يوسف ٧٣
ترجمه
يوسف ٧٢ | آیه ٧٣ | يوسف ٧٤ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«لَقَدْ عَلِمْتُمْ»: حتماً دانستهاید. باید دانسته باشید.
تفسیر
- آيات ۸۲ - ۶۳، سوره يوسف
- بازگشت برادران يوسف به سوى پدر و راضى كردن او به بردن بنيامين و...
- مراد يعقوب (عليه السلام ) از جمله : ((فالله خير حافظا و هو ارحم الراحمين ))
- معناى توسل به خدا، لغو و بى اثر دانستن اسباب و وسائط نيست
- سبب اينكه يعقوب (عليه السلام ) به پسران خود سفارش كرد از يك دروازه وارد نشوند
- سه نكته درباره توكل از آيه شريفه : ((و قال يا نبىّ...)) استفاده مى شود
- معناى جمله : ((ما كان يغنى عنهم من الله من شى ء...))
- علم موهبتى به يعقوب (عليه السلام ) اكتسابى نبوده و نتيجه اخلاص در توحيد است
- توجيه ديگر مفسرين در معناى آيات مورد بحث
- گفتار يوسف جز افتراهاى مذموم عقلى و حرام شرعى نيست !
- توجيه ديگر مفسرين در مراد از آيه شريفه
- پيمانه ملك گم شده است !
- كيفر سارق معين مى شود
- پيمانه از باروبنه بنيامين برادر ابوينى يوسف (عليه السلام ) يافته مى شود!
- مراد از اينكه يوسف (عليه السلام ) نمى توانستند بر مبناى كيش مصريان برادر را نزدخود نگاه بدارد
- معناى جمله ((فوق كل ذى علم ))
- گفتگوى يوسف (عليه السلام ) با برادران پس از آنكه پيمانه گمشده از باروبنه بنيامين يافته شد
- گفتگوى برادران : چگونه بدون بنيامين نزد پدر بازگرديم ؟
- يكى از برادران : نزد پدر بازگشته بگوييد پسرت دزدى كرد و ((ما شهدنا الّا بماعلمنا... و ما كنّا
تفسیر نور (محسن قرائتی)
قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَ ما كُنَّا سارِقِينَ «73»
گفتند: به خدا سوگند شما مىدانيد كه ما براى فساد در اين سرزمين نيامدهايم و ما هرگز سارق نبودهايم.
نکته ها
برادران يوسف گفتند: شما مىدانيد كه ما براى سرقت و فساد به اين منطقه نيامدهايم، در اينكه از كجا مىدانستند، چند احتمال دارد: شايد با اشاره يوسف باشد كه اين گروه دزد نيستند. شايد هنگام ورود به منطقه گزينش شده بودند. آرى براى ورود و خروج هيئتهاى بيگانه، مخصوصاً در شرايط بحرانى، بايد دقت كرد تا مطمئن به اهداف مسافرين شد.
پیام ها
1- حُسن سابقه، نشانهاى براى برائت است. «لَقَدْ عَلِمْتُمْ»
2- دستگاه امنيّتى مصر قوى و كارآزموده بوده است و مىدانست كه اين قافله براى فساد نيامدهاند. «لَقَدْ عَلِمْتُمْ»*
3- دزدى وسرقت، يكى از مصاديق فساد در زمين است. «ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَ ما كُنَّا سارِقِينَ»
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَ ما كُنَّا سارِقِينَ (73)
قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ: گفتند قسم به خدا هر آينه بتحقيق بدانيد اى قوم.
ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ: ما نيامدهايم براى اينكه فساد كنيم در زمين و راهزنى نمائيم به آشوب و فتنه. وَ ما كُنَّا سارِقِينَ: و ما دزد نبودهايم.
اما اول ظاهر شد از احوال آنها امتناعشان از تصرف در اموال مردمان بالكليّه نه به خوردن و نه فرستادن دواب در مزارع، حتى روايت شده كه ايشان دهانها
جلد 6 - صفحه 263
دواب را بسته بودند براى اينكه دهن نزند بر زرعى و مواظب بر طاعات بودند؛ و كسى كه داراى اين صفات باشد، فساد در زمين سزاوار او نخواهد بود.
و اما سارق نبودند به سبب شاهد حسى كه وقتى بضاعت خود را در متاع خود يافتند، حمل كردند آنها را از بلادشان به شهر مصر، و حلال ندانستند اخذ آن را؛ و البته سارق چنين كارى نكند.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ آوى إِلَيْهِ أَخاهُ قالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (69) فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ (70) قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَيْهِمْ ما ذا تَفْقِدُونَ (71) قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِكِ وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ (72) قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَ ما كُنَّا سارِقِينَ (73)
قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ كُنْتُمْ كاذِبِينَ (74) قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ (75) فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِيهِ كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ ما كانَ لِيَأْخُذَ أَخاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ (76)
ترجمه
و چون وارد شدند بر يوسف جاى داد در كنار خود برادرش را گفت همانا منم برادرت پس در محنت و اندوه مباش براى آنچه بودند كه بجا مىآوردند
پس چون آماده نمود وسائل سفر آنها را گذارد آبخورى خود را در بار برادرش پس ندا كرد ندا كنندهاى كه اى قافله همانا شما هر آينه دزدانيد
گفتند و روى كردند بر ايشان كه چه چيز گم كردهايد
گفتند گم كرديم مشربه پادشاه را و براى كسيكه بياورد آنرا بار شترى است و من آنرا ضامنم
گفتند بخدا هر آينه دانستيد كه نيامديم ما تا فساد كنيم در زمين و نيستيم دزدان
گفتند پس چيست پاداش آن اگر باشيد دروغگويان
گفتند پاداش آن كسى است كه يافت شود در بارش پس او پاداش
جلد 3 صفحه 164
آن است اين چنين پاداش ميدهيم ستمكاران را
پس ابتدا كرد ببار بندهاى آنها پيش از باربند برادرش پس بيرون آورد آنرا از باربند برادرش اين چنين تدبير نموديم براى يوسف حق نداشت كه بگيرد برادرش را در آئين پادشاه جز آنكه ميخواست خدا بلند گردانيم بمراتبى كسى را كه بخواهيم و برتر از هر صاحب دانشى دانائى است.
تفسير
چون برادران حضرت يوسف وارد بر او شدند اشاره بابن يامين نمودند و عرضه داشتند اين برادر ما است كه فرمودى او را بياوريم حضرت آنها را تحسين و اكرام فرمود و مقرر داشت براى آنها طعام حاضر نمودند و فرمود برادران ابوينى با يكديگر كنار سفره بنشينند و غذا بخورند و آنها بر حسب دستور نشستند ولى ابن يامين ايستاد تنها پس حضرت يوسف باو فرمود چرا نمىنشينى عرض كرد شما فرموديد برادران ابوينى با يكديگر بنشينند من برادر ابوينى ندارم حضرت فرمود تو برادر ابوينى نداشتى عرض كرد بلى داشتم فرمود پس چه شد عرض كرد اينها ميگويند گرگ او را خورد فرمود چه قدر محزون شدى براى او عرض كرد يازده پسر خدا بمن كرامت فرمود نام تمامى را از نام او مشتق نمودم فرمود چگونه بعد از او ميل بعشرت با زن و فرزند نمودى عرض كرد من پدر صالحى دارم كه مرا امر بازدواج فرمود براى آنكه از من ذريّهاى بوجود آيد كه تسبيح نمايند خدا را و بركت پيدا كند زمين از آن پس حضرت يوسف باو فرمود بيا با من غذا بخور پس برادران گفتند همانا فضيلت داد خدا يوسف و برادر ابوينى او را تا حدّيكه پادشاه او را با خود هم غذا نمود آنچه تاكنون ذكر شد در مجمع و عيّاشى ره از امام صادق عليه السّلام نقل نموده ولى قمّى ره فرموده كه برادران و بن يامين با يكديگر از خدمت پدر مرخص شدند ولى او با آنها نمىنشست و هم غذا نميشد و صحبت نميكرد تا وارد مصر شدند و خدمت حضرت يوسف رسيدند و سلام كردند و او برادر ابوينى خود را ديد و شناخت و چون نشستند او از آنها دورتر نشست پس حضرت پرسيد تو برادر اينهائى عرض كرد بلى فرمود چرا پس با آنها ننشستى عرض كرد چون من برادر ابوينى داشتم اينها با خودشان بردند و بر نگرداندند و گفتند گرگ او را خورد پس من قسم ياد نمودم كه با آنها متفق در امرى نشوم تا زندهام فرمود آيا زن گرفتى عرض كرد بلى فرمود
جلد 3 صفحه 165
اولاددار شدى عرض كرد بلى فرمود چند اولاد دارى عرض كرد سه پسر فرمود نام آنها را چه گذاردى عرض كرد يكى را گرگ و ديگرى را پيراهن و سوّمى را خون فرمود اين نامها را چرا گذاردى عرض كرد براى آنكه برادرم را فراموش نكنم پس حضرت برادران را مرخص فرمود و بنيامين را نزد خود نگهداشت و چون مجلس خلوت شد باو فرمود من برادر توام پس غمگين مباش بر آنچه بجا آوردند در باره من و دوست دارم كه تو نزد من بمانى عرض كرد برادرانم نميگذارند چون پدرم از آنها عهد و ميثاق گرفته كه مرا باو بر گردانند فرمود من تدبيرى در اين باب مىنمايم و تو چون مطلع شدى بآنها چيزى نگو و منكر نشو و او قبول نمود و چون حضرت يوسف عليه السّلام ساز و برگ مسافرت آنها را تهيّه فرمود آبخورى طلاى خود را كه در شريعت او استعمالش جائز بود گذارد دربار بن يامين و اين آبخورى قدح طلائى بود كه اخيرا پيمانه گندم شده بود چنانچه عيّاشى ره از امام باقر و امام صادق عليهما السلام در دو روايت نقل نموده و معلوم است كه مسئول حفظ آن انباردار است لذا بعد از آنكه متوجّه شد كه پيمانه گندم نيست با آنكه آنها حركت كرده بودند تعقيب نمود از ايشان و ندا داد كه اى قافله شما دزدانيد يعنى در ميان شما دزد است و عير در اصل بمعناى شتر يا خر باركش است و در صاحبان آنها كه اهل قافلهاند استعمال ميشود و بنابراين لازم نمىآيد كه حضرت يوسف عليه السّلام آنها را متهم نموده باشد بسرقت و محتمل است اين نداء هم بدستور آنحضرت شده باشد ولى مقصود سرقت آنها باشد يوسف عليه السّلام را از پدرش لذا بعد از آنكه ايشان متوجّه شدند و گفتند چه چيز گم كرديد و ميجوئيد متصدّيان امور انبار گفتند گم كرديم و ميجوئيم مشربه پادشاه را و نگفتند شما دزديديد و بنابراين توريه شده بامر حضرت يوسف عليه السّلام براى مقصود مهمّى كه صلاح در آن بوده و دروغ گفته نشده با آنكه دروغ براى اصلاح بين مردم جائز است و باين معنى در روايات متعدده از صادقين عليهما السّلام بنقل قمّى ره و عيّاشى ره و كافى و علل تصريح شده در هر حال انباردار ضامن شد كه هر كس مشربه را پيدا كند و بياورد يكبار شتر گندم باو بدهد و برادران متمسك بشواهد و امارات قطعيّهاى شدند كه در مدّت اين دو سفر براى مستخدمين حضرت از حال و مقال و مقام و سيره و معامله آنها كشف شده بود كه اهل سرقت نيستند لذا قسم ياد نمودند كه شما دانستيد در
جلد 3 صفحه 166
اين مدت كه ما براى فساد و دزدى نيامديم و اهل اين كار نبوده و نيستيم و آنها در جواب گفتند مجازات اين كار يا كسيكه اين كار را كرده باشد چيست اگر شما دروغگو باشيد برادران بر طبق شيعت حضرت يعقوب عليه السّلام جواب دادن كه جزاء دزدى يا دزد كه آنكسى است كه يافت شود مشربه در بارش خود او است كه بايد حبس و توقيف شود چنانچه قمّى ره فرموده و عيّاشى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه مرادشان حبس او بود و در خاتمه خودشان تصريح نمودند كه آئين ما اين است و ما اين طور مجازات ميكنيم ستمكاران را كه مراد دزدانند و پس از ختم كلام حضرت يوسف شروع فرمود بگردش دربارها و ابتدا بجستجو از بار برادران شد غير از بن يامين براى آنكه كشف از تبانى نكند تا نوبه ببرادر كهتر رسيد و مشربه را از بار او بيرون آورد و حكم بحبس و توفيقش بر طبق شريعت حضرت يعقوب عليه السلّام و تصديق برادران صادر گرديد باين كيفيّت خدا تهيّه وسائل كيد نمود براى يوسف عليه السّلام در مقابل كيد آنها براى او يا تدبير نمود و تعليم فرمود او را بوحى و الهام خود كه توانست برادر خود را از آنها بگيرد چون نمىتوانست و حق نداشت برادر خود را از آنها بگيرد بر حسب آئين پادشاه مصر زيرا قانون جزاى مصريان آن بود كه دزد را ميزدند و جريمه مينمودند جز آنكه خدا ميخواست يوسف عليه السّلام موفق بمقصود خود شود لذا بزبان برادران جارى فرمود مجازات دزد را بر وفق شريعت حقه و اين موجب شد كه كسى نتوانست بحضرت اشكال كند در بازداشت برادر خود از اهل مصر و غير هم و خدا هر كس را بخواهد بمراتب و درجات رفيعه از علم و حكمت و سلطنت و امامت و نبوت ميرساند در صورت قابليّت و هر مرتبهاى از علم فوق مرتبه ديگر است تا منتهى شود بعلم نامتناهى كه مخصوص بذات احديّت است ..
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
قالُوا تَاللّهِ لَقَد عَلِمتُم ما جِئنا لِنُفسِدَ فِي الأَرضِ وَ ما كُنّا سارِقِينَ (73)
گفتند برادران يوسف بخدا قسم هر آينه بتحقيق ميدانيد ما نيامديم در شهر شما براي اينكه فسادي در روي زمين بكنيم و ما نيستيم دزدان.
قالوا خطاب و لو بعير بود لكن برادران يوسف براي تبرئه خود از اينکه تهمت قسم ياد كردند گفتند تاللّه قسم جلاله سه قسم است باء و تاء و واو باللّه تاللّه و اللّه و در باب مرافعه که فرمود
البينة علي المدعي و اليمين علي من انكر
اگر بينه اقامه نكرد حاكم حكم قسم صادر ميكند بر منكر و منكر بايد بيكي از اينکه سه قسم قسم ياد كند يا ردّ قسم كند و مدعي قسم ياد كند بر طبق دعواي خود.
لَقَد عَلِمتُم هر آينه بدانيد که جهت آمدن ما براي تأكيدات ملك بود که حتما بيائيم و برادر خود را بياوريم ملك ملاقات نمايد حتي يك نفر ما شمعون را بعنوان رهن و گرو گرفت که ما بيائيم حسب الامر ملك آمديم.
ما جِئنا لِنُفسِدَ فِي الأَرضِ نه جاسوس بوديم و نه بخيال جنگ آمده بوديم حتي گفتند دهان مراكب خود را بسته بودند که نبادي بكشت و زراعت آنها آسيبي وارد شود و مورد قسم و متعلق علم تا اينکه اندازه بود که بر آنها معلوم بود وَ ما كُنّا سارِقِينَ جمله ديگر است که خبر ميدهند که ما دزد نيستيم
جلد 11 - صفحه 241
و اينکه جمله از مورد قسم و مورد علم آنها خارج است و مجرد دعوي است لذا همين جمله را گرفتند و گفتند اگر ما تفتيش كرديم و دربارهاي شما پيدا كرديم جزاء و پاداش شما چيست.
برگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 73)- برادران که سخت از شنیدن این سخن نگران و دستپاچه شدند، و نمیدانستند جریان چیست؟ رو به آنها کرده «گفتند: به خدا سوگند شما میدانید ما نیامدهایم در اینجا فساد کنیم و ما هیچ گاه سارق نبودهایم» (قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ وَ ما کُنَّا سارِقِینَ).
نکات آیه
۱- فرزندان یعقوب در حضور یوسف(ع) و کارگزارانش ، بر منزه بودنشان از سرقت و نداشتن قصد فسادگرى و خرابکارى در مصر ، سوگند یاد کردند. (تالله لقد علمتم ما جئنا لنفسد فى الأرض و ما کنا سرقین) گرچه مقسم علیه (آنچه بر انجام آن سوگند یاد مى شود) در آیه شریفه «لقد علمتم» است ; ولى در حقیقت «ما جئنا ...» مقسم علیه مى باشد. بنابراین معناى جمله چنین مى شود: به خدا سوگند که ما براى فساد به مصر نیامده ایم و هرگز سارق نبوده ایم و شما این حقیقت را به خوبى دانستید.
۲- جواز سوگند به نام خدا براى تبرئه خویش از فسادگرى و ارتکاب گناه (تالله لقد علمتم ما جئنا لنفسد فى الأرض)
۳- فرزندان یعقوب نزد کارگزاران یوسف به حسن سابقه و منزه بودن از فساد و سرقت شناخته شده بودند. (تالله لقد علمتم ما جئنا لنفسد فى الأرض و ما کنا سرقین)
۴- دستگاه حکومتى یوسف(ع) ، درباره کاروانهایى که به مصر وارد مى شدند ، تفحص مى کرد تا به فسادگر و سارق نبودن ایشان اطمینان پیدا کند. (لقد علمتم ما جئنا لنفسد فى الأرض و ما کنا سرقین) جمله «لقد علمتم» (یقیناً دانستید و دریافتید که ما چنین و چنان نیستیم) حاکى است که کاروانهاى وارد شده به مصر، مورد تفحص قرار مى گرفتند تا هدف آنان از ورود به مصر مشخص شود که مبادا براى جاسوسى ، خرابکارى ، سرقت و ... به مصر وارد شده باشند.
۵- رهبران جامعه باید احراز کنند که بیگانگان وارد شده به قلمرو حکومتى آنان ، خرابکار و فسادگر نیستند. (تالله لقد علمتم ما جئنا لنفسد فى الأرض و ما کنا سرقین)
۶- فرزندان یعقوب با بیان حسن پیشینه خویش و منزه بودنشان از سابقه سرقت ، متهم شدنشان را به سرقت جام شاهى امرى نابجا شمردند. (لقد علمتم ... ما کنا سرقین)
۷- حسن سابقه افراد از نشانه هاى بى گناهى آنان است. (لقد علمتم ... و ما کنا سرقین)
۸- سوء پیشینه افراد ، مجوز بازداشت و بازجویى آنان به مجرد سوء ظن به ایشان (تالله لقد علمتم ما جئنا لنفسد فى الأرض و ما کنا سرقین)
۹- سرقت ، فسادگرى در زمین است. (ما جئنا لنفسد فى الأرض و ما کنا سرقین) کارگزاران یوسف فرزندان یعقوب را به فسادگرى متهم نکرده بودند ; ولى آنان قبل از نفى سرقت از خویش ، مفسد بودن خود را انکار کردند ; زیرا سرقت را مصداق بارز فسادگرى مى دانستند.
موضوعات مرتبط
- افساد: موارد افساد ۹ بازجویى: احکام بازجویى ۸; عوامل بازجویى ۸
- بازداشت: احکام بازداشت ۸; عوامل بازداشت ۸
- برادران یوسف: اتهام دزدى به برادران یوسف ۶; برادران یوسف و دزدى ۱; برادران یوسف و کارگزاران یوسف(ع) ۱; برادران یوسف و یوسف(ع) ۱; تبرئه برادران یوسف ۱; حسن پیشینه برادران یوسف ۳، ۶; سوگند برادران یوسف ۱
- بیگانگان: اهمیت شناسایى بیگانگان ۵; روش برخورد با بیگانگان ۵
- پیشینه: آثار حسن پیشینه ۷; آثار سوء پیشینه ۸
- تبرّى: تبرّى از افساد ۱
- جامعه: اقدامات امنیتى در جامعه ۵; مسؤولیت رهبران جامعه ۵
- خود: سوگند براى تبرئه خود ۱، ۲
- دزدى: فساد دزدى ۹
- سوگند: احکام سوگند ۲; سوگند بر بى گناهى ۲; سوگند به خدا ۲; سوگند جایز ۲
- گناه: نشانه هاى بى گناهى ۷
- مفسدان: اهمیت شناسایى مفسدان ۵
- یوسف(ع): اقدامات امنیتى در حکومت یوسف(ع) ۴; قصه یوسف(ع) ۱، ۴، ۶; کارگزاران یوسف(ع) و برادران یوسف ۳