تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱۶

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



اين را هم بگویيم كه به اعتراف بسيارى از مفسران، سياق آيات، سياق تسليت است. مى خواهد رسول گرامى خود را تسليت بگويد اين فتنه ها كه در رؤيا به تو نموديم، چيز تازه اى نيست، بلكه سنّت خداى تعالى، همواره بدين منوال بر امتحان بندگانش جريان داشته است.

بيان اين كه آيه شريفه، ناظر به «بنى اميه» است

تمامى آنچه را كه گفتيم، روايات عامه و اتفاق احاديث خاصه تأييد مى كند. زيرا در آن ها آمده كه مراد از «رؤيا» در اين آيه، خوابى است كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در باره بنى اميه ديد و «شجره ملعونه»، شجره اين دودمان است، و به زودى روايات مزبور، در بحث روايتى آينده، از نظر خواننده خواهد گذشت. إن شاء اللّه تعالى.

البته جمعى از مفسران نيز به نقلى كه از ابن عباس شده، استناد كرده و گفته اند كه: مراد از رؤيایى كه خداى تعالى به پيغمبرش نشان داد، معراج رسول است، و مراد از «شجره ملعونه» در قرآن، «شجرۀ زقّوم» است.

اين عده از مفسران، همچنين گفته اند كه: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، وقتى از معراج برگشت، صبح آن شب به مشركان خبر داد كه ديشب به معراج رفتم. مشركان تكذيب كرده و مسخره اش نمودند. و همچنين وقتى مشركان آياتى را كه در آن اسم «زقّوم» برده شده بود، شنيدند، مسخره كردند. خداوند اين آيه را فرستاد كه آن خوابى كه ما به تو نموديم، همان معراج و شجره هم، همان «زقّوم» است، و ما آن دو را جز مايه امتحان مردم قرار نداديم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۹۳

پاسخ به مفسّرانى كه «رؤيا» را معراج، و شجرۀ ملعونه را «شجره زقّوم» دانسته اند

آن وقت، وقتى به مفسران مذكور اشكال شد كه: آخر بنا به تصريح همه اهل لغت «رؤيا» به معناى صحنه هایى است كه آدمى در خواب مى بيند، و اين، چه ربطى به معراج (كه در بيدارى اتفاق افتاده) دارد؟

چنين عذر مى آورند كه: كلمۀ مذكور، مانند «رؤيت» مصدر است و معناى ديدن را مى دهد و اختصاص به خواب ندارد. و يا مى گويند: «رؤيا»، هر چيزى است كه انسان آن را در شب ببيند، چه در بيدارى و چه در خواب. و يا مى گويند: معراج را از اين نظر «رؤيا» خوانده، كه در نظر مشركان، چيزى شبيه به رؤياى خواب مى آمده. و يا مى گويند: اين به زعم مشركان «رؤيا» خوانده شده، همچنان كه قرآن، سنگ هایى را كه مشركان خدا مى خواندند، خدا خوانده.

و لذا مى بينيم كه بعضى از مشركان به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» گفته اند: نكند اين عالَم را در خواب ديده اى، و چون چنين بوده، خدا هم آن را «رؤيا» خوانده. و يا مى گويند: از اين نظر «رؤيا» خوانده شده كه از جهت اشتمالش بر عجائب، يا از جهت سرعت وقوع، و يا به شب واقع شدنش، شبيه به رؤيا بوده است.

آنگاه عده اى ديگر، به اين حرف ها پاسخ داده اند كه در روايت عايشه و معاويه آمده كه معراج در خواب بوده.

و نيز وقتى اشكال شده كه: معنا ندارد درخت زقوم را «شجره ملعونه» بنامند، مگر درخت چه كرده كه ملعون شود؟

در جواب گفته اند: مراد از لعن درخت، لعن خورندگان آن است كه به طور مجاز اسناد، و به منظور مبالغه در لعن، به خود درخت گفته شده. و يا گفته اند: لغت به معناى دورى است و «شجره ملعونه»، در دورترين فاصله از رحمت خدا قرار دارد. چون در قعر جهنم واقع شده.

و يا گفته اند: «از اين جهت ملعون شده كه طلعش، شبيه به سر شيطان ها است، و چون شيطان ها، ملعون اند، آن نيز ملعون شده». و يا گفته اند: «عرب هر غذاى ناپسند و سمّى و مضرّ را «ملعون» مى خواند، و شجره مزبور هم، از اين جهت ملعون خوانده شده».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۹۴

حال بد نيست جوابى به اين حرف ها بدهيم و بگذريم:

اما اين كه در باره «رؤيا» گفته اند: همچون «رؤيت»، مصدر است، يا به معناى «ديدن در شب» است، جوابش اين است كه: چنين معنایى در لغت ثابت نشده، و در سخنان نظم و نثر ادباى عرب، شاهدى بر آن ديده نشده است و جز ادعاى محض، دليل ديگرى ندارد.

و اما اين كه گفته اند: «معراج» را رؤيا ناميدن، از باب تسليم به اعتقاد خصم است كه مى پنداشته اگر معراجى بوده، در خواب بوده است، همچنان كه خداى تعالى، سنگ و چوب هاى مشركان را خداى ايشان ناميده، و اين معنايش امضاى خدایى آن ها نيست».

در جواب مى گویيم:

بر ما واجب است كه كلام خداى را از چنين توجيهاتى منزه بدانيم. اگر قرآن كريم چنين كارى كرده بود، قرينه اى مى آورد كه بفهماند چه عنايتى در كار بوده، و قضيه خدايان مشركان را هم قبول نداريم. زيرا هيچ جاى قرآن، معبودهاى مشركان را خدا نخوانده، و حتى شركاء هم نناميده، و اگر اسمى از آن ها برده، به تعبير «خدايان ايشان» و يا «شركاء ايشان» آورده، نه آلهه و شركاء، تا كاملا بفهماند كه قرآن و اهل قرآن، خدايان ايشان را قبول ندارند.

نظير اين جواب را بر آن استدلالشان هم كه گفته اند: از باب تسميه «معراج» به «رؤيا» است، نيز مى توان آورد. چرا كه به طور كلّى مجاز قرينه مى خواهد، و بدون قرينه نمى شود كلامى را بر معناى مجازی اش حمل كرد، و اگر قرينه اى در كار بود، قائلان به معراج روحى، به كلمه «رؤيا» در اين آيه - بنابراين كه ناظر به داستان معراج باشد - استدلال نمى كردند، بلكه به همان قرينه تمسك مى جستند.

و اما اين كه در جواب گفتند: «اصلا معراج در خواب اتفاق افتاده»، بطلانش در اول سوره، در تفسير آيه «إسراء» گذشت.

و بقيه پاسخ ‌هایى كه داده اند نيز، هيچ يك استدلالى نيست. مثلا يكى اين بود كه مقصود از «شجره ملعونه»، شجره اى است كه خورندگانش ملعون اند، و منظور از اين تعبير، مبالغه در لعنت ايشان است، و اين حرف، هر چند در محاورات عامه نمونه اش ديده مى شود كه وقتى مى خواهند كسى را ناسزا بگويند، زن او را به بدى ياد مى كنند، دختر او را مى گويند، پدر و مادر و قوم و قبيله اش را دشنام مى دهند، تا در دشنام خود او، مبالغه كرده باشند. گاهى هم از اين باب آن آسمانى كه بر او سايه افكنده، و آن سرزمينى كه او را در خود جاى داده و آن خانه اى كه او را در خود گنجانيده، و آن مردمى كه با او معاشرت مى كنند، همه را به باد فحش مى گيرند.

آرى، چنين چيزى در محاورات مردم بى سر و بى پا هست، ولى مگر هرچه در محاورات ديده شد، بايد در قرآن كريم هم راه داده و آيات آن را بر طبق آن محاورات، معنا كرد؟ در حالى كه ادب قرآن چنين اجازه اى را به ما نمى دهد، كه به او نسبت لعنت به درختى دهيم كه مردم بد از ميوه اش خورده اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۹۵

و نيز اين كه گفتند: «اصلا لعنت به معناى مطلق راندن و دور كردن است»، در جواب مى گویيم كه:

چنين چيزى در لغت ثابت نشده. آنچه كه در قرآن آمده و قرائن بر آن دلالت كرده اند، اين است كه لعنت به معناى دورى از رحمت و كرامت الهى است، و اين كه گفته شد آيه مورد بحث، نظير آيه «شَجَرَةً تَنبُتُ فِى أصلِ الجَحِيم» است و اصل جحيم، چون دورترين نقاط از رحمت است، پس «شجره ملعونه» هم، همان شجره است.

در پاسخش مى گویيم:

اگر مقصود از رحمت، بهشت است، ادعاى شما دليلى ندارد. چون كسى نمى داند كه اصل جحيم با بهشت چه فاصله اى دارد، و اگر مقصود از رحمت، معناى مقابل عذاب است، لازمه اش اين است كه ملعونه بودن شجره، به معناى دور بودن از رحمت و كرامت باشد، و مقتضاى اين حرف، اين است كه خود جهنم و عذاب هایى كه در آن آماده شده و ملائكه آتش و خزنه دوزخ، همه مغضوب خدا و دور از رحمت او باشند، و حال آن كه هيچ يك از آن ها ملعون نيستند، بلكه لعنت و غضب و دورى، از آن كسانى از جنّ و انس است كه در آن عذاب ها، معذّب مى باشند.

و اما اين كه گفتند: «از اين جهت آن را ملعون خوانده اند كه طَلع آن، شبيه به كلّۀ شيطان ها است، و چون شيطان ها ملعون اند، آن درخت را نيز ملعون خوانده».

جوابش اين است كه: اين يك مجاز در اسناد نمونه و نوظهورى است كه كمتر كسى به قرينه آن پى مى برد. بنابراين، همه ايرادها كه به وجه اول كرديم، به اين نيز وارد است.

و اين كه گفتند: «عرب هر غذاى ناپسند و مضرّى را ملعون مى نامند، نيز صحيح نيست». زيرا بايد اول چنين استعمالى را ثابت كنيم، آنگاه چنين نسبت غيرثابتى را به جاى اين كه به ميوه درخت بدهيم، بدون قرينه به درخت نسبت دهيم. و به هر حال، اين كه اين معنا يكى از معانى لعن بوده باشد، ثابت نيست، بلكه ظاهرا اگر درختى را به صفت ملعونيت توصيف كنند، همان معناى معروف لعن از آن فهميده مى شود، و عموم مردم هم چيزى را كه نمى پسندند و طعام وشرابى كه دوست نمى دارند، ملعون مى نامند.

و اما اين كه مطلب را به ابن عباس نسبت داده اند، به فرض كه وى چنين حرفى زده باشد، تازه ثابت نمى شود، چون حجت نيست. آن هم با معارضه اى كه با حديث آينده عايشه دارد. و همچنين احاديثى ديگر كه تفسير رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم) را متضمن است، كه ديگر حرفى بالاى حرفش نيست، و روايات ديگر نمى تواند با آن معارضه كند.

در كشّاف، در ذيل آيه: «وَ إذ قُلنَا لَكَ إنَّ رَبَّكَ أحَاطَ بِالنَّاس» گفته است: معنايش اين است كه به ياد آور روزى را كه به تو وحى نموديم كه پروردگار تو، به مردم قريش احاطه دارد، و تو را به واقعه «بدر» و پيروزى در آن واقعه و شكستن دشمن نويد داديم، و آن نويد را در جملۀ «سَيُهزَمُ الجَمعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُر» و جملۀ «قُل لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغلَبُونَ وَ تُحشَرُون»، و جملاتى ديگر محقق ساخته، و آنگاه بر حسب عادتى كه در خبر دادن دارد، فرموده است: «خداوند به مردم احاطه دارد».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۹۶

و در بحبوحه اى كه دو دشمن به جان هم افتاده بودند و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، با ابوبكر در عريش قرار داشت و دعا مى كرد كه: اللَّهُمَّ إنِّى أسئَلُكَ عَهدَكَ وَ وَعدَكَ: خدايا! از همان عهد و وعده اى كه دادى، درخواست مى كنم». آنگاه از عريش بيرون آمد، در حالى كه زرهى به تن داشت، مردم را عليه دشمن تحريك نموده و مى فرمود: «سَيُهزَمُ الجَمعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُر» به زودى جمعشان پراكنده گشته و پا به فرار مى گذارند».

و شايد خداى تعالى در عالم رؤيا قتلگاه ايشان را هم به آن جناب نشان داده باشد. چون وقتى به چاه «بدر» رسيد، به زمين اشاره كرد و فرمود: مثل اين كه قتلگاه دشمن را مى بينم. آنگاه فرمود: اين جا، قتلگاه فلانى و اين جا، از آنِ فلانى است. همين گفته ها، به عنوان وحيى كه به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» شده، به گوش قريش رسيد و فهميدند كه در خواب، قتلگاه چه كسانى به وى نمودار شده، در مقابل مسخره اش كردند و قاه قاه خنديدند، و در استهزاء آن جناب شتابزدگى هم داشتند.

و وقتى شنيدند كه مى خواند: «إنَّ شَجَرةَ الزَّقُّومِ طَعَامُ الأثِيم»، آن را نيز به باد مسخره گرفته و گفتند: محمّد از يك طرف مى گويد: «جهنّم، سنگ را هم مى سوزاند، از طرفى ديگر مى گويد از ميان آن، درخت سبز مى شود»!

زمخشرى، در معناى آيه چنين ادامه مى دهد كه: اين آيات به منظور تخويف و ترساندن بندگان نازل شده و مشركان در روز «بدر»، به عذاب دنيا كه عبارت از كشته شدن باشد، مبتلا شدند.

اين بود تفسيرى كه زمخشرى براى آيه كرده. آنگاه وقتى به مسأله «رؤيا» مى رسد، گفته هاى قبلى خود را فراموش نموده و آن را با مسأله معراج تطبيق مى كند.

از اين جا معلوم مى شود كه وى، تفسير «رؤيا» را به معراج نپسنديده و خواسته است بگويد كه در روايت چنين آمده. آنگاه از آن صرف نظر كرده و خودش به رؤياى واقعه «بدر» قبل از وقوع آن تفسير نموده.

زمخشرى، هرچند به اين وسيله از تفسير «رؤيا» به «معراج» فرار كرده، وليكن در محذور ديگرى افتاده كه كمتر از محذور آن تفسير نيست، اگر شديدتر از آن نباشد، و آن، اين است كه:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۹۷

«رؤيا» را به اين احتمال تفسير كرد كه ممكن است رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» چنين خوابى ديده باشد، و هيچ فكر نكرده كه مگر ممكن است قرآن كريم را به احتمال تفسير نمود؟ چطور چنين جرأتى به خود داده كه قرآن را به توهّمى تفسير كند، كه هيچ شاهد و دليلى بر آن نباشد. نه در خود آيات و نه در خارج؟

بعضى ديگر گفته اند: مراد از «رؤيا»، خوابى است كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» ديد، كه در آينده وارد مكه و مسجدالحرام خواهد شد، و همان رؤيایى است كه خداى سبحان، در آيه «لَقَد صَدَقَ اللّهُ رَسُولَهُ الرُؤيَا...»، به آن اشاره مى كند.

اشكال اين حرف اين است كه: رؤياى در آيه مورد بحث، رؤيایى است كه قبل از هجرت واقع شده، و رؤيایى كه ايشان مى گويند، بعد از هجرت و قبل از صلح «حديبيّه» اتفاق افتاده، و ما إن شاء الله، به زودى در باره آن «رؤيا» بحث خواهيم نمود.

بعضى ديگر به ابومسلم مفسّر نسبت داده اند كه گفته: مراد از «شجره ملعونه» در قرآن، «يهود» است. و در اين كه آيا مى توان آيه را به اين وجه تفسير نمود، يا نه، بحثش گذشت.

«وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائكةِ اسجُدُوا لاَدَمَ فَسَجَدُوا إِلّا إِبْلِيسَ قَالَ ءَأَسجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً»:

در مجمع البيان، از زجاج نقل مى كند كه گفته: كلمۀ «طِيناً» به خاطر اين كه حال است، منصوب شده، و معنايش اين است كه: «تو اى خدا، آدم را در حالى كه از گِل بود، خلق فرمودى». و نيز ممكن است كه در تقدير «مِن طِينٍ» بوده، بعد از افتادن كلمۀ «مِن»، به فعل «خَلَقتَ» وصل شده و منصوب گرديده است، همچنان كه در آيه: «أن تَستَرضِعُوا أولَادَكُم» همين طور شده. يعنى در تقدير «لِأولَادِكُم» بوده، بعد از افتادن «لام»، منصوب شده است. بعضى هم گفته اند كه: منصوب شدنش، از اين باب است كه كلمه مورد بحث، تميز است، نه حال.

و در كشّاف احتمال داده كه حال براى موصول باشد، نه مفعول «خَلَقتَ»، همچنان كه زجاج و بعضى گفته اند: در هر حال، حاليه بودن خلاف ظاهر است، زيرا كلمۀ «طِيناً»، جامد است، و حال بايد مشتق باشد.

يادآورى داستان سجده نكردن ابليس بر آدم «ع» و آغاز عصيان و اغواى او

در اين آيه شريفه، يادآورى ديگرى است براى رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، و آن، داستان ابليس و ماجرایى است كه ميان او و خداى سبحان اتفاق افتاد. آن موقعى كه امر خدا به سجده به آدم را عصيان ورزيد تا نسبت به وضع مردم خيلى ناراحت نشود و بداند كه جنس بشر، از ازل همين طور بوده كه اوامر خداى را سبك شمرده و در برابر حق سرپيچى و استكبار مى ورزند، و اعتنایى به آيات خدا نمى كنند، و از اين به بعد هم همواره چنين خواهد بود.

به ياد آور كه چگونه ابليس قسم خورد كه گريبان ذرّيه آدم را بگيرد، و خدا هم او را بر كسانى كه اطاعتش كنند، مسلط فرمود، و احدى از پيروان دعوت او و دعوت سواران و پيادگان از لشگر او را استثناء نكرد، و كسانى را استثناء كرد كه از بندگان مخلص خدا باشند.

بنابراين، معناى آيه چنين مى شود:

به ياد آر زمانى را كه پروردگارت به ملائكه گفت: بر آدم سجده كنيد. همه سجده كردند، مگر ابليس. در اين جا، مثل اين كه كسى پرسيده باشد: خوب، ابليس چه كار كرد و يا چه گفت؟ در جوابش فرمود: امر خداى را نادرست تلقى كرده و گفت: آيا من سجده كنم؟ - اين استفهام را انكارى گويند - در برابر كسى كه او را از گِل آفريدى، با اين كه مرا از آتش خلق كرده اى، كه شرافت آتش، بيشتر از گِل است.

و به طورى كه ملاحظه مى كنيد، در آيه شريفه، مطالبى به منظور اختصار حذف شده. چون سياق اقتضاى اين اختصار را داشت. زيرا مقصود، بيان علل و عواملى است كه باعث شد ظلم و فساد بنى آدم استمرار و دوام يابد و نسلش برچيده نگردد، و در اين باره، نخست اين را فرمود كه: اولين بشر به آيات و معجزات اقتراحى خودش ايمان نياورد، آخرين هم پيرو همان اولين اند، و ايمان نخواهند آورد. و سپس به پيغمبر گرامى خود يادآور شد كه در اين ميان، فتنه ها در كار است، كه به زودى ظهور نموده و امت اسلام را در بوته امتحان خود داغ مى كند.

آنگاه داستان آدم و ابليس را خاطرنشان مى فرمايد كه: ابليس سوگند خورد ذرّيه آدم را گمراه سازد، و از خدا درخواست كرد كه او را بر كرده اش مسلط سازد. پس خيلى بعيد نيست كه اكثر مردم به سوى راه ضلالت گراییده و در ظلم و طغيان و اعراض از آيات خدا غوطه ور گردند. چون از يك سو، فتنه هاى الهى احاطه شان كرده و از سوى ديگر، شيطان با قشون سواره و پياده اش، محاصره شان نموده است.

«قَالَ أَرَأيْتَك هَذَا الَّذِى كرَّمْتَ عَلىَّ لَئنْ أَخَّرْتَنِ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لاَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلّا قَلِيلاً »:

«كاف» در كلمۀ «أرَأيتَكَ» زائده است، و هيچ محلى از اعراب ندارد. فقط معناى خطاب را مى رساند، چنانچه در اسماء اشاره، اين كار را مى كند. و مراد شيطان از اين كه گفت: «الَّذِى كَرَّمتَ عَلَىَّ»، آدم «عليه السلام» است، برترى دادن آدم بر ابليس همان است كه خداى تعالى او را وادار كرد كه تا بر او سجده كند، و چون نكرد، از درگاه خودش براند.

و از همين جا روشن مى شود كه ابليس از دستور سجده كردن بر آدم، همين تفضيل را فهميده، چنانچه از كلام ملائكه در پاسخ خداى تعالى كه گفتند: «آيا در زمين خلقى قرار مى دهى كه فساد و خونريزى كنند» فهميد كه خلق آينده نيز گناه مى توانند بكنند. و لذا جرأت و جسارت به خرج داده، تصميم گرفت ذرّيه آدم را اغواء كند. و در تفسير آيه «أتَجعَلُ مَن يُفسِدُ...» (سوره بقره، آيه ۳۰)، مطالبى كه نافع باشد، گذشت.

معناى قول شيطان: «لَأحتَنِكَنَّ ذُرِّيَتَهُ إلّا قَلِيلاً»

كلمۀ «إحتناك» - به طورى كه در مجمع البيان گفته - به معناى قطع شدن از ريشه است. و وقتى گفته مى شود: «إحتَنَكَ فُلَانٌ مَا عِندَ فُلَانٍ مِن مَالٍ أو عِلمٍ: فلانى آنچه مال يا علم نزد فلان كس بود، همه را احتناك كرد»، معنايش اين است كه جستجو نموده، تا دينار آخرش را از او گرفت. و يا وقتى گفته مى شود: «إحتَنَكَ الجَرَادُ المَزرَعَ: ملخ زراعت را احتناك كرد»، معنايش اين است كه تا دانه آخرش را خورد.

بعضى گفته اند: اصل اين كلمه، از «حنك» است. وقتى گفته مى شود: «حَنَكَ الدَّابَّةُ بِحَبلِهَا»، معنايش اين است كه: ريسمانى به گردن حيوان بست و او را كشيد، و ظاهرا معناى آخرى، معناى اصلى «احتناك» است. چون احتناك، خود به معناى افسار كردن است.

و معناى آيه، اين است كه: ابليس بعد از آن كه سرپيچى كرد، دچار غضب الهى شد و گفت: پروردگارا! اين بود آن كس كه مرا به سجده كردن بر وى مأمور نمودى؟ و چون انجام ندادم، از درگاه خودت دورم ساختى؟ سوگند كه اگر تا روز قيامت، كه مدت عمر بشر در زمين است، مرا مهلت دهى، فرد فرد ذرّيه او را افسار مى كنم، مگر اندكى را كه بندگان مخلص تواند.

«قَالَ اذْهَب فَمَن تَبِعَك مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَاؤُكُمْ جَزَاءً مَّوْفُوراً»:

بعضى گفته اند: امر «برو» (إذهَب)، امر حقيقى نيست، بلكه كنايه از آزادى است، همچنان كه در محاورات روزمره، به مخالف خود مى گویيم: برو و هرچه از دستت بر مى آيد، كوتاهى مكن .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۲۰۰

بعضى ديگر گفته اند: امر «برو»، امر حقيقى است، و عبارت اخراى «أُخرُج مِنهَا فَإنَّكَ رَجِيمٌ» است، و كلمه «موفور»، به معناى كامل است، و «جزاى موفور»، آن جزایى است كه چيزى از آن ذخيره نگردد و همه اش داده شود، و معناى آيه روشن است.

«وَ استَفْزِزْ مَنِ استَطعْتَ مِنهُم بِصوْتِك وَ أَجْلِب عَلَيهِم بخَيْلِكَ وَ رَجِلِك»:

«استفزز»، به معناى هل دادن به آرامى و به سرعت است، و «جلب» - به طورى كه در مجمع گفته - سوق دادن به وسيله سائق است، و «جلبه»، به معناى صوت است. و در مفردات گفته كه: اصل «جلب» و ثلاثى مجرد آن به معناى سوق دادن چيزى است. وقتى گفته مى شود: فلانى را جلب كردم، معنايش اين است كه او را كشاندم. همچنان كه شاعر عرب هم گفته:

«وَ قَد يَجلِبُ الشَئ البعيد الجواب: گاه مى شود كه جواب چيز دورى را هم جلب مى كند»، ولى اگر به باب افعال برود، و گفته شود: «أجلَبتُ عَلَيه»، معنايش اين مى شود كه: از روى قهر بر سرش فرياد زدم، همچنان كه در قرآن آمده: «وَ أجلِب عَلَیهِم بِخَيلِكَ وَ رَجِلِك».

لشكر سواره نظام و پياده نظام شيطان، ياور او در گمراهى انسان

و كلمۀ «خَيل» - به طورى كه گفته شده - به معناى اسبان است، و از اين ماده، كلمه اى كه به معناى يك اسب باشد، نيامده، ولى گاهى مجازا به اسب سوار هم اطلاق مى شود.

و كلمۀ «رَجِل» - به فتح راء و كسر جيم - به معناى «راجل: پياده» است، همچنان كه «حذر و حاذر»، و «کَمُل و كامل»، به يك معنا است، و «رَجِل»، مقابل «راكب» (سواره) است، و ظاهر مقابله «رَجِل» با «خَيل»، اين است كه مراد از آن پياده نظام باشد.

پس معناى آيه شريفه، اين مى شود كه:

با آوازت از ذرّيه آدم، هر كه را كه مى توانى، گمراه و به معصيت وادار بكن، كه البته به حكم آيات سوره «حجر»، كسانى خواهند بود كه ابليس را دوست داشته و پيروی اش كنند.

و گويا «استفزاز با آواز»، كنايه از خوار كردن آنان با وسوسه هاى باطل و خالى از حقيقت است. و اين كه وضع شيطان و پيروانش، وضع چوپان و رمه را دارد، كه با يك صدا به راه مى افتند، و با صدایى ديگر مى ايستند، و معلوم است كه اين صداها، آوازهایى بى معنى است.

و اين كه فرمود: «وَ أجلِب عَلَيهِم بِخَيلِكَ وَ رَجِلِك»، معنايش اين است كه براى به راه انداختن آنان به سوى معصيت، به لشگريانت، اعمّ از سواره نظام و پياده نظام دستور بده، تا پيوسته بر سر آنان بزنند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۰۱

و اين، گويا اشاره است به اين كه لشگريان شيطان، بعضى شان تندكار و بعضى كندكارند، همچنان كه وضع هر لشگرى همين طور است. بعضى سواره و بعضى پياده اند. پياده ها را به كارى مى گمارند كه به سرعت عمل حاجت نداشته باشد.

مراد از مشاركت شيطان، در اموال و اولاد مردم

«وَ شارِكْهُمْ فى الاَمْوَالِ وَ الاَوْلَادِ»:

«شركت»، جز در ملكيت و اختصاص تصور نمى شود، و لازمه اش، اين است كه شريك در استفاده از آن مِلك - كه غرض از تحصيل آن همان استفاده است - سهيم باشد. چرا كه مال عينى است خارجى و جداى از انسان و همچنين فرزند، موجودى است مستقل و جداى از پدر و مادر، و اگر غرض از مال و فرزند، استفاده از آن ها نبود، هرگز انسان ماليتى براى مال و اختصاصى براى فرزند قائل نمى شد.

پس شركت كردن شيطان با آدمى در مال و فرزند، سهم بردن از منفعت و اختصاص است. مثل اين كه آدمى را وادار كند به تحصيل مال كه خداوند آن را مايه رفع حاجت آدمى قرار داده از راه حرام. زيرا در اين صور،ت هم آدمى از آن مال منتفع شده، به غرض طبيعى خود نائل مى شود، و هم شيطان به غرض خود رسيده است، و يا آن كه از راه حلال كسب بكند، وليكن در معصيت به كار برند، و در اطاعت خدا صرف نكند. پس هر دو از آن مال منتفع شده اند، با اين كه او از رحمت خدا تهیدست است.

و يا آن كه از راه حرام فرزندى براى آدمى به دنيا آيد، و يا از راه حلال به دنيا آيند، وليكن به تربيت دينى و صالح تربيتش نكند و به آداب خدایى مؤدبش نسازد. در نتيجه، سهمى از آن فرزند را براى شيطان قرار داده و سهمى را براى خودش، و همچنين چیزهاى ديگر.

و اين وجه كه ما ذكر كرديم، وجه خوبى است در تفسير آيه، و جامع همه معانى و وجوه مختلفه است كه ذكر كرده اند.

مانند گفتار بعضى كه گفته اند: اموال و اولادى كه شيطان در آن ها شركت دارد، عبارت است از اموالى كه از راه حرام و غير حق به دست آمده باشد، و فرزندى كه از راه زنا پديد آمده باشد. (نقل از ابن عباس و غيره).

و يا گفته اند: شركت شيطان در اموال، به اين است كه او دستور دهد اموال را به صورت «سائبه» و «بُحَيره» و يا غير آن در آورند، و در اولاد، به اين است كه فرزندان را يهودى و نصارا و مجوس سازند. (نقل از قتاده).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۰۲

و يا گفته اند: هر مال حرام و فرج حرامى مورد شركت شيطان است. (نقل از كلبى).

و يا گفته اند: مراد از اولادى كه شيطان از او سهم داشته باشد، اولادى است كه نام بت پرستان را داشته باشد، چون «عبد شمس» و «عبد الحارث» و امثال آن ها.

و يا گفته اند: مقصود از فرزندى كه شيطان در آن سهيم است، فرزندى است كه عرب، زنده به گور كرده بود. (ايضا نقل از ابن عباس).

و يا گفته اند: «مشاركت شيطان در اموال»، اين است كه وادار سازد اموال را به صورت گوسفند و شتر در آورده و براى بت ها و خدايان خيالى خود قربانى كنند. (نقل از ضحاك).

و همچنين وجوه و اقوال ديگرى كه از علماى تفسير روايت شده.

«وَ عِدهُم وَ مَا يَعِدُهُمُ الشَّيطَانُ إلّا غُرُوراً» - يعنى: شيطان به ايشان وعده نمى دهد، مگر وعده دروغين و گول زننده. به اين معنا كه خطا را در نظرشان صواب و باطل را به صورت حق جلوه مى دهد. بنابراين، كلمۀ «غرور»، مصدر به معناى اسم فاعل است.

«إِنَّ عِبَادِى لَيْسَ لَك عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ وَ كَفَى بِرَبِّك وَكيلاً»:

مراد از «عِبَادِى: بندگان من»، اعم از مخلصين است، كه خود ابليس آن ها را استثناء كرد و گفت: «إلّا قَلِيلاً». پس مقصود عموم مردم است، و باقى مى ماند براى شيطان، «غاوين»، كه عبارتند از: كسانى كه هدف را گم كرده اند، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «إنّ عِبَادِى لَيسَ لَكَ عَلَيهِم سُلطَانٌ إلّا مَن اتَّبَعَكَ مِنَ الغَاوِين».

و اضافۀ «عِبَاد» به «ى»، به منظور احترام به بندگان است.

و اين كه فرمود: «وَ كَفَى بِرَبِّكَ وَكِيلاً»، معنايش اين است كه: خدا بس است براى قيام بر اراده نفوس و اعمال ايشان، و براى نگهدارى منافع ايشان و سرپرستى امور ايشان. زيرا كلمۀ «وكيل»، به معناى متكفل شدن بر امور ديگرى است كه قائم مقام او در تدبير امور و گرداندن چرخ زندگى اوست.

از همين جا معلوم مى شود: اين كه مراد از اين كلمه، وكالت خاص الهى است، كه مخصوص به غير غاوين است. و در گذشته، بحث هاى مختلفى پيرامون سجده بر آدم گذشت، كه به درد اين مقام هم مى خورد. مانند: سوره «بقره»، «اعراف» و «حجر».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۰۳

بحث: (روایاتی در باره برخی آیات گذشته)

در تفسير عياشى، از ابن سنان، از ابى عبداللّه «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل آيه: «وَ إن ِمن قَريَةٍ إلّا نَحنُ مُهلِكُوهَا قَبلَ يَومَ القِيَامَة» فرمود: مقصود نابودى به مر گ و يا غير آن است. و در روايت ديگرى از همان جناب آمده كه مقصود از آن، قتل و يا مرگ و يا غير آن است.

مؤلف: شايد اين روايت دومى خواسته است همه آيه را تفسير كند، يك فقره را به قتل و يكى را به مرگ.

و در تفسير قمى، در ذيل آيه: «وَ مَا مَنَعنَا أن نُرسِلَ بِالآيَاتِ...» فرمود: اين آيه، در باره قريش نازل شده.

و در روايت ابى الجارود، از امام باقر «عليه السلام» نيز آمده كه در تفسير آيه فرمود:

رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از قوم خود درخواست كرد كه نزدش بيايند. جبرئيل نازل شد و گفت: خداى تعالى مى فرمايد: «وَ مَا مَنَعنَا أن نُرسِلَ بِالآيَاتِ إلّا أن كَذَّبَ بِهَا الأوَّلُون»: و ما هر وقت آيتى به سوى قريش مى فرستاديم و ايمان نمى آوردند، به همين جهت هلاكشان مى كرديم، وليكن اين كار را با قريش اين عصر نمى كنيم. چون نمى خواهيم با بودن تو در ميان آنان، آن ها را هلاك كنيم. لذا معجزاتى كه مى خواهند، نمى فرستيم.

و در الدرّ المنثور است كه احمد و نسائى و بزار و ابن جرير و ابن منذر و طبرانى و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته) و ابن مردويه و بيهقى، در كتاب دلائل خود، و ضياء، در كتاب مختاره خود، همگى از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت:

اهل مكه از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» اين چنين معجزه خواستند كه كوه صفا را برايشان طلا كند، و كوه هاى اطراف مكه كه آن شهر را محاصره نموده اند، از آن شهر دور شوند، تا بتوانند كشت و زرع كنند.

خطاب رسيد: «اگر مى خواهى در باره خواسته آن ها درنگ كنيم، و يا آن را برآوريم، و اگر اين معجزه را برايشان آورديم، آن وقت باز هم ايمان نياوردند، بدان كه همه آنان را هلاك خواهيم كرد، همچنان كه امم گذشته را به خاطر اين كه معجزه پيشنهاديشان را فرستاديم و ايمان نياوردند، هلاكشان نموديم. و آيه شريفه: «وَ مَا مَنَعنَا أن نُرسِلَ بِالآيَاتِ إلّا أن كَذَّبَ بِهَا الأوَّلُون» در همين باره نازل شد، و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: پس درنگ مى كنم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۰۴

مؤلف: قريب به اين معنا، به طرق زيادى روايت شده است.

و نيز، در الدرّ المنثور است كه: ابن جرير، از سهل بن سعد روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در خواب ديد كه بنى فلان «بنى اميه» در منبرش، همچون ميمون ها جست و خيز مى كنند، بسيار ناراحت شد، و تا زنده بود كسى او را خندان نديد. خداى تعالى اين آيه را فرستاد:«وَ مَا جَعَلنَا الرُّؤيَا الَّتِى أرَينَاكَ إلّا فِتنَةً لِلنَّاس».

و نيز، در آن كتاب آمده كه: ابن ابى حاتم، از ابن عمر روايت كرده كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: من فرزندان حكم بن ابى العاص را در خواب ديدم كه بر فراز منبرها بر آمده اند و ديدم كه در ريخت و قيافه ميمون ها بودند، و سپس خداى تعالى اين آيه را فرستاد: «وَ مَا جَعَلنَا الرُّؤيَا الَّتِى أرَينَاكَ إلّا فِتنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ المَلعُونَةَ»، كه منظور از آن شجره، دودمان حكم بن ابى العاص است.

و نيز، در همان كتاب است كه: ابن ابى حاتم از يعلى بن مرة روايت كرده كه گفت:

رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: در خواب ديدم كه بنى اميه در همه شهرها بر فراز منبرها برآمده اند، و اين كه به زودى بر شما سلطنت مى كنند، و شما، ايشان را بدترين ارباب خواهيد يافت. آنگاه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از آن به بعد، در اندوه عميقى فرو رفت، و بدين جهت، خداى تعالى، اين آيه را فرستاد: «وَ مَا جَعَلنَا الرُّؤيَا الَّتِى أرَينَاكَ إلّا فِتنَةً لِلنَّاس».


→ صفحه قبل صفحه بعد ←