روایت:الکافی جلد ۲ ش ۱۹۶۶
آدرس: الكافي، جلد ۲، كِتَابُ الدُّعَاء
عده من اصحابنا عن احمد بن محمد بن خالد عن محمد بن علي عن علي بن محمد عن عبد الله بن يحيي الكاهلي قال قال ابو عبد الله ع :
الکافی جلد ۲ ش ۱۹۶۵ | حدیث | الکافی جلد ۲ ش ۱۹۶۷ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۶, ۳۰۹
از عبد اللَّه بن يحيى كاهلى گويد: امام صادق (ع) فرمود: چون به درندهاى برخوردى در روى او آيت الكرسى بخوان و به او بگو:
«عزمت عليك بعزيمة اللَّه و عزيمة محمد (ص) و عزيمة سليمان بن داود و عزيمة امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع) و الأئمة الطاهرين من بعده» كه آن درنده از برابر تو برگردد ان شاء اللَّه. گويد: من بيرون رفتم و به ناگاه درندهاى سر راهم در آمد، من او را قسم دادم و به او گفتم: از راه ما برگرد و ما را نيازار، گويد: به او نگاه كردم كه سرش را به زير انداخت و دمش را ميان دو پايش نهاد و برگشت.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۴, ۳۶۲
عبد اللَّه بن يحيى كاهلى گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: هر گاه بندهاى برخورد كردى در روى او آيت الكرسى را بخوان و بگو: «عزمت عليك بعزيمة اللَّه و عزيمة محمد (ص) و عزيمة سليمان ابن داود عليهما السلام و عزيمة امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام و الائمة الطاهرين من بعده» كه آن درنده ان شاء اللَّه از تو روى گرداند. (كاهلى) گويد: پس من (زمانى از شهر) بيرون رفتم و ناگاه درندهاى سر راه مرا گرفت پس من او را (بهمان نحو كه حضرت فرموده بود) قسم دادم، و گفتم: از راه ما باز گرد و ما را ميازار؟ گويد: پس ديدم سرش را بزير انداخت و دمش را ميان دو پايش برد و برگشت.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۴, ۵۳۹
چند نفر از اصحاب ما روايت كردهاند، از احمد بن محمد خالد، از محمد بن على، از على بن محمد، از عبد اللَّه بن يحيى كاهلى كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه: «چون درنده را ملاقات كنى، آية الكرسى را در روى آن بخوان و به آن بگو كه: «عَزَمْتُ عَلَيْكَ بِعَزِيمَةِ اللَّهِ ... وَ الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرِينَ عليهم السلام مِنْ بَعْدِهِ؛ «قسم مىدهم تو را به افسون خدا و افسون محمد، صلوات فرستد خدا بر او و آل او، و افسون سليمان، پسر داود، بر او باد سلام، و افسون پادشاه مؤمنان، على، پسر ابىطالب، بر او باد سلام، و پيشوايان پاكان، بر ايشان باد سلام، كه بعد از اويند»؛ پس به درستى كه از تو برمىگردد و رو به تو نمىآيد، انشاء اللَّه». راوى گفت كه: بعد از آن، بيرون رفتم و شيرى را ديدم كه بر سر راه آمد، و عزيمت را بر آن خواندم، و آن را قسم دادم و به آن گفتم، مگر آنكه از راه ما دور شوى و ما را نرنجانى. گفت: پس به سوى آن نظر كردم، و ديدم كه سرش [را] به زير افكنده و دمش را در ميان پاىهايش درآورده و برگشت.