُ الحَقُّ فَإذَا هِىَ شَاخِصَةٌ أبصَارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يَا وَيلَنَا قَد كُنّا فِى غَفلَةٍ مِن هَذَا بَل كُنَّا ظَالِمِين». و به هر تقدير، اين جمله، از ملاحم يعنى پيشگويی هاى قرآن است. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۰۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۰۷ </center> | ||
از آنچه گفتيم، به خوبى روشن گرديد كه: | از آنچه گفتيم، به خوبى روشن گرديد كه: «تَرك» در جمله «وَ تَرَكنَا»، به همان معناى متبادر از كلمه است، كه مقابل گرفتن و اخذ است، و هيچ جهتى ندارد كه مانند بعضى بگوييم: «ترك» به معناى «جَعل»، و از لغات اضداد است. | ||
و اين آيه از كلام خداى عزّوجلّ است، نه تتمه كلام ذوالقرنين. به دليل اين كه در آن، سياق از غيبت به تكلم با غير، كه سياق كلام سابق بر اين خداى تعالى بود و در آن مى فرمود: «إنَّا مَكَّنَا لَهُ» «قُلنَا يَا ذَا القَرنَين»، تغيير يافته، و اگر تتمه كلام ذوالقرنين بود، جا داشت چنين بيايد: «تَرَكَ بَعضَهُم...» در مقابل جمله ديگر كه فرمود: «جَعَلَهُ دَكّاء». | و اين آيه از كلام خداى عزّوجلّ است، نه تتمه كلام ذوالقرنين. به دليل اين كه در آن، سياق از غيبت به تكلم با غير، كه سياق كلام سابق بر اين خداى تعالى بود و در آن مى فرمود: «إنَّا مَكَّنَا لَهُ» «قُلنَا يَا ذَا القَرنَين»، تغيير يافته، و اگر تتمه كلام ذوالقرنين بود، جا داشت چنين بيايد: «تَرَكَ بَعضَهُم...» در مقابل جمله ديگر كه فرمود: «جَعَلَهُ دَكّاء». | ||
خط ۱۴۴: | خط ۱۴۶: | ||
و مقصود از «وَ نُفِخَ فِى الصُّور»، نفخۀ دومى قبل از قيامت است كه با آن، همۀ مُردگان زنده مى شوند. به دليل اين كه دنبالش مى فرمايد: «فَجَمَعنَاهُم جَمعاً وَ عَرَضنَا جَهَنَّمَ يَومَئِذٍ لِلكَافِرِينَ عَرضاً». | و مقصود از «وَ نُفِخَ فِى الصُّور»، نفخۀ دومى قبل از قيامت است كه با آن، همۀ مُردگان زنده مى شوند. به دليل اين كه دنبالش مى فرمايد: «فَجَمَعنَاهُم جَمعاً وَ عَرَضنَا جَهَنَّمَ يَومَئِذٍ لِلكَافِرِينَ عَرضاً». | ||
«'''الَّذِينَ كانَت أَعْيُنهُمْ فى غِطاءٍ عَن ذِكْرِى وَ كانُوا لا يَستَطِيعُونَ | «'''الَّذِينَ كانَت أَعْيُنهُمْ فى غِطاءٍ عَن ذِكْرِى وَ كانُوا لا يَستَطِيعُونَ سَمْعاً'''»: | ||
اين آيه، تفسير «كافرين» است. و آنان، همان هايى هستند كه خداوند ميان آنان و ذكرش سدّى قرار داده و پرده اى كشيده - و به همين مناسبت بعد از ذكر سدّ، متعرض حال آنان شده - ديدگان ايشان را در پرده اى از ياد خدا كرده و استطاعت شنيدن را از گوششان گرفته، در نتيجه راهى كه ميان آنان و حق فاصله بود، آن راه كه همان ياد خدا است، بريده شده است. | اين آيه، تفسير «كافرين» است. و آنان، همان هايى هستند كه خداوند ميان آنان و ذكرش سدّى قرار داده و پرده اى كشيده - و به همين مناسبت بعد از ذكر سدّ، متعرض حال آنان شده - ديدگان ايشان را در پرده اى از ياد خدا كرده و استطاعت شنيدن را از گوششان گرفته، در نتيجه راهى كه ميان آنان و حق فاصله بود، آن راه كه همان ياد خدا است، بريده شده است. | ||
خط ۱۵۰: | خط ۱۵۲: | ||
آرى، انسان يا از راه چشم به حق مى رسد، و از ديدن و تفكر در آيات خداى عزوجل به سوى مدلول آن ها راه مى يابد، و يا از طريق گوش و شنيدن كلمات حكمت و موعظه و قصص و عبرت ها. و اينان نه چشم دارند و نه گوش. | آرى، انسان يا از راه چشم به حق مى رسد، و از ديدن و تفكر در آيات خداى عزوجل به سوى مدلول آن ها راه مى يابد، و يا از طريق گوش و شنيدن كلمات حكمت و موعظه و قصص و عبرت ها. و اينان نه چشم دارند و نه گوش. | ||
==وجوهى كه در تفسیر آيه شريفه: «أفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا...» گفته شده | ==وجوهى كه در تفسیر آيه شريفه: «أفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا...» گفته شده== | ||
«'''أَ | «'''أَ فَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَن يَتَّخِذُوا عِبَادِى مِن دُونى أَوْلِيَاءَ...'''»: | ||
استفهامى است انكارى. در مجمع البيان گفته : معنايش اين است كه آيا كسانى كه توحيد خداى را انكار مى | استفهامى است انكارى. در مجمع البيان گفته: معنايش اين است كه آيا كسانى كه توحيد خداى را انكار مى كنند، خيال مى كنند اگر غير از خدا اولياى ديگرى اتخاذ كنند، ايشان را يارى خواهند نمود، و عقاب مرا از ايشان دفع توانند كرد؟ آنگاه بر گفته خود استدلال نموده، مى گويد: جملۀ «إنّا أعتَدنَا جَهَنَّمَ لِلكَافِرِينَ نُزُلاً»، بر اين حذف دلالت مى كند. | ||
البته وجه ديگرى از ابن عباس نقل شده كه وى گفته معناى آيه چنين است : آيا اينان كه كافر | البته وجه ديگرى از ابن عباس نقل شده كه وى گفته: معناى آيه چنين است: آيا اينان كه كافر شدند، مى پندارند كه اگر به غير من، آلهه اى بگيرند، من براى خود و عليه ايشان غضب نخواهم كرد و عقابشان نمى كنم؟ | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۰۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۰۸ </center> | ||
وجه سومى نيز هست | وجه سومى نيز هست و آن، اين است كه جملۀ «أن يَتَّخِذُوا...» مفعول اول براى «حَسِبَ» است كه به معناى «ظنّ» مى باشد، و مفعول دومش محذوف و تقديرش چنين است: «أفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا اتّخَاذهم عِبَادِى مِن دُونِى أولِيَاءَ نَافِعاً لَهُم أو دَافِعاً لِلعِقَابِ عَنهُم: آيا كسانى كه كافر شده اند، پنداشته اند كه اگر غير از من اوليائى بگيرند، براى ايشان نافع و يا دافع عقاب از ايشان است»؟ | ||
و فرق ميان اين وجه و دو وجه قبلى اين است كه در آن دو وجه، كلمۀ «أن» و صله اش، قائم مقام دو مفعول است، و آنچه حذف شده، بعضى از صله است. به خلاف وجه سومى كه آن «أن» و صله اش مفعول اول براى «حَسِبَ» است و مفعول دوم آن حذف شده. | |||
وجه چهارمى كه هست، اين است كه بگوييم: «أن» و صله اش به جاى دو مفعول آمده، و عنايت كلام و نقطه اتكاء در آن، متوجه اين است كه بفهماند اتّخاذ آلهه، اتخاذ حقيقى نيست، و اصلا اتخاذ نيست. چون اتّخاذ هميشه از دو طرف است و آلهه اتّخاذ شده اينان، خودشان تبرى می جويند و مى گويند: «سُبحَانَكَ أنتَ وَلِيُّنَا مِن دُونِهِم». يعنى: منزهى تو اى خدا جز به تو دل نداديم. | |||
وجه | و اين وجوه چهارگانه از نظر ترتيب در وجاهت هر يك در رتبه خود قرار دارد، و از همه وجيه تر، وجه اول است كه سياق آيات هم با آن مساعد است. | ||
براى اين كه آيات مورد بحث، بلكه تمامى آيات سوره در اين سياق است كه بفهماند كفار به زينت زندگى دنيا مفتون گشته، امر بر ايشان مشتبه شده است و به ظاهر اسباب اطمينان و ركون كردند، و در نتيجه غير خداى را اولياى خود گرفتند و پنداشتند كه ولايت اين آلهه كافى و نافع براى آنان است و دافع ضرر از آن ها است. و حال آن كه آنچه بعد از نفخ صور و جمع شدن خلايق خواهند ديد، مناقض پندار ايشان است. پس آيه شريفه مورد بحث نيز همين پندار را تخطئه مى كند. | |||
اين را هم بايد بگوييم كه قائم مقام شدن | اين را هم بايد بگوييم كه قائم مقام شدن «أن» و صله اش به جاى هر دو مفعول «حَسِبَ» با اين كه در كلام خدا زياد آمده، و از آن جمله فرموده: «أم حَسِبَ الَّذِينَ اجتَرَحُوا السَّيِّئَاتِ أن نَجعَلَهُم كَالَّذِينَ آمَنُوا» و امثال آن حاجتى باقى نمى گذارد كه مفعول دوم آن را محذوف بدانيم. علاوه بر اين كه بعضى از نحويين هم آن را جایز ندانسته اند. | ||
آيات بعدى هم اين وجه اول را | آيات بعدى هم اين وجه اول را تأييد مى كنند، كه مى فرمايند: «قُل هَل نُنَبِّئُكُم بِالأخسَرِينَ أعمَالاً...»، و همچنين قرائتى كه منسوب به على «عليه السلام» وعده اى ديگر از قراء است كه خوانده اند: «أفَحَسِبَ» - «سين» را ساكن و «باء» را مضموم خوانده اند. يعنى آيا اولياء گرفتن بندگان مرا براى خود بس است ايشان را. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۰۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۰۹ </center> | ||
پس مراد از | پس مراد از «عباد» در جملۀ «أن يَتَّخِذُوا عِبَادِى مِن دُونِى أولِيَاء»، هر چيزى و هر كسى است كه مورد پرستش بت پرستان قرار بگيرد. چه ملائكه باشد و چه جن، و چه كملين از بشر. | ||
و اما اين كه مفسران گفته اند كه مراد از «عباد»، مسيح و ملائكه و امثال ايشان از مقربان درگاه خدا است، نه شيطان ها. چون كلمه «عباد» در اكثر موارد وقتى اضافه به «ياى» متكلم مى شود، تشريف و احترام منظور است، صحيح نيست. | |||
زيرا اولا مقام مناسب تشريف نيست و اين ظاهر است. و ثانيا قيد «مِن دُونِى» در كلام، صريح در اين است كه مراد از «الَّذِينَ كَفَرُوا»، بت پرستان هستند كه اصلا خدا را عبادت نمى كنند، با اين كه اعتراف به الوهيت او دارند، بلكه شركاء را كه شفعاء مى دانند، عبادت مى كردند. و اما اهل كتاب، مثلا نصارى در عين اين كه مسيح را ولىّ خود گرفتند، ولايت خداى را انكار نكردند، بلكه دو قسم ولايت اثبات مى كردند و آنگاه هر دو را يكى مى شمردند - دقت بفرمایيد. | |||
پس حق اين است كه | پس حق اين است كه جملۀ «عِبَادِى» شامل مسيح و مانند او نمى شود، بلكه تنها شامل آلهه بت پرستان مى شود، و مراد از جمله «الَّذِينَ كَفَرُوا»، تنها وثنی ها هستند. | ||
«''' | «'''إنَّا أعتَدنَا جَهَنَّمَ لِلكَافِرِينَ نُزُلاً'''» - يعنى: جهنم را آماده كرده ايم تا براى كفار در همان ابتداى ورودشان به قيامت، وسيله پذيرائی شان باشد، تشبيه كرده، خداوند خانه آخرت را به خانه اى كه میهمان وارد آن مى شود و تشبيه كرده جهنم را به «نُزُل»، يعنى چيزى كه میهمان در اول ورودش با آن پذيرایى مى شود. | ||
و با در نظر گرفتن | و با در نظر گرفتن اين كه بعد از دو آيه مى فرمايد: «اينان در قيامت توقف و مكثى ندارند»، فهميده مى شود كه اين تشبيه چقدر تشبيه لطيفى است. گويا كفار غير از ورود به جهنم، ديگر كارى ندارند، و معلوم است كه در اين آيه، چه تحكّم و توبيخى از ايشان شده و كأنّه اين تحكم را در مقابل تحكمى كه از آنان در دنيا نقل كرده و فرموده: «وَ اتَّخَذُوا آيَاتِى وَ رُسُلِى هُزُواً» قرار داده. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۱۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۱۰ </center> | ||
خط ۱۸۵: | خط ۱۹۰: | ||
==بحث روايتى == | ==بحث روايتى == | ||
در تفسير قمى مى گويد: بعد از | در تفسير قمى مى گويد: بعد از آن كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مردم را از داستان موسى و همراهش و خضر خبر داد، عرض كردند: داستان آن شخصى كه دنيا را گرديد و مشرق و مغرب آن را زير پا گذاشت، بگو ببينم چه كسى بوده. خداى تعالى، آيات «وَ يَسألُونَكَ عَن ذِى القَرنَين...» را نازل فرمود. | ||
مؤلف : تفصيل اين روايت را در | مؤلف: تفصيل اين روايت را در آن جا كه داستان اصحاب كهف را آورديم، نقل نموديم، و در اين معنا در الدر المنثور، از ابن ابى حاتم، از سدى، از عمر، مولى غفره نيز روايتى آمده. | ||
<span id='link340'><span> | <span id='link340'><span> | ||
==اختلافاتى كه جهاد متعدد در روايات مربوط به ذوالقرنين وجود دارد == | ==اختلافاتى كه جهاد متعدد در روايات مربوط به ذوالقرنين وجود دارد == | ||
خواننده عزيز بايد بداند كه روايات مروى از طرق شيعه | خواننده عزيز بايد بداند كه روايات مروى از طرق شيعه و اهل سنت از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و از طرق خصوص شيعه، از ائمه هدى «عليهم السلام» و همچنين اقوال نقل شده از صحابه و تابعين كه اهل سنت با آن ها معامله حديث نموده (احاديث موقوفه اش مى خوانند)، در باره داستان ذى القرنين بسيار اختلاف دارد، آن هم اختلاف هايى عجيب، و آن هم نه در يك بخش داستان، بلكه در تمامى خصوصيات آن. | ||
و اين اخبار، در عين حال مشتمل بر مطالب شگفت آورى است كه هر ذوق سليمى از آن وحشت نموده، و بلكه عقل سالم آن را محال می داند، و عالم وجود هم منكر آن است. و اگر خردمند اهل بحث آن ها را با هم مقايسه نموده، مورد دقت قرار دهد، هيچ شكى نمی كند در اين كه مجموع آن ها خالى از دسيسه و دستبرد و جعل و مبالغه نيست. | |||
و از همه مطالب غريب تر، رواياتى است كه علماى يهود كه به اسلام گرويدند - از قبيل وهب ابن منبه و كعب الاحبار - نقل كرده و يا اشخاص ديگرى كه از قرائن به دست مى آيد از همان يهوديان گرفته اند، نقل نموده اند. | |||
بنابراين، ديگر چه فایده اى دارد كه ما به نقل آن ها و استقصاء و احصاء آن ها با آن كثرت و طول و تفصيلى كه دارند، بپردازيم؟ لاجرم به پاره اى از جهات اختلاف آن ها اشاره نموده، مى گذريم، و به نقل آنچه كه تا حدى از اختلاف سالم است، مى پردازيم. | |||
از جمله اختلافات، اختلاف در خود ذوالقرنين است كه چه كسى بوده. | |||
بيشتر روايات بر آنند كه از جنس بشر بوده، و در بعضى از آن ها آمده كه فرشته اى آسمانى بوده و خداوند او را به زمين نازل كرده، و هر گونه سبب و وسيله اى در اختيارش گذاشته بود. | |||
و در كتاب «خطط» مقريزى، از جاحظ نقل كرده كه در كتاب «الحيوان» خود گفته: ذوالقرنين، مادرش از جنس بشر و پدرش از ملائكه بوده. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۱۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۱۱ </center> | ||
و از آن | و از آن جمله، اختلاف در اين است كه وى چه سمتى داشته. | ||
در بيشتر روايات آمده كه: ذوالقرنين، بنده اى از بندگان صالح خدا بوده، خدا را دوست مى داشت، و خدا هم او را دوست مى داشت. او خيرخواه خدا بود، خدا هم در حقش خيرخواهى نمود. و در بعضى ديگر آمده كه: محدث بوده، يعنى ملائكه نزدش آمد و شد داشته و با آن ها گفتگو مى كرده. و در بعضى ديگر آمده كه: پيغمبر بوده. | |||
و از آن جمله، اختلاف در اسم او است. | |||
در بعضى از روايات آمده كه: اسمش «عياش» بوده. و در بعضى ديگر «اسكندر» و در بعضى «مرزيا»، فرزند «مرزبه» يونانى از دودمان «يونن»، فرزند «يافث بن نوح». و در بعضى ديگر «مصعب بن عبدالله» از قحطان. و در بعضى ديگر «صعب بن ذى مرائد» اولين پادشاه قوم تبعها (يمنی ها) كه آنان را «تبع» مى گفتند، و گويا همان تبع، معروف به ابوكرب باشد. و در بعضى «عبدالله بن ضحاك بن معد». و همچنين از اين قبيل اسامى ديگر كه آن ها نيز بسيار است. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۱۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۱۲ </center> | ||
و از آن | و از آن جمله، اختلاف در اين است كه چرا او را ذوالقرنين خوانده اند؟ در بعضى از روايات آمده كه قوم خود را به سوى خدا دعوت كرد، او را زدند و پيشانى راستش را شكافتند. پس زمانى از ايشان غايب شد. بار ديگر آمد و مردم را به سوى خدا خواند. اين بار طرف چپ سرش را شكافتند. بار ديگر غايب شد. پس از مدتى خداى تعالى اسبابى به او داد كه شرق و غرب زمين را بگرديد و به اين مناسبت او را ذوالقرنين ناميدند. | ||
و در بعضى ديگر آمده كه مردم | و در بعضى ديگر آمده كه: مردم او را در همان نوبت اول كشتند، آنگاه خداوند او را زنده كرد. اين بار به سوى قومش آمد و ايشان را دعوت نمود. اين بار هم كتكش زدند و به قتلش رساندند. بار ديگر، خدا او را زنده كرد و به آسمان دنياى بالا برد، و اين بار با تمامى اسباب و وسائل نازلش كرد. | ||
ویرایش