گمنام

تفسیر:المیزان جلد۸ بخش۳۳: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
 
(۵ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۴۵: خط ۴۵:
<span id='link259'><span>
<span id='link259'><span>


==جواب به اين احتمال كه پدران اصلا إشهاد نشده و تنها ذريه يا بعض ذريه، إشهاد شده باشند ==
==جواب به اين احتمال كه تنها ذريه يا بعض ذريه، إشهاد شده باشند ==
ممكن است كسى بگويد: در اين جا دو فرض ديگر هست، كه بيان سابق، وافى به آن نيست و آيه شريفه هم آن را دفع نمى كند. يكى اين كه: پدران، اصلا إشهاد نشده و تنها ذريه مورد إشهاد قرار گرفته باشند. و آن ديگر اين كه: بعضى از ذريه إشهاد شده باشند، و خيلى هم بعيد نيست.  
ممكن است كسى بگويد: در اين جا دو فرض ديگر هست، كه بيان سابق، وافى به آن نيست و آيه شريفه هم آن را دفع نمى كند. يكى اين كه: پدران، اصلا إشهاد نشده و تنها ذريه مورد إشهاد قرار گرفته باشند. و آن ديگر اين كه: بعضى از ذريه إشهاد شده باشند، و خيلى هم بعيد نيست.  


خط ۹۹: خط ۹۹:
<span id='link261'><span>
<span id='link261'><span>


==پاسخ به اشكال هاى منكران عالم ذر ==
==پاسخ به اشكال هاى منكران عالَم ذَر ==
اين بود پاره اى از اشكالاتى كه مفسرين بر دلالت آيه و حجيت روايات دال بر عالم ذر ايراد كرده اند، و قائلين به عالم ذر كه عبارتند از همه علماى حديث و جمعى از مفسرين ، همه اين اشكالات را جواب داده اند، و اينك جواب هاى هر يك از آنها ذيلا از نظر خواننده محترم مى گذرد.
اين بود پاره اى از اشكالاتى كه مفسران بر دلالت آيه و حجيت روايات دال بر عالَم ذَر ايراد كرده اند، و قائلان به عالَم ذَر، كه عبارتند از همه علماى حديث و جمعى از مفسران، همه اين اشكالات را جواب داده اند. و اينك، جواب هاى هر يك از آن ها، ذيلا از نظر خواننده محترم مى گذرد.


۱- اينكه گفتيد: بايستى هيچ يك از ذريه اين ميثاق را فراموش نكنند صحيح نيست ، زيرا فراموش كردن موقف ميثاق و خصوصيات آن ضررى به تماميت حجت نمى زند، آنچه ضرر مى زند فراموش كردن اصل ميثاق و از دست دادن معرفت به وحدانيت پروردگار است ، و اين نه فراموش مى شود، و نه از صفحه دل زايل مى گردد، و همين بس است براى تماميت حجت ، به شهادت اينكه اگر جنابعالى بخواهى از شخصى ميثاق و عهدى بگيرى و او را به خانه خود دعوت نموده و پذيرائى كنى و تا آنجا كه قدرت دارى براى گرفتن اين عهد بيخ گوشش بخوانى ، بشارتش دهى ، انذارش كنى تا سرانجام عهد را از او بگيرى مادامى كه اين شخص اصل ميثاق و عهد را از ياد نبرده باشد، ماخوذ به عهد خود هست ، هر چند خصوصيات پذيرائى آن روز منزل تو را فراموش كرده باشد.
۱ - اين كه گفتيد: بايستى هيچ يك از ذريه اين ميثاق را فراموش نكنند، صحيح نيست. زيرا فراموش كردن موقف ميثاق و خصوصيات آن، ضررى به تماميت حجت نمى زند. آنچه ضرر مى زند، فراموش كردن اصل ميثاق و از دست دادن معرفت به وحدانيت پروردگار است. و اين، نه فراموش مى شود، و نه از صفحه دل زايل مى گردد. و همين بس است براى تماميت حجت.  


۲- ممتنع بودن اينكه گروه بى شمار ذريه ، همگى خاطرات عالم ذر را فراموش كنند صرف استبعاد است و هيچ دليلى بر اين امتناع نيست ، علاوه بر اينكه اصل ميثاق كه همان معرفت به ربوبيت پروردگار است فراموش نشده و نمى شود، و به ياد داشتن همين مقدار از آن خاطرات براى تماميت حجت كافى است . و اينكه مساءله مورد بحث را با مساءله تناسخ قياس كرديد صحيح نيست ، زيرا بطلان تناسخ دليلش ‍ منحصر در امتناع فراموش كردن گروه بى شمار ذريه نيست ، تا اگر اين امتناع باطل شد مساءله تناسخ صحيح شود، بلكه مساءله بطلان تناسخ دليل ديگرى دارد كه در جاى خود ذكر شده و بايد بدانجا مراجعه كرد. و كوتاه سخن ، هيچ دليلى نيست كه فراموش كردن خاطرات يك عالم را در يك عالمى ديگر ممتنع بسازد.
به شهادت اين كه: اگر جناب عالى بخواهى از شخصى ميثاق و عهدى بگيرى و او را به خانه خود دعوت نموده و پذيرائى كنى و تا آن جا كه قدرت دارى، براى گرفتن اين عهد، بيخ گوشش بخوانى، بشارتش دهى، انذارش كنى، تا سرانجام عهد را از او بگيرى، مادامى كه اين شخص، اصل ميثاق و عهد را از ياد نبرده باشد، مأخوذ به عهد خود هست، هرچند خصوصيات پذيرایى آن روز منزل تو را فراموش كرده باشد.


۳- آيه مورد بحث از فرزندان بلا فصل آدم و اينكه ايشان هم از صلب آدم بيرون آمده اند ساكت نيست ، و جمله (( و اذ اخذ ربك من بنى آدم (( به تنهايى كافى است در اينكه دلالت بر آن بكند، چون كلمه (( بنى آدم (( معنايش اين است كه از صلب آدم بيرون شده اند، و در دلالت بر اين معنا هيچ احتياجى به مؤ ونه بيشترى نيست ، و همچنين كلمه ذريه كه دلالت مى كند
۲ - ممتنع بودن اين كه گروه بى شمار ذريه، همگى خاطرات عالَم ذَر را فراموش كنند، صرف استبعاد است و هيچ دليلى بر اين امتناع نيست. علاوه بر اين كه اصل ميثاق - كه همان معرفت به ربوبيت پروردگار است - فراموش نشده و نمى شود، و به ياد داشتن همين مقدار از آن خاطرات، براى تماميت حجت كافى است.
 
و اين كه مسأله مورد بحث را، با مسأله تناسخ قياس كرديد، صحيح نيست. زيرا بطلان تناسخ، دليلش ‍منحصر در امتناع فراموش كردن گروه بى شمار ذريه نيست، تا اگر اين امتناع باطل شد، مسأله تناسخ صحيح شود. بلكه مسأله بطلان تناسخ، دليل ديگرى دارد كه در جاى خود، ذكر شده و بايد بدان جا مراجعه كرد. و كوتاه سخن: هيچ دليلى نيست كه فراموش كردن خاطرات يك عالم را در يك عالمى ديگر ممتنع بسازد.
 
۳ - آيه مورد بحث از فرزندان بلافصل آدم و اين كه ايشان هم از صلب آدم بيرون آمده اند، ساكت نيست. و جمله: «و إذ أخذ ربك من بنى آدم»، به تنهايى كافى است در اين كه بر آن دلالت بكند. چون كلمه: «بنى آدم»، معنايش اين است كه از صلب آدم بيرون شده اند، و در دلالت بر اين معنا، هيچ احتياجى به مؤونه بيشترى نيست،.و همچنين، كلمه ذريه كه دلالت مى كند
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۰۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۰۹ </center>
بر اخراج اولاد اولاد از صلب اولاد و همچنين . پس ، از كلمه بنى آدم استفاده مى شود كه خداى تعالى اولاد بلافصل آدم را از صلب آدم ، و از كلمه ذريه استفاده مى شود كه اولاد اولاد او را از صلب اولاد او بيرون آورد تا رسيد به آخرين اولاد او، عينا نظير بيرون آمدن ايشان در دنيا كه نشاء توالد و تناسل است.
بر اخراج اولاد اولاد از صلب اولاد و همچنين. پس از كلمه بنى آدم استفاده مى شود كه خداى تعالى، اولاد بلافصل آدم را از صلب آدم، و از كلمه ذريه استفاده مى شود كه اولاد اولاد او را، از صلب اولاد او بيرون آورد، تا رسيد به آخرين اولاد او. عينا نظير بيرون آمدن ايشان در دنيا، كه نشئۀ توالد و تناسل است.
 
فخر رازى در تفسير خود، از اشكال سوم چنين پاسخ داده كه: بيرون آمدن اولاد صلبى آدم، از صلب او، از ناحيه خبر استفاده مى شود. همچنان كه بيرون آمدن اولاد اولاد از صلب پدران خود، از ناحيه آيه شريفه به دست مى آيد. پس دلالت مجموع آيه و خبر بر مجموع بنى آدم تمام است. وليكن همان طورى كه خواننده خود ملاحظه مى كند، جواب فخر رازى، قانع كننده نيست.


فخر رازى در تفسير خود از اشكال سوم چنين پاسخ داده كه : بيرون آمدن اولاد صلبى آدم از صلب او از ناحيه خبر استفاده مى شود، همچنانكه بيرون آمدن اولاد اولاد از صلب پدران خود، از ناحيه آيه شريفه بدست مى آيد، پس دلالت مجموع آيه و خبر بر مجموع بنى آدم تمام است . و ليكن همانطورى كه خواننده خود ملاحظه مى كند جواب فخر رازى قانع كننده نيست .
اما اخبارى كه مى گويد: «خداوند، ذريه آدم را از صلب او بيرون آورده و از آن ها ميثاق گرفت»، اين اخبار، در مقام شرح داستان مزبور است، نه در مقام شرح الفاظ آيه، تا در آن ها اشكال كنيد به اين كه با ظاهر قرآن موافق نيست و يا مخالف آن است.


اما اخبارى كه مى گويد: خداوند ذريه آدم را از صلب او بيرون آورده و از آنها ميثاق گرفت ؟ اين اخبار در مقام شرح داستان مزبور است نه در مقام شرح الفاظ آيه تا در آنها اشكال كنيد به اينكه با ظاهر قرآن موافق نيست و يا مخالف آن است .
و اما اين كه گفتيد: «و لازمۀ اين كلام، اين است كه بتوان براى ذريه، پدران مشركى فرض كرد و اين معنا، شامل فرزندان بلافصل آدم نمى شود»، و نيز اين كه گفتيد: «آيه شريفه عام نيست، بلكه تنها مخصوص مشركانى است كه داراى پدران مشرك بوده اند و فرزندان بلافصل آدم و جميع افراد با ايمان و همچنين مشركانى را كه داراى پدران مشرك نبوده اند، شامل نمى شود»، اشكال صحيحى نيست.  


و اما اينكه گفتيد: (( و لازمه اين كلام اين است كه بتوان براى ذريه ، پدران مشركى فرض كرد و اين معنا شامل فرزندان بلافصل آدم نمى شود(( و نيز اينكه گفتيد: (( آيه شريفه عام نيست بلكه تنها مخصوص مشركينى است كه داراى پدران مشرك بوده اند و فرزندان بلافصل آدم و جميع افراد با ايمان و همچنين مشركينى را كه داراى پدران مشرك نبوده اند شامل نمى شود(( اشكال صحيحى نيست ، براى اينكه منظور آيه شريفه اين است كه : خداى سبحان اينكار را كرد تا مشركين در روز قيامت نگويند: (( انما اشرك آباونا...(( اين معنايش اين نيست كه فرد فرد مشركين بگويند: (( انما اشرك آبائى (( تا برگشت معناى آيه به اين شود كه ما اگر اينكار را نمى كرديم يك يك افرادى را كه مى خواستيم عذاب كنيم مى گفتند: من مشرك نشدم بلكه نياكان من مشرك شدند و من تابع ايشان بودم نه متبوع ، غرض آيه شريفه متعلق به چنين معنايى نشده بلكه گفتارى را كه نقل كرده كلام مجموع مشركين است .
براى اين كه منظور آيه شريفه، اين است كه: خداى سبحان، اين كار را كرد تا مشركان در روز قيامت نگويند: «إنما أشرك آباؤنا...». اين، معنايش اين نيست كه فرد فرد مشركان بگويند: «إنما أشرك آبائى»، تا برگشت معناى آيه به اين شود كه ما اگر اين كار را نمى كرديم، يك يك افرادى را كه مى خواستيم عذاب كنيم، مى گفتند: من مشرك نشدم، بلكه نياكان من مشرك شدند، و من تابع ايشان بودم، نه متبوع. غرض آيه شريفه، متعلق به چنين معنايى نشده، بلكه گفتارى را كه نقل كرده، كلام مجموع مشركان است.


۴- جواب از اين اشكال نيز از جواب اشكال قبلى استفاده مى شود، آيه و روايت هم دلالت دارند بر اينكه خداوند بعد از آنكه جدا كرد بنى آدم را، و پدران را از فرزندان متمايز ساخت آنگاه همه را به حالت جمعيت و وحدت برگردانيد.
۴ - جواب از اين اشكال نيز، از جواب اشكال قبلى استفاده مى شود. آيه و روايت هم دلالت دارند بر اين كه خداوند بعد از آن كه جدا كرد، بنى آدم را، و پدران را از فرزندان متمايز ساخت. آنگاه همه را به حالت جمعيت و وحدت برگردانيد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۱۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۱۰ </center>
۵- اين معنا خلاف ظاهر بعضى از روايات و خلاف صريح بعضى ديگر آنها است ، چون ظاهر آن دسته و صريح اين دسته اين است كه در مقام بيان تاءويل آيه است ، و اينكه در آخر گفتند: (( و ليكن در دنيا كه مكان تكليف و عمل بود آن موقف را از ياد ما بردى (( جوابش از جواب اشكال اول معلوم مى شود.
۵ - اين معنا، خلاف ظاهر بعضى از روايات و خلاف صريح بعضى ديگر آن ها است. چون ظاهر آن دسته و صريح اين دسته، اين است كه در مقام بيان تأويل آيه است. و اين كه در آخر گفتند: «وليكن در دنيا، كه مكان تكليف و عمل بود، آن موقف را از ياد ما بردى»، جوابش از جواب اشكال اول معلوم مى شود.
 
۶ - ظهور كلام، همين كه در معنايى مستقر گرديد، كافى است در اين كه كلام حجت باشد و موقوف بر اين نيست كه در آن معنا صراحت داشته باشد. و صرف اين كه ممكن است آيه مورد بحث را، بر تمثيل حمل كرد، باعث نمى شود كه حمل بر آن هم بكنيم، مگر اين كه به خاطر موانعى نتوانيم بر ظاهرش حمل كنيم و از درِ ناچارى، بگوييم مقصود از آن، تمثيل است، و در آيه مورد بحث، چنين مانعى وجود ندارد.


۶- ظهور كلام همينكه در معنايى مستقر گرديد كافى است در اينكه كلام حجت باشد و موقوف بر اين نيست كه در آن معنا صراحت داشته باشد، و صرف اينكه ممكن است آيه مورد بحث را حمل بر تمثيل كرد باعث نمى شود كه حمل بر آن هم بكنيم مگر اينكه بخاطر موانعى نتوانيم بر ظاهرش حمل كنيم و از در ناچارى بگوييم مقصود از آن ، تمثيل است ، و در آيه مورد بحث چنين مانعى وجود ندارد.
و اما اين كه گفتيد: روايات ضعيف و غيرقابل اعتماد است، چنين نيست. زيرا بعضى از آن ها صحيح و بعضى ديگر موثق است، و در بحث روايتى آينده، به زودى خواهد آمد كه صدور آن ها، مورد وثوق است.


و اما اينكه گفتيد: روايات ضعيف و غير قابل اعتماد است چنين نيست ، زيرا بعضى از آنها صحيح و بعضى ديگر موثق است ، و در بحث روايتى آينده به زودى خواهد آمد كه صدور آنها مورد وثوق است .
اين بود خلاصه بحث و اعتراض درباره مفاد آيه، كه در بين منكران عالَم ذَر و مثبتين آن در گرفته، و دقت كامل در آيه و روايات و تأمل در آنچه كه مثبتين، در صدد اثبات آن و منكران در مقام دفعش هستند، ما را وادار مى كند به اين كه بحث را به يك جهت ديگرى، غير آن جهتى كه دو فريق نامبرده در آن مشاجره دارند، سوق دهيم.
اين بود خلاصه بحث و اعتراض درباره مفاد آيه كه در بين منكرين عالم ذر و مثبتين آن در گرفته ، و دقت كامل در آيه و روايات و تاءمل در آنچه كه مثبتين در صدد اثبات آن و منكرين در مقام دفعش هستند ما را وادار مى كند به اينكه بحث را به يك جهت ديگرى غير آن جهتى كه دو فريق نامبرده در آن مشاجره دارند سوق دهيم .
<span id='link262'><span>
<span id='link262'><span>
==شرح و بيان مثبتين عالم ذر در مورد آن عالم و اشهاد بنى آدم بر خودشان ==
آنچيزى كه مثبتين از روايت فهميده و آن را حمل بر آيه نموده و بر اثبات آن همت گمارده اند خلاصه اش اين است كه : خداى سبحان بعد از آنكه آدم را به صورت انسانى تمام عيار آفريد نطفه هايى را كه در صلب او تكون يافته و بعدها عين آن نطفه ها اولاد بلافصل او شدند بيرون آورد و از آن نطفه ها نطفه هاى ديگرى كه بعدها فرزندان نطفه هاى اول شدند بيرون كشيد، و اجزاى آن را تجزيه نموده اجزاء اصلى را از ساير اجزاء جدا ساخت.


آنگاه از ميان اين اجزاء اجزاى ديگرى را كه نطفه ساير اجزاء بودند بيرون آورده و همچنين از اجزاء اجزاء، اجزاى ديگرى را بيرون آورد و اين عمل را آنقدر ادامه داد تا آخرين اجزايى كه از اجزاء متعاقبه در تجزيه مشتق مى شد بيرون آورد، و به عبارت ديگر نخست نطفه آدم را كه ماده اصلى بشر است بيرون آورد و آن را با عمل تجزيه به عدد بى شمار بنى آدم تجزيه نمود، و نصيبى كه بر هر فرد فرد بنى نوع بشر از نطفه پدر بزرگ خود داشتند معلوم كرد، و در نتيجه نطفه هاى مزبور به صورت ذراتى بى شمار در آمد.  
==بيان دلیل قائلان به وجود «عالَم ذَر»، و اشکالات وارد بر آن==
آن چيزى كه مثبتين از روايت فهميده و آن را بر آيه حمل نموده و بر اثبات آن همت گمارده اند، خلاصه اش، اين است كه:
 
خداى سبحان، بعد از آن كه آدم را به صورت انسانى تمام عيار آفريد، نطفه هايى را كه در صلب او تكون يافته و بعدها عين آن نطفه ها، اولاد بلافصل او شدند، بيرون آورد و از آن نطفه ها، نطفه هاى ديگرى، كه بعدها فرزندان نطفه هاى اول شدند، بيرون كشيد، و اجزاى آن را تجزيه نموده، اجزاء اصلى را از ساير اجزاء، جدا ساخت.
 
آنگاه از ميان اين اجزاء، اجزاى ديگرى را كه نطفه ساير اجزاء بودند، بيرون آورده و همچنين از اجزاء اجزاء، اجزاى ديگرى را بيرون آورد و اين عمل را، آن قدر ادامه داد تا آخرين اجزايى كه از اجزاء متعاقبه در تجزيه مشتق مى شد، بيرون آورد.
 
و به عبارت ديگر: نخست نطفه آدم را - كه ماده اصلى بشر است - بيرون آورد و آن را با عمل تجزيه، به عدد بى شمار بنى آدم تجزيه نمود، و نصيبى كه بر هر فرد فرد بنى نوع بشر، از نطفه پدر بزرگ خود داشتند، معلوم كرد، و در نتيجه، نطفه هاى مزبور به صورت ذراتى بى شمار در آمد.  


آنگاه خداى سبحان هر يك از اين ذرات را به صورت انسانى تام الخلقه و عينا نظير همان انسان دنيوى كه اين ذره جزئى از آن است در آورد،
آنگاه خداى سبحان، هر يك از اين ذرات را، به صورت انسانى تام الخلقه و عينا نظير همان انسان دنيوى كه اين ذره جزئى از آن استف در آورد،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۱۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۴۱۱ </center>
بطورى كه جزئى كه از اجزاى زيد بود عينا زيد شد و جزئى كه از اجزاى عمرو بود عينا عمرو شد، و همه را جان داد و صاحب عقل كرد، و به آنها چيزى كه بتوانند با آن بشنوند و چيزى كه بتوانند با آن تكلم كنند و دلى كه بتوانند معانى را در آن پنهان و يا اظهار و يا كتمان كنند بداد، حال يا در موقع خلقت آدم اين عمل را انجام داد و يا قبل از آن ، بهر تقدير در اين موقع خود را به ايشان معرفى كرد و ايشان را مخاطب قرار داد، آنان نيز در پاسخ به ربوبيتش اقرار كردند، چيزى كه هست بعضى اقرارشان موافق با ايمان درونيشان بود، و بعضى ديگر نبود.
به طورى كه جزئى كه از اجزاى زيد بود، عينا زيد شد و جزئى كه از اجزاى عمرو بود، عينا عمرو شد، و همه را جان داد و صاحب عقل كرد. و به آن ها چيزى كه بتوانند با آن بشنوند و چيزى كه بتوانند با آن تكلم كنند و دلى كه بتوانند معانى را در آن پنهان و يا اظهار و يا كتمان كنند، بداد.
 
حال، يا در موقع خلقت آدم اين عمل را انجام داد و يا قبل از آن. به هر تقدير، در اين موقع خود را به ايشان معرفى كرد و ايشان را مخاطب قرار داد. آنان نيز در پاسخ، به ربوبيتش اقرار كردند. چيزى كه هست، بعضى اقرارشان موافق با ايمان درونی شان بود، و بعضى ديگر نبود.


آنگاه بعد از آنكه اين اقرار را از ايشان گرفت بسوى موطن اصلى شان كه همان اصلاب است برگردانيد، و همه در صلب آدم جمع شدند در حالى كه آن جان و آن معرفت به ربوبيت را دارا بودند، هر چند خصوصيات ديگر آن عالم را، يعنى عالم ذر و اشهاد را فراموش كردند، و همچنان در اصلاب مى گردند تا خداوند اجازه خروج بدنيا را به ايشان بدهد، در اين موقع به دنيا مى آيند در حالى كه آن معرفت به ربوبيت را كه در خلقت نخستين بدست آورده بودند همراه دارند، و لذا با مشاهده احتياج ذاتى خود حكم مى كنند به اينكه محتاج رب و مالك و مدبرى هستند كه امور آنان را اداره مى كند.
آنگاه بعد از آن كه اين اقرار را از ايشان گرفت، به سوى موطن اصلى شان، كه همان اصلاب است، برگردانيد، و همه در صلب آدم جمع شدند، در حالى كه آن جان و آن معرفت به ربوبيت را دارا بودند. هرچند خصوصيات ديگر آن عالَم را، يعنى عالَم ذَر و إشهاد را فراموش كردند، و همچنان در اصلاب مى گردند، تا خداوند اجازه خروج به دنيا را به ايشان بدهد. در اين موقع به دنيا مى آيند، در حالى كه آن معرفت به ربوبيت را - كه در خلقت نخستين به دست آورده بودند - همراه دارند. و لذا با مشاهده احتياج ذاتى خود، حكم مى كنند به اين كه محتاج ربّ و مالك و مدبرى هستند، كه امور آنان را اداره مى كند.




۱۳٬۶۸۹

ویرایش