گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۴۴: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۶۹: خط ۶۹:
اين در صورتى است كه سير در زمين، ايشان را به تعقل و تفكر وا بدارد، و اگر اين مقدار در ايشان اثر نگذارد، حداقل عبرت گيرى وادارشان مى كند كه به سخن مشفقى خيرخواه كه هيچ منظورى جز خير ايشان ندارد، گوش دهند و اندرز واعظى را كه نفع و ضرر و خير شرّ ايشان را تميز مى دهد، به جان و دل بپذيرند و هيچ مشفق و واعظى چون كتاب خدا و هيچ ناصحى چون فرستاده او نيست. لاجرم كلام خدا و سخن فرستاده او را مى شنوند در نتيجه از آنانى مى شوند كه داراى گوشى شنوايند كه با آن به سوى سعادت راهنمايى مى شوند.
اين در صورتى است كه سير در زمين، ايشان را به تعقل و تفكر وا بدارد، و اگر اين مقدار در ايشان اثر نگذارد، حداقل عبرت گيرى وادارشان مى كند كه به سخن مشفقى خيرخواه كه هيچ منظورى جز خير ايشان ندارد، گوش دهند و اندرز واعظى را كه نفع و ضرر و خير شرّ ايشان را تميز مى دهد، به جان و دل بپذيرند و هيچ مشفق و واعظى چون كتاب خدا و هيچ ناصحى چون فرستاده او نيست. لاجرم كلام خدا و سخن فرستاده او را مى شنوند در نتيجه از آنانى مى شوند كه داراى گوشى شنوايند كه با آن به سوى سعادت راهنمايى مى شوند.


با اين بيان، روشن شد كه چرا در آيه مورد بحث، هيچ متعرض «چشم» نشد. چون آيه در اين مقام است كه مردم را از نظر قوت عقل به دو قسم تقسيم كند: يكى آن هايى كه خودشان مستقل در تعقل اند و خودشان خير را از شرّ و نافع را از ضار تميز مى دهند. و دوم آن هايى كه از راه پيروى پيشوايانى كه پيرويشان جايز است، خير و شرشان را مشخص ‍ مى كنند و اين دو قسم، اعتبار كار قلب و گوش است و ربطى به چشم ندارد. و چون اين دو معنا - يعنى تعقل و سمع - در حقيقت كار قلب، يعنى نفس مدرك است كه آدمى را وادار مى كند به اين كه آنچه خودش تعقل مى كند و يا از پيشواى هدايت مى شنود، بپذيرد. لذا اين درك را رؤيت قلب و مشاهده آن خواند و فرمود: ديدگان كور نمى شوند، بلكه كور حقيقى دل هايى مى شوند كه در سينه ها است.   
با اين بيان، روشن شد كه چرا در آيه مورد بحث، هيچ متعرض «چشم» نشد. چون آيه در اين مقام است كه مردم را از نظر قوت عقل به دو قسم تقسيم كند:  
 
يكى آن هايى كه خودشان مستقل در تعقل اند و خودشان خير را از شرّ و نافع را از ضار تميز مى دهند.
 
و دوم آن هايى كه از راه پيروى پيشوايانى كه پيرويشان جايز است، خير و شرشان را مشخص ‍ مى كنند و اين دو قسم، اعتبار كار قلب و گوش است و ربطى به چشم ندارد. و چون اين دو معنا - يعنى تعقل و سمع - در حقيقت كار قلب، يعنى نفس مدرك است كه آدمى را وادار مى كند به اين كه آنچه خودش تعقل مى كند و يا از پيشواى هدايت مى شنود، بپذيرد. لذا اين درك را رؤيت قلب و مشاهده آن خواند و فرمود: ديدگان كور نمى شوند، بلكه كور حقيقى دل هايى مى شوند كه در سينه ها است.   


و با اين تعبير، آن كسانى را كه يا تعقل ندارند و يا گوش شنوا ندارند، «كوردل» خواند. آنگاه در همين كورى مبالغه نموده، فرمود: حقيقت كورى، همانا كورى قلب است نه كورى چشم. چون كسى كه از چشم كور مى شود، باز مقدارى از منافع فوت شده خود (راه رفتن و راه جستن) را با عصا و يا عصاكش تأمين مى كند. و اما كسى كه دلش كور شد، ديگر به جاى چشم دل، چيزى ندارد كه منافع فوت شده را تدارك نموده، خاطر را با آن تسليت دهد. اين است كه مى فرمايد: «فَإنَّهَا لَا تَعمَى الأبصَارُ وَلَكِن تَعمَى القُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُور».  
و با اين تعبير، آن كسانى را كه يا تعقل ندارند و يا گوش شنوا ندارند، «كوردل» خواند. آنگاه در همين كورى مبالغه نموده، فرمود: حقيقت كورى، همانا كورى قلب است نه كورى چشم. چون كسى كه از چشم كور مى شود، باز مقدارى از منافع فوت شده خود (راه رفتن و راه جستن) را با عصا و يا عصاكش تأمين مى كند. و اما كسى كه دلش كور شد، ديگر به جاى چشم دل، چيزى ندارد كه منافع فوت شده را تدارك نموده، خاطر را با آن تسليت دهد. اين است كه مى فرمايد: «فَإنَّهَا لَا تَعمَى الأبصَارُ وَلَكِن تَعمَى القُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُور».  
۱۳٬۷۵۳

ویرایش