گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۴: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۲۱۶: خط ۲۱۶:
<span id='link37'><span>
<span id='link37'><span>


==پاسخ به اشكال دوم درباره تمثل ==
و اشكال دوم را پاسخ گفته اند به اين كه: اين اشكال اگر وارد باشد، به هر حال وارد است. چه ما تمثّل را جایز بدانيم و چه ندانيم. زيرا جایز هم ندانيم، باز اشكال مى شود كه مگر خدا قادر نيست كسى را به صورت فلانى خلق كند؟  
و اشكال دوم را پاسخ گفته اند به اينكه: اين اشكال اگر وارد باشد به هر حال وارد است ، چه ما تمثل را جائز بدانيم و چه ندانيم ، زيرا جائز هم ندانيم باز اشكال مى شود كه مگر خدا قادر نيست كسى را به صورت فلانى خلق كند؟  


خواهى گفت : آرى قادر است مى گويند پس از كجا قطع و اطمينان دارى كه اين شخص كه آمده همان زيد ديروزى است ، ممكن است خدا اين را به صورت او خلق كرده باشد، و حتى كسى هم كه خدائى را قبول ندارد و همه حوادث را به اسباب طبيعى و يا مستند به اوضاع سماوى مى داند او هم احتمال مى دهد حوادثى پيدا شده باشد كه نتيجه اش پديدار شدن شخصى به مثل زيد باشد، پس اين اشكال را همه بايد جواب دهند.
خواهى گفت: آرى قادر است. مى گويند: پس از كجا قطع و اطمينان دارى كه اين شخص كه آمده، همان زيد ديروزى است. ممكن است خدا اين را به صورت او خلق كرده باشد، و حتى كسى هم كه خدایی را قبول ندارد و همه حوادث را به اسباب طبيعى و يا مستند به اوضاع سماوى مى داند، او هم احتمال مى دهد حوادثى پيدا شده باشد كه نتيجه اش پديدار شدن شخصى به مثل زيد باشد. پس اين اشكال را همه بايد جواب دهند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۰ </center>
و شايد ندرت امثال اين حوادث باعث شده كه احتمال آن را در علوم عادى و مستند به حس مضر ندانند، و شكى نكنند در اينكه زيد كه امروز آمده همان زيد ديروز است.
و شايد ندرت امثال اين حوادث، باعث شده كه احتمال آن را در علوم عادى و مستند به حس مضرّ ندانند، و شكى نكنند در اين كه زيد كه امروز آمده، همان زيد ديروز است.


ولى خواننده عزيز مى داند كه اين پاسخ ماده اشكال را ريشه كن نمى كند، براى اينكه همين كه امكان مغايرت ميان حس و محسوس را قبول كنيم اشكال وارد مى شود و مساله ندرت آن را حل نمى كند مگر اينكه ادعا كنيم كه اگر اينگونه موارد را علم مى ناميم با اينكه در واقع علم و اطمينان نيست به خاطر غفلتى است كه در احتمال خلاف و شك و ترديد داريم ، و اين غفلت ناشى از ندرت مخالفت است.
ولى خواننده عزيز مى داند كه اين پاسخ، ماده اشكال را ريشه كن نمى كند. براى اين كه همين كه امكان مغايرت ميان حس و محسوس را قبول كنيم، اشكال وارد مى شود و مسأله ندرت آن را حل نمى كند، مگر اين كه ادعا كنيم كه اگر اين گونه موارد را علم مى ناميم، با اين كه در واقع علم و اطمينان نيست، به خاطر غفلتى است كه در احتمال خلاف و شك و ترديد داريم، و اين غفلت ناشى از ندرت مخالفت است.


علاوه بر اين اگر مغايرت حس و محسوس جائز و ممكن باشد، و در هر موردى احتمالش را بدهيم ، ديگر از كجا مى فهميم كه اين مغايرت نادر است ؟!. پس حق مطلب اين است كه اشكال دوم و جوابش هر دو از اصل فاسد است.
علاوه بر اين، اگر مغايرت حس و محسوس جایز و ممكن باشد، و در هر موردى احتمالش را بدهيم، ديگر از كجا مى فهميم كه اين مغايرت نادر است؟! پس حق مطلب اين است كه اشكال دوم و جوابش، هر دو از اصل فاسد است.


اما فساد اشكال ، براى اينكه اين اشكال وقتى درست است كه آنچه به حس ما، در مى آيد عين واقعيت و خارجيت محسوس باشد، نه صورتى از آن ، و كسى كه چنين بپندارد قطعا از معناى بديهى بودن احكام نيز حتى غفلت داشته ، و از اين هم غافل است كه تحميل حكم حس بر محسوس خارجى كار فكر و نظر است ، نه كار خود حس.
اما فساد اشكال: براى اين كه اين اشكال وقتى درست است كه آنچه به حس ما، در مى آيد، عين واقعيت و خارجيت محسوس باشد. نه صورتى از آن، و كسى كه چنين بپندارد، قطعا از معناى بديهى بودن احكام نيز حتى غفلت داشته، و از اين هم غافل است كه تحميل حكم حس بر محسوس خارجى كار فكر و نظر است، نه كار خود حس.


توضيح اينكه آنچه را كه حس از خارج مى گيرد صورت و عكسى از كيفيات و هيات هاى آن است ، كه تا حدى شبيه به خود آن است ، نه اينكه عين خارجى را حس كند و بعد از آن كه اين صورت گيرى مكرر شد با تجربه و نظر مى فهمد كه واقعيت و خارجيت آن موجود خارج نيز مطابق با آن صورتى است كه از آن گرفته است.
توضيح اين كه: آنچه را كه حس از خارج مى گيرد، صورت و عكسى از كيفيات و هيأت هاى آن است، كه تا حدى شبيه به خود آن است. نه اين كه عين خارجى را حس كند و بعد از آن كه اين صورت گيرى مكرر شد، با تجربه و نظر مى فهمد كه واقعيت و خارجيت آن موجود خارج نيز مطابق با آن صورتى است كه از آن گرفته است.
 
دليل بر اين معنا هم، انواع مغايرت هایى است كه ميان حس و محسوس خارجى مشاهده مى كنيم، و آن ها را به غلط هاى حسى تعبير مى كنيم. مانند كوچك ديدن شئ بزرگى را از دور، و پایين ديدن بالا، و مستقيم را مايل، و متحرك را ساكن، و همچنين عكس آن كه بر حسب اختلاف مناظر پديد مى آيد.
 
و همچنين ساير حواس همچنان كه يك انسان را از دور كوچك مى بينيم، و بعد از چند بار تكرار شدن و تجربه آموختن، حكم مى كنيم كه اين انسان بسيار خرد نيز، به اندازه ما است، و خورشيد را به اندازه يك بشقاب مى بينيم. و نيز مى بينيم كه به دور زمين مى چرخد، ولى برهان هاى رياضى حس ما را تخطئه نموده، اثبات مى كند كه آفتاب چند برابر بزرگتر از زمين است و بر خلاف آنچه ما حس مى كنيم، زمين به دور خورشيد مى چرخد.


دليل بر اين معنا هم انواع مغايرت هائى است كه ميان حس و محسوس ‍ خارجى مشاهده مى كنيم ، و آن ها را به غلط هاى حسى تعبير مى كنيم، مانند كوچك ديدن شى ء بزرگى را از دور، و پائين ديدن بالا، و مستقيم را مايل، و متحرك را ساكن، و همچنين عكس آن كه بر حسب اختلاف مناظر پديد مى آيد، و همچنين ساير حواس همچنان كه يك انسان را از دور كوچك مى بينيم، و بعد از چند بار تكرار شدن و تجربه آموختن، حكم مى كنيم كه اين انسان بسيار خرد نيز به اندازه ما است ، و خورشيد را به اندازه يك بشقاب مى بينيم، و نيز مى بينيم كه به دور زمين مى چرخد، ولى برهان هاى رياضى حس ما را تخطئه نموده اثبات مى كند كه آفتاب چند برابر بزرگتر از زمين است و بر خلاف آنچه ما حس مى كنيم زمين به دور خورشيد مى چرخد.
پس روشن شد كه آنچه در حقيقت محسوس ما است صورتى از موجود خارجى است ،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۱ </center>
نه خود موجود خارجى ، حال مى گوئيم معناى بداهت حس اين است كه هيچ ترديدى نمى كنيم در اينكه آنچه حس مى كنيم در حس ما هست ، و اما محسوس يعنى آنكه از ما و از حس ما خارج ، است هر حكمى كه به وسيله حس خود درباره آن مى كنيم ناشى از حس ما نيست ، بلكه ناشى از فكر و نظر ما است ، اين است كه گفتيم: آنچه درباره حال موجودى خارجى معتقد مى شويم ناشى از فكر و نظر است ، نه از حس ، در علومى كه از حس محسوس بحث مى كند نيز بيان شده ، كه جهازات حواس به انواع گوناگونى در محسوسات تصرف مى كند.
پس روشن شد كه آنچه در حقيقت محسوس ما است، صورتى از موجود خارجى است، نه خود موجود خارجى. حال مى گویيم: معناى بداهت حس اين است كه هيچ ترديدى نمى كنيم در اين كه آنچه حس مى كنيم، در حس ما هست، و اما محسوس، يعنى آن كه از ما و از حس ما خارج است، هر حكمى كه به وسيله حس خود درباره آن مى كنيم، ناشى از حس ما نيست، بلكه ناشى از فكر و نظر ما است.  


اين نيز نزد ما از بديهيات است كه در خارج از ادراك ما اسبابى هست كه در نفوس ما تاثير مى كند، و در نتيجه نفوس ما درك مى كند آنچه را كه درك مى كند و اين سبب گاهى خارجى است چون اجسامى كه به كيفيات و اشكالش با نفوس ما مرتبط است خارجى هستند، و ما با حس ‍ خود صورتهائى از آنها را درك نموده و به كمك فكر و تجربه به پاره اى از خصوصياتش پى مى بريم ، و گاهى داخلى است مانند ترس شديد و ناگهانى كه باعث پيدا شدن صورتهاى هولناك و مهيب بر حسب اوهام و خاطراتى كه آدمى دارد در ذهنش پيدا مى شود.
اين است كه گفتيم: آنچه درباره حال موجودى خارجى معتقد مى شويم، ناشى از فكر و نظر است، نه از حس. در علومى كه از حس محسوس بحث مى كند، نيز بيان شده كه جهازات حواس، به انواع گوناگونى در محسوسات تصرف مى كند.


و چه بسا مى شود كه در همه اين احوال انسان در تشخيصش و در احساس محسوس خارجى مصاب مى شود، كه البته اغلبه مينطور است ، و بسا هم مى شود كه در اين تشخيص خطا مى رود، مانند كسى كه سراب را آب مى بيند، و شبح را اشخاصى مى پندارد.
اين نيز نزد ما از بديهيات است كه در خارج از ادراك ما، اسبابى هست كه در نفوس ما تأثير مى كند، و در نتيجه نفوس ما درك مى كند آنچه را كه درك مى كند و اين سبب گاهى خارجى است. چون اجسامى كه به كيفيات و اشكالش با نفوس ما مرتبط است، خارجى هستند، و ما با حس خود، صورت هایى از آن ها را درك نموده و به كمك فكر و تجربه، به پاره اى از خصوصياتش پى مى بريم. و گاهى داخلى است، مانند ترس شديد و ناگهانى كه باعث پيدا شدن صورت هاى هولناك و مهيب، بر حسب اوهام و خاطراتى كه آدمى دارد، در ذهنش پيدا مى شود.


پس ، از همه آنچه گذشت معلوم شد كه مغايرت ميان حس و محسوس خارجى با اينكه فى الجمله اجتناب ناپذير است ولى فى نفسه باعث از ميان رفتن وثوق و بطلان اعتماد بر حس نمى شود، زيرا مساءله خطا و صواب در تشخيص ، دائر مدار حس به تنهائى نيست ، بلكه دائر مدار تجربه و نظر، و يا غير آن است ، و نظر آن چيزى را مى پذيرد كه تجربه هم تصديقش كند.
و چه بسا مى شود كه در همه اين احوال، انسان در تشخيصش و در احساس محسوس خارجى مصاب مى شود، كه البته اغلبه همين طور است، و بسا هم مى شود كه در اين تشخيص خطا مى رود. مانند كسى كه سراب را آب مى بيند، و شبح را اشخاصى مى پندارد.


و اما فساد جواب: بيانش اين است كه اين جواب تمام نمى شود مگر بعد از اينكه تسليم شويم كه حس ، خود محسوس خارجى را بعينه احساس مى كند و علم به محسوس فى نفسه مستند به خود حس است و تخلف هم نادر است.
پس از همه آنچه گذشت، معلوم شد كه:
 
مغايرت ميان حس و محسوس خارجى، با اين كه فى الجمله اجتناب ناپذير است، ولى فى نفسه، باعث از ميان رفتن وثوق و بطلان اعتماد بر حس نمى شود. زيرا مسأله خطا و صواب در تشخيص، دائر مدار حس به تنهایى نيست، بلكه دائر مدار تجربه و نظر، و يا غير آن است، و نظر آن چيزى را مى پذيرد كه تجربه هم تصديقش كند.
 
و اما فساد جواب: بيانش اين است كه اين جواب تمام نمى شود، مگر بعد از اين كه تسليم شويم كه حس، خود محسوس خارجى را بعينه احساس مى كند و علم به محسوس، فى نفسه مستند به خود حس است و تخلف هم نادر است.
<span id='link38'><span>
<span id='link38'><span>
==پاسخ به اشكال هاى سوم و چهارم ==
==پاسخ به اشكال هاى سوم و چهارم ==
از اشكال سوم بعضى جواب داده اند به اينكه تجسم ملك به صورت ساير حيوانات عقلا جائز است چيزى كه هست دليل نقلى بر فسادش ‍ قائم شده.
از اشكال سوم بعضى جواب داده اند به اينكه تجسم ملك به صورت ساير حيوانات عقلا جائز است چيزى كه هست دليل نقلى بر فسادش ‍ قائم شده.
۱۳٬۸۲۱

ویرایش