۱۳٬۷۱۹
ویرایش
خط ۴۰: | خط ۴۰: | ||
<span id='link183'><span> | <span id='link183'><span> | ||
==معناى رؤيت خدا در كلام موسى «ع» | ==معناى رؤيت خدا در كلام موسى «ع» == | ||
اين بود آن معنايى كه از ظاهر الفاظ آيه شريفه استفاده مى شود، و دقت در | اين بود آن معنايى كه از ظاهر الفاظ آيه شريفه استفاده مى شود، و دقت در آن، اين معنا را افاده مى كند كه اگر مسأله رؤيت و نظر انداختن را، به فهم عوام و مردم متعارف عرضه كنيم، بدون درنگ آن را بر رؤيت و نظر انداختن به چشم حمل مى كنند، وليكن اين حمل صحيح نيست. زيرا ما شك نداشته و نخواهيم داشت در اين كه رؤيت، عبارت است از اين كه جهاز بينایى به كار بيفتد و از صورت جسم مبصر، صورتى به شكل آن و به رنگ آن برداشته و در ذهن انسان رسم كند. | ||
خلاصه | خلاصه اين كه: عملى كه ما آن را ديدن مى خوانيم، عملى است طبيعى و محتاج به ماده جسمى در مبصر و باصر هر دو، و حال آن كه به طور ضرورت و بداهت، از روش تعليمى قرآن بر مى آيد كه هيچ موجودى، به هيچ وجهى از وجوه، به خداى سبحان شباهت ندارد. پس از نظر قرآن كريم، خداى سبحان، جسم و جسمانى نيست، و هيچ مكان، جهت و زمانى او را در خود نمى گنجاند، و هيچ صورت و شكلى، مانند و مشابه او و لو به وجهى از وجوه يافت نمى شود. | ||
و معلوم است كسى كه وضعش | و معلوم است كسى كه وضعش اين چنين باشد، ابصار و ديدن به آن معنايى كه ما براى آن قائليم، به وى متعلق نمى شود، و هيچ صورت ذهنيى با او منطبق نمى گردد. نه در دنيا و نه در آخرت. پس غرض موسى بن عمران «عليهما السلام» هم از تقاضايى كه كرد، اين نبوده. چون چنين درخواستى، لايق مقام رفيع شخصى مثل او، كه يكى از پنج پيغمبر اولوالعزم است، و موقف خطيرى كه وى داشته، با چنين غفلت و جهالتى سازگار نيست. | ||
آرى، تمناى اين كه خداوند در عين اين كه منزه از حركت و زمان و مكان و نواقص ماديت است، خود را به انسان نشان دهد و به چشم انسان قدرتى دهد كه بتواند او را ببيند، به شوخى شبيه تر است، تا به يك پيشنهاد جدى. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۰۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۰۶ </center> | ||
خلاصه كلام | خلاصه كلام اين كه: مگر ممكن است خداوند سببى از اسباب مادى را آن قدر تقويت كند كه با حفظ حقيقت و اثر خود، در يك امر خارج از ماده و آثار ماده و بيرون از حد و نهايت عمل نموده و اثر باقى بگذارد؟ چشم ما سببى است از اسباب مادى، كه سببيتش، تنها در امور مادى است و محال است عمل آن متعلق به چيزى شود كه هيچ اثرى از ماديت و خواص ماديت را ندارد. | ||
بنابراين، به طور مسلم، اگر موسى «عليه السلام» در آيه مورد بحث، تقاضاى ديدن خدا را كرده، غرضش از ديدن، غير اين ديدن بصرى و معمولى بوده، و قهرا جوابى هم كه خداى تعالى به وى داده، نفى ديدنى است غير اين ديدن. چه اين نحو ديدن، امرى نيست كه سؤال و جواب بردار باشد، موسى آن را تقاضا كند و خداوند دست رد به سينه اش بزند. | |||
خواهيد گفت: پس معناى رؤيت خدا در آيه مورد بحث و همچنين در آيه «وجوه يومئذ ناضرة * إلى ربها | |||
ناظرة»، و آيه: «ما كذب الفؤاد ما رأى»، و آيه: «من كان يرجوا لقاء الله فإن أجل الله لآت»، و آيه: «أو لم يكف بربك أنه على كل شئ شهيد ألا إنهم فى مرية من لقاء ربهم ألا إنه بكل شئ محيط»، و آيه: «فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه أحدا»، و نيز آيات بسيار ديگرى كه رؤيت خدا و لقاى او را اثبات مى كند، چيست؟ | |||
و آيا شما بين اين آيات و آياتى كه صريحا امكان رؤيت را نفى مى كند، مانند جمله: «لن ترانى» از آيه مورد بحث، و همچنين مانند آيه: «لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار»، و امثال آن چگونه جمع مى كنيد؟ و به چه بيانى، منافاتى را كه بين اين دو دسته از آيات به چشم مى خورد، بر طرف مى سازيد؟ | |||
جواب اين | جواب اين سؤال را ديگران هم داده و گفته اند: مراد از اين رؤيت، قطعى ترين و روشن ترين مراحل علم است، و تعبير آن به «رؤيت»، براى مبالغه در روشنى و قطعيت آن است. چيزى كه هست، بايد دانست حقيقت اين علم، كه آن را علم ضرورى مى ناميم، چيست؟ چون از هر علم ضرورى به «رؤيت» تعبير نمى شود. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۰۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۳۰۷ </center> | ||
مثلا ما به علم ضرورى مى دانيم كه شخصى به نام ابراهيم خليل و يا به نام اسكندر و يا كسرى وجود | مثلا ما به علم ضرورى مى دانيم كه شخصى به نام ابراهيم خليل و يا به نام اسكندر و يا كسرى وجود داشته، و با اين كه علم ما به وجود ايشان ضرورى است، علم خود را رؤيت نمى خوانيم. | ||
و همچنين، ما به علم ضرورى مى دانيم كه شهرى به نام لندن و يا شيكاگو و يا مسكو وجود دارد، وليكن صحيح نيست به صرف داشتن اين علم بگوييم: «ما لندن را ديده ايم». حتى در مقام مبالغه در عالم بودن خود نيز، صحيح نيست چنين تعبيرى به كار بريم. اگر هم بخواهيم مبالغه كنيم، بايد بگوييم: «وجود ابراهيم و اسكندر و كسرى آن قدر براى من روشن است و يقين من به وجود ايشان آن قدر زياد است، كه تو گویى من ايشان را ديده ام». نه اين كه بگوييم: «من ايشان را ديده ام»، و همچنين در مثال لندن و شيكاگو و مسكو. | |||
<span id='link185'><span> | <span id='link185'><span> | ||
==حقيقت علم ضرورى كه از آن به رؤ يت تعبير مى شود == | ==حقيقت علم ضرورى كه از آن به رؤ يت تعبير مى شود == | ||
از اين مثال روشن تر علم ضرورى به بديهيات اوليه از قبيل (( يك نصف عدد دو است (( و يا (( عدد چهار جفت است (( مى باشد، زيرا اين بديهيات بخاطر كليتى كه دارند محسوس و مادى نيستند و چون محسوس نيستند مى توانيم اطلاق علم بر آنها بكنيم و ليكن صحيح نيست آنها را رؤ يت بناميم ، و همچنين تمامى تصديقات عقليى كه در قوه عاقله انجام مى گيرد و يا معانيى كه ظرف تحققش وهم است كه ما اطلاق علم حصولى بر آنها مى كنيم و ليكن آنها را رؤ يت نمى ناميم ، و اگر در پاره اى از امور عقلى كلمه (( راءى و راءيت (( را بكار مى بريم مقصودمان ديدن به چشم نيست بلكه مقصود حكم كردن و اظهار نظر است . | از اين مثال روشن تر علم ضرورى به بديهيات اوليه از قبيل (( يك نصف عدد دو است (( و يا (( عدد چهار جفت است (( مى باشد، زيرا اين بديهيات بخاطر كليتى كه دارند محسوس و مادى نيستند و چون محسوس نيستند مى توانيم اطلاق علم بر آنها بكنيم و ليكن صحيح نيست آنها را رؤ يت بناميم ، و همچنين تمامى تصديقات عقليى كه در قوه عاقله انجام مى گيرد و يا معانيى كه ظرف تحققش وهم است كه ما اطلاق علم حصولى بر آنها مى كنيم و ليكن آنها را رؤ يت نمى ناميم ، و اگر در پاره اى از امور عقلى كلمه (( راءى و راءيت (( را بكار مى بريم مقصودمان ديدن به چشم نيست بلكه مقصود حكم كردن و اظهار نظر است . |
ویرایش