گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۴۰: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
(۶ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۴: خط ۴:




جمله ((فى عين حمية (( به صورت ((عين حامية (( يعنى حاره (گرم ) نيز قرائت شده واگر اين قرائت صحيح باشد درياى حار با قسمت استوائى اقيانوس كبير كه مجاور آفريقا است منطبق مى گردد، وبعيد نيست كه ذوالقرنين در رحلت غربيش به سواحل آفريقا رسيده باشد.
جمله «فِى عَينٍ حَمِئة» به صورت «عَين حَامية»، يعنى حاره (گرم) نيز قرائت شده، و اگر اين قرائت صحيح باشد، درياى حار با قسمت استوایى اقيانوس كبير، كه مجاور آفريقا است، منطبق مى گردد، و بعيد نيست كه ذوالقرنين در رحلت غربی اش، به سواحل آفريقا رسيده باشد.


«'''قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَينِ إِمَّا أَن تُعَذِّب وَ إِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسناً'''»:
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۵۰۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۵۰۰ </center>
قول منسوب به خداى عزوجل در قرآن كريم ، در وحى نبوى ودر ابلاغ به وسيله وحى استعمال مى شود، مانند آيه ((و قلنا يا آدم اسكن (( و آيه ((و اذ قلنا ادخلوا هذه القرية (( و گاهى در الهام هم كه از نبوت نيست به كار مى رود، مانند آيه ((واوحينا الى ام موسى ان ارضعيه ((
«'''قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَينِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسناً'''»:


و با اين بيان روشن مى شود كه جمله ((قلنا يا ذا القرنين ...(( دلالت ندارد بر اينكه ذى القرنين پيغمبرى بوده كه به وى وحى مى شد، چون همان طورى كه گفتيم قول خدا اعم از وحى مختص به نبوت است. جمله ((ثم يرد الى ربه فيعذبه ...(( از آنجا كه نسبت به خداى تعالى در سياق غيبت آمده خالى از اشعار به اين معنا نيست كه مكالمه خدا با ذوالقرنين به توسط پيغمبرى كه همراه وى بوده صورت گرفته، و در حقيقت سلطنت از او نظير سلطنت طالوت در بنى اسرائيل بوده كه با اشاره پيغمبر معاصرش و هدايت او كار مى كرده.
قول منسوب به خداى عزّوجلّ در قرآن كريم، در وحى نبوى و در ابلاغ به وسيله وحى استعمال مى شود. مانند آيه: «وَ قُلنَا يَا آدَمُ اسكُن»، و آيه: «وَ إذ قُلنَا ادخُلُوا هَذِهِ القَريَةِ». و گاهى در الهام هم كه از نبوت نيست، به كار مى رود. مانند آيه: «وَ أوحَينَا إلَى أُمّ مُوسَى أن أرضِعِيهِ».


«'''اما ان تعذب و اما ان تتخذ فيهم حسنا'''» - يعنى يا اين قوم را شكنجه كن ويا در آنان به رفتار نيكويى سلوك نما. پس كلمه ((حسنا(( مصدر به معناى فاعل وقائم مقام موصوف خود خواهد بود. ممكن هم هست وصفى باشد كه تنها به منظور مبالغه آورده شده . بعضى گفته اند: مقابله ميان عذاب واتخاذ حسن (خوشرفتارى ) اشاره دارد بر اينكه اتخاذ حسن بهتر است ، هر چند كه ترديد خبرى اباحه را مى رساند.  
و با اين بيان روشن مى شود كه جملۀ «قُلنَا يَا ذَا القَرنَين...» دلالت ندارد بر اين كه ذى القرنين پيغمبرى بوده كه به وى وحى مى شد. چون همان طورى كه گفتيم «قول خدا»، اعم از وحى مختص به نبوت است.


پس جمله مزبور انشائى است، در صورت اخبار، و معنايش ‍اين است كه : تومخيرى كه يا عذابشان كنى ويا مشمول عفو خود قرارشان دهى وليكن ظاهرا حكم تخييرى نباشد بلكه استخبارى باشد از اينكه بعدها با ايشان چه معامله اى كند عذاب يا احسان واين با سياق جواب يعنى جمله ((اما من ظلم فسوف نعذبه ...(( كه مشتمل بر تفصيل به تعذيب واحسان است موافقتر ومناسبتر است ، زيرا اگر جمله ((اما ان تعذب ...(( حكم تخييرى بود جمله ((اما من ظلم ...(( تقريرى براى آن مى بود و معنايش اعلام به قبول بود كه در اين صورت فائده زيادى افاده نمى كند.
جملۀ «ثُمَّ يُرَدُّ إلَى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ...»، از آن جا كه نسبت به خداى تعالى در سياق غيبت آمده، خالى از إشعار به اين معنا نيست كه مكالمه خدا با ذوالقرنين به توسط پيغمبرى كه همراه وى بوده، صورت گرفته، و در حقيقت، سلطنت از او، نظير سلطنت طالوت در بنى اسرائيل بوده، كه با اشاره پيغمبر معاصرش و هدايت او كار مى كرده.


و خلاصه معناى آيه اين است كه : ما از اوپرسش كرديم كه با اينان چه معامله اى مى خواهى بكنى ، وحال كه بر ايشان مسلط شده اى از عذاب و احسان كداميك را در باره آنان اختيار مى كنى؟ و او در جواب گفته است ستمكاران ايشان را عذاب مى كنيم، سپس وقتى كه به سوى پروردگار خويش بازگردند او عذاب نكر به ايشان مى دهد،
«'''إمَّا أن تُعَذِّبَ وَ إمَّا أن تَتَّخِذَ فِيهِم حُسناً'''» - يعنى: يا اين قوم را شكنجه كن و يا در آنان به رفتار نيكويى سلوك نما. پس كلمه «حُسناً» مصدر به معناى فاعل و قائم مقام موصوف خود خواهد بود. ممكن هم هست وصفى باشد كه تنها به منظور مبالغه آورده شده.
 
بعضى گفته اند: مقابله ميان «عذاب» و «اتّخاذ حُسن» (خوشرفتارى)، اشاره دارد بر اين كه «اتّخاذ حسن» بهتر است، هر چند كه ترديد خبرى اباحه را مى رساند.
 
پس جمله مزبور انشایى است در صورت اخبار، و معنايش اين است كه:
 
تو مخيّرى كه يا عذابشان كنى و يا مشمول عفو خود قرارشان دهى، وليكن ظاهرا حكم تخييرى نباشد، بلكه استخبارى باشد از اين كه بعدها با ايشان چه معامله اى كند، عذاب يا احسان. و اين با سياق جواب، يعنى جملۀ «أمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوفَ نُعَذِّبُهُ...» كه مشتمل بر تفصيل به تعذيب و احسان است، موافق تر و مناسب تر است. زيرا اگر جملۀ «إمَّا أن تُعَذِّبَ...» حكم تخييرى بود، جملۀ «أمَّا مَن ظَلَمَ...»، تقريرى براى آن مى بود و معنايش اعلام به قبول بود، كه در اين صورتف فایده زيادى افاده نمى كند.
 
و خلاصه معناى آيه، اين است كه:  
 
ما از او پرسش كرديم كه با اينان چه معامله اى مى خواهى بكنى، و حال كه بر ايشان مسلط شده اى، از عذاب و احسان، كداميك را در باره آنان اختيار مى كنى؟ و او در جواب گفته است: ستمكاران ايشان را عذاب مى كنيم. سپس وقتى كه به سوى پروردگار خويش باز گردند، او عذاب نُكر به ايشان مى دهد، و ما به مؤمن صالح احسان نموده و به آنچه مايه رفاه او است، تكليفش مى كنيم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۰۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۰۱ </center>
و ما به مؤمن صالح احسان نموده و به آنچه مايه رفاه او است تكليفش ‍ مى كنيم.


در جمله ((اما ان تعذب (( مفعول را نياورده ودر جمله ((واما ان تتخذ فيهم حسنا(( آورده واين بدان جهت است كه همه آنان ظالم نبودند ومعلوم است كه مردمى كه وضعشان چنين باشد تعميم عذاب در بارهشان صحيح نيست ، بخلاف تعميم احسان كه مى شود هم صالح قومى را احسان كرد وهم طالحشان را.
در جملۀ «إمَّا أن تُعَذِّبَ»، مفعول را نياورده و در جملۀ «وَ إمَّا أن تَتَّخِذَ فِيهِم حُسناً» آورده و اين، بدان جهت است كه همه آنان ظالم نبودند و معلوم است كه مردمى كه وضعشان چنين باشد، تعميم عذاب در باره شان صحيح نيست. به خلاف تعميم احسان، كه مى شود هم صالح قومى را احسان كرد و هم طالح شان را.
<span id='link335'><span>
<span id='link335'><span>
==ظالمان را عذاب مى كنيم ومؤمنان صالح العمل را جزاى حسنى است ==
==ظالمان را عذاب مى كنيم و مؤمنان صالح العمل را جزاى حُسنى است ==
«'''أَمَّا مَن ظلَمَ فَسوْف نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُّكْراً'''»:
«'''أَمَّا مَن ظلَمَ فَسَوْف نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُّكْراً'''»:


كلمه : ((نكر(( به معناى منكر وغير آشنا وغير معهود است ، يعنى خدا ايشان را عذابى بى سابقه كند كه هيچ گمانش را نمى كردند و انتظارش را نداشتند.
كلمه: «نُكر»، به معناى منكر و غير آشنا و غير معهود است. يعنى خدا ايشان را عذابى بى سابقه كند كه هيچ گمانش را نمى كردند و انتظارش را نداشتند.


مفسرين ، ظلم در اين آيه را به ارتكاب شرك تفسير نموده ، وتعذيب را عبارت از كشتن دانسته اند. بنابراين، معناى جمله چنين مى شود:  
مفسران، «ظلم» در اين آيه را به ارتكاب شرك تفسير نموده، و «تعذيب» را عبارت از كشتن دانسته اند. بنابراين، معناى جمله چنين مى شود:  


اما كسى كه ظلم كند، يعنى به خدا شرك بورزد، واز شركش توبه نكند به زودى او را مى كشيم. وگويا اين معنا را از مقابل قرار گرفتن ظلم با ايمان وعمل صالح در جمله ((من آمن وعمل صالحا(( استفاده كرده اند، وليكن ظاهر از اين مقابله اين است كه مراد از ظلم اعم از اين است كه ايمان به خدا نياورد و شرك بورزد، و يا ايمان بياورد وشرك هم نورزد وليكن عمل صالح نكند وبه جاى آن، عمل فاسد كند يعنى فساد در زمين كند. و اگر مقابل ، ظلم را مقيد به ايمان نكرده بود آن وقت ظهور در اين داشت كه اصلا مقصود از ظلم فساد انگيزى در زمين باشد بدون اينكه هيچ نظرى به شرك داشته باشد، چون معهود از سيره پادشاهان اين است كه وقتى دادگسترى كنند سرزمين خود را از فساد مفسدين پاك مى كنند، (نه از شرك) اين نظريه ما بود در تفسير ظلم به شرك وعين همين نظريه را در تفسير تعذيب ، به قتل داريم .
اما كسى كه ظلم كند، يعنى به خدا شرك بورزد، و از شركش توبه نكند، به زودى او را مى كشيم. و گويا اين معنا را از مقابل قرار گرفتن «ظلم» با «ايمان و عمل صالح» در جملۀ «مَن آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً» استفاده كرده اند، وليكن ظاهر از اين مقابله، اين است كه مراد از «ظلم»، اعمّ از اين است كه ايمان به خدا نياورد و شرك بورزد، و يا ايمان بياورد و شرك هم نورزد، وليكن عمل صالح نكند و به جاى آن، عمل فاسد كند يعنى فساد در زمين كند.  


«'''وَ أَمَّا مَنْ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صلِحاً فَلَهُ جَزَاءً الحُْسنى...'''»:
و اگر مقابل، «ظلم» را مقيد به «ايمان» نكرده بود، آن وقت ظهور در اين داشت كه اصلا مقصود از «ظلم»، فساد انگيزى در زمين باشد، بدون اين كه هيچ نظرى به شرك داشته باشد. چون معهود از سيره پادشاهان اين است كه وقتى دادگسترى كنند، سرزمين خود را از فساد مفسدين پاك مى كنند، (نه از شرك). اين نظريه ما بود در تفسير «ظلم به شرك»، و عين همين نظريه را در تفسير «تعذيب به قتل» داريم.


كلمه ((صالحا(( وصفى است كه قائم مقام موصوف خود شده، و همچنين كلمه حسنى . و كلمه جزاء حال و يا تميز و يا مفعول مطلق است، و تقدير چنين است: اما كسى كه ايمان آورد وعمل كند عملى صالح، براى اوست مثوبت ((حسنى (( در حالى كه ((جزاء(( داده مى شود، و يا از حيث جزاء، و يا جزايش مى دهيم جزاى حسنى.
«'''وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَلَهُ جَزَاءً الحُْسنى...'''»:


«'''و سنقول له من امرنا يسرا'''» - كلمه ((يسر(( به معناى ميسور يعنى آسان است، و وصفى است، كه در جاى موصوف نشسته، و ظاهرا منظور از امر در ((امرنا(( امر تكليفى است، و تقدير كلام چنين است: به زودى به او از امر خود سخنى مى گوييم آسان، يعنى به او تكليفى مى كنيم آسان كه بر اوگران نيايد.
كلمه «صَالِحاً»، وصفى است كه قائم مقام موصوف خود شده، و همچنين كلمۀ «حُسنَی». و كلمه «جَزَاءً»، حال و يا تميز و يا مفعول مطلق است، و تقدير چنين است: اما كسى كه ايمان آورد و عمل كند عملى صالح، براى اوست مثوبت «حُسنَى»، در حالى كه «جزاء» داده مى شود، و يا از حيث جزاء، و يا جزايش مى دهيم جزاى حُسنى.
 
«'''وَ سَنَقُولُ لَهُ مِن أمرِنَا يُسراً'''» - كلمۀ «يُسر» به معناى ميسور، يعنى آسان است، و وصفى است، كه در جاى موصوف نشسته. و ظاهرا منظور از «أمر» در «أمرِنَا»، امر تكليفى است، و تقدير كلام چنين است: به زودى به او از امر خود سخنى مى گوييم آسان. يعنى به او تكليفى مى كنيم آسان كه بر او گران نيايد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۰۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۰۲ </center>
«'''ثمَّ أَتْبَعَ سبَباً * حَتى إِذَا بَلَغَ مَطلِعَ الشمْسِ...'''»:
«'''ثُمَّ أَتْبَعَ سبَباً * حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطلِعَ الشَّمْسِ...'''»:


يعنى در آنجا وسائلى براى سفر تهيه ديد، وبه سوى مشرق حركت كرد تا به صحرائى از طرف مشرق رسيد، و ديد كه آفتاب بر قومى طلوع مى كند كه براى آنان وسيله پوششى از آن قرار نداديم.
يعنى: در آن جا وسائلى براى سفر تهيه ديد، و به سوى مشرق حركت كرد تا به صحرایى از طرف مشرق رسيد، و ديد كه آفتاب بر قومى طلوع مى كند كه براى آنان وسيله پوششى از آن قرار نداديم.


و منظور از ((ستر(( آن چيزى است كه آدمى با آن خود را از آفتاب مى پوشاند وپنهان مى كند، مانند ساختمان ولباس ويا خصوص ساختمان ، يعنى مردمى بودند كه روى خاك زندگى مى كردند، و خانه اى كه در آن پناهنده شوند، وخود را از حرارت آفتاب پنهان كنند نداشتند. و نيز عريان بودند ولباسى هم بر تن نداشتند. واگر لباس وبنا را به خدا نسبت داد و فرموده:
و منظور از «ستر» آن چيزى است كه آدمى با آن خود را از آفتاب مى پوشاند و پنهان مى كند. مانند ساختمان و لباس و يا خصوص ساختمان. يعنى مردمى بودند كه روى خاك زندگى مى كردند، و خانه اى كه در آن پناهنده شوند، و خود را از حرارت آفتاب پنهان كنند، نداشتند. و نيز عريان بودند و لباسى هم بر تن نداشتند.  


((ما براى آنان وسيله پوششى از آن قرار نداديم (( اشاره است به اينكه مردم مذكور هنوز به اين حد از تمدن نرسيده بودند كه بفهمند خانه و لباسى هم لازم است وهنوز علم ساختمان كردن وخيمه زدن ولباس ‍ بافتن و دوختن را نداشتند.
و اگر لباس و بنا را به خدا نسبت داد و فرموده: «ما براى آنان وسيله پوششى از آن قرار نداديم»، اشاره است به اين كه مردم مذكور، هنوز به اين حد از تمدن نرسيده بودند كه بفهمند خانه و لباسى هم لازم است و هنوز علم ساختمان كردن و خيمه زدن و لباس ‍ بافتن و دوختن را نداشتند.


«'''كَذَلِك وَ قَدْ أَحَطنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبراً'''»:
«'''كَذَلِك وَ قَدْ أَحَطنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبراً'''»:


ظاهرا كلمه ((كذلك (( اشاره به وضعى باشد كه در كلام ذكر كرد. واگر چيزى را به خودش تشبيه كرده به اعتبار مغايرت ادعائى است ، كه وقتى مى خواهند مطلبى را در حق چيزى تاكيد كنند اين تشبيه را به كار مى برند. ديگر مفسرين ، مشار اليه به ((كذلك (( را چيزهاى ديگرى دانسته اند كه از فهم بعيد است.
ظاهرا كلمۀ «كَذَلِكَ» اشاره به وضعى باشد كه در كلام ذكر كرد. و اگر چيزى را به خودش تشبيه كرده، به اعتبار مغايرت ادعایى است، كه وقتى مى خواهند مطلبى را در حق چيزى تأكيد كنند، اين تشبيه را به كار مى برند. ديگر مفسران، مشار إليه به «كَذَلِكَ» را چيزهاى ديگرى دانسته اند كه از فهم بعيد است.


ضمير در كلمه ((لديه (( به ذوالقرنين برمى گردد، وجمله ((وقد احطنا بما لديه خبرا(( جمله حاليه است ، و معنايش اين است كه:  
ضمير در كلمۀ «لَدَيهِ» به ذوالقرنين بر مى گردد، و جملۀ «وَ قَد أحَطنَا بِمَا لَدَيهِ خُبراً»، جمله حاليه است، و معنايش اين است كه:  


او وسيله اى براى سير وسفر تهيه ديده به راه افتاد، تا به محل طلوع آفتاب رسيد، و در آنجا مردمى چنين و چنان يافت در حالى كه ما احاطه علمى وآگاهى از آنچه نزد او مى شد داشتيم. از عده وعده اش از آنچه جريان مى يافت خبردار بوديم . وظاهرا احاطه علمى خدا به آنچه نزد وى صورت مى گرفت كنايه باشد از اينكه آنچه كه تصميم مى گرفت وهر راهى را كه مى رفت به هدايت خدا وامر اوبود، و در هيچ امرى اقدام نمى نمود مگر به هدايتى كه با آن مهتدى شده ، وبه امرى كه به آن مامور گشته بود. همچنانكه جمله ((قلنا يا ذا القرنين ...(( كه مربوط به موقع حركتش به طرف مغرب است اشاره به اين معنا دارد.
او وسيله اى براى سير و سفر تهيه ديده، به راه افتاد، تا به محل طلوع آفتاب رسيد، و در آن جا مردمى چنين و چنان يافت، در حالى كه ما احاطه علمى و آگاهى از آنچه نزد او مى شد، داشتيم. از عدّه و عُدّه اش از آنچه جريان مى يافت، خبردار بوديم.  
 
و ظاهرا احاطه علمى خدا به آنچه نزد وى صورت مى گرفت، كنايه باشد از اين كه آنچه كه تصميم مى گرفت و هر راهى را كه مى رفت، به هدايت خدا و امر اوبود، و در هيچ امرى اقدام نمى نمود، مگر به هدايتى كه با آن مهتدى شده، و به امرى كه به آن مأمور گشته بود. همچنان كه جملۀ «قُلنَا يَا ذَا القَرنَينِ...» كه مربوط به موقع حركتش به طرف مغرب است، به اين معنا اشاره دارد.


<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۰۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۰۳ </center>
آيه شريفه ((و قد احطنا...(( در معناى كنائى اش نظير آيه ((و اصنع الفلك باعيننا و وحينا(( وآيه ((انزله بعلمه (( وآيه ((و احاط بما لديهم (( مى باشد، يعنى هر چه مى كرد بدون اطلاع ما نبود.
آيه شريفه «وَ قَد أحَطنَا...» در معناى كنایى اش نظير آيه: «وَ اصنَعِ الفُلكَ بِأعيُنِنَا وَ وَحيِنَا» و آيه: «أنزَلَهُ بِعِلمِه»، و آيه: «وَ أحَاطَ بِمَا لَدَيهِم» مى باشد. يعنى هرچه مى كرد، بدون اطلاع ما نبود.


بعضى از مفسرين گفته اند: آيه مورد بحث در مقام تعظيم امر ذوالقرنين است ، مى خواهد بفرمايد جز خدا كسى به دقائق و جزئيات كار اوپى نمى برد، ويا در مقام به شگفتى واداشتن شنونده است از زحماتى كه وى در اين سفر تحمل كرده، و اينكه مصائب و شدائدى كه ديده همه در علم خدا هست و چيزى بر او پوشيده نيست . ويا در مقام تعظيم آن سببى است كه دنبال كرده. ولى آنچه ما در معنايش گفتيم وجيه تر است.
بعضى از مفسران گفته اند: آيه مورد بحث در مقام تعظيم امر ذوالقرنين است. مى خواهد بفرمايد: جز خدا كسى به دقائق و جزئيات كار او پى نمى برد، و يا در مقام به شگفتى واداشتن شنونده است از زحماتى كه وى در اين سفر تحمل كرده، و اين كه مصائب و شدائدى كه ديده، همه در علم خدا هست و چيزى بر او پوشيده نيست. و يا در مقام تعظيم آن سببى است كه دنبال كرده. ولى آنچه ما در معنايش گفتيم، وجيه تر است.


«'''ثمَّ أَتْبَعَ سبَباً * حَتى إِذَا بَلَغَ بَينَ السدَّيْنِ...»:
«'''ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً * حَتّى إِذَا بَلَغَ بَينَ السدَّيْنِ...»:


كلمه ((سد(( به معناى كوه و هر چيزى است كه راه را بند آورد، و از عبور جلوگيرى كند. و گويا مراد از ((دو سد(( در اين آيه دو كوه باشد. و در جمله ((وجد من دونهما قوما(( مراد از ((من دونهما(( نقطه اى نزديك به آن دو كوه است. وجمله ((لايكادون يفقهون قولا(( كنايه از سادگى وبساطت فهم آنان است. و چه بسا گفته اند: كنايه از عجيب وغريب بودن لغت وزبان آنان باشد، كه گويا از لغت ذوالقرنين و مردمش بيگانه بوده اند ولى اين قول بعيد است.
كلمۀ «سَدّ» به معناى كوه و هر چيزى است كه راه را بند آورد، و از عبور جلوگيرى كند. و گويا مراد از «دو سدّ» در اين آيه، دو كوه باشد. و در جملۀ «وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوماً»،مراد از «مِن دُونِهِمَا»، نقطه اى نزديك به آن دو كوه است. و جملۀ «لَا يَكَادُونَ يَفقَهُونَ قَولاً» كنايه از سادگى و بساطت فهم آنان است. و چه بسا گفته اند: كنايه از عجيب و غريب بودن لغت و زبان آنان باشد، كه گويا از لغت ذوالقرنين و مردمش بيگانه بوده اند، ولى اين قول بعيد است.


«'''قَالُوا يَا ذَا الْقَرْنَينِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ...'''»:
«'''قَالُوا يَا ذَا الْقَرْنَينِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ...'''»:


ظاهر اين است كه گويندگان اين حرف همان قومى باشند كه ذوالقرنين آنان را در نزديكى دو كوه بيافت. و ياجوج و ماجوج دو طائفه از مردم بودند كه از پشت آن كوه به اين مردم حمله مى كردند، و قتل عام و غارت راه انداخته اسير مى نمودند. دليل بر همه اينها سياق آيه است كه تماما ضمير عاقل به آنان برگردانده شده و (نيز) عمل سد كشيدن بين دو كوه، و غير از اينها.
ظاهر اين است كه گويندگان اين حرف، همان قومى باشند كه ذوالقرنين آنان را در نزديكى دو كوه بيافت. و «يأجوج» و «مأجوج»، دو طایفه از مردم بودند كه از پشت آن كوه به اين مردم حمله مى كردند، و قتل عام و غارت راه انداخته، اسير مى نمودند. دليل بر همه اين ها، سياق آيه است كه تماما ضمير عاقل به آنان برگردانده شده، و (نيز) عمل سد كشيدن بين دو كوه، و غير از اين ها.


«'''فهل نجعل لك خرجا'''» - كلمه ((خرج (( به معناى آن چيزى است كه براى مصرف شدن در حاجتى از حوائج ، از مال انسان خارج مى گردد. قوم مذكور پيشنهاد كردند كه مالى را از ايشان بگيرد وميان آنان و ياجوج و ماجوج سدى ببندد كه مانع از تجاوز آنان بشود.
«'''فَهَل نَجعَل لَكَ خَرجاً'''» - كلمۀ «خَرج» به معناى آن چيزى است كه براى مصرف شدن در حاجتى از حوائج، از مال انسان خارج مى گردد. قوم مذكور پيشنهاد كردند كه مالى را از ايشان بگيرد و ميان آنان و يأجوج و مأجوج سدّى ببندد كه مانع از تجاوز آنان بشود.
<span id='link336'><span>
<span id='link336'><span>
==ساختن سد به وسيله ذوالقرنين ==
«'''قال ما مكنى فيه ربى خير فاعينونى بقوة اجعل بينكم و بينهم ردما'''»:


اصل كلمه ((مكنى ((، ((مكننى (( بوده و دو نون در هم ادغام شده به اين صورت در آمده است. و كلمه: ((ردم (( به معناى سد است.
==ساختن سدّ، به وسيله ذوالقرنين ==
«'''قَالَ مَا مَكَّنِى فِيهِ رَبِّى خَيرٌ فَأعِينُونِى بِقُوَّةٍ أجعَل بَينَكُم وَ بَينَهُم رَدماً'''»:
 
اصل كلمۀ «مَكَّنِى»، «مَكننِى» بوده و دو «نون» در هم ادغام شده، به اين صورت در آمده است. و كلمه: «رَدم»، به معناى سدّ است.


<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۰۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۰۴ </center>
و بعضى گفته اند به معناى سد قوى است . بنابراين ، تعبير به ((ردم (( در جواب آنان كه درخواست سدى كرده بودند براى اين بوده كه هم خواهش آنان را اجابت كرده ، وهم وعده مافوق آن را داده باشد.
و بعضى گفته اند: به معناى سدّ قوى است. بنابراين، تعبير به «رَدم» در جواب آنان كه درخواست سدّى كرده بودند، براى اين بوده كه هم خواهش آنان را اجابت كرده، و هم وعده مافوق آن را داده باشد.


و اينكه فرمود: ((آن مكنتى كه خدا به من داده بهتر است (( براى افاده استغناء ذوالقرنين از كمك مادى ايشان است كه خود پيشنهادش را كردند. مى خواهد بفرمايد: ذوالقرنين گفت آن مكنتى كه خدا به من داده، و آن وسعت و قدرت كه خدا به من ارزانى داشته ، از مالى كه شما وعده مى دهيد بهتر است، و من به آن احتياج ندارم.
و اين كه فرمود: «آن مكنتى كه خدا به من داده، بهتر است»، براى افاده استغناء ذوالقرنين از كمك مادى ايشان است كه خود پيشنهادش را كردند. مى خواهد بفرمايد: ذوالقرنين گفت: آن مكنتى كه خدا به من داده، و آن وسعت و قدرت كه خدا به من ارزانى داشته، از مالى كه شما وعده مى دهيد بهتر است، و من به آن احتياج ندارم.


«'''فاعينونى بقوة...'''» - كلمه ((قوه (( به معناى هر چيزى است كه به وسيله آن آدمى بر چيزى نيرومند مى شود. جمله مزبور تفريع بر مطلبى است كه از پيشنهاد آنان به دست مى آيد، وآن ساختن سد بوده، و حاصل معنا اين است كه:  
«'''فَأعِينُونِى بِقُوَّةٍ...'''» - كلمه «قُوَّة» به معناى هر چيزى است كه به وسيله آن، آدمى بر چيزى نيرومند مى شود. جملۀ مزبور، تفريع بر مطلبى است كه از پيشنهاد آنان به دست مى آيد و آن، ساختن سدّ بوده، و حاصل معنا اين است كه:  


من از شما خرج نمى خواهم واما سدى كه خواستيد اگر بخواهيد بسازم بايد كمك انسانيم كنيد، يعنى كارگر و مصالح ساختمانى بياوريد، تا آن را بسازم - واز مصالح آن آهن وقطر و نفخ با دميدن را نام برده است - و به اين معنايى كه كرديم اين مطلب روشن مى گردد كه مراد ايشان از پيشنهاد خرج دادن اجرت بر سد سازى بوده در حقيقت خواسته اند به ذوالقرنين مزد بدهند كه اوهم قبول نكرده است.
من از شما خرج نمى خواهم و امّا سدّى كه خواستيد، اگر بخواهيد بسازم، بايد كمك انسانيم كنيد. يعنى كارگر و مصالح ساختمانى بياوريد، تا آن را بسازم - و از مصالح آن، آهن و قطر و نفخ با دميدن را نام برده است - و به اين معنايى كه كرديم، اين مطلب روشن مى گردد كه مراد ايشان از پيشنهاد خرج دادن، اجرت بر سد سازى بوده. در حقيقت خواسته اند به ذوالقرنين مزد بدهند، كه او هم قبول نكرده است.


«'''ءَاتُونى زُبَرَ الحَْدِيدِ...'''»:
<span id='link337'><span>
<span id='link337'><span>
كلمه ((زبر(( - به ضمه زاء وفتحه باء - جمع ((زبرة (( است ، همچنانكه ((غرف (( جمع ((غرفة (( است . و((زبره (( به معناى قطعه است . وكلمه ((ساوى (( به طورى كه گفته اند به معناى تسويه است ، وهمين عبارت ((سوى (( نيز قرائت شده . و ((صدفين (( تثنيه ((صدف ((است كه به معناى يك طرف كوه است . وبعضى گفته اند اين كلمه جز در كوهى كه در برابرش كوه ديگرى باشد استعمال نمى گردد.  
«'''آتُونى زُبَرَ الحَْدِيدِ...'''»:


و بنابراين كلمه مذكور از كلمات دوطرفى مانند زوج وضعف وغير آن دواست . وكلمه ((قطر(( به معناى مس و يا روى مذاب است ، و((افراغ قطر(( به معناى ريختن آن به سوراخ و فاصله ها و شكافها است.
كلمۀ «زُبَر» - به ضمه زاء و فتحه باء - جمع «زبرة» است، همچنان كه «غرف»، جمع «غرفة» است. و «زُبرة»، به معناى قطعه است. و كلمه «سَآوِى»، به طورى كه گفته اند، به معناى تسويه است، و همين عبارت «سُوى» نيز قرائت شده. و «صَدَفَين»، تثنيه «صدف» است كه به معناى يك طرف كوه است. و بعضى گفته اند: اين كلمه جز در كوهى كه در برابرش كوه ديگرى باشد، استعمال نمى گردد.  


«'''اتونى زبر الحديد...'''» - يعنى بياوريد برايم قطعه هاى آهن را تا در سد به كار ببرم . اين آوردن آهن همان قوتى بود كه از ايشان خواست . و اگر تنها آهن را از ميان مصالح سد سازى ذكر كرده ومثلااسمى از سنگ نياورده بدين جهت بوده كه ركن سد سازى واستحكام بناى آن موقوف بر آهن است.  
بنابراين، كلمه مذكور از كلمات دو طرفى مانند زوج و ضِعف و غير آن دو است. و كلمۀ «قِطر» به معناى مس و يا روى مذاب است، و «إفراغ قِطر»، به معناى ريختن آن به سوراخ و فاصله ها و شكاف ها است.


پس جمله ((آتونى زبر الحديد(( بدل بعض از كل جمله ((فاعينونى بقوة (( است . ممكن هم هست در كلام تقديرى گرفت و گفت تقدير آن : ((قال آتونى ...(( مى باشد، وتقدير در قرآن بسيار است.
«'''آتُونِى زُبَرَ الحَدِيد...'''» - يعنى: بياوريد برايم قطعه هاى آهن را تا در سدّ به كار ببرم. اين آوردن آهن، همان قوتى بود كه از ايشان خواست. و اگر تنها آهن را از ميان مصالح سد سازى ذكر كرده و مثلا اسمى از سنگ نياورده، بدين جهت بوده كه ركن سد سازى و استحكام بناى آن، موقوف بر آهن است.
 
پس جملۀ «آتُونِى زُبَرَ الحَدِيد»، بَدَل بعض از كُل جملۀ «فَأعِينُونِى بِقُوّةٍ» است. ممكن هم هست در كلام تقديرى گرفت و گفت تقدير آن: «قَالَ آتُونِى...» مى باشد، و تقدير در قرآن بسيار است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۰۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۰۵ </center>
و در جمله ((حتى اذا ساوى بين الصدفين قال انفخوا(( اختصار به حذف به كار رفته، و تقدير آن: ((فاعانوه بقوة و آتوه ما طلبه منهم فبنى لهم السد و رفعه حتى اذا سوى بين الصدفين قال انفخوا - او را به قوه و نيرومدد كرده ، وآنچه خواسته بود برايش آوردند، پس سد را برايشان بنا كرده بالابرد، تا ميان دو كوه را پر كرد وگفت حالادر آن بدميد((.
و در جملۀ «حَتّى إذَا سَآوِى بَينَ الصَّدَفَينِ قَالَ انفُخُوا»، اختصار به حذف به كار رفته، و تقدير آن: «فَأعَانُوهُ بِقُوّةٍ وَ آتَوهُ مَا طَلَبَهُ مِنهُم فَبَنَى لَهُمُ السَّدَّ وَ رَفَعَهُ حَتّى إذَا سَوى بَينَ الصَّدَفَينِ قَالَ انفُخُوا: او را به قوّه و نيرو مدد كرده، و آنچه خواسته بود، برايش آوردند. پس سد را برايشان بنا كرده بالا برد، تا ميان دو كوه را پُر كرد و گفت حالا در آن بدميد».


و ظاهرا جمله ((قال انفخوا(( از باب اعراض از متعلق فعل به خاطر دلالت بر خود فعل است . ومقصود اين است كه دمهاى آهنگرى را بالاى سد نصب كنند، تا آهن هاى داخل سد را گرم نمايند، وسرب ذوب شده را در لابلاى آن بريزند.
و ظاهرا جمله «قَالَ انفُخُوا» از باب اعراض از متعلق فعل، به خاطر دلالت بر خود فعل است. و مقصود اين است كه دم هاى آهنگرى را بالاى سد نصب كنند، تا آهن هاى داخل سد را گرم نمايند، و سرب ذوب شده را در لابلاى آن بريزند.


و در جمله ((حتى اذا جعله نارا قال ...(( حذف وايجازى به كار رفته ، وتقدير آن اين است كه : ((فنفخ حتى اذا جعله نارا - دميد تا آنكه دميده شده را ويا آهن را آتش كرد(( بدين معنى كه : آن را مانند آتش سرخ و داغ كرد. وبنابراين ، عبارت آن را آتش كرد از باب استعاره است.
و در جملۀ «حَتّى إذَا جَعَلَهُ نَاراً قَالَ...»، حذف و ايجازى به كار رفته و تقدير آن، اين است كه: «فَنَفَخَ حَتّى إذَا جَعَلَهُ نَاراً: دميد تا آن كه دميده شده را و يا آهن را آتش كرد». بدين معنى كه: آن را مانند آتش سرخ و داغ كرد. بنابراين، عبارت «آن را آتش كرد»، از باب استعاره است.


«'''قال اتونى افرغ عليه قطرا'''» - يعنى براى من ((قطر(( بياوريد تا ذوب نموده روى آن بريزم ولابلاى آن را پر كنم ، تا سدى توپر شود، و چيزى در آن نفوذ نكند.
«'''قَالَ آتُونِى أُفرِغ عَلَيهِ قِطراً'''» - يعنى: براى من «قِطر» بياوريد تا ذوب نموده، روى آن بريزم و لابلاى آن را پُر كنم، تا سدى تو پر شود، و چيزى در آن نفوذ نكند.


«'''فَمَا اسطاعُوا أَن يَظهَرُوهُ وَ مَا استَطاعُوا لَهُ نَقْباً'''»:
«'''فَمَا اسطَاعُوا أَن يَظهَرُوهُ وَ مَا استَطَاعُوا لَهُ نَقْباً'''»:


كلمه ((اسطاع (( و((استطاع (( به يك معنا است . و((ظهور(( به معناى علوواستيلاء است . و((نقب (( به معناى سوراخ كردن است . راغب در مفردات گفته : نقب در ديوار وپوست به منزله نقب در چوب است ، (يعنى نقب در سوراخ كردن ديوار وپوست ، ونقب در سوراخ كردن چوب به كار ميرود) ضميرهاى جمع به ياجوج و ماجوج بر مى گردد.  
كلمۀ «اسطاع» و «استَطَاع» به يك معنا است. و «ظهور» به معناى علو و استيلاء است. و «نقب» به معناى سوراخ كردن است. راغب در مفردات گفته: نقب در ديوار و پوست، به منزله نقب در چوب است. (يعنى نقب در سوراخ كردن ديوار و پوست، و نقب در سوراخ كردن چوب به كار می رود). ضميرهاى جمع به «يأجوج» و «مأجوج» بر مى گردد.  


در اين جمله نيز حذف وايجاز به كار رفته وتقدير آن : ((فبنى السد فما استطاع ياجوج و ماجوج ان يعلوه لارتفاعه و ما استطاعوا ان ينقبوه لاستحكامه (( مى باشد، يعنى بعد از آنكه سد را ساخت ياجوج و ماجوج نتوانستند به بالاى آن بروند، چون بلند بود، و نيز به سبب محكمى نتوانستند آن را سوراخ كنند.
در اين جمله نيز، حذف و ايجاز به كار رفته و تقدير آن: «فَبَنَى السَّدَّ فَمَا استَطَاعَ يَأجُوجُ وَ مَأجُوجُ أن يَعلُوهُ لإرتِفَاعِهِ وَ مَا استَطَاعُوا أن ينقبُوهُ لإستِحكَامِه» مى باشد. يعنى: بعد از آن كه سد را ساخت، يأجوج و مأجوج نتوانستند به بالاى آن بروند. چون بلند بود، و نيز به سبب محكمى نتوانستند آن را سوراخ كنند.


«'''قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِّن رَّبى فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبى جَعَلَهُ دَكاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبى حَقًّا'''»:
«'''قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِّن رَّبى فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبى جَعَلَهُ دَكاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبى حَقًّا'''»:
خط ۱۲۴: خط ۱۳۸:
پس اين آيه به منزله تفصيل همان اجمالى است كه ذوالقرنين در كلام خود اشاره كرده وگفته بود: ((فاذا جاء وعد ربى جعله دكاء(( ونظير تفصيلى است كه در جاى ديگر آمده كه: ((حتى اذا فتحت ياجوج و ماجوج و هم من كل حدب ينسلون و اقترب الوعد الحق فاذا هى شاخصة ابصار الذين كفروا يا ويلنا قد كنا فى غفلة من هذا بل كنا ظالمين (. و به هر تقدير اين جمله از ملاحم يعنى پيشگويی هاى قرآن است.
پس اين آيه به منزله تفصيل همان اجمالى است كه ذوالقرنين در كلام خود اشاره كرده وگفته بود: ((فاذا جاء وعد ربى جعله دكاء(( ونظير تفصيلى است كه در جاى ديگر آمده كه: ((حتى اذا فتحت ياجوج و ماجوج و هم من كل حدب ينسلون و اقترب الوعد الحق فاذا هى شاخصة ابصار الذين كفروا يا ويلنا قد كنا فى غفلة من هذا بل كنا ظالمين (. و به هر تقدير اين جمله از ملاحم يعنى پيشگويی هاى قرآن است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۰۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۰۷ </center>
از آنچه گفتيم به خوبى روشن گرديد كه ((ترك (( در جمله و ((تركنا(( به همان معناى متبادر از كلمه است، كه مقابل گرفتن و اخذ است، و هيچ جهتى ندارد كه مانند بعضى بگوييم : ترك به معناى جعل و از لغات اضداد است.
از آنچه گفتيم، به خوبى روشن گرديد كه: «ترك» در جمله «وَ تَرَكنَا»، به همان معناى متبادر از كلمه است، كه مقابل گرفتن و اخذ است، و هيچ جهتى ندارد كه مانند بعضى بگوييم: «ترك» به معناى «جَعل»، و از لغات اضداد است.


و اين آيه از كلام خداى عز وجل است ، نه تتمه كلام ذوالقرنين ، به دليل اينكه در آن ، سياق از غيبت به تكلم با غير كه سياق كلام سابق بر اين خداى تعالى بود ودر آن مى فرمود: ((انا مكنا له (( ((قلنا يا ذاالقرنين ((، تغيير يافته ، واگر تتمه كلام ذوالقرنين بود جا داشت چنين بيايد: ((ترك بعضهم ...(( در مقابل جمله ديگر كه فرمود ((جعله دكاء((
و اين آيه از كلام خداى عزّوجلّ است، نه تتمه كلام ذوالقرنين. به دليل اين كه در آن، سياق از غيبت به تكلم با غير، كه سياق كلام سابق بر اين خداى تعالى بود و در آن مى فرمود: «إنَّا مَكَّنَا لَهُ» «قُلنَا يَا ذَا القَرنَين»، تغيير يافته، و اگر تتمه كلام ذوالقرنين بود، جا داشت چنين بيايد: «تَرَكَ بَعضَهُم...» در مقابل جمله ديگر كه فرمود: «جَعَلَهُ دَكّاء».


و مقصود از و((نفخ فى الصور(( نفخه دومى قبل از قيامت است كه با آن همه مردگان زنده مى شوند، به دليل اينكه دنبالش مى فرمايد: ((فجمعنا هم جمعا وعرضنا جهنم يومئذ للكافرين عرضا((
و مقصود از «وَ نُفِخَ فِى الصُّور»، نفخۀ دومى قبل از قيامت است كه با آن، همۀ مُردگان زنده مى شوند. به دليل اين كه دنبالش مى فرمايد: «فَجَمَعنَاهُم جَمعاً وَ عَرَضنَا جَهَنَّمَ يَومَئِذٍ لِلكَافِرِينَ عَرضاً».


«'''الَّذِينَ كانَت أَعْيُنهُمْ فى غِطاءٍ عَن ذِكْرِى وَ كانُوا لا يَستَطِيعُونَ سمْعاً'''»:
«'''الَّذِينَ كانَت أَعْيُنهُمْ فى غِطاءٍ عَن ذِكْرِى وَ كانُوا لا يَستَطِيعُونَ سمْعاً'''»:


اين آيه تفسير كافرين است ، وآنان همانهايى هستند كه خداوند ميان آنان و ذكرش سدى قرار داده و پرده اى كشيده - و به همين مناسبت بعد از ذكر سد متعرض حال آنان شده - ديدگان ايشان را در پرده اى از ياد خدا كرده و استطاعت شنيدن را از گوششان گرفته در نتيجه راهى كه ميان آنان وحق فاصله بود آن راه كه همان ياد خدا است، بريده شده است.
اين آيه، تفسير «كافرين» است. و آنان، همان هايى هستند كه خداوند ميان آنان و ذكرش سدّى قرار داده و پرده اى كشيده - و به همين مناسبت بعد از ذكر سدّ، متعرض حال آنان شده - ديدگان ايشان را در پرده اى از ياد خدا كرده و استطاعت شنيدن را از گوششان گرفته، در نتيجه راهى كه ميان آنان و حق فاصله بود، آن راه كه همان ياد خدا است، بريده شده است.


آرى، انسان يا از راه چشم به حق مى رسد، و از ديدن و تفكر در آيات خداى عزوجل به سوى مدلول آنها راه مى يابد، و يا از طريق گوش و شنيدن كلمات حكمت و موعظه و قصص وعبرتها، و اينان نه چشم دارند و نه گوش.
آرى، انسان يا از راه چشم به حق مى رسد، و از ديدن و تفكر در آيات خداى عزوجل به سوى مدلول آن ها راه مى يابد، و يا از طريق گوش و شنيدن كلمات حكمت و موعظه و قصص و عبرت ها. و اينان نه چشم دارند و نه گوش.


==وجوهى كه در تفسیر آيه شريفه: «أفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا...» گفته شده است==
«'''أَ فَحَسِب الَّذِينَ كَفَرُوا أَن يَتَّخِذُوا عِبَادِى مِن دُونى أَوْلِيَاءَ...'''»:
«'''أَ فَحَسِب الَّذِينَ كَفَرُوا أَن يَتَّخِذُوا عِبَادِى مِن دُونى أَوْلِيَاءَ...'''»:
وجوهى كه در بيان مراد آيه شريفه : ((افحسب الذين كفروا ان يتخذوا عبادى من دونىاولياء...(( گفته شده است


استفهامى است انكارى. در مجمع البيان گفته : معنايش اين است كه آيا كسانى كه توحيد خداى را انكار مى كنند خيال مى كنند اگر غير از خدا اولياى ديگرى اتخاذ كنند ايشان را يارى خواهند نمود، وعقاب مرا از ايشان دفع توانند كرد ؟ آنگاه بر گفته خود استدلال نموده مى گويد: جمله ((انا اعتدنا جهنم للكافرين نزلا((، بر اين حذف دلالت مى كند.
استفهامى است انكارى. در مجمع البيان گفته : معنايش اين است كه آيا كسانى كه توحيد خداى را انكار مى كنند خيال مى كنند اگر غير از خدا اولياى ديگرى اتخاذ كنند ايشان را يارى خواهند نمود، وعقاب مرا از ايشان دفع توانند كرد ؟ آنگاه بر گفته خود استدلال نموده مى گويد: جمله ((انا اعتدنا جهنم للكافرين نزلا((، بر اين حذف دلالت مى كند.
خط ۱۷۰: خط ۱۸۳:
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۱۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۵۱۰ </center>
<span id='link339'><span>
<span id='link339'><span>
==بحث روايتى ==
==بحث روايتى ==
در تفسير قمى مى گويد: بعد از آنكه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم) مردم را از داستان موسى و همراهش وخضر خبر داد، عرض ‍ كردند داستان آن شخصى كه دنيا را گرديد و مشرق ومغرب آن را زير پا گذاشت بگوببينم چه كسى بوده . خداى تعالى آيات ((و يسالونك عن ذى القرنين...(( را نازل فرمود.
در تفسير قمى مى گويد: بعد از آنكه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم) مردم را از داستان موسى و همراهش وخضر خبر داد، عرض ‍ كردند داستان آن شخصى كه دنيا را گرديد و مشرق ومغرب آن را زير پا گذاشت بگوببينم چه كسى بوده . خداى تعالى آيات ((و يسالونك عن ذى القرنين...(( را نازل فرمود.
۱۳٬۷۵۳

ویرایش