گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۳۶: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۸۸: خط ۸۸:
و اما اين كه فرمود: خداوند اين بت ها را شاهد در امر خلقت نگرفت، براى اين است كه هر يك از بت ها و آلهه موجوداتى محدود هستند كه نسبت به ماوراى حد خود احاطه و راه ندارند و ماوراى آن ها براى آن ها غيب است و اين، خود حقيقت روشنى است كه خداى سبحان در مواضعى از كلام خود بدان اشاره فرموده است.  
و اما اين كه فرمود: خداوند اين بت ها را شاهد در امر خلقت نگرفت، براى اين است كه هر يك از بت ها و آلهه موجوداتى محدود هستند كه نسبت به ماوراى حد خود احاطه و راه ندارند و ماوراى آن ها براى آن ها غيب است و اين، خود حقيقت روشنى است كه خداى سبحان در مواضعى از كلام خود بدان اشاره فرموده است.  


و همچنين هر يك از آن آلهه نسبت به اسبابى كه قبل از هستى آن ها در كار بود و آن اسبابى كه بعد از هستى آنان در جريان خواهند افتاد، محجوب هستند. و اين خود حجتى است برهانى و خالى از جدل كه برهانى بودن آن محتاج به دقت نظر و امعان در تدبر است،
و همچنين هر يك از آن آلهه نسبت به اسبابى كه قبل از هستى آن ها در كار بود و آن اسبابى كه بعد از هستى آنان در جريان خواهند افتاد، محجوب هستند. و اين خود حجتى است برهانى و خالى از جدل كه برهانى بودن آن محتاج به دقت نظر و امعان در تدبر است، و گرنه بازیچه های دروغین که ما
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۵۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۵۵ </center>
و گرنه بازيچه هاى دروغين كه ما آن را تدبير مى ناميم، با تدبير حقيقى هستى كه خالى از خطا و ضلال است، در نظرش خلط و مشتبه گشته، نمى تواند پندارها و گمان هاى واهى كه هميشه گرفتار آنيم و به آن ها دلبستگى و ركون داريم، از علم عيانى كه همان حقيقت علم است، جدا سازد. و نيز علم به امور غيبى از راه امارات اغلبى (كه اغلب با واقع مطابقت مى نمايد) را با علم به غيب كه غايب را براى دارنده اش مبدل به مشهود مى سازد، اشتباه مى كند.
آن را «تدبير» مى ناميم، با تدبير حقيقى هستى كه خالى از خطا و ضلال است، در نظرش خلط و مشتبه گشته، نمى تواند پندارها و گمان هاى واهى كه هميشه گرفتار آنيم و به آن ها دلبستگى و ركون داريم، از علم عيانى كه همان حقيقت علم است، جدا سازد. و نيز علم به امور غيبى از راه امارات اغلبى (كه اغلب با واقع مطابقت مى نمايد) را با علم به غيب كه غايب را براى دارنده اش مبدل به مشهود مى سازد، اشتباه مى كند.


حجت دوم كه آيه مورد بحث مشتمل بر آن است، اين است كه: هر نوع از انواع مخلوقات به فطرت خود متوجه به سوى كمال خويش است، كمالى كه مختص به او است. و اين براى كسى كه در وجود انواع موجودات تتبع و در احوال آن ها امعان نظر كرده باشد، ضرورى و واضح است.  
حجت دوم كه آيه مورد بحث مشتمل بر آن است، اين است كه: هر نوع از انواع مخلوقات به فطرت خود متوجه به سوى كمال خويش است، كمالى كه مختص به او است. و اين براى كسى كه در وجود انواع موجودات تتبع و در احوال آن ها امعان نظر كرده باشد، ضرورى و واضح است.  
خط ۱۰۰: خط ۱۰۰:
و اين كه فرمود: «مَا أشهَدتُهُم»، و نفرمود: «مَا شَهِدُوا»، و نيز فرمود: «وَ مَا كُنتُ»، و نفرمود: «وَ مَا كَانُوا»، خود دليل بر اين است كه خداى سبحان در هر حال قاهر و مهيمن بر آنان است. و حتى قائلين به اين كه شياطين يا ملائكه يا غير آن ها، شركاء خدا هستند، نيز اقرار دارند بر اين كه خدا بر همه آن ها قاهر است و آن ها در كار خود و تدبير خود مستقل نيستند و هرچه دارند، از خدا دارند و اگر آن ها ارباب و آلهه هستند، خدا رب الارباب و اله الالهه است.
و اين كه فرمود: «مَا أشهَدتُهُم»، و نفرمود: «مَا شَهِدُوا»، و نيز فرمود: «وَ مَا كُنتُ»، و نفرمود: «وَ مَا كَانُوا»، خود دليل بر اين است كه خداى سبحان در هر حال قاهر و مهيمن بر آنان است. و حتى قائلين به اين كه شياطين يا ملائكه يا غير آن ها، شركاء خدا هستند، نيز اقرار دارند بر اين كه خدا بر همه آن ها قاهر است و آن ها در كار خود و تدبير خود مستقل نيستند و هرچه دارند، از خدا دارند و اگر آن ها ارباب و آلهه هستند، خدا رب الارباب و اله الالهه است.


و معنايى كه براى آيه كرديم، مبنى بر اين است كه اشهاد را حمل بر معناى حقيقى اش كنيم،
و معنايى كه براى آيه كرديم، مبنى بر اين است كه اشهاد را حمل بر معناى حقيقى اش كنيم، و ضمیر
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۵۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۵۶ </center>
و ضمير در «مَا أشهَدتُهُم» و در «أنفُسهم» را به ابليس و ذريه اش برگردانيم، همچنان كه ظاهر و متبادر از سياق هم همين است، ولى مفسران اقوال ديگرى دارند.
در «مَا أشهَدتُهُم» و در «أنفُسهم» را به ابليس و ذريه اش برگردانيم، همچنان كه ظاهر و متبادر از سياق هم همين است، ولى مفسران اقوال ديگرى دارند.


<span id='link307'><span>
<span id='link307'><span>
خط ۱۲۵: خط ۱۲۵:
جواب اين توجيه اين است كه: بايد ديد منظور و نتيجه اى كه از نفى إشهاد در نظر است، چيست؟ منظور اين است كه از نفى مزبور انتفاء ولايت را نتيجه بگيرد. خداى تعالى مى خواهد بفرمايد به دليل اين كه اينان خلقت خود را ناظر و شاهد نبوده اند، پس ولايت ندارند. نه اين كه چون يكى از آن ها ناظر خلقت ديگرى نبوده، پس به آن ديگرى ولايت ندارد. مگر مشركان مى گفتند: شياطين بعضى بر بعضى ولايت دارند، تا خدا با استدلال مذكور، بخواهد آن را نفى كند. تازه غرضى هم از آن به دست نمى آيد تا آيه شريفه را حمل بر إشهاد بعضى بر خلقت بعضى ديگر كنيم.
جواب اين توجيه اين است كه: بايد ديد منظور و نتيجه اى كه از نفى إشهاد در نظر است، چيست؟ منظور اين است كه از نفى مزبور انتفاء ولايت را نتيجه بگيرد. خداى تعالى مى خواهد بفرمايد به دليل اين كه اينان خلقت خود را ناظر و شاهد نبوده اند، پس ولايت ندارند. نه اين كه چون يكى از آن ها ناظر خلقت ديگرى نبوده، پس به آن ديگرى ولايت ندارد. مگر مشركان مى گفتند: شياطين بعضى بر بعضى ولايت دارند، تا خدا با استدلال مذكور، بخواهد آن را نفى كند. تازه غرضى هم از آن به دست نمى آيد تا آيه شريفه را حمل بر إشهاد بعضى بر خلقت بعضى ديگر كنيم.


يكى ديگر از توجيهاتى كه در اين آيه كرده اند اين است كه: ضمير اول در آيه به شياطين برمى گردد، و دومى آن به كفار ويا به كفار و به غير آنان از ساير مردم، و معنايش اين است كه من شياطين را در خلقت آسمانها و زمين و خلقت كفار ويا مردم گواه نگرفتم تا در نتيجه شياطين اولياى آنها باشند.
يكى ديگر از توجيهاتى كه در اين آيه كرده اند، اين است كه: ضمير اول در آيه به شياطين بر مى گردد، و دومى آن به كفار و يا به كفار و به غير آنان از ساير مردم، و معنايش اين است كه: من شياطين را در خلقت آسمان ها و زمين و خلقت كفار و يا مردم گواه نگرفتم تا در نتيجه شياطين اولياى آن ها باشند.


اشكال اين وجه اين است كه مستلزم تفكيك دوضمير از جهت مرجع مى شود، و اين صحيح نيست.
اشكال اين وجه اين است كه مستلزم تفكيك دو ضمير از جهت مرجع مى شود، و اين صحيح نيست.


وجه ديگرى كه بعضى گفته اند اين است كه هر دوضمير به كفار برگردد، از آن جمله فخر رازى در تفسيرش گفته : اقرب در نظر من اين است كه هر دوضمير به كفار برگردد،
وجه ديگرى كه بعضى گفته اند، اين است كه: هر دو ضمير به كفار برگردد. از آن جمله فخر رازى، در تفسيرش گفته: اقرب در نظر من اين است كه هر دو ضمير به كفار برگردد،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۵۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۵۸ </center>
البته به كفارى كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) گفته بودند ((اگر اين فقراء را از پيرامون خود طرد نكنى ما به توايمان نمى آوريم (( پس گويا فرموده است : اينهايى كه اين پيشنهاد را مى كنند وچنين هوس باطلى در سر مى پرورانند شركاى من در تدبير عالم نيستند، به دليل اينكه من آنها را ناظر بر خلقت آسمانها وزمين ونيز ناظر بر خلقت خودشان نگرفته ام ودر امر تدبير دنيا وآخرت از ايشان كمك نگرفتم كه چنين توقعاتى دارند، وبا اينكه آنان با ساير مخلوقات يكسانند، اين چه توقعى است كه مى كنند ؟ نظير اين كه شما به كسى كه توقعات بزرگى از شما مى كند بگويى مگر تواختياردار مملكتى ؟ كه هر چه توقع مى كنى قبول كنيم.
البته به كفارى كه به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» گفته بودند: «اگر اين فقراء را از پيرامون خود طرد نكنى، ما به تو ايمان نمى آوريم». پس گويا فرموده است: اينهايى كه اين پيشنهاد را مى كنند و چنين هوس باطلى در سر مى پرورانند، شركاى من در تدبير عالم نيستند. به دليل اين كه من آن ها را ناظر بر خلقت آسمان ها و زمين و نيز ناظر بر خلقت خودشان نگرفته ام و در امر تدبير دنيا و آخرت از ايشان كمك نگرفتم كه چنين توقعاتى دارند، و با اين كه آنان با ساير مخلوقات يكسانند، اين چه توقعى است كه مى كنند؟ نظير اين كه شما به كسى كه توقعات بزرگى از شما مى كند، بگويى مگر تو اختياردار مملكتى؟ كه هر چه توقع مى كنى، قبول كنيم.


آنگاه گفته: مؤيد اين وجه اين است كه ضمير بايد به نزديك ترين مرجع ممكن برگردد، وآن در آيه شريفه ، كفارند، زيرا مقصود از ظالمين در جمله ((بئس للظالمين بدلا(( كفارند.
آنگاه گفته: مؤيد اين وجه، اين است كه: ضمير بايد به نزديك ترين مرجع ممكن برگردد، و آن در آيه شريفه، كفارند. زيرا مقصود از «ظالمين» در جمله «بِئسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلاً»، كفارند.


اين قول نيز بى اشكال نيست، زيرا با اين توجيه به كلى سياق آيه به هم مى خورد، زيرا گفتيم كه مضمون آيه مربوط به همان مطلبى است كه جمله ((و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا((، يعنى ۲۳ آيه قبل به طور اشاره متعرض آن بود، و گفتيم كه آيات سوره هر چند يكبار معطوف به اول سوره گشته همان مطلب با ايراد مثالى بعد از مثال وتذكيرى بعد از تذكير خاطرنشان مى شود، و معنايى كه فخر رازى كرده از نظر اين سياق در نهايت بعد است.
اين قول نيز بى اشكال نيست. زيرا با اين توجيه به كلى سياق آيه به هم مى خورد. زيرا گفتيم كه مضمون آيه مربوط به همان مطلبى است كه جمله «وَ لَا تُطِع مَن أغفَلنَا قَلبَهُ عَن ذِكرِنَا». يعنى ۲۳ آيه قبل به طور اشاره متعرض آن بود، و گفتيم كه آيات سوره، هر چند يك بار معطوف به اول سوره گشته، همان مطلب با ايراد مثالى بعد از مثال و تذكيرى بعد از تذكير خاطرنشان مى شود، و معنايى كه فخر رازى كرده، از نظر اين سياق، در نهايت بُعد است.


علاوه بر اينكه اقتراحى كه كفار كردند كه اگر اين فقراء را از پيرامون خود نرانى ما به توايمان نمى آوريم ، اقتراحى نبوده كه ربطى به تدبير عالم داشته باشد، تا در پاسخش گفته شود: مگر ما آنان را ناظر بر خلقت قرار داديم ، بلكه تنها ايمان خود را مشروط به شرط مزبور نموده اند. آرى اگر تنها گفته بودند: اين فقراء را از مجلست دور كن ، براى توجيه مزبور وجهى بود ولى چنين نگفتند.
علاوه بر اين كه اقتراحى كه كفار كردند كه اگر اين فقراء را از پيرامون خود نرانى، ما به تو ايمان نمى آوريم، اقتراحى نبوده كه ربطى به تدبير عالم داشته باشد، تا در پاسخش گفته شود: مگر ما آنان را ناظر بر خلقت قرار داديم، بلكه تنها ايمان خود را مشروط به شرط مزبور نموده اند. آرى، اگر تنها گفته بودند: اين فقراء را از مجلست دور كن، براى توجيه مزبور، وجهى بود، ولى چنين نگفتند.


و شايد بعضى ديگر از مفسرين كه مرجع دوضمير را كفار گرفته و گفته اند ((مراد اين است كه اينان به آنچه قلم در خصوص امر سعادت وشقاوت جارى شده جاهلند، چون ناظر بر خلقت نبوده اند، پس چطور پيشنهاد مى كنند كه توآنان را به خود نزديك وفقراء را از خود دور كنى ؟(( به همين جهت است كه به اشكال بالا توجه داشته اند.
و شايد بعضى ديگر از مفسران كه مرجع دو ضمير را كفار گرفته و گفته اند: «مراد اين است كه اينان به آنچه قلم در خصوص امر سعادت و شقاوت جارى شده، جاهل اند، چون ناظر بر خلقت نبوده اند. پس چطور پيشنهاد مى كنند كه تو آنان را به خود نزديك و فقراء را از خود دور كنى»؟ به همين جهت است كه به اشكال بالا توجه داشته اند.


و نظير اين توجيه قول ديگر مفسرانى است كه گفته اند: منظور اين است كه ما ايشان را بر اسرار خلقت مطلع نكرديم ،
و نظير اين توجيه، قول ديگر مفسرانى است كه گفته اند: منظور اين است كه ما ايشان را بر اسرار خلقت مطلع نكرديم، واز ديگران نزد ما امتيازى نگرفته اند تا در ايمان آوردن به تو، مقتداى مردم باشند. پس تو خيلى به يارى آنان طمع مبند. سزاوار به ساحت من هم نيست كه دين خود را به وسيله گمراهان تأييد كنم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۵۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۵۹ </center>
واز ديگران نزد ما امتيازى نگرفته اند تا در ايمان آوردن به تومقتداى مردم باشند، پس توخيلى به يارى آنان طمع مبند. سزاوار به ساحت من هم نيست كه دين خود را به وسيله گمراهان تاءييد كنم.


و اين دو وجه اخير از آن وجهى كه فخر رازى ذكر كرده به وجهى بعيدتر است ، آيه كجا بر اين معنا كه ايشان ساخته وپرداخته اند دلالت مى كند؟
و اين دو وجه اخير، از آن وجهى كه فخر رازى ذكر كرده، به وجهى بعيدتر است. آيه كجا بر اين معنا كه ايشان ساخته و پرداخته اند، دلالت مى كند؟


يكى از وجوه ديگر اين است كه : هر دوضمير به ملائكه برگردد، و معناى آيه اين باشد كه من خلقت عالم را وخلقت خود ايشان را زير نظر ملائكه انجام نداده ام تا به جاى من ملائكه را بپرستند. وجا دارد اين نكته نيز خاطرنشان شود كه جمله «و ما كنت متخذ المضلين عضدا» هم متعرض نفى ولايت شيطانها است ، پس آيه شريفه هم صدرش و هم ذيلش دلالت بر نفى ولايت هر دوطائفه مى كند، چه اگر اين را اضافه نكنيم ذيل آيه دلالت صدر را از بين می برد.
يكى از وجوه ديگر اين است كه: هر دو ضمير به ملائكه برگردد، و معناى آيه اين باشد كه: من خلقت عالَم را و خلقت خود ايشان را زير نظر ملائكه انجام نداده ام تا به جاى من ملائكه را بپرستند. و جا دارد اين نكته نيز خاطرنشان شود كه جمله: «وَ مَا كُنتُ مُتَّخِذَ المُضِلّينَ عَضُداً» هم متعرض نفى ولايت شيطان ها است. پس آيه شريفه، هم صدرش و هم ذيلش، بر نفى ولايت هر دو طائفه دلالت مى كند. چه اگر اين را اضافه نكنيم، ذيل آيه، دلالت صدر را از بين می برد.


اين وجه نيز اشكال دارد وآن اشكال اين است كه آيه قبلى رد بر اعتقاد كفار به ولايت شياطين بود كه در آخر اضافه كرد:((و هم لكم عدو- شيطانها دشمنان شمايند(( وهيچ تعرضى نسبت به اعتقاد ولايت ملائكه نداشت ، پس برگرداندن هر دوضمير به ملائكه مستلزم تفكيك سياق است ، وپرداختن به امرى است كه سياق احتياج به آن ندارد، و مقام هم اقتضاى آن را نمى كند.
اين وجه نيز اشكال دارد و آن اشكال اين است كه: آيه قبلى رد بر اعتقاد كفار به ولايت شياطين بود كه در آخر اضافه كرد: «وَ هُم لَكُم عَدُوٌّ: شيطان ها دشمنان شمايند»، و هيچ تعرضى نسبت به اعتقاد ولايت ملائكه نداشت. پس برگرداندن هر دو ضمير به ملائكه، مستلزم تفكيك سياق است، و پرداختن به امرى است كه سياق احتياج به آن ندارد، و مقام هم اقتضاى آن را نمى كند.


«'''وَ يَوْمَ يَقُولُ نَادُوا شرَكاءِى الَّذِينَ زَعَمْتُمْ...'''»:
«'''وَ يَوْمَ يَقُولُ نَادُوا شُرَكاءِى الَّذِينَ زَعَمْتُمْ...'''»:


اين تذكر سومى است كه ظهور بطلان رابطه ميان مشركين وشركاء را در روز قيامت خاطر نشان مى سازد، و به اين وسيله تاكيد مى كند كه شركاء چيزى نيستند، وهيچ يك از ادعاهاى مشركين در آنها نيست.
اين تذكر سومى است كه ظهور بطلان رابطه ميان مشركان و شركاء را در روز قيامت خاطرنشان مى سازد، و به اين وسيله تأكيد مى كند كه شركاء چيزى نيستند، و هيچ يك از ادعاهاى مشركان در آن ها نيست.


پس ضمير در ((يقول ...(( به شهادت سياق به خداى تعالى برمى گردد، و معنايش اين است كه: به يادشان بياور روزى را كه خداى تعالى خطابشان ميكند، كه آن شركاء را كه شما شريك من مى پنداشتيد صدا بزنيد تا بيايند، اينان صدا مى زنند ولى اجابتى نمى شنوند، آن وقت برايشان روشن مى گردد كه آن ها بدان گونه كه مشركين مى پنداشته اند، نبوده اند.
پس ضمير در «يَقُولُ...» به شهادت سياق به خداى تعالى بر مى گردد، و معنايش اين است كه: به يادشان بياور روزى را كه خداى تعالى خطابشان می كند، كه آن شركاء را كه شما شريك من مى پنداشتيد، صدا بزنيد تا بيايند. اينان صدا مى زنند، ولى اجابتى نمى شنوند. آن وقت برايشان روشن مى گردد كه آن ها بدان گونه كه مشركان مى پنداشته اند، نبوده اند.


==معناى اين كه فرمود: «در قيامت، ما بين مشركان و شركاء، محل هلاكت قرار داده ايم»==
==معناى اين كه فرمود: «در قيامت، ما بين مشركان و شركاء، محل هلاكت قرار داده ايم»==
۱۳٬۷۰۳

ویرایش