۱۳٬۸۲۲
ویرایش
(۲ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۲۱۶: | خط ۲۱۶: | ||
<span id='link37'><span> | <span id='link37'><span> | ||
و اشكال دوم را پاسخ گفته اند به اين كه: اين اشكال اگر وارد باشد، به هر حال وارد است. چه ما تمثّل را جایز بدانيم و چه ندانيم. زيرا جایز هم ندانيم، باز اشكال مى شود كه مگر خدا قادر نيست كسى را به صورت فلانى خلق كند؟ | |||
و اشكال دوم را پاسخ گفته اند به | |||
خواهى گفت : آرى قادر است مى گويند پس از كجا قطع و اطمينان دارى كه اين شخص كه | خواهى گفت: آرى قادر است. مى گويند: پس از كجا قطع و اطمينان دارى كه اين شخص كه آمده، همان زيد ديروزى است. ممكن است خدا اين را به صورت او خلق كرده باشد، و حتى كسى هم كه خدایی را قبول ندارد و همه حوادث را به اسباب طبيعى و يا مستند به اوضاع سماوى مى داند، او هم احتمال مى دهد حوادثى پيدا شده باشد كه نتيجه اش پديدار شدن شخصى به مثل زيد باشد. پس اين اشكال را همه بايد جواب دهند. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۰ </center> | ||
و شايد ندرت امثال اين | و شايد ندرت امثال اين حوادث، باعث شده كه احتمال آن را در علوم عادى و مستند به حس مضرّ ندانند، و شكى نكنند در اين كه زيد كه امروز آمده، همان زيد ديروز است. | ||
ولى خواننده عزيز مى داند كه اين | ولى خواننده عزيز مى داند كه اين پاسخ، ماده اشكال را ريشه كن نمى كند. براى اين كه همين كه امكان مغايرت ميان حس و محسوس را قبول كنيم، اشكال وارد مى شود و مسأله ندرت آن را حل نمى كند، مگر اين كه ادعا كنيم كه اگر اين گونه موارد را علم مى ناميم، با اين كه در واقع علم و اطمينان نيست، به خاطر غفلتى است كه در احتمال خلاف و شك و ترديد داريم، و اين غفلت ناشى از ندرت مخالفت است. | ||
علاوه بر | علاوه بر اين، اگر مغايرت حس و محسوس جایز و ممكن باشد، و در هر موردى احتمالش را بدهيم، ديگر از كجا مى فهميم كه اين مغايرت نادر است؟! پس حق مطلب اين است كه اشكال دوم و جوابش، هر دو از اصل فاسد است. | ||
اما فساد اشكال | اما فساد اشكال: براى اين كه اين اشكال وقتى درست است كه آنچه به حس ما، در مى آيد، عين واقعيت و خارجيت محسوس باشد. نه صورتى از آن، و كسى كه چنين بپندارد، قطعا از معناى بديهى بودن احكام نيز حتى غفلت داشته، و از اين هم غافل است كه تحميل حكم حس بر محسوس خارجى كار فكر و نظر است، نه كار خود حس. | ||
توضيح | توضيح اين كه: آنچه را كه حس از خارج مى گيرد، صورت و عكسى از كيفيات و هيأت هاى آن است، كه تا حدى شبيه به خود آن است. نه اين كه عين خارجى را حس كند و بعد از آن كه اين صورت گيرى مكرر شد، با تجربه و نظر مى فهمد كه واقعيت و خارجيت آن موجود خارج نيز مطابق با آن صورتى است كه از آن گرفته است. | ||
دليل بر اين معنا هم، انواع مغايرت هایى است كه ميان حس و محسوس خارجى مشاهده مى كنيم، و آن ها را به غلط هاى حسى تعبير مى كنيم. مانند كوچك ديدن شئ بزرگى را از دور، و پایين ديدن بالا، و مستقيم را مايل، و متحرك را ساكن، و همچنين عكس آن كه بر حسب اختلاف مناظر پديد مى آيد. | |||
و همچنين ساير حواس همچنان كه يك انسان را از دور كوچك مى بينيم، و بعد از چند بار تكرار شدن و تجربه آموختن، حكم مى كنيم كه اين انسان بسيار خرد نيز، به اندازه ما است، و خورشيد را به اندازه يك بشقاب مى بينيم. و نيز مى بينيم كه به دور زمين مى چرخد، ولى برهان هاى رياضى حس ما را تخطئه نموده، اثبات مى كند كه آفتاب چند برابر بزرگتر از زمين است و بر خلاف آنچه ما حس مى كنيم، زمين به دور خورشيد مى چرخد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۱ </center> | ||
نه خود موجود خارجى | پس روشن شد كه آنچه در حقيقت محسوس ما است، صورتى از موجود خارجى است، نه خود موجود خارجى. حال مى گویيم: معناى بداهت حس اين است كه هيچ ترديدى نمى كنيم در اين كه آنچه حس مى كنيم، در حس ما هست، و اما محسوس، يعنى آن كه از ما و از حس ما خارج است، هر حكمى كه به وسيله حس خود درباره آن مى كنيم، ناشى از حس ما نيست، بلكه ناشى از فكر و نظر ما است. | ||
اين است كه گفتيم: آنچه درباره حال موجودى خارجى معتقد مى شويم، ناشى از فكر و نظر است، نه از حس. در علومى كه از حس محسوس بحث مى كند، نيز بيان شده كه جهازات حواس، به انواع گوناگونى در محسوسات تصرف مى كند. | |||
اين نيز نزد ما از بديهيات است كه در خارج از ادراك | اين نيز نزد ما از بديهيات است كه در خارج از ادراك ما، اسبابى هست كه در نفوس ما تأثير مى كند، و در نتيجه نفوس ما درك مى كند آنچه را كه درك مى كند و اين سبب گاهى خارجى است. چون اجسامى كه به كيفيات و اشكالش با نفوس ما مرتبط است، خارجى هستند، و ما با حس خود، صورت هایى از آن ها را درك نموده و به كمك فكر و تجربه، به پاره اى از خصوصياتش پى مى بريم. و گاهى داخلى است، مانند ترس شديد و ناگهانى كه باعث پيدا شدن صورت هاى هولناك و مهيب، بر حسب اوهام و خاطراتى كه آدمى دارد، در ذهنش پيدا مى شود. | ||
و چه بسا مى شود كه در همه اين | و چه بسا مى شود كه در همه اين احوال، انسان در تشخيصش و در احساس محسوس خارجى مصاب مى شود، كه البته اغلبه همين طور است، و بسا هم مى شود كه در اين تشخيص خطا مى رود. مانند كسى كه سراب را آب مى بيند، و شبح را اشخاصى مى پندارد. | ||
پس | پس از همه آنچه گذشت، معلوم شد كه: | ||
و اما فساد جواب: بيانش اين است كه اين جواب تمام نمى | مغايرت ميان حس و محسوس خارجى، با اين كه فى الجمله اجتناب ناپذير است، ولى فى نفسه، باعث از ميان رفتن وثوق و بطلان اعتماد بر حس نمى شود. زيرا مسأله خطا و صواب در تشخيص، دائر مدار حس به تنهایى نيست، بلكه دائر مدار تجربه و نظر، و يا غير آن است، و نظر آن چيزى را مى پذيرد كه تجربه هم تصديقش كند. | ||
و اما فساد جواب: بيانش اين است كه اين جواب تمام نمى شود، مگر بعد از اين كه تسليم شويم كه حس، خود محسوس خارجى را بعينه احساس مى كند و علم به محسوس، فى نفسه مستند به خود حس است و تخلف هم نادر است. | |||
<span id='link38'><span> | <span id='link38'><span> | ||
از اشكال سوم بعضى جواب داده اند به | از اشكال سوم بعضى جواب داده اند به اين كه: تجسّم مَلَك به صورت ساير حيوانات، عقلا جایز است. چيزى كه هست دليل نقلى بر فسادش قائم شده. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۵۲ </center> | ||
مؤلف: ولى دليل نقلى قابل اعتمادى بر اين معنا نداريم. بله ايرادى كه به اصل اشكال مى شود، اين است كه اگر مقصود از امكان، آن امكانى است كه در مقابل ضرورت و امتناع به كار مى رود، كه پر واضح است كه صرف تمثّل مَلَك به صورت بشر، مستلزم امكان تمثّل آن به صورت غير بشر نيست. و اگر مراد از امكان، امكان به معناى احتمال عقلى است، كه صرف احتمال محذورى ندارد، تا دليلى بر اثبات و يا نفى آن قائم شود. | |||
و از اشكال چهارم | و از اشكال چهارم هم، بعضى همان جواب از اشكال سوم را داده اند، كه: | ||
خلاصه، احتمال تخلّف در متواتر هم هست. چيزى كه هست، دليل نقلى آن را دفع كرده. ليكن اين جواب ناتمام است. زيرا طرف بر مى گردد و مى گويد: در خود آن دليل نقلى هم، احتمال تخلّف هست. چون يكى از حواسى كه آن را درك مى كند، سامعه است، كه ممكن است خطا كند. پس جواب صحيح از اين اشكال، همان جوابى است كه ما از اشكال دوم داديم - و خدا داناتر است. | |||
<span id='link39'><span> | <span id='link39'><span> | ||
و اگر | ==حاصل سخن درباره حقيقت تمثّل == | ||
پس از آنچه گذشت، روشن گرديد كه تمثّل، عبارت است از ظهور چيزى براى انسان، به صورتى كه انسان با آن الفت دارد و با غرضش از ظهور مى سازد. مانند ظهور جبرئيل براى مريم به صورت بشرى تمام عيار. چون مألوف و معهود آدمى از رسالت همين است كه شخص رسول، رسالت خود را گرفته، نزد مُرسلٌ اليه بيايد، و آنچه را گرفته، از طريق تكلم و تخاطب اداء كند، و مانند ظهور دنيا براى على «عليه السلام» به صورت زنى زيبا و فريبنده. چون معهود و مألوف دل هاى بشر، همين است كه در مقابل دخترى فوق العاده زيبا بيش از هر چيز ديگرى فريفته گردد و چنين صورتى بيش از هر چيز ديگرى، قلب بشر را تسخير نموده بر عقل او غالب مى آيد، و همچنين مثال هاى ديگرى كه براى تمثّل زده شد. | |||
و اگر بگویى: لازمه اين حرف اين است كه ما سفسطه را بپذيريم. چون ديگر هيچ چيزى با ادراك ما تطابق از جميع جهات ندارد، و چنين ادراكى جز وهم سرابى و خيالى باطل نيست، و اين همان نظريه سوفسطایى است كه مى گويد هيچ يك از مدركات، ما آن طور كه ما درك مى كنيم، نيست. | |||
در جواب مى گوييم فرق است ميان | در جواب مى گوييم: فرق است ميان اين كه حقيقتى واقعى به صورتى جلوه كند كه مألوف و معهود مدرك باشد و با ادوات ادراك او جور در آيد و ميان اين كه اصلا در خارج حقيقتى وجود نداشته باشد، تنها و تنها صورتى ادراكى و ذهنى وجود داشته باشد، | ||
ویرایش