تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱۶: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
جزبدون خلاصۀ ویرایش
 
(۱۷ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۴: خط ۴:




اين را هم بگوئيم كه به اعتراف بسيارى از مفسرين سياق آيات سياق تسليت است ، مى خواهد رسول گرامى خود را تسليت بگويد اين فتنه هاكه در رؤ يا به تونموديم چيز تازه اى نيست بلكه سنت خداى تعالى همواره بدين منوال بر امتحان بندگانش جريان داشته است .
اين را هم بگویيم كه به اعتراف بسيارى از مفسران، سياق آيات، سياق تسليت است. مى خواهد رسول گرامى خود را تسليت بگويد اين فتنه ها كه در رؤيا به تو نموديم، چيز تازه اى نيست، بلكه سنّت خداى تعالى، همواره بدين منوال بر امتحان بندگانش جريان داشته است.
بيان اينكه آيه شريفه ناظر به ((بنى اميه (( است
 
تمامى آنچه را كه گفتيم روايات عامه واتفاق احاديث خاصه تاءييد مى كند، زيرا در آنها آمده كه مراد از ((رؤ يا(( در اين آيه ، خوابى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) در باره بنى اميه ديد وشجره ملعونه شجره اين دودمان است ، وبه زودى روايات مزبور در بحث روايتى آينده از نظر خواننده خواهد گذشت . ان شاء اللّه تعالى .
==بيان اين كه آيه شريفه، ناظر به «بنى اميه» است==
البته جمعى از مفسرين نيز به نقلى كه از ابن عباس شده ، استناد كرده و گفته اند كه مراد از رويائى كه خداى تعالى به پيغمبرش نشان داد معراج رسول است ، ومراد از شجره ملعونه در قرآن شجره زقوم است اين عده از مفسرين همچنين گفته اند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) وقتى از معراج برگشت صبح آنشب به مشركين خبر داد كه ديشب به معراج رفتم ، مشركين تكذيب كرده ومسخره اش نمودند، وهمچنين وقتى مشركين آياتى را كه در آن اسم زقوم برده شده بود شنيدند مسخره كردند خداوند اين آيه را فرستاد كه آن خوابى كه ما به تونموديم همان معراج وشجره هم همان ز قوم است ، وما آن دورا جز مايه امتحان مردم قرار نداديم .
 
تمامى آنچه را كه گفتيم، روايات عامه و اتفاق احاديث خاصه تأييد مى كند. زيرا در آن ها آمده كه مراد از «رؤيا» در اين آيه، خوابى است كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در باره بنى اميه ديد و «شجره ملعونه»، شجره اين دودمان است، و به زودى روايات مزبور، در بحث روايتى آينده، از نظر خواننده خواهد گذشت. إن شاء اللّه تعالى.
 
البته جمعى از مفسران نيز به نقلى كه از ابن عباس شده، استناد كرده و گفته اند كه: مراد از رؤيایى كه خداى تعالى به پيغمبرش نشان داد، معراج رسول است، و مراد از «شجره ملعونه» در قرآن، «شجرۀ زقّوم» است.
 
اين عده از مفسران، همچنين گفته اند كه: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، وقتى از معراج برگشت، صبح آن شب به مشركان خبر داد كه ديشب به معراج رفتم. مشركان تكذيب كرده و مسخره اش نمودند. و همچنين وقتى مشركان آياتى را كه در آن اسم «زقّوم» برده شده بود، شنيدند، مسخره كردند. خداوند اين آيه را فرستاد كه آن خوابى كه ما به تو نموديم، همان معراج و شجره هم، همان «زقّوم» است، و ما آن دو را جز مايه امتحان مردم قرار نداديم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۹۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۹۳ </center>
پاسخ به مفسرينى كه رؤ يا را معراج وشجره معلونه را (شجره زقوم ) دانسته اند
==پاسخ به مفسّرانى كه «رؤيا» را معراج، و شجرۀ ملعونه را «شجره زقّوم» دانسته اند==
آن وقت وقتى به مفسرين مذكور اشكال شد كه آخر بنا به تصريح همه اهل لغت ((رؤ يا(( به معناى صحنه هائى است كه آدمى در خواب مى بيند واين چه ربطى به معراج (كه در بيدارى اتفاق افتاده ) دارد؟ چنين عذر مى آورند كه كلمه مذكور مانند رويت مصدر است ومعناى ديدن را مى دهد واختصاص به خواب ندارد، ويا مى گويند: رؤ يا هر چيزى است كه انسان آن را در شب ببيند چه در بيدارى وچه در خواب ويا مى گويند معراج را از اين نظر رويا خوانده كه در نظر مشركين چيزى شبيه به روياى خواب مى آمده ، ويا مى گويند: اين به زعم مشركين رويا خوانده شده همچنانكه قرآن سنگهائى را كه مشركين خدا مى خواندند، خدا خوانده .
 
ولذا مى بينيم كه بعضى از مشركين به رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) گفته اند: نكند اين عالم را در خواب ديده اى ، وچون چنين بوده خدا هم آن را رويا خوانده ، ويا مى گويند از اين نظر رويا خوانده شده كه از جهت اشتمالش بر عجائب يا از جهت سرعت وقوع ويا به شب واقع شدنش شبيه به رويا بوده است .
آن وقت، وقتى به مفسران مذكور اشكال شد كه: آخر بنا به تصريح همه اهل لغت «رؤيا» به معناى صحنه هایى است كه آدمى در خواب مى بيند، و اين، چه ربطى به معراج (كه در بيدارى اتفاق افتاده) دارد؟  
آنگاه عده اى ديگر به اين حرفها پاسخ داده اند كه در روايت عايشه و معاويه آمده كه معراج در خواب بوده .
 
ونيز وقتى اشكال شده كه معنا ندارد درخت زقوم را شجره ملعونه بنامند، مگر درخت چه كرده كه ملعون شود؟ در جواب گفته اند: مراد از لعن درخت لعن خورندگان آن است كه بطور مجاز اسناد، وبه منظور مبالغه در لعن به خود درخت گفته شده ، ويا گفته اند: لغت به معناى دورى است وشجره ملعونه در دورترين فاصله از رحمت خدا قرار دارد، چون در قعر جهنم واقع شده .
چنين عذر مى آورند كه: كلمۀ مذكور، مانند «رؤيت» مصدر است و معناى ديدن را مى دهد و اختصاص به خواب ندارد. و يا مى گويند: «رؤيا»، هر چيزى است كه انسان آن را در شب ببيند، چه در بيدارى و چه در خواب. و يا مى گويند: معراج را از اين نظر «رؤيا» خوانده، كه در نظر مشركان، چيزى شبيه به رؤياى خواب مى آمده. و يا مى گويند: اين به زعم مشركان «رؤيا» خوانده شده، همچنان كه قرآن، سنگ هایى را كه مشركان خدا مى خواندند، خدا خوانده.
ويا گفته اند: ((از اين جهت ملعون شده كه طلعش شبيه به سر شيطان ها است ، وچون شيطانها ملعونند آن نيز ملعون شده ((، ويا گفته اند: عرب هر غذاى ناپسند وسمى ومضر را ملعون مى خواند وشجره مزبور هم از اين جهت ملعون خوانده شده ((
 
حال بد نيست جوابى به اين حرفها بدهيم وبگذريم :
و لذا مى بينيم كه بعضى از مشركان به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» گفته اند: نكند اين عالَم را در خواب ديده اى، و چون چنين بوده، خدا هم آن را «رؤيا» خوانده. و يا مى گويند: از اين نظر «رؤيا» خوانده شده كه از جهت اشتمالش بر عجائب، يا از جهت سرعت وقوع، و يا به شب واقع شدنش، شبيه به رؤيا بوده است.
 
آنگاه عده اى ديگر، به اين حرف ها پاسخ داده اند كه در روايت عايشه و معاويه آمده كه معراج در خواب بوده.
 
و نيز وقتى اشكال شده كه: معنا ندارد درخت زقوم را «شجره ملعونه» بنامند، مگر درخت چه كرده كه ملعون شود؟  
 
در جواب گفته اند: مراد از لعن درخت، لعن خورندگان آن است كه به طور مجاز اسناد، و به منظور مبالغه در لعن، به خود درخت گفته شده. و يا گفته اند: لغت به معناى دورى است و «شجره ملعونه»، در دورترين فاصله از رحمت خدا قرار دارد. چون در قعر جهنم واقع شده.
 
و يا گفته اند: «از اين جهت ملعون شده كه طلعش، شبيه به سر شيطان ها است، و چون شيطان ها، ملعون اند، آن نيز ملعون شده». و يا گفته اند: «عرب هر غذاى ناپسند و سمّى و مضرّ را «ملعون» مى خواند، و شجره مزبور هم، از اين جهت ملعون خوانده شده».
 
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۹۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۹۴ </center>
اما اينكه در باره ((رؤ يا(( گفته اند همچون (رويت ) مصدر است يا به معناى ((ديدن در شب (( است ، جوابش اين است كه چنين معنائى در لغت ثابت نشده ودر سخنان نظم ونثر ادباى عرب شاهدى بر آن ديده نشده است وجز ادعاى محض دليل ديگرى ندارد.
حال بد نيست جوابى به اين حرف ها بدهيم و بگذريم:
واما اينكه گفته اند: ((معراج را رؤ يا ناميدن از باب تسليم به اعتقاد خصم است كه مى پنداشته اگر معراجى بوده در خواب بوده است ، همچنانكه خداى تعالى سنگ وچوبهاى مشركين را خداى ايشان ناميده ، واين معنايش امضاى خدائى آنها نيست ((، در جواب مى گوئيم بر ما واجب است كه كلام خداى را از چنين توجيهاتى منزه بدانيم ، اگر قرآن كريم چنين كارى كرده بود قرينه اى مى آورد كه بفهماند چه عنايتى در كار بوده ، وقضيه خدايان مشركين را هم قبول نداريم ، زيرا هيچ جاى قرآن معبودهاى مشركين را خدا نخوانده ، وحتى شركاء هم نناميده ، واگر اسمى از آنها برده به تعبير ((خدايان ايشان (( ويا ((شركاء ايشان (( آورده نه آلهه وشركاء، تا كاملا بفهماند كه قرآن و اهل قرآن خدايان ايشان را قبول ندارند، نظير اين جواب را بر آن استدلالشان هم كه گفته اند: از باب تسميه ((معراج (( به ((رؤ يا(( است نيز مى توان آورد، چرا كه بطور كلى مجاز قرينه مى خواهد، وبدون قرينه نمى شود كلامى را حمل بر معناى مجازيش كرد، واگر قرينه اى در كار بود قائلين به معراج روحى ، به كلمه رويا در اين آيه - بنابراين كه ناظر به داستان معراج باشد - استدلال نمى كردند، بلكه به همان قرينه تمسك مى جستند.
 
واما اينكه در جواب گفتند ((اصلا معراج در خواب اتفاق افتاده ((، بطلانش در اول سوره در تفسير آيه اسراء گذشت ((
اما اين كه در باره «رؤيا» گفته اند: همچون «رؤيت»، مصدر است، يا به معناى «ديدن در شب» است، جوابش اين است كه: چنين معنایى در لغت ثابت نشده، و در سخنان نظم و نثر ادباى عرب، شاهدى بر آن ديده نشده است و جز ادعاى محض، دليل ديگرى ندارد.
وبقيه پاسخ ‌هائى كه داده اند نيز هيچيك استدلالى نيست ، مثلا يكى اين بود كه مقصود از شجره ملعونه شجره اى است كه خورندگانش ملعونند، ومنظور از اين تعبير، مبالغه در لعنت ايشان است ، واين حرف هر چند در محاورات عامه نمونه اش ديده مى شود كه وقتى مى خواهند كسى را نا سزا بگويند زن اورا به بدى ياد مى كنند، دختر اورا مى گويند، پدر و مادر وقوم وقبيله اش را دشنام مى دهند تا در دشنام خود اومبالغه كرده باشند، گاهى هم از اين باب آن آسمانى كه بر اوسايه افكنده ، وآن سرزمينى كه اورا در خود جاى داده وآن خانه اى كه اورا در خود گنجانيده ، وآن مردمى كه با اومعاشرت مى كنند همه را به باد فحش مى گيرند، آرى چنين چيزى در محاورات مردم بى سر وبى پا هست ولى مگر هر چه در محاورات ديده شد بايد در قرآن كريم هم راه داده و آيات آن را بر طبق آن محاورات ، معنا كرد؟ در حالى كه ادب قرآن چنين اجازه اى را به ما نمى دهد، كه به اونسبت لعنت به درختى دهيم كه مردم بد از ميوه اش خورده اند.
 
و اما اين كه گفته اند: «معراج» را رؤيا ناميدن، از باب تسليم به اعتقاد خصم است كه مى پنداشته اگر معراجى بوده، در خواب بوده است، همچنان كه خداى تعالى، سنگ و چوب هاى مشركان را خداى ايشان ناميده، و اين معنايش امضاى خدایى آن ها نيست».
 
در جواب مى گویيم:
 
بر ما واجب است كه كلام خداى را از چنين توجيهاتى منزه بدانيم. اگر قرآن كريم چنين كارى كرده بود، قرينه اى مى آورد كه بفهماند چه عنايتى در كار بوده، و قضيه خدايان مشركان را هم قبول نداريم. زيرا هيچ جاى قرآن، معبودهاى مشركان را خدا نخوانده، و حتى شركاء هم نناميده، و اگر اسمى از آن ها برده، به تعبير «خدايان ايشان» و يا «شركاء ايشان» آورده، نه آلهه و شركاء، تا كاملا بفهماند كه قرآن و اهل قرآن، خدايان ايشان را قبول ندارند.
 
نظير اين جواب را بر آن استدلالشان هم كه گفته اند: از باب تسميه «معراج» به «رؤيا» است، نيز مى توان آورد. چرا كه به طور كلّى مجاز قرينه مى خواهد، و بدون قرينه نمى شود كلامى را بر معناى مجازی اش حمل كرد، و اگر قرينه اى در كار بود، قائلان به معراج روحى، به كلمه «رؤيا» در اين آيه - بنابراين كه ناظر به داستان معراج باشد - استدلال نمى كردند، بلكه به همان قرينه تمسك مى جستند.
 
و اما اين كه در جواب گفتند: «اصلا معراج در خواب اتفاق افتاده»، بطلانش در اول سوره، در تفسير آيه «إسراء» گذشت.
 
و بقيه پاسخ ‌هایى كه داده اند نيز، هيچ يك استدلالى نيست. مثلا يكى اين بود كه مقصود از «شجره ملعونه»، شجره اى است كه خورندگانش ملعون اند، و منظور از اين تعبير، مبالغه در لعنت ايشان است، و اين حرف، هر چند در محاورات عامه نمونه اش ديده مى شود كه وقتى مى خواهند كسى را ناسزا بگويند، زن او را به بدى ياد مى كنند، دختر او را مى گويند، پدر و مادر و قوم و قبيله اش را دشنام مى دهند، تا در دشنام خود او، مبالغه كرده باشند. گاهى هم از اين باب آن آسمانى كه بر او سايه افكنده، و آن سرزمينى كه او را در خود جاى داده و آن خانه اى كه او را در خود گنجانيده، و آن مردمى كه با او معاشرت مى كنند، همه را به باد فحش مى گيرند.
 
آرى، چنين چيزى در محاورات مردم بى سر و بى پا هست، ولى مگر هرچه در محاورات ديده شد، بايد در قرآن كريم هم راه داده و آيات آن را بر طبق آن محاورات، معنا كرد؟ در حالى كه ادب قرآن چنين اجازه اى را به ما نمى دهد، كه به او نسبت لعنت به درختى دهيم كه مردم بد از ميوه اش خورده اند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۹۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۹۵ </center>
ونيز اينكه گفتند: ((اصلا لعنت به معناى مطلق راندن ودور كردن است ((، در جواب مى گوئيم كه چنين چيزى در لغت ثابت نشده ، آنچه كه در قرآن آمده وقرائن بر آن دلالت كرده اند اين است كه لعنت به معناى دورى از رحمت وكرامت الهى است ، واينكه گفته شد آيه مورد بحث ، نظير آيه ((شجرة تنبت فى اصل الجحيم (( است واصل جحيم چون دورترين نقاط ازرحمت است ، پس شجره ملعونه هم همان شجره است ، در پاسخش مى گوئيم : اگر مقصود از رحمت ، بهشت است ، ادعاى شما دليلى ندارد، چون كسى نمى داند كه اصل جحيم با بهشت چه فاصله اى دارد، واگر مقصود از رحمت معناى مقابل عذابست لازمه اش اين است كه ملعونه بودن شجره به معناى دور بودن از رحمت وكرامت باشد، ومقتضاى اين حرف اين است كه خود جهنم و عذابهائى كه در آن آماده شده وملائكه آتش وخزنه دوزخ ، همه مغضوب خدا ودور از رحمت اوباشند وحال آنكه هيچيك از آنها ملعون نيستند، بلكه لعنت وغضب ودورى ، از آن كسانى از جن وانس ‍ است كه در آن عذابها معذب مى باشند.
و نيز اين كه گفتند: «اصلا لعنت به معناى مطلق راندن و دور كردن است»، در جواب مى گویيم كه:
واما اينكه گفتند ((از اين جهت آن را ملعون خوانده اند كه طلع آن شبيه به كله شيطان ها است ، وچون شيطانها ملعونند آن درخت را نيز ملعون خوانده ((، جوابش اين است كه اين يك مجاز در اسناد نمونه ونو ظهورى است كه كمتركسى به قرينه آن پى مى برد، بنابراين همه ايرادها كه به وجه اول كرديم به اين نيز وارد است .
 
واينكه گفتند: ((عرب هر غذاى ناپسند ومضرى را ملعون مى نامند نيز صحيح نيست ، زيرا بايد اول چنين استعمالى را ثابت كنيم آنگاه چنين نسبت غير ثابتى را به جاى اينكه به ميوه درخت بدهيم ، بدون قرينه به درخت نسبت دهيم ، وبه هر حال اينكه اين معنا يكى از معانى لعن بوده باشد ثابت نيست ، بلكه ظاهرا اگر درختى را به صفت ملعونيت توصيف كنند همان معناى معروف لعن از آن فهميده مى شود، وعموم مردم هم چيزى را كه نمى پسندند وطعام وشرابى كه دوست نمى دارند ملعون مى نامند.
چنين چيزى در لغت ثابت نشده. آنچه كه در قرآن آمده و قرائن بر آن دلالت كرده اند، اين است كه لعنت به معناى دورى از رحمت و كرامت الهى است، و اين كه گفته شد آيه مورد بحث، نظير آيه «شَجَرَةً تَنبُتُ فِى أصلِ الجَحِيم» است و اصل جحيم، چون دورترين نقاط از رحمت است، پس «شجره ملعونه» هم، همان شجره است.
واما اينكه مطلب را به ابن عباس نسبت داده اند، به فرض كه وى چنين حرفى زده باشد تازه ثابت نمى شود، چون حجت نيست ، آن هم با معارضه اى كه با حديث آينده عايشه دارد، وهمچنين احاديثى ديگر كه تفسير رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) را متضمن است كه ديگر حرفى بالاى حرفش نيست ، وروايات ديگر نمى تواند با آن معارضه كند.
 
وجه ديگرى كه ((رؤ يا(( را به جنگ بدر مربوط دانسته است ورد آن
در پاسخش مى گویيم:  
در كشاف در ذيل آيه ((واذ قلنا لك انّ ربّك احاط بالنّاس (( گفته است معنايش اين است كه به ياد آور روزى را كه به تووحى نموديم كه پروردگار تواحاطه به مردم قريش دارد، وتورا به واقعه بدر وپيروزى در آن واقعه وشكستن دشمن نويد داديم وآن نؤ يد را در جمله ((سيهزم الجمع ويولّون الدّبر(( وجمله ((قل للّذين كفروا ستغلبون و تحشرون (( وجملاتى ديگر محقق ساخته وآنگاه بر حسب عادتى كه در خبر دادن دارد فرموده است خداوند به مردم احاطه دارد.
 
اگر مقصود از رحمت، بهشت است، ادعاى شما دليلى ندارد. چون كسى نمى داند كه اصل جحيم با بهشت چه فاصله اى دارد، و اگر مقصود از رحمت، معناى مقابل عذاب است، لازمه اش اين است كه ملعونه بودن شجره، به معناى دور بودن از رحمت و كرامت باشد، و مقتضاى اين حرف، اين است كه خود جهنم و عذاب هایى كه در آن آماده شده و ملائكه آتش و خزنه دوزخ، همه مغضوب خدا و دور از رحمت او باشند، و حال آن كه هيچ يك از آن ها ملعون نيستند، بلكه لعنت و غضب و دورى، از آن كسانى از جنّ و انس است كه در آن عذاب ها، معذّب مى باشند.
 
و اما اين كه گفتند: «از اين جهت آن را ملعون خوانده اند كه طَلع آن، شبيه به كلّۀ شيطان ها است، و چون شيطان ها ملعون اند، آن درخت را نيز ملعون خوانده».
 
جوابش اين است كه: اين يك مجاز در اسناد نمونه و نوظهورى است كه كمتر كسى به قرينه آن پى مى برد. بنابراين، همه ايرادها كه به وجه اول كرديم، به اين نيز وارد است.
 
و اين كه گفتند: «عرب هر غذاى ناپسند و مضرّى را ملعون مى نامند، نيز صحيح نيست». زيرا بايد اول چنين استعمالى را ثابت كنيم، آنگاه چنين نسبت غيرثابتى را به جاى اين كه به ميوه درخت بدهيم، بدون قرينه به درخت نسبت دهيم. و به هر حال، اين كه اين معنا يكى از معانى لعن بوده باشد، ثابت نيست، بلكه ظاهرا اگر درختى را به صفت ملعونيت توصيف كنند، همان معناى معروف لعن از آن فهميده مى شود، و عموم مردم هم چيزى را كه نمى پسندند و طعام وشرابى كه دوست نمى دارند، ملعون مى نامند.
 
و اما اين كه مطلب را به ابن عباس نسبت داده اند، به فرض كه وى چنين حرفى زده باشد، تازه ثابت نمى شود، چون حجت نيست. آن هم با معارضه اى كه با حديث آينده عايشه دارد. و همچنين احاديثى ديگر كه تفسير رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم) را متضمن است، كه ديگر حرفى بالاى حرفش نيست، و روايات ديگر نمى تواند با آن معارضه كند.
 
در كشّاف، در ذيل آيه: «وَ إذ قُلنَا لَكَ إنَّ رَبَّكَ أحَاطَ بِالنَّاس» گفته است: معنايش اين است كه به ياد آور روزى را كه به تو وحى نموديم كه پروردگار تو، به مردم قريش احاطه دارد، و تو را به واقعه «بدر» و پيروزى در آن واقعه و شكستن دشمن نويد داديم، و آن نويد را در جملۀ «سَيُهزَمُ الجَمعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُر» و جملۀ «قُل لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغلَبُونَ وَ تُحشَرُون»، و جملاتى ديگر محقق ساخته، و آنگاه بر حسب عادتى كه در خبر دادن دارد، فرموده است: «خداوند به مردم احاطه دارد».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۹۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۹۶ </center>
ودر بحبوحه اى كه دودشمن به جان هم افتاده بودند ورسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) با ابى بكر در عريش قرار داشت ودعا مى كرد كه : اللّهمّ انّى اسئلك عهدك ووعدك - خدايا از همان عهد و وعده اى كه دادى درخواست مى كنم ((، آنگاه از عريش بيرون آمد در حالى كه زرهى به تن داشت ، مردم را عليه دشمن تحريك نموده و مى فرمود: ((سيهزم الجمع ويولّون الدّبر(( به زودى جمعشان پراكنده گشته وپا به فرار مى گذارند.
و در بحبوحه اى كه دو دشمن به جان هم افتاده بودند و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، با ابوبكر در عريش قرار داشت و دعا مى كرد كه: اللَّهُمَّ إنِّى أسئَلُكَ عَهدَكَ وَ وَعدَكَ: خدايا! از همان عهد و وعده اى كه دادى، درخواست مى كنم». آنگاه از عريش بيرون آمد، در حالى كه زرهى به تن داشت، مردم را عليه دشمن تحريك نموده و مى فرمود: «سَيُهزَمُ الجَمعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُر» به زودى جمعشان پراكنده گشته و پا به فرار مى گذارند».
وشايد خداى تعالى در عالم رويا قتلگاه ايشان را هم به آن جناب نشان داده باشد، چون وقتى به چاه بدر رسيد اشاره به زمين كرد وفرمود: مثل اينكه قتلگاه دشمن را مى بينم ، آنگاه فرمود: اينجا قتلگاه فلانى واينجا از آن فلانى است ، همين گفته ها به عنوان وحيى كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) شده به گوش قريش رسيد وفهميدند كه در خواب قتلگاه چه كسانى به وى نمودار شده در مقابل مسخره اش كردند وقاه قاه خنديدند، ودر استهزاء آن جناب شتابزدگى هم داشتند.
 
ووقت ى شنيدند كه مى خواند: ((ان شجرة الزّقوم طعام الاثيم (( آن را نيز به باد مسخره گرفته وگفتند: محمد از يك طرف مى گويد جهنم سنگ را هم مى سوزاند از طرفى ديگر مى گويد از ميان آن درخت سبز مى شود! زمخشرى در معناى آيه چنين ادامه مى دهد كه اين آيات به منظور تخويف وترساندن بندگان نازل شده ومشركين در روز بدر به عذاب دنيا كه عبارت از كشته شدن باشد مبتلاشدند، اين بود تفسيرى كه زمخشرى براى آيه كرده ، آنگاه وقتى به مساءله رؤ يا مى رسد گفته هاى قبلى خود را فراموش نموده وآن را با مساءله معراج تطبيق مى كند.
و شايد خداى تعالى در عالم رؤيا قتلگاه ايشان را هم به آن جناب نشان داده باشد. چون وقتى به چاه «بدر» رسيد، به زمين اشاره كرد و فرمود: مثل اين كه قتلگاه دشمن را مى بينم. آنگاه فرمود: اين جا، قتلگاه فلانى و اين جا، از آنِ فلانى است. همين گفته ها، به عنوان وحيى كه به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» شده، به گوش قريش رسيد و فهميدند كه در خواب، قتلگاه چه كسانى به وى نمودار شده، در مقابل مسخره اش كردند و قاه قاه خنديدند، و در استهزاء آن جناب شتابزدگى هم داشتند.
از اينجا معلوم مى شود كه وى تفسير رويا را به معراج نپسنديده و خواسته است بگويد كه در روايت چنين آمده ، آنگاه از آن صرفنظر كرده وخودش به روياى واقعه بدر قبل از وقوع آن تفسير نموده .
 
زمخشرى هر چند به اين وسيله از تفسير رويا به معراج فرار كرده ، و ليكن در محذور ديگرى افتاده كه كمتر از محذور آن تفسير نيست ،
و وقتى شنيدند كه مى خواند: «إنَّ شَجَرةَ الزَّقُّومِ طَعَامُ الأثِيم»، آن را نيز به باد مسخره گرفته و گفتند: محمّد از يك طرف مى گويد: «جهنّم، سنگ را هم مى سوزاند، از طرفى ديگر مى گويد از ميان آن، درخت سبز مى شود»!  
 
زمخشرى، در معناى آيه چنين ادامه مى دهد كه: اين آيات به منظور تخويف و ترساندن بندگان نازل شده و مشركان در روز «بدر»، به عذاب دنيا كه عبارت از كشته شدن باشد، مبتلا شدند.
 
اين بود تفسيرى كه زمخشرى براى آيه كرده. آنگاه وقتى به مسأله «رؤيا» مى رسد، گفته هاى قبلى خود را فراموش نموده و آن را با مسأله معراج تطبيق مى كند.
 
از اين جا معلوم مى شود كه وى، تفسير «رؤيا» را به معراج نپسنديده و خواسته است بگويد كه در روايت چنين آمده. آنگاه از آن صرف نظر كرده و خودش به رؤياى واقعه «بدر» قبل از وقوع آن تفسير نموده.
 
زمخشرى، هرچند به اين وسيله از تفسير «رؤيا» به «معراج» فرار كرده، وليكن در محذور ديگرى افتاده كه كمتر از محذور آن تفسير نيست، اگر شديدتر از آن نباشد، و آن، اين است كه:
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۹۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۹۷ </center>
اگر شديدتر از آن نباشد وآن اين است كه رؤ يا را به اين احتمال تفسير كرد كه ممكن است رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم ) چنين خوابى ديده باشد، وهيچ فكر نكرده كه مگر ممكن است قرآن كريم را به احتمال تفسير نمود؟ چطور چنين جراتى به خود داده كه قرآن را به توهمى تفسير كند كه هيچ شاهد ودليلى بر آن نباشد، نه در خود آيات و نه در خارج ؟.
 
بعضى ديگر گفته اند: مراد از ((رؤ يا(( خوابى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) ديد كه در آينده وارد مكه ومسجد الحرام خواهد شد، وهمان رويائى است كه خداى سبحان در آيه ((لقد صدق اللّه رسوله الرويا...(( به آن اشاره مى كند.
«رؤيا» را به اين احتمال تفسير كرد كه ممكن است رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» چنين خوابى ديده باشد، و هيچ فكر نكرده كه مگر ممكن است قرآن كريم را به احتمال تفسير نمود؟ چطور چنين جرأتى به خود داده كه قرآن را به توهّمى تفسير كند، كه هيچ شاهد و دليلى بر آن نباشد. نه در خود آيات و نه در خارج؟
اشكال اين حرف اين است كه روياى در آيه مورد بحث رويائى است كه قبل از هجرت واقع شده ورويائى كه ايشان مى گويند بعد از هجرت و قبل از صلح حديبيه اتفاق افتاده ، وما ان شاء الله به زودى در باره آن رويا بحث خواهيم نمود.
 
بعضى ديگر به ابى مسلم مفسر نسبت داده اند كه گفته مراد از ((شجره ملعونه (( در قرآن يهود است .
بعضى ديگر گفته اند: مراد از «رؤيا»، خوابى است كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» ديد، كه در آينده وارد مكه و مسجدالحرام خواهد شد، و همان رؤيایى است كه خداى سبحان، در آيه «لَقَد صَدَقَ اللّهُ رَسُولَهُ الرُؤيَا...»، به آن اشاره مى كند.
ودر اينكه آيا مى توان آيه را به اين وجه تفسير نمود يا نه بحثش گذشت .
 
وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَئكةِ اسجُدُوا لاَدَمَ فَسجَدُوا إِلاإِبْلِيس ‍ قَالَ ءَ أَسجُدُ لِمَنْ خَلَقْت طِيناً(۶۱)
اشكال اين حرف اين است كه: رؤياى در آيه مورد بحث، رؤيایى است كه قبل از هجرت واقع شده، و رؤيایى كه ايشان مى گويند، بعد از هجرت و قبل از صلح «حديبيّه» اتفاق افتاده، و ما إن شاء الله، به زودى در باره آن «رؤيا» بحث خواهيم نمود.
در مجمع البيان از زجاج نقل مى كند كه گفته : كلمه ((طينا(( به خاطر اينكه حال است منصوب شده ، ومعنايش اين است كه تواى خدا آدمرا در حالى كه از گل بود خلق فرمودى ((، ونيز ممكن است كه در تقدير ((من طين (( بوده بعد از افتادن كلمه ((من (( به فعل ((خلقت (( وصل شده ومنصوب گرديده است ، همچنانكه در آيه ((ان تسترضعوا اولادكم (( همينطور شده ، يعنى در تقدير ((لاولادكم (( بوده بعد از افتادن ((لام (( منصوب شده است . بعضى هم گفته اند كه منصوب شدنش از اين باب است كه كلمه مورد بحث ، تميز است نه حال .
 
ودر كشاف احتمال داده كه حال براى موصول باشد نه مفعول ((خلقت (( همچنانكه زجاج وبعضى گفته اند: در هر حال حاليه بودن خلاف ظاهر است ، زيرا كلمه ((طينا(( جامد است ، وحال بايد مشتق باشد.
بعضى ديگر به ابومسلم مفسّر نسبت داده اند كه گفته: مراد از «شجره ملعونه» در قرآن، «يهود» است.
و در اين كه آيا مى توان آيه را به اين وجه تفسير نمود، يا نه، بحثش گذشت.
 
«'''وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائكةِ اسجُدُوا لاَدَمَ فَسَجَدُوا إِلّا إِبْلِيسَ قَالَ ءَأَسجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً'''»:
 
در مجمع البيان، از زجاج نقل مى كند كه گفته: كلمۀ «طِيناً» به خاطر اين كه حال است، منصوب شده، و معنايش اين است كه: «تو اى خدا، آدم را در حالى كه از گِل بود، خلق فرمودى». و نيز ممكن است كه در تقدير «مِن طِينٍ» بوده، بعد از افتادن كلمۀ «مِن»، به فعل «خَلَقتَ» وصل شده و منصوب گرديده است، همچنان كه در آيه: «أن تَستَرضِعُوا أولَادَكُم» همين طور شده. يعنى در تقدير «لِأولَادِكُم» بوده، بعد از افتادن «لام»، منصوب شده است. بعضى هم گفته اند كه: منصوب شدنش، از اين باب است كه كلمه مورد بحث، تميز است، نه حال.
 
و در كشّاف احتمال داده كه حال براى موصول باشد، نه مفعول «خَلَقتَ»، همچنان كه زجاج و بعضى گفته اند: در هر حال، حاليه بودن خلاف ظاهر است، زيرا كلمۀ «طِيناً»، جامد است، و حال بايد مشتق باشد.
<span id='link130'><span>
<span id='link130'><span>
==يادآورى داستان سجده نكردن ابليس بر آدم (ع ) وآغاز عصيان واغواى او ==
 
در اين آيه شريفه يادآورى ديگرى است براى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم ) وآن داستان ابليس وماجرائى است كه ميان اوو خداى سبحان اتفاق افتاد، آن موقعى كه امر خدا به سجده به آدم را عصيان ورزيد تا نسبت به وضع مردم خيلى ناراحت نشود وبداند كه جنس بشر از ازل همينطور بوده كه اوامر خداى راسبك شمرده ودر برابر حق سرپيچى واستكبار مى ورزند، واعتنائى به آيات خدا نمى كنند، واز اين به بعد هم همواره چنين خواهد بود، بياد آور كه چگونه ابليس قسم خورد كه گريبان ذريه آدم را بگيرد، وخدا هم اورا بر كسانى كه اطاعتش كنند مسلط فرمود، واحدى از پيروان دعوت اوو دعوت سواران وپيادگان از لشگر اورا استثناء نكرد، وكسانى را استثناء كرد كه از بندگان مخلص خدا باشند.
==يادآورى داستان سجده نكردن ابليس بر آدم «ع» و آغاز عصيان و اغواى او ==
بنابراين معناى آيه چنين مى شود: به ياد آر زمانى را كه پروردگارت به ملائكه گفت : بر آدم سجده كنيد، همه سجده كردند مگر ابليس ، در اينجا مثل اينكه كسى پرسيده باشد: خوب ابليس چكار كرد ويا چه گفت ؟ در جوابش فرمود: امر خداى را نادرست تلقى كرده وگفت : آيا من سجده كنم ؟ - اين استفهام را انكارى گويند - در برابر كسى كه اورا از گل آفريدى با اينكه مرا از آتش خلق كرده اى كه شرافت آتش بيشتر ازگل است .
در اين آيه شريفه، يادآورى ديگرى است براى رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، و آن، داستان ابليس و ماجرایى است كه ميان او و خداى سبحان اتفاق افتاد. آن موقعى كه امر خدا به سجده به آدم را عصيان ورزيد تا نسبت به وضع مردم خيلى ناراحت نشود و بداند كه جنس بشر، از ازل همين طور بوده كه اوامر خداى را سبك شمرده و در برابر حق سرپيچى و استكبار مى ورزند، و اعتنایى به آيات خدا نمى كنند، و از اين به بعد هم همواره چنين خواهد بود.
وبطورى كه ملاحظه مى كنيد در آيه شريفه مطالبى به منظور اختصار حذف شده ، چون سياق اقتضاى اين اختصار را داشت ، زيرا مقصود بيان علل وعواملى است كه باعث شد ظلم وفساد بنى آدم استمرار و دوام يابد ونسلش برچيده نگردد، ودر اين باره نخست اين را فرمود كه اولين بشر به آيات ومعجزات اقتراحى خودش ايمان نياورد، آخرين هم پيروهمان اولين اند، وايمان نخواهند آورد، وسپس به پيغمبر گرامى خود ياد آور شد كه در اين ميان فتنه ها در كار است ، كه به زودى ظهور نموده وامت اسلام را در بوته امتحان خود داغ مى كند، آنگاه داستان آدم وابليس را خاطر نشان مى فرمايد كه ابليس سوگند خورد ذريه آدم را گمراه سازد، واز خدا در خواست كرد كه اورا بر كرده اش مسلط سازد، پس خيلى بعيد نيست كه اكثر مردم به سوى راه ضلالت گرائيده ودر ظلم وطغيان واعراض از آيات خدا غوطه ور گردند، چون از يكسو فتنه هاى الهى احاطه شان كرده واز سوى ديگر شيطان با قشون سواره و پياده اش محاصره شان نموده است .
 
قَالَ أَ رَءَيْتَك هَذَا الَّذِى كرَّمْت عَلىَّ لَئنْ أَخَّرْتَنِ إِلى يَوْمِ الْقِيَمَةِ لاَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلاقَلِيلاً(۶۲)
به ياد آور كه چگونه ابليس قسم خورد كه گريبان ذرّيه آدم را بگيرد، و خدا هم او را بر كسانى كه اطاعتش كنند، مسلط فرمود، و احدى از پيروان دعوت او و دعوت سواران و پيادگان از لشگر او را استثناء نكرد، و كسانى را استثناء كرد كه از بندگان مخلص خدا باشند.
كاف در كلمه ((ارايتك (( زائده است ، وهيچ محلى از اعراب ندارد، فقط معناى خطاب را مى رساند چنانچه در اسماء اشاره اين كار را مى كند، ومراد شيطان از اينكه گفت : ((الّذى كرمت على (( آدم (عليه السلام ) است ، برترى دادن آدم بر ابليس همان است كه خداى تعالى اورا وادار كرد كه تا بر اوسجده كند، وچون نكرد از درگاه خودش براند.
 
واز همينجا روشن مى شود كه ابليس از دستور سجده كردن بر آدم همين تفضيل را فهميده چنانچه از كلام ملائكه در پاسخ خداى تعالى كه گفتند: ((آيا در زمين خلقى قرار مى دهى كه فساد وخونريزى كنند(( فهميد كه خلق آينده نيز گناه مى توانند بكنند، ولذا جرات وجسارت به خرج داده تصميم گرفت ذريه آدم را اغواء كند، ودر تفسير آيه ((اءتجعل من يفسد...(( (سوره بقره ، آيه ) مطالبى كه نافع باشد گذشت .
بنابراين، معناى آيه چنين مى شود:  
 
به ياد آر زمانى را كه پروردگارت به ملائكه گفت: بر آدم سجده كنيد. همه سجده كردند، مگر ابليس. در اين جا، مثل اين كه كسى پرسيده باشد: خوب، ابليس چه كار كرد و يا چه گفت؟ در جوابش فرمود: امر خداى را نادرست تلقى كرده و گفت: آيا من سجده كنم؟ - اين استفهام را انكارى گويند - در برابر كسى كه او را از گِل آفريدى، با اين كه مرا از آتش خلق كرده اى، كه شرافت آتش، بيشتر از گِل است.
 
و به طورى كه ملاحظه مى كنيد، در آيه شريفه، مطالبى به منظور اختصار حذف شده. چون سياق اقتضاى اين اختصار را داشت. زيرا مقصود، بيان علل و عواملى است كه باعث شد ظلم و فساد بنى آدم استمرار و دوام يابد و نسلش برچيده نگردد، و در اين باره، نخست اين را فرمود كه: اولين بشر به آيات و معجزات اقتراحى خودش ايمان نياورد، آخرين هم پيرو همان اولين اند، و ايمان نخواهند آورد. و سپس به پيغمبر گرامى خود يادآور شد كه در اين ميان، فتنه ها در كار است، كه به زودى ظهور نموده و امت اسلام را در بوته امتحان خود داغ مى كند.
 
آنگاه داستان آدم و ابليس را خاطرنشان مى فرمايد كه: ابليس سوگند خورد ذرّيه آدم را گمراه سازد، و از خدا درخواست كرد كه او را بر كرده اش مسلط سازد. پس خيلى بعيد نيست كه اكثر مردم به سوى راه ضلالت گراییده و در ظلم و طغيان و اعراض از آيات خدا غوطه ور گردند. چون از يك سو، فتنه هاى الهى احاطه شان كرده و از سوى ديگر، شيطان با قشون سواره و پياده اش، محاصره شان نموده است.
«'''قَالَ أَرَأيْتَك هَذَا الَّذِى كرَّمْتَ عَلىَّ لَئنْ أَخَّرْتَنِ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لاَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلّا قَلِيلاً '''»:
 
«كاف» در كلمۀ «أرَأيتَكَ» زائده است، و هيچ محلى از اعراب ندارد. فقط معناى خطاب را مى رساند، چنانچه در اسماء اشاره، اين كار را مى كند. و مراد شيطان از اين كه گفت: «الَّذِى كَرَّمتَ عَلَىَّ»، آدم «عليه السلام» است، برترى دادن آدم بر ابليس همان است كه خداى تعالى او را وادار كرد كه تا بر او سجده كند، و چون نكرد، از درگاه خودش براند.
 
و از همين جا روشن مى شود كه ابليس از دستور سجده كردن بر آدم، همين تفضيل را فهميده، چنانچه از كلام ملائكه در پاسخ خداى تعالى كه گفتند: «آيا در زمين خلقى قرار مى دهى كه فساد و خونريزى كنند» فهميد كه خلق آينده نيز گناه مى توانند بكنند. و لذا جرأت و جسارت به خرج داده، تصميم گرفت ذرّيه آدم را اغواء كند. و در تفسير آيه «أتَجعَلُ مَن يُفسِدُ...» (سوره بقره، آيه ۳۰)، مطالبى كه نافع باشد، گذشت.
<span id='link131'><span>
<span id='link131'><span>
==معناى قول شيطان : ((==
 
لاحتنكن ذريته الاقليلا((
==معناى قول شيطان: «لَأحتَنِكَنَّ ذُرِّيَتَهُ إلّا قَلِيلاً»==
كلمه ((احتناك (( به طورى كه در مجمع البيان گفته به معناى قطع شدن از ريشه است ، ووقتى گفته مى شود: ((احتنك فلان ما عند فلان من مال اوعلم - فلانى آنچه مال يا علم نزد فلان كس بود همه را احتناك كرد(( معنايش اين است كه جستجونموده تا دينار آخرش را از او گرفت ، ويا وقتى گفته مى شود: ((احتنك الجراد المزرع - ملخ زراعت را احتناك كرد(( معنايش اين است كه تا دانه آخرش را خورد.
كلمۀ «إحتناك» - به طورى كه در مجمع البيان گفته - به معناى قطع شدن از ريشه است. و وقتى گفته مى شود: «إحتَنَكَ فُلَانٌ مَا عِندَ فُلَانٍ مِن مَالٍ أو عِلمٍ: فلانى آنچه مال يا علم نزد فلان كس بود، همه را احتناك كرد»، معنايش اين است كه جستجو نموده، تا دينار آخرش را از او گرفت. و يا وقتى گفته مى شود: «إحتَنَكَ الجَرَادُ المَزرَعَ: ملخ زراعت را احتناك كرد»، معنايش اين است كه تا دانه آخرش را خورد.
بعضى گفته اند اصل اين كلمه از ((حنك (( است ، وقتى گفته مى شود: ((حنك الدابة بحبلها(( معنايش اين است كه ريسمانى به گردن حيوان بست واورا كشيد، وظاهرا معناى آخرى معناى اصلى احتناك است ، چون احتناك خود به معناى افسار كردن است .
 
ومعناى آيه اين است كه ابليس بعد از آنكه سرپيچى كرد دچار غضب الهى شد وگفت : پروردگارا اين بود آن كس كه مرا به سجده كردن بر وى ماءمور نمودى ؟ وچون انجام ندادم از درگاه خودت دورم ساختى ؟ سوگند كه اگر تا روز قيامت كه مدت عمر بشر در زمين است مرا مهلت دهى فرد فرد ذريه اورا افسار مى كنم مگر اندكى را كه بندگان مخلص تواند.
بعضى گفته اند: اصل اين كلمه، از «حنك» است. وقتى گفته مى شود: «حَنَكَ الدَّابَّةُ بِحَبلِهَا»، معنايش اين است كه: ريسمانى به گردن حيوان بست و او را كشيد، و ظاهرا معناى آخرى، معناى اصلى «احتناك» است. چون احتناك، خود به معناى افسار كردن است.
قَالَ اذْهَب فَمَن تَبِعَك مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَاؤُكمْ جَزَاءً مَّوْفُوراً(۶۳)
 
بعضى گفته اند: امر ((برو(( (اذهب ) امر حقيقى نيست بلكه كنايه از آزادى است ، همچنانكه در محاورات روزمره به مخالف خود مى گوئيم برووهر چه از دستت بر مى آيد كوتاهى مكن .
و معناى آيه، اين است كه: ابليس بعد از آن كه سرپيچى كرد، دچار غضب الهى شد و گفت: پروردگارا! اين بود آن كس كه مرا به سجده كردن بر وى مأمور نمودى؟ و چون انجام ندادم، از درگاه خودت دورم ساختى؟ سوگند كه اگر تا روز قيامت، كه مدت عمر بشر در زمين است، مرا مهلت دهى، فرد فرد ذرّيه او را افسار مى كنم، مگر اندكى را كه بندگان مخلص تواند.
 
«'''قَالَ اذْهَب فَمَن تَبِعَك مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَاؤُكُمْ جَزَاءً مَّوْفُوراً'''»:
 
بعضى گفته اند: امر «برو» (إذهَب)، امر حقيقى نيست، بلكه كنايه از آزادى است، همچنان كه در محاورات روزمره، به مخالف خود مى گویيم: برو و هرچه از دستت بر مى آيد، كوتاهى مكن .
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۲۰۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۲۰۰ </center>
بعضى ديگر گفته اند: امر ((برو(( امر حقيقى است ، وعبارت اخراى ((اخرج منها فانك رجيم (( است ، وكلمه موفور به معناى كامل است ، وجزاى موفور آن جزائى است كه چيزى از آن ذخيره نگردد و همه اش داده پشود، ومعناى آيه روشن است .
بعضى ديگر گفته اند: امر «برو»، امر حقيقى است، و عبارت اخراى «أُخرُج مِنهَا فَإنَّكَ رَجِيمٌ» است، و كلمه «موفور»، به معناى كامل است، و «جزاى موفور»، آن جزایى است كه چيزى از آن ذخيره نگردد و همه اش داده شود، و معناى آيه روشن است.
وَ استَفْزِزْ مَنِ استَطعْت مِنهُم بِصوْتِك وَ أَجْلِب عَلَيهِم بخَيْلِك وَ رَجِلِك
 
((استفزز(( به معناى هل دادن به آرامى وبه سرعت است ، و ((جلب (( به طورى كه در مجمع گفته سوق دادن به وسيله سائق است ، و((جلبه (( به معناى صوت است ، ودر مفردات گفته كه اصل ((جلب (( وثلاثى مجرد آن به معناى سوق دادن چيزى است ، وقتى گفته مى شود فلانى را جلب كردم معنايش اين است كه اورا كشاندم ، همچنانكه شاعر عرب هم گفته : ((وقد يجلب الشى ء البعيد الجواب - گاه مى شود كه جواب چيز دورى را هم جلب مى كند(( ولى اگر به باب افعال برود، وگفته شود ((اجلبت عليه (( معنايش اين مى شود كه از روى قهر بر سرش فرياد زدم ، همچنانكه در قرآن آمده ((واجلب عليهم بخيلك ورجلك ((
«'''وَ استَفْزِزْ مَنِ استَطعْتَ مِنهُم بِصوْتِك وَ أَجْلِب عَلَيهِم بخَيْلِكَ وَ رَجِلِك'''»:
 
«استفزز»، به معناى هل دادن به آرامى و به سرعت است، و «جلب» - به طورى كه در مجمع گفته - سوق دادن به وسيله سائق است، و «جلبه»، به معناى صوت است. و در مفردات گفته كه: اصل «جلب» و ثلاثى مجرد آن به معناى سوق دادن چيزى است. وقتى گفته مى شود: فلانى را جلب كردم، معنايش اين است كه او را كشاندم. همچنان كه شاعر عرب هم گفته:  
 
«وَ قَد يَجلِبُ الشَئ البعيد الجواب: گاه مى شود كه جواب چيز دورى را هم جلب مى كند»، ولى اگر به باب افعال برود، و گفته شود: «أجلَبتُ عَلَيه»، معنايش اين مى شود كه: از روى قهر بر سرش فرياد زدم، همچنان كه در قرآن آمده: «وَ أجلِب عَلَیهِم بِخَيلِكَ وَ رَجِلِك».
<span id='link132'><span>
<span id='link132'><span>
==لشكر سواره نظام وپياده نظام شيطان ياور اودر گمراهى انسان ==
 
وكلمه ((خيل (( به طورى كه گفته شده به معناى اسبان است ، واز اين ماده كلمه اى كه به معناى يك اسب باشد نيامده ، ولى گاهى مجازا به اسب سوار هم اطلاق مى شود.
==لشكر سواره نظام و پياده نظام شيطان، ياور او در گمراهى انسان ==
وكلمه ((رجل (( - به فتح راء وكسر جيم - به معناى راجل ((پياده (( است همچنانكه ((حذر وحاذر(( و((كمل وكامل (( به يك معنا است ، ورجل مقابل راكب ((سواره (( است ، وظاهر مقابله رجل با خيل اين است كه مراد از آن پياده نظام باشد.
و كلمۀ «خَيل» - به طورى كه گفته شده - به معناى اسبان است، و از اين ماده، كلمه اى كه به معناى يك اسب باشد، نيامده، ولى گاهى مجازا به اسب سوار هم اطلاق مى شود.
پس معناى آيه شريفه اين مى شود كه با آوازت از ذريه آدم هر كه را كه مى توانى گمراه وبه معصيت وادار بكن ، كه البته به حكم آيات سوره حجر كسانى خواهند بود كه ابليس را دوست داشته وپيرويش كنند، و گويا ((استفزاز با آواز(( كنايه از خوار كردن آنان با وسوسه هاى باطل و خالى از حقيقت است ، واينكه وضع شيطان وپيروانش وضع چوپان و رمه را دارد كه با يك صدا به راه مى افتند، وبا صدائى ديگر مى ايستند و معلوم است كه اين صداها آوازهائى بى معنى است .
 
واينكه فرمود: ((واجلب عليهم بخيلك ورجلك (( معنايش اين است كه براى به راه انداختن آنان به سوى معصيت به لشگريانت اعم از سواره نظام وپياده نظام دستور بده تا پيوسته بر سر آنان بزنند،
و كلمۀ «رَجِل» - به فتح راء و كسر جيم - به معناى «راجل: پياده» است، همچنان كه «حذر و حاذر»، و «کَمُل و كامل»، به يك معنا است، و «رَجِل»، مقابل «راكب» (سواره) است، و ظاهر مقابله «رَجِل» با «خَيل»، اين است كه مراد از آن پياده نظام باشد.
 
پس معناى آيه شريفه، اين مى شود كه:
 
با آوازت از ذرّيه آدم، هر كه را كه مى توانى، گمراه و به معصيت وادار بكن، كه البته به حكم آيات سوره «حجر»، كسانى خواهند بود كه ابليس را دوست داشته و پيروی اش كنند.
 
و گويا «استفزاز با آواز»، كنايه از خوار كردن آنان با وسوسه هاى باطل و خالى از حقيقت است. و اين كه وضع شيطان و پيروانش، وضع چوپان و رمه را دارد، كه با يك صدا به راه مى افتند، و با صدایى ديگر مى ايستند، و معلوم است كه اين صداها، آوازهایى بى معنى است.
 
و اين كه فرمود: «وَ أجلِب عَلَيهِم بِخَيلِكَ وَ رَجِلِك»، معنايش اين است كه براى به راه انداختن آنان به سوى معصيت، به لشگريانت، اعمّ از سواره نظام و پياده نظام دستور بده، تا پيوسته بر سر آنان بزنند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۰۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۰۱ </center>
واين گويا اشاره است به اينكه لشگريان شيطان بعضى شان تندكار و بعضى كندكارند، همچنانكه وضع هر لشگرى همينطور است بعضى سواره وبعضى پياده اند، پياده ها را به كارى مى گمارند كه حاجت به سرعت عمل نداشته باشد.  
و اين، گويا اشاره است به اين كه لشگريان شيطان، بعضى شان تندكار و بعضى كندكارند، همچنان كه وضع هر لشگرى همين طور است. بعضى سواره و بعضى پياده اند. پياده ها را به كارى مى گمارند كه به سرعت عمل حاجت نداشته باشد.  
وَ شارِكْهُمْ فى الاَمْوَلِ وَ الاَوْلَدِ
 
<span id='link133'><span>
<span id='link133'><span>
==يادآورى داستان سجده نكردن ابليس بر آدم (عليه السلام ) وآغاز عصيان واغواى اومراد ازمشاركت شيطان در اموال واولاد مردم در خطاب : ((==
 
وشاركهم فىالاموال والاولاد((
==مراد از مشاركت شيطان، در اموال و اولاد مردم ==
شركت جز در ملكيت واختصاص تصور نمى شود، ولازمه اش اين است كه شريك در استفاده از آن ملك - كه غرض از تحصيل آن همان استفاده است - سهيم باشد، چرا كه مال عينى است خارجى وجداى از انسان وهمچنين فرزند موجودى است مستقل وجداى از پدر ومادر و اگر غرض از مال وفرزند استفاده از آنها نبود هرگز انسان ماليتى براى مال واختصاصى براى فرزند قائل نمى شد.
«'''وَ شارِكْهُمْ فى الاَمْوَالِ وَ الاَوْلَادِ'''»:
پس شركت كردن شيطان با آدمى در مال وفرزند سهم بردن از منفعت و اختصاص است ، مثل اينكه آدمى را وادار كند به تحصيل مال كه خداوند آن را مايه رفع حاجت آدمى قرار داده از راه حرام ، زيرا در اين صورت هم آدمى از آن مال منتفع شده به غرض طبيعى خود نائل مى شود، وهم شيطان به غرض خود رسيده است ويا آنكه از راه حلال كسب بكند وليكن در معصيت به كار برند، ودر اطاعت خدا صرف نكند، پس هر دواز آن مال منتفع شده اند با اينكه اواز رحمت خدا تهى دست است .
 
ويا آنكه از راه حرام فرزندى براى آدمى به دنيا آيد، ويا از راه حلال به دنيا آيند وليكن به تربيت دينى وصالح تربيتش نكند وبه آداب خدائى مودبش نسازد، در نتيجه سهمى از آن فرزند را براى شيطان قرار داده و سهمى را براى خودش ، وهمچنين چيرهاى ديگر.
«شركت»، جز در ملكيت و اختصاص تصور نمى شود، و لازمه اش، اين است كه شريك در استفاده از آن مِلك - كه غرض از تحصيل آن همان استفاده است - سهيم باشد. چرا كه مال عينى است خارجى و جداى از انسان و همچنين فرزند، موجودى است مستقل و جداى از پدر و مادر، و اگر غرض از مال و فرزند، استفاده از آن ها نبود، هرگز انسان ماليتى براى مال و اختصاصى براى فرزند قائل نمى شد.
واين وجه كه ما ذكر كرديم وجه خوبى است در تفسير آيه ، وجامع همه معانى ووجوه مختلفه است كه ذكر كرده اند، مانند گفتار بعضى كه گفته اند: اموال واولادى كه شيطان در آنها شركت دارد عبارت است از اموالى كه از راه حرام وغير حق به دست آمده باشد، وفرزندى كه از راه زنا پديد آمده باشد ((نقل از ابن عباس وغيره ((
 
ويا گفته اند: شركت شيطان در اموال به اين است كه اودستور دهد اموال را به صورت ((سائبه (( و((بحيره (( ويا غير آن در آورند، ودر اولاد به اين است كه فرزندان را يهودى ونصارى ومجوس سازند (نقل از قتاده )  
پس شركت كردن شيطان با آدمى در مال و فرزند، سهم بردن از منفعت و اختصاص است. مثل اين كه آدمى را وادار كند به تحصيل مال كه خداوند آن را مايه رفع حاجت آدمى قرار داده از راه حرام. زيرا در اين صور،ت هم آدمى از آن مال منتفع شده، به غرض طبيعى خود نائل مى شود، و هم شيطان به غرض خود رسيده است، و يا آن كه از راه حلال كسب بكند، وليكن در معصيت به كار برند، و در اطاعت خدا صرف نكند. پس هر دو از آن مال منتفع شده اند، با اين كه او از رحمت خدا تهیدست است.
 
و يا آن كه از راه حرام فرزندى براى آدمى به دنيا آيد، و يا از راه حلال به دنيا آيند، وليكن به تربيت دينى و صالح تربيتش نكند و به آداب خدایى مؤدبش نسازد. در نتيجه، سهمى از آن فرزند را براى شيطان قرار داده و سهمى را براى خودش، و همچنين چیزهاى ديگر.
 
و اين وجه كه ما ذكر كرديم، وجه خوبى است در تفسير آيه، و جامع همه معانى و وجوه مختلفه است كه ذكر كرده اند.
 
مانند گفتار بعضى كه گفته اند: اموال و اولادى كه شيطان در آن ها شركت دارد، عبارت است از اموالى كه از راه حرام و غير حق به دست آمده باشد، و فرزندى كه از راه زنا پديد آمده باشد. (نقل از ابن عباس و غيره).
 
و يا گفته اند: شركت شيطان در اموال، به اين است كه او دستور دهد اموال را به صورت «سائبه» و «بُحَيره» و يا غير آن در آورند، و در اولاد، به اين است كه فرزندان را يهودى و نصارا و مجوس سازند. (نقل از قتاده).
 
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۰۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۰۲ </center>
ويا گفته اند: هر مال حرام وفرج حرامى مورد شركت شيطان است (نقل از كلبى ) ويا گفته اند: مراد از اولادى كه شيطان از اوسهم داشته باشد، اولادى است كه نام بت پرستان را داشته باشد چون عبد شمس وعبد الحارث وامثال آنها، ويا گفته اند: مقصود از فرزندى كه شيطان در آن سهيم است فرزندى است كه عرب زنده به گور كرده بود (ايضا نقل از ابن عباس )
و يا گفته اند: هر مال حرام و فرج حرامى مورد شركت شيطان است. (نقل از كلبى).
ويا گفته اند: ((مشاركت شيطان در اموال (( اين است كه وادار سازد اموال را به صورت گوسفند وشتر در آورده وبراى بتها وخدايان خيالى خود قربانى كنند (نقل از ضحاك ) وهمچنين وجوه واقوال ديگرى كه از علماى تفسير روايت شده ((
 
((وعدهم وما يعدهم الشّيطان الاغرورا(( يعنى شيطان به ايشان وعده نمى دهد مگر وعده دروغين وگول زننده به اين معنا كه خطا را در نظرشان صواب وباطل را به صورت حق جلوه مى دهد، بنابراين كلمه ((غرور(( مصدر به معناى اسم فاعل است .
و يا گفته اند: مراد از اولادى كه شيطان از او سهم داشته باشد، اولادى است كه نام بت پرستان را داشته باشد، چون «عبد شمس» و «عبد الحارث» و امثال آن ها.
إِنَّ عِبَادِى لَيْس لَك عَلَيْهِمْ سلْطنٌ وَ كَفَى بِرَبِّك وَكيلاً(۶۵)
 
مراد از ((عبادى (( (بندگان من ) اعم از مخلصين است كه خود ابليس آنها را استثناء كرد وگفت ((الاقليلا(( پس مقصود عموم مردم است ، وباقى مى ماند براى شيطان غاوين كه عبارتند از كسانى كه هدف را گم كرده اند، همچنانكه در جاى ديگر فرموده ((ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الامن اتّبعك من الغاوين ((
و يا گفته اند: مقصود از فرزندى كه شيطان در آن سهيم است، فرزندى است كه عرب، زنده به گور كرده بود. (ايضا نقل از ابن عباس).
واضافه ((عباد(( به ((ى (( به منظور احترام به بندگان است .
 
واينكه فرمود: ((وكفى بربّك وكيلا(( معنايش اين است كه خدا بس است براى قيام بر اراده نفوس واعمال ايشان ، وبراى نگهدارى منافع ايشان وسرپرستى امور ايشان ، زيرا كلمه وكيل به معناى متكفل شدن بر امور ديگرى است كه قائم مقام اودر تدبير امور وگرداندن چرخ زندگى اوست .
و يا گفته اند: «مشاركت شيطان در اموال»، اين است كه وادار سازد اموال را به صورت گوسفند و شتر در آورده و براى بت ها و خدايان خيالى خود قربانى كنند. (نقل از ضحاك).
از همينجا معلوم مى شود اينكه مراد از اين كلمه ، وكالت خاص الهى است كه مخصوص به غير غاوين است ، ودر گذشته بحثهاى مختلفى پيرامون سجده بر آدم گذشت كه به درد اين مقام هم مى خورد، مانند سوره بقره ، واعراف وحجر.
 
و همچنين وجوه و اقوال ديگرى كه از علماى تفسير روايت شده.
 
«'''وَ عِدهُم وَ مَا يَعِدُهُمُ الشَّيطَانُ إلّا غُرُوراً'''» - يعنى: شيطان به ايشان وعده نمى دهد، مگر وعده دروغين و گول زننده. به اين معنا كه خطا را در نظرشان صواب و باطل را به صورت حق جلوه مى دهد. بنابراين، كلمۀ «غرور»، مصدر به معناى اسم فاعل است.
 
«'''إِنَّ عِبَادِى لَيْسَ لَك عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ وَ كَفَى بِرَبِّك وَكيلاً'''»:
 
مراد از «عِبَادِى: بندگان من»، اعم از مخلصين است، كه خود ابليس آن ها را استثناء كرد و گفت: «إلّا قَلِيلاً». پس مقصود عموم مردم است، و باقى مى ماند براى شيطان، «غاوين»، كه عبارتند از: كسانى كه هدف را گم كرده اند، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «إنّ عِبَادِى لَيسَ لَكَ عَلَيهِم سُلطَانٌ إلّا مَن اتَّبَعَكَ مِنَ الغَاوِين».
 
و اضافۀ «عِبَاد» به «ى»، به منظور احترام به بندگان است.
 
و اين كه فرمود: «وَ كَفَى بِرَبِّكَ وَكِيلاً»، معنايش اين است كه: خدا بس است براى قيام بر اراده نفوس و اعمال ايشان، و براى نگهدارى منافع ايشان و سرپرستى امور ايشان. زيرا كلمۀ «وكيل»، به معناى متكفل شدن بر امور ديگرى است كه قائم مقام او در تدبير امور و گرداندن چرخ زندگى اوست.
 
از همين جا معلوم مى شود: اين كه مراد از اين كلمه، وكالت خاص الهى است، كه مخصوص به غير غاوين است. و در گذشته، بحث هاى مختلفى پيرامون سجده بر آدم گذشت، كه به درد اين مقام هم مى خورد. مانند: سوره «بقره»، «اعراف» و «حجر».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۰۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۰۳ </center>
<span id='link134'><span>
<span id='link134'><span>
==بحث روايتى ==
 
در تفسير عياشى از ابن سنان از ابى عبد اللّه (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه : ((وان من قرية الانحن مهلكوها قبل يوم القيمة (( فرمود: مقصود نابودى به مرگ ويا غير آن است ، ودر روايت ديگرى از همان جناب آمده كه مقصود از آن قتل ويا مرگ ويا غير آن است .
==بحث: (روایاتی در باره برخی آیات گذشته)==
مؤ لف : شايد اين روايت دومى خواسته است همه آيه را تفسير كند يك فقره را به قتل ويكى را به مرگ .
در تفسير عياشى، از ابن سنان، از ابى عبداللّه «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل آيه: «وَ إن ِمن قَريَةٍ إلّا نَحنُ مُهلِكُوهَا قَبلَ يَومَ القِيَامَة» فرمود: مقصود نابودى به مر گ و يا غير آن است. و در روايت ديگرى از همان جناب آمده كه مقصود از آن، قتل و يا مرگ و يا غير آن است.
رواياتى در ذيل آيه : ((وما منعنا نرسل بالايات ...((
 
ودر تفسير قمى در ذيل آيه : ((وما منعنا ان نرسل بالايات ...(( فرمود: اين آيه در باره قريش نازل شده ودر روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) نيز آمده كه در تفسير آيه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) از قوم خود در خواست كرد كه نزدش بيايند جبرئيل نازل شد و گفت : خداى تعالى مى فرمايد ((وما منعنا ان نرسل بالايات الاان كذب بها الاولون (( وما هر وقت آيتى به سوى قريش مى فرستاديم و ايمان نمى آوردند به همين جهت هلاكشان مى كرديم ، وليكن اينكار را با قريش اين عصر نمى كنيم ، چون نمى خواهيم با بودن تودر ميان آنان ، آنها را هلاك كنيم لذا معجزاتى كه مى خواهند نمى فرستيم .
مؤلف: شايد اين روايت دومى خواسته است همه آيه را تفسير كند، يك فقره را به قتل و يكى را به مرگ.
ودر الدر المنثور است كه احمد ونسائى وبزار وابن جرير وابن منذر و طبرانى وحاكم (وى حديث را صحيح دانسته ) وابن مردويه وبيهقى در كتاب دلائل خود وضياء در كتاب مختاره خود همگى از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : اهل مكه از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) اين چنين معجره خواستند كه كوه صفا را برايشان طلاكند، و كوههاى اطراف مكه كه آن شهر را محاصره نموده اند از آن شهر دور شوند تا بتوانند كشت وزرع كنند، خطاب رسيد ((اگر مى خواهى در باره خواسته آنها درنگ كنيم ، ويا آن را برآوريم واگر اين معجره را برايشان آورديم آنوقت باز هم ايمان نياوردند بدانكه همه آنان را هلاك خواهيم كرد همچنانكه امم گذشته را به خاطر اينكه معجره پيشنهاديشان را فرستاديم وايمان نياوردند هلاكشان نموديم وآيه شريفه : ((وما منعنا ان نرسل بالايات الاان كذّب بها الاوّلون (( در همين باره نازل شد ورسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) فرمود: پس درنگ مى كنم .
 
و در تفسير قمى، در ذيل آيه: «وَ مَا مَنَعنَا أن نُرسِلَ بِالآيَاتِ...» فرمود: اين آيه، در باره قريش نازل شده.
 
و در روايت ابى الجارود، از امام باقر «عليه السلام» نيز آمده كه در تفسير آيه فرمود:  
 
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از قوم خود درخواست كرد كه نزدش بيايند. جبرئيل نازل شد و گفت: خداى تعالى مى فرمايد: «وَ مَا مَنَعنَا أن نُرسِلَ بِالآيَاتِ إلّا أن كَذَّبَ بِهَا الأوَّلُون»: و ما هر وقت آيتى به سوى قريش مى فرستاديم و ايمان نمى آوردند، به همين جهت هلاكشان مى كرديم، وليكن اين كار را با قريش اين عصر نمى كنيم. چون نمى خواهيم با بودن تو در ميان آنان، آن ها را هلاك كنيم. لذا معجزاتى كه مى خواهند، نمى فرستيم.
 
و در الدرّ المنثور است كه احمد و نسائى و بزار و ابن جرير و ابن منذر و طبرانى و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته) و ابن مردويه و بيهقى، در كتاب دلائل خود، و ضياء، در كتاب مختاره خود، همگى از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت:  
 
اهل مكه از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» اين چنين معجزه خواستند كه كوه صفا را برايشان طلا كند، و كوه هاى اطراف مكه كه آن شهر را محاصره نموده اند، از آن شهر دور شوند، تا بتوانند كشت و زرع كنند.
 
خطاب رسيد: «اگر مى خواهى در باره خواسته آن ها درنگ كنيم، و يا آن را برآوريم، و اگر اين معجزه را برايشان آورديم، آن وقت باز هم ايمان نياوردند، بدان كه همه آنان را هلاك خواهيم كرد، همچنان كه امم گذشته را به خاطر اين كه معجزه پيشنهاديشان را فرستاديم و ايمان نياوردند، هلاكشان نموديم. و آيه شريفه: «وَ مَا مَنَعنَا أن نُرسِلَ بِالآيَاتِ إلّا أن كَذَّبَ بِهَا الأوَّلُون» در همين باره نازل شد، و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: پس درنگ مى كنم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۰۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۰۴ </center>
مؤ لف : قريب به اين معنا به طرق زيادى روايت شده است .
مؤلف: قريب به اين معنا، به طرق زيادى روايت شده است.
<span id='link136'><span>
<span id='link136'><span>
==رواياتى در ذيل (ما جعلنا الرّويا الّتى اريناك الافتنة للنّاس ) وانطباق آن با بنى اميه ==
 
ونيز در الدر المنثور است كه ابن جرير از سهل بن سعد روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) در خواب ديد كه بنى فلان ((بنى اميه (( در منبرش همچون ميمونها جست وخيز مى كنند بسيار ناراحت شد، وتا زنده بود كسى اورا خندان نديد، خداى تعالى اين آيه را فرستاد و((ما جعلنا الرّويا الّتى اريناك الافتنة للنّاس ((
و نيز، در الدرّ المنثور است كه: ابن جرير، از سهل بن سعد روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در خواب ديد كه بنى فلان «بنى اميه» در منبرش، همچون ميمون ها جست و خيز مى كنند، بسيار ناراحت شد، و تا زنده بود كسى او را خندان نديد. خداى تعالى اين آيه را فرستاد:«وَ مَا جَعَلنَا الرُّؤيَا الَّتِى أرَينَاكَ إلّا فِتنَةً لِلنَّاس».
ونيز در آن كتاب آمده كه ابن ابى حاتم از ابن عمر روايت كرده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) فرمود: من فرزندان حكم بن ابى العاص را در خواب ديدم كه بر فراز منبرها بر آمده اند وديدم كه در ريخت وقيافه ميمونها بودند، وسپس خداى تعالى اين آيه را فرستاد: ((وما جعلنا الرّويا الّتى اريناك الافتنة للناس والشّجرة الملعونة كه منظور از آن شجره دودمان حكم بن ابى العاص است .
 
ونيز در همان كتاب است كه ابن ابى حاتم از يعلى بن مرة روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) فرمود: در خواب ديدم كه بنى اميه در همه شهرها بر فراز منبرها برآمده اند، واينكه به زودى بر شما سلطنت مى كنند، وشما ايشان را بدترين ارباب خواهيد يافت ، آنگاه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) از آن به بعد در اندوه عميقى فرو رفت وبدين جهت خداى تعالى اين آيه را فرستاد ((وما جعلنا الرّويا الّتى اريناك الافتنة للنّاس .
و نيز، در آن كتاب آمده كه: ابن ابى حاتم، از ابن عمر روايت كرده كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: من فرزندان حكم بن ابى العاص را در خواب ديدم كه بر فراز منبرها بر آمده اند و ديدم كه در ريخت و قيافه ميمون ها بودند، و سپس خداى تعالى اين آيه را فرستاد: «وَ مَا جَعَلنَا الرُّؤيَا الَّتِى أرَينَاكَ إلّا فِتنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ المَلعُونَةَ»، كه منظور از آن شجره، دودمان حكم بن ابى العاص است.
 
و نيز، در همان كتاب است كه: ابن ابى حاتم از يعلى بن مرة روايت كرده كه گفت:  
 
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: در خواب ديدم كه بنى اميه در همه شهرها بر فراز منبرها برآمده اند، و اين كه به زودى بر شما سلطنت مى كنند، و شما، ايشان را بدترين ارباب خواهيد يافت. آنگاه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از آن به بعد، در اندوه عميقى فرو رفت، و بدين جهت، خداى تعالى، اين آيه را فرستاد: «وَ مَا جَعَلنَا الرُّؤيَا الَّتِى أرَينَاكَ إلّا فِتنَةً لِلنَّاس».





نسخهٔ کنونی تا ‏۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۲۵

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



اين را هم بگویيم كه به اعتراف بسيارى از مفسران، سياق آيات، سياق تسليت است. مى خواهد رسول گرامى خود را تسليت بگويد اين فتنه ها كه در رؤيا به تو نموديم، چيز تازه اى نيست، بلكه سنّت خداى تعالى، همواره بدين منوال بر امتحان بندگانش جريان داشته است.

بيان اين كه آيه شريفه، ناظر به «بنى اميه» است

تمامى آنچه را كه گفتيم، روايات عامه و اتفاق احاديث خاصه تأييد مى كند. زيرا در آن ها آمده كه مراد از «رؤيا» در اين آيه، خوابى است كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در باره بنى اميه ديد و «شجره ملعونه»، شجره اين دودمان است، و به زودى روايات مزبور، در بحث روايتى آينده، از نظر خواننده خواهد گذشت. إن شاء اللّه تعالى.

البته جمعى از مفسران نيز به نقلى كه از ابن عباس شده، استناد كرده و گفته اند كه: مراد از رؤيایى كه خداى تعالى به پيغمبرش نشان داد، معراج رسول است، و مراد از «شجره ملعونه» در قرآن، «شجرۀ زقّوم» است.

اين عده از مفسران، همچنين گفته اند كه: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، وقتى از معراج برگشت، صبح آن شب به مشركان خبر داد كه ديشب به معراج رفتم. مشركان تكذيب كرده و مسخره اش نمودند. و همچنين وقتى مشركان آياتى را كه در آن اسم «زقّوم» برده شده بود، شنيدند، مسخره كردند. خداوند اين آيه را فرستاد كه آن خوابى كه ما به تو نموديم، همان معراج و شجره هم، همان «زقّوم» است، و ما آن دو را جز مايه امتحان مردم قرار نداديم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۹۳

پاسخ به مفسّرانى كه «رؤيا» را معراج، و شجرۀ ملعونه را «شجره زقّوم» دانسته اند

آن وقت، وقتى به مفسران مذكور اشكال شد كه: آخر بنا به تصريح همه اهل لغت «رؤيا» به معناى صحنه هایى است كه آدمى در خواب مى بيند، و اين، چه ربطى به معراج (كه در بيدارى اتفاق افتاده) دارد؟

چنين عذر مى آورند كه: كلمۀ مذكور، مانند «رؤيت» مصدر است و معناى ديدن را مى دهد و اختصاص به خواب ندارد. و يا مى گويند: «رؤيا»، هر چيزى است كه انسان آن را در شب ببيند، چه در بيدارى و چه در خواب. و يا مى گويند: معراج را از اين نظر «رؤيا» خوانده، كه در نظر مشركان، چيزى شبيه به رؤياى خواب مى آمده. و يا مى گويند: اين به زعم مشركان «رؤيا» خوانده شده، همچنان كه قرآن، سنگ هایى را كه مشركان خدا مى خواندند، خدا خوانده.

و لذا مى بينيم كه بعضى از مشركان به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» گفته اند: نكند اين عالَم را در خواب ديده اى، و چون چنين بوده، خدا هم آن را «رؤيا» خوانده. و يا مى گويند: از اين نظر «رؤيا» خوانده شده كه از جهت اشتمالش بر عجائب، يا از جهت سرعت وقوع، و يا به شب واقع شدنش، شبيه به رؤيا بوده است.

آنگاه عده اى ديگر، به اين حرف ها پاسخ داده اند كه در روايت عايشه و معاويه آمده كه معراج در خواب بوده.

و نيز وقتى اشكال شده كه: معنا ندارد درخت زقوم را «شجره ملعونه» بنامند، مگر درخت چه كرده كه ملعون شود؟

در جواب گفته اند: مراد از لعن درخت، لعن خورندگان آن است كه به طور مجاز اسناد، و به منظور مبالغه در لعن، به خود درخت گفته شده. و يا گفته اند: لغت به معناى دورى است و «شجره ملعونه»، در دورترين فاصله از رحمت خدا قرار دارد. چون در قعر جهنم واقع شده.

و يا گفته اند: «از اين جهت ملعون شده كه طلعش، شبيه به سر شيطان ها است، و چون شيطان ها، ملعون اند، آن نيز ملعون شده». و يا گفته اند: «عرب هر غذاى ناپسند و سمّى و مضرّ را «ملعون» مى خواند، و شجره مزبور هم، از اين جهت ملعون خوانده شده».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۹۴

حال بد نيست جوابى به اين حرف ها بدهيم و بگذريم:

اما اين كه در باره «رؤيا» گفته اند: همچون «رؤيت»، مصدر است، يا به معناى «ديدن در شب» است، جوابش اين است كه: چنين معنایى در لغت ثابت نشده، و در سخنان نظم و نثر ادباى عرب، شاهدى بر آن ديده نشده است و جز ادعاى محض، دليل ديگرى ندارد.

و اما اين كه گفته اند: «معراج» را رؤيا ناميدن، از باب تسليم به اعتقاد خصم است كه مى پنداشته اگر معراجى بوده، در خواب بوده است، همچنان كه خداى تعالى، سنگ و چوب هاى مشركان را خداى ايشان ناميده، و اين معنايش امضاى خدایى آن ها نيست».

در جواب مى گویيم:

بر ما واجب است كه كلام خداى را از چنين توجيهاتى منزه بدانيم. اگر قرآن كريم چنين كارى كرده بود، قرينه اى مى آورد كه بفهماند چه عنايتى در كار بوده، و قضيه خدايان مشركان را هم قبول نداريم. زيرا هيچ جاى قرآن، معبودهاى مشركان را خدا نخوانده، و حتى شركاء هم نناميده، و اگر اسمى از آن ها برده، به تعبير «خدايان ايشان» و يا «شركاء ايشان» آورده، نه آلهه و شركاء، تا كاملا بفهماند كه قرآن و اهل قرآن، خدايان ايشان را قبول ندارند.

نظير اين جواب را بر آن استدلالشان هم كه گفته اند: از باب تسميه «معراج» به «رؤيا» است، نيز مى توان آورد. چرا كه به طور كلّى مجاز قرينه مى خواهد، و بدون قرينه نمى شود كلامى را بر معناى مجازی اش حمل كرد، و اگر قرينه اى در كار بود، قائلان به معراج روحى، به كلمه «رؤيا» در اين آيه - بنابراين كه ناظر به داستان معراج باشد - استدلال نمى كردند، بلكه به همان قرينه تمسك مى جستند.

و اما اين كه در جواب گفتند: «اصلا معراج در خواب اتفاق افتاده»، بطلانش در اول سوره، در تفسير آيه «إسراء» گذشت.

و بقيه پاسخ ‌هایى كه داده اند نيز، هيچ يك استدلالى نيست. مثلا يكى اين بود كه مقصود از «شجره ملعونه»، شجره اى است كه خورندگانش ملعون اند، و منظور از اين تعبير، مبالغه در لعنت ايشان است، و اين حرف، هر چند در محاورات عامه نمونه اش ديده مى شود كه وقتى مى خواهند كسى را ناسزا بگويند، زن او را به بدى ياد مى كنند، دختر او را مى گويند، پدر و مادر و قوم و قبيله اش را دشنام مى دهند، تا در دشنام خود او، مبالغه كرده باشند. گاهى هم از اين باب آن آسمانى كه بر او سايه افكنده، و آن سرزمينى كه او را در خود جاى داده و آن خانه اى كه او را در خود گنجانيده، و آن مردمى كه با او معاشرت مى كنند، همه را به باد فحش مى گيرند.

آرى، چنين چيزى در محاورات مردم بى سر و بى پا هست، ولى مگر هرچه در محاورات ديده شد، بايد در قرآن كريم هم راه داده و آيات آن را بر طبق آن محاورات، معنا كرد؟ در حالى كه ادب قرآن چنين اجازه اى را به ما نمى دهد، كه به او نسبت لعنت به درختى دهيم كه مردم بد از ميوه اش خورده اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۹۵

و نيز اين كه گفتند: «اصلا لعنت به معناى مطلق راندن و دور كردن است»، در جواب مى گویيم كه:

چنين چيزى در لغت ثابت نشده. آنچه كه در قرآن آمده و قرائن بر آن دلالت كرده اند، اين است كه لعنت به معناى دورى از رحمت و كرامت الهى است، و اين كه گفته شد آيه مورد بحث، نظير آيه «شَجَرَةً تَنبُتُ فِى أصلِ الجَحِيم» است و اصل جحيم، چون دورترين نقاط از رحمت است، پس «شجره ملعونه» هم، همان شجره است.

در پاسخش مى گویيم:

اگر مقصود از رحمت، بهشت است، ادعاى شما دليلى ندارد. چون كسى نمى داند كه اصل جحيم با بهشت چه فاصله اى دارد، و اگر مقصود از رحمت، معناى مقابل عذاب است، لازمه اش اين است كه ملعونه بودن شجره، به معناى دور بودن از رحمت و كرامت باشد، و مقتضاى اين حرف، اين است كه خود جهنم و عذاب هایى كه در آن آماده شده و ملائكه آتش و خزنه دوزخ، همه مغضوب خدا و دور از رحمت او باشند، و حال آن كه هيچ يك از آن ها ملعون نيستند، بلكه لعنت و غضب و دورى، از آن كسانى از جنّ و انس است كه در آن عذاب ها، معذّب مى باشند.

و اما اين كه گفتند: «از اين جهت آن را ملعون خوانده اند كه طَلع آن، شبيه به كلّۀ شيطان ها است، و چون شيطان ها ملعون اند، آن درخت را نيز ملعون خوانده».

جوابش اين است كه: اين يك مجاز در اسناد نمونه و نوظهورى است كه كمتر كسى به قرينه آن پى مى برد. بنابراين، همه ايرادها كه به وجه اول كرديم، به اين نيز وارد است.

و اين كه گفتند: «عرب هر غذاى ناپسند و مضرّى را ملعون مى نامند، نيز صحيح نيست». زيرا بايد اول چنين استعمالى را ثابت كنيم، آنگاه چنين نسبت غيرثابتى را به جاى اين كه به ميوه درخت بدهيم، بدون قرينه به درخت نسبت دهيم. و به هر حال، اين كه اين معنا يكى از معانى لعن بوده باشد، ثابت نيست، بلكه ظاهرا اگر درختى را به صفت ملعونيت توصيف كنند، همان معناى معروف لعن از آن فهميده مى شود، و عموم مردم هم چيزى را كه نمى پسندند و طعام وشرابى كه دوست نمى دارند، ملعون مى نامند.

و اما اين كه مطلب را به ابن عباس نسبت داده اند، به فرض كه وى چنين حرفى زده باشد، تازه ثابت نمى شود، چون حجت نيست. آن هم با معارضه اى كه با حديث آينده عايشه دارد. و همچنين احاديثى ديگر كه تفسير رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم) را متضمن است، كه ديگر حرفى بالاى حرفش نيست، و روايات ديگر نمى تواند با آن معارضه كند.

در كشّاف، در ذيل آيه: «وَ إذ قُلنَا لَكَ إنَّ رَبَّكَ أحَاطَ بِالنَّاس» گفته است: معنايش اين است كه به ياد آور روزى را كه به تو وحى نموديم كه پروردگار تو، به مردم قريش احاطه دارد، و تو را به واقعه «بدر» و پيروزى در آن واقعه و شكستن دشمن نويد داديم، و آن نويد را در جملۀ «سَيُهزَمُ الجَمعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُر» و جملۀ «قُل لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغلَبُونَ وَ تُحشَرُون»، و جملاتى ديگر محقق ساخته، و آنگاه بر حسب عادتى كه در خبر دادن دارد، فرموده است: «خداوند به مردم احاطه دارد».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۹۶

و در بحبوحه اى كه دو دشمن به جان هم افتاده بودند و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، با ابوبكر در عريش قرار داشت و دعا مى كرد كه: اللَّهُمَّ إنِّى أسئَلُكَ عَهدَكَ وَ وَعدَكَ: خدايا! از همان عهد و وعده اى كه دادى، درخواست مى كنم». آنگاه از عريش بيرون آمد، در حالى كه زرهى به تن داشت، مردم را عليه دشمن تحريك نموده و مى فرمود: «سَيُهزَمُ الجَمعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُر» به زودى جمعشان پراكنده گشته و پا به فرار مى گذارند».

و شايد خداى تعالى در عالم رؤيا قتلگاه ايشان را هم به آن جناب نشان داده باشد. چون وقتى به چاه «بدر» رسيد، به زمين اشاره كرد و فرمود: مثل اين كه قتلگاه دشمن را مى بينم. آنگاه فرمود: اين جا، قتلگاه فلانى و اين جا، از آنِ فلانى است. همين گفته ها، به عنوان وحيى كه به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» شده، به گوش قريش رسيد و فهميدند كه در خواب، قتلگاه چه كسانى به وى نمودار شده، در مقابل مسخره اش كردند و قاه قاه خنديدند، و در استهزاء آن جناب شتابزدگى هم داشتند.

و وقتى شنيدند كه مى خواند: «إنَّ شَجَرةَ الزَّقُّومِ طَعَامُ الأثِيم»، آن را نيز به باد مسخره گرفته و گفتند: محمّد از يك طرف مى گويد: «جهنّم، سنگ را هم مى سوزاند، از طرفى ديگر مى گويد از ميان آن، درخت سبز مى شود»!

زمخشرى، در معناى آيه چنين ادامه مى دهد كه: اين آيات به منظور تخويف و ترساندن بندگان نازل شده و مشركان در روز «بدر»، به عذاب دنيا كه عبارت از كشته شدن باشد، مبتلا شدند.

اين بود تفسيرى كه زمخشرى براى آيه كرده. آنگاه وقتى به مسأله «رؤيا» مى رسد، گفته هاى قبلى خود را فراموش نموده و آن را با مسأله معراج تطبيق مى كند.

از اين جا معلوم مى شود كه وى، تفسير «رؤيا» را به معراج نپسنديده و خواسته است بگويد كه در روايت چنين آمده. آنگاه از آن صرف نظر كرده و خودش به رؤياى واقعه «بدر» قبل از وقوع آن تفسير نموده.

زمخشرى، هرچند به اين وسيله از تفسير «رؤيا» به «معراج» فرار كرده، وليكن در محذور ديگرى افتاده كه كمتر از محذور آن تفسير نيست، اگر شديدتر از آن نباشد، و آن، اين است كه:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۹۷

«رؤيا» را به اين احتمال تفسير كرد كه ممكن است رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» چنين خوابى ديده باشد، و هيچ فكر نكرده كه مگر ممكن است قرآن كريم را به احتمال تفسير نمود؟ چطور چنين جرأتى به خود داده كه قرآن را به توهّمى تفسير كند، كه هيچ شاهد و دليلى بر آن نباشد. نه در خود آيات و نه در خارج؟

بعضى ديگر گفته اند: مراد از «رؤيا»، خوابى است كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» ديد، كه در آينده وارد مكه و مسجدالحرام خواهد شد، و همان رؤيایى است كه خداى سبحان، در آيه «لَقَد صَدَقَ اللّهُ رَسُولَهُ الرُؤيَا...»، به آن اشاره مى كند.

اشكال اين حرف اين است كه: رؤياى در آيه مورد بحث، رؤيایى است كه قبل از هجرت واقع شده، و رؤيایى كه ايشان مى گويند، بعد از هجرت و قبل از صلح «حديبيّه» اتفاق افتاده، و ما إن شاء الله، به زودى در باره آن «رؤيا» بحث خواهيم نمود.

بعضى ديگر به ابومسلم مفسّر نسبت داده اند كه گفته: مراد از «شجره ملعونه» در قرآن، «يهود» است. و در اين كه آيا مى توان آيه را به اين وجه تفسير نمود، يا نه، بحثش گذشت.

«وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائكةِ اسجُدُوا لاَدَمَ فَسَجَدُوا إِلّا إِبْلِيسَ قَالَ ءَأَسجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً»:

در مجمع البيان، از زجاج نقل مى كند كه گفته: كلمۀ «طِيناً» به خاطر اين كه حال است، منصوب شده، و معنايش اين است كه: «تو اى خدا، آدم را در حالى كه از گِل بود، خلق فرمودى». و نيز ممكن است كه در تقدير «مِن طِينٍ» بوده، بعد از افتادن كلمۀ «مِن»، به فعل «خَلَقتَ» وصل شده و منصوب گرديده است، همچنان كه در آيه: «أن تَستَرضِعُوا أولَادَكُم» همين طور شده. يعنى در تقدير «لِأولَادِكُم» بوده، بعد از افتادن «لام»، منصوب شده است. بعضى هم گفته اند كه: منصوب شدنش، از اين باب است كه كلمه مورد بحث، تميز است، نه حال.

و در كشّاف احتمال داده كه حال براى موصول باشد، نه مفعول «خَلَقتَ»، همچنان كه زجاج و بعضى گفته اند: در هر حال، حاليه بودن خلاف ظاهر است، زيرا كلمۀ «طِيناً»، جامد است، و حال بايد مشتق باشد.

يادآورى داستان سجده نكردن ابليس بر آدم «ع» و آغاز عصيان و اغواى او

در اين آيه شريفه، يادآورى ديگرى است براى رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، و آن، داستان ابليس و ماجرایى است كه ميان او و خداى سبحان اتفاق افتاد. آن موقعى كه امر خدا به سجده به آدم را عصيان ورزيد تا نسبت به وضع مردم خيلى ناراحت نشود و بداند كه جنس بشر، از ازل همين طور بوده كه اوامر خداى را سبك شمرده و در برابر حق سرپيچى و استكبار مى ورزند، و اعتنایى به آيات خدا نمى كنند، و از اين به بعد هم همواره چنين خواهد بود.

به ياد آور كه چگونه ابليس قسم خورد كه گريبان ذرّيه آدم را بگيرد، و خدا هم او را بر كسانى كه اطاعتش كنند، مسلط فرمود، و احدى از پيروان دعوت او و دعوت سواران و پيادگان از لشگر او را استثناء نكرد، و كسانى را استثناء كرد كه از بندگان مخلص خدا باشند.

بنابراين، معناى آيه چنين مى شود:

به ياد آر زمانى را كه پروردگارت به ملائكه گفت: بر آدم سجده كنيد. همه سجده كردند، مگر ابليس. در اين جا، مثل اين كه كسى پرسيده باشد: خوب، ابليس چه كار كرد و يا چه گفت؟ در جوابش فرمود: امر خداى را نادرست تلقى كرده و گفت: آيا من سجده كنم؟ - اين استفهام را انكارى گويند - در برابر كسى كه او را از گِل آفريدى، با اين كه مرا از آتش خلق كرده اى، كه شرافت آتش، بيشتر از گِل است.

و به طورى كه ملاحظه مى كنيد، در آيه شريفه، مطالبى به منظور اختصار حذف شده. چون سياق اقتضاى اين اختصار را داشت. زيرا مقصود، بيان علل و عواملى است كه باعث شد ظلم و فساد بنى آدم استمرار و دوام يابد و نسلش برچيده نگردد، و در اين باره، نخست اين را فرمود كه: اولين بشر به آيات و معجزات اقتراحى خودش ايمان نياورد، آخرين هم پيرو همان اولين اند، و ايمان نخواهند آورد. و سپس به پيغمبر گرامى خود يادآور شد كه در اين ميان، فتنه ها در كار است، كه به زودى ظهور نموده و امت اسلام را در بوته امتحان خود داغ مى كند.

آنگاه داستان آدم و ابليس را خاطرنشان مى فرمايد كه: ابليس سوگند خورد ذرّيه آدم را گمراه سازد، و از خدا درخواست كرد كه او را بر كرده اش مسلط سازد. پس خيلى بعيد نيست كه اكثر مردم به سوى راه ضلالت گراییده و در ظلم و طغيان و اعراض از آيات خدا غوطه ور گردند. چون از يك سو، فتنه هاى الهى احاطه شان كرده و از سوى ديگر، شيطان با قشون سواره و پياده اش، محاصره شان نموده است.

«قَالَ أَرَأيْتَك هَذَا الَّذِى كرَّمْتَ عَلىَّ لَئنْ أَخَّرْتَنِ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لاَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلّا قَلِيلاً »:

«كاف» در كلمۀ «أرَأيتَكَ» زائده است، و هيچ محلى از اعراب ندارد. فقط معناى خطاب را مى رساند، چنانچه در اسماء اشاره، اين كار را مى كند. و مراد شيطان از اين كه گفت: «الَّذِى كَرَّمتَ عَلَىَّ»، آدم «عليه السلام» است، برترى دادن آدم بر ابليس همان است كه خداى تعالى او را وادار كرد كه تا بر او سجده كند، و چون نكرد، از درگاه خودش براند.

و از همين جا روشن مى شود كه ابليس از دستور سجده كردن بر آدم، همين تفضيل را فهميده، چنانچه از كلام ملائكه در پاسخ خداى تعالى كه گفتند: «آيا در زمين خلقى قرار مى دهى كه فساد و خونريزى كنند» فهميد كه خلق آينده نيز گناه مى توانند بكنند. و لذا جرأت و جسارت به خرج داده، تصميم گرفت ذرّيه آدم را اغواء كند. و در تفسير آيه «أتَجعَلُ مَن يُفسِدُ...» (سوره بقره، آيه ۳۰)، مطالبى كه نافع باشد، گذشت.

معناى قول شيطان: «لَأحتَنِكَنَّ ذُرِّيَتَهُ إلّا قَلِيلاً»

كلمۀ «إحتناك» - به طورى كه در مجمع البيان گفته - به معناى قطع شدن از ريشه است. و وقتى گفته مى شود: «إحتَنَكَ فُلَانٌ مَا عِندَ فُلَانٍ مِن مَالٍ أو عِلمٍ: فلانى آنچه مال يا علم نزد فلان كس بود، همه را احتناك كرد»، معنايش اين است كه جستجو نموده، تا دينار آخرش را از او گرفت. و يا وقتى گفته مى شود: «إحتَنَكَ الجَرَادُ المَزرَعَ: ملخ زراعت را احتناك كرد»، معنايش اين است كه تا دانه آخرش را خورد.

بعضى گفته اند: اصل اين كلمه، از «حنك» است. وقتى گفته مى شود: «حَنَكَ الدَّابَّةُ بِحَبلِهَا»، معنايش اين است كه: ريسمانى به گردن حيوان بست و او را كشيد، و ظاهرا معناى آخرى، معناى اصلى «احتناك» است. چون احتناك، خود به معناى افسار كردن است.

و معناى آيه، اين است كه: ابليس بعد از آن كه سرپيچى كرد، دچار غضب الهى شد و گفت: پروردگارا! اين بود آن كس كه مرا به سجده كردن بر وى مأمور نمودى؟ و چون انجام ندادم، از درگاه خودت دورم ساختى؟ سوگند كه اگر تا روز قيامت، كه مدت عمر بشر در زمين است، مرا مهلت دهى، فرد فرد ذرّيه او را افسار مى كنم، مگر اندكى را كه بندگان مخلص تواند.

«قَالَ اذْهَب فَمَن تَبِعَك مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَاؤُكُمْ جَزَاءً مَّوْفُوراً»:

بعضى گفته اند: امر «برو» (إذهَب)، امر حقيقى نيست، بلكه كنايه از آزادى است، همچنان كه در محاورات روزمره، به مخالف خود مى گویيم: برو و هرچه از دستت بر مى آيد، كوتاهى مكن .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۲۰۰

بعضى ديگر گفته اند: امر «برو»، امر حقيقى است، و عبارت اخراى «أُخرُج مِنهَا فَإنَّكَ رَجِيمٌ» است، و كلمه «موفور»، به معناى كامل است، و «جزاى موفور»، آن جزایى است كه چيزى از آن ذخيره نگردد و همه اش داده شود، و معناى آيه روشن است.

«وَ استَفْزِزْ مَنِ استَطعْتَ مِنهُم بِصوْتِك وَ أَجْلِب عَلَيهِم بخَيْلِكَ وَ رَجِلِك»:

«استفزز»، به معناى هل دادن به آرامى و به سرعت است، و «جلب» - به طورى كه در مجمع گفته - سوق دادن به وسيله سائق است، و «جلبه»، به معناى صوت است. و در مفردات گفته كه: اصل «جلب» و ثلاثى مجرد آن به معناى سوق دادن چيزى است. وقتى گفته مى شود: فلانى را جلب كردم، معنايش اين است كه او را كشاندم. همچنان كه شاعر عرب هم گفته:

«وَ قَد يَجلِبُ الشَئ البعيد الجواب: گاه مى شود كه جواب چيز دورى را هم جلب مى كند»، ولى اگر به باب افعال برود، و گفته شود: «أجلَبتُ عَلَيه»، معنايش اين مى شود كه: از روى قهر بر سرش فرياد زدم، همچنان كه در قرآن آمده: «وَ أجلِب عَلَیهِم بِخَيلِكَ وَ رَجِلِك».

لشكر سواره نظام و پياده نظام شيطان، ياور او در گمراهى انسان

و كلمۀ «خَيل» - به طورى كه گفته شده - به معناى اسبان است، و از اين ماده، كلمه اى كه به معناى يك اسب باشد، نيامده، ولى گاهى مجازا به اسب سوار هم اطلاق مى شود.

و كلمۀ «رَجِل» - به فتح راء و كسر جيم - به معناى «راجل: پياده» است، همچنان كه «حذر و حاذر»، و «کَمُل و كامل»، به يك معنا است، و «رَجِل»، مقابل «راكب» (سواره) است، و ظاهر مقابله «رَجِل» با «خَيل»، اين است كه مراد از آن پياده نظام باشد.

پس معناى آيه شريفه، اين مى شود كه:

با آوازت از ذرّيه آدم، هر كه را كه مى توانى، گمراه و به معصيت وادار بكن، كه البته به حكم آيات سوره «حجر»، كسانى خواهند بود كه ابليس را دوست داشته و پيروی اش كنند.

و گويا «استفزاز با آواز»، كنايه از خوار كردن آنان با وسوسه هاى باطل و خالى از حقيقت است. و اين كه وضع شيطان و پيروانش، وضع چوپان و رمه را دارد، كه با يك صدا به راه مى افتند، و با صدایى ديگر مى ايستند، و معلوم است كه اين صداها، آوازهایى بى معنى است.

و اين كه فرمود: «وَ أجلِب عَلَيهِم بِخَيلِكَ وَ رَجِلِك»، معنايش اين است كه براى به راه انداختن آنان به سوى معصيت، به لشگريانت، اعمّ از سواره نظام و پياده نظام دستور بده، تا پيوسته بر سر آنان بزنند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۰۱

و اين، گويا اشاره است به اين كه لشگريان شيطان، بعضى شان تندكار و بعضى كندكارند، همچنان كه وضع هر لشگرى همين طور است. بعضى سواره و بعضى پياده اند. پياده ها را به كارى مى گمارند كه به سرعت عمل حاجت نداشته باشد.

مراد از مشاركت شيطان، در اموال و اولاد مردم

«وَ شارِكْهُمْ فى الاَمْوَالِ وَ الاَوْلَادِ»:

«شركت»، جز در ملكيت و اختصاص تصور نمى شود، و لازمه اش، اين است كه شريك در استفاده از آن مِلك - كه غرض از تحصيل آن همان استفاده است - سهيم باشد. چرا كه مال عينى است خارجى و جداى از انسان و همچنين فرزند، موجودى است مستقل و جداى از پدر و مادر، و اگر غرض از مال و فرزند، استفاده از آن ها نبود، هرگز انسان ماليتى براى مال و اختصاصى براى فرزند قائل نمى شد.

پس شركت كردن شيطان با آدمى در مال و فرزند، سهم بردن از منفعت و اختصاص است. مثل اين كه آدمى را وادار كند به تحصيل مال كه خداوند آن را مايه رفع حاجت آدمى قرار داده از راه حرام. زيرا در اين صور،ت هم آدمى از آن مال منتفع شده، به غرض طبيعى خود نائل مى شود، و هم شيطان به غرض خود رسيده است، و يا آن كه از راه حلال كسب بكند، وليكن در معصيت به كار برند، و در اطاعت خدا صرف نكند. پس هر دو از آن مال منتفع شده اند، با اين كه او از رحمت خدا تهیدست است.

و يا آن كه از راه حرام فرزندى براى آدمى به دنيا آيد، و يا از راه حلال به دنيا آيند، وليكن به تربيت دينى و صالح تربيتش نكند و به آداب خدایى مؤدبش نسازد. در نتيجه، سهمى از آن فرزند را براى شيطان قرار داده و سهمى را براى خودش، و همچنين چیزهاى ديگر.

و اين وجه كه ما ذكر كرديم، وجه خوبى است در تفسير آيه، و جامع همه معانى و وجوه مختلفه است كه ذكر كرده اند.

مانند گفتار بعضى كه گفته اند: اموال و اولادى كه شيطان در آن ها شركت دارد، عبارت است از اموالى كه از راه حرام و غير حق به دست آمده باشد، و فرزندى كه از راه زنا پديد آمده باشد. (نقل از ابن عباس و غيره).

و يا گفته اند: شركت شيطان در اموال، به اين است كه او دستور دهد اموال را به صورت «سائبه» و «بُحَيره» و يا غير آن در آورند، و در اولاد، به اين است كه فرزندان را يهودى و نصارا و مجوس سازند. (نقل از قتاده).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۰۲

و يا گفته اند: هر مال حرام و فرج حرامى مورد شركت شيطان است. (نقل از كلبى).

و يا گفته اند: مراد از اولادى كه شيطان از او سهم داشته باشد، اولادى است كه نام بت پرستان را داشته باشد، چون «عبد شمس» و «عبد الحارث» و امثال آن ها.

و يا گفته اند: مقصود از فرزندى كه شيطان در آن سهيم است، فرزندى است كه عرب، زنده به گور كرده بود. (ايضا نقل از ابن عباس).

و يا گفته اند: «مشاركت شيطان در اموال»، اين است كه وادار سازد اموال را به صورت گوسفند و شتر در آورده و براى بت ها و خدايان خيالى خود قربانى كنند. (نقل از ضحاك).

و همچنين وجوه و اقوال ديگرى كه از علماى تفسير روايت شده.

«وَ عِدهُم وَ مَا يَعِدُهُمُ الشَّيطَانُ إلّا غُرُوراً» - يعنى: شيطان به ايشان وعده نمى دهد، مگر وعده دروغين و گول زننده. به اين معنا كه خطا را در نظرشان صواب و باطل را به صورت حق جلوه مى دهد. بنابراين، كلمۀ «غرور»، مصدر به معناى اسم فاعل است.

«إِنَّ عِبَادِى لَيْسَ لَك عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ وَ كَفَى بِرَبِّك وَكيلاً»:

مراد از «عِبَادِى: بندگان من»، اعم از مخلصين است، كه خود ابليس آن ها را استثناء كرد و گفت: «إلّا قَلِيلاً». پس مقصود عموم مردم است، و باقى مى ماند براى شيطان، «غاوين»، كه عبارتند از: كسانى كه هدف را گم كرده اند، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «إنّ عِبَادِى لَيسَ لَكَ عَلَيهِم سُلطَانٌ إلّا مَن اتَّبَعَكَ مِنَ الغَاوِين».

و اضافۀ «عِبَاد» به «ى»، به منظور احترام به بندگان است.

و اين كه فرمود: «وَ كَفَى بِرَبِّكَ وَكِيلاً»، معنايش اين است كه: خدا بس است براى قيام بر اراده نفوس و اعمال ايشان، و براى نگهدارى منافع ايشان و سرپرستى امور ايشان. زيرا كلمۀ «وكيل»، به معناى متكفل شدن بر امور ديگرى است كه قائم مقام او در تدبير امور و گرداندن چرخ زندگى اوست.

از همين جا معلوم مى شود: اين كه مراد از اين كلمه، وكالت خاص الهى است، كه مخصوص به غير غاوين است. و در گذشته، بحث هاى مختلفى پيرامون سجده بر آدم گذشت، كه به درد اين مقام هم مى خورد. مانند: سوره «بقره»، «اعراف» و «حجر».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۰۳

بحث: (روایاتی در باره برخی آیات گذشته)

در تفسير عياشى، از ابن سنان، از ابى عبداللّه «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل آيه: «وَ إن ِمن قَريَةٍ إلّا نَحنُ مُهلِكُوهَا قَبلَ يَومَ القِيَامَة» فرمود: مقصود نابودى به مر گ و يا غير آن است. و در روايت ديگرى از همان جناب آمده كه مقصود از آن، قتل و يا مرگ و يا غير آن است.

مؤلف: شايد اين روايت دومى خواسته است همه آيه را تفسير كند، يك فقره را به قتل و يكى را به مرگ.

و در تفسير قمى، در ذيل آيه: «وَ مَا مَنَعنَا أن نُرسِلَ بِالآيَاتِ...» فرمود: اين آيه، در باره قريش نازل شده.

و در روايت ابى الجارود، از امام باقر «عليه السلام» نيز آمده كه در تفسير آيه فرمود:

رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از قوم خود درخواست كرد كه نزدش بيايند. جبرئيل نازل شد و گفت: خداى تعالى مى فرمايد: «وَ مَا مَنَعنَا أن نُرسِلَ بِالآيَاتِ إلّا أن كَذَّبَ بِهَا الأوَّلُون»: و ما هر وقت آيتى به سوى قريش مى فرستاديم و ايمان نمى آوردند، به همين جهت هلاكشان مى كرديم، وليكن اين كار را با قريش اين عصر نمى كنيم. چون نمى خواهيم با بودن تو در ميان آنان، آن ها را هلاك كنيم. لذا معجزاتى كه مى خواهند، نمى فرستيم.

و در الدرّ المنثور است كه احمد و نسائى و بزار و ابن جرير و ابن منذر و طبرانى و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته) و ابن مردويه و بيهقى، در كتاب دلائل خود، و ضياء، در كتاب مختاره خود، همگى از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت:

اهل مكه از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» اين چنين معجزه خواستند كه كوه صفا را برايشان طلا كند، و كوه هاى اطراف مكه كه آن شهر را محاصره نموده اند، از آن شهر دور شوند، تا بتوانند كشت و زرع كنند.

خطاب رسيد: «اگر مى خواهى در باره خواسته آن ها درنگ كنيم، و يا آن را برآوريم، و اگر اين معجزه را برايشان آورديم، آن وقت باز هم ايمان نياوردند، بدان كه همه آنان را هلاك خواهيم كرد، همچنان كه امم گذشته را به خاطر اين كه معجزه پيشنهاديشان را فرستاديم و ايمان نياوردند، هلاكشان نموديم. و آيه شريفه: «وَ مَا مَنَعنَا أن نُرسِلَ بِالآيَاتِ إلّا أن كَذَّبَ بِهَا الأوَّلُون» در همين باره نازل شد، و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: پس درنگ مى كنم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۰۴

مؤلف: قريب به اين معنا، به طرق زيادى روايت شده است.

و نيز، در الدرّ المنثور است كه: ابن جرير، از سهل بن سعد روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در خواب ديد كه بنى فلان «بنى اميه» در منبرش، همچون ميمون ها جست و خيز مى كنند، بسيار ناراحت شد، و تا زنده بود كسى او را خندان نديد. خداى تعالى اين آيه را فرستاد:«وَ مَا جَعَلنَا الرُّؤيَا الَّتِى أرَينَاكَ إلّا فِتنَةً لِلنَّاس».

و نيز، در آن كتاب آمده كه: ابن ابى حاتم، از ابن عمر روايت كرده كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: من فرزندان حكم بن ابى العاص را در خواب ديدم كه بر فراز منبرها بر آمده اند و ديدم كه در ريخت و قيافه ميمون ها بودند، و سپس خداى تعالى اين آيه را فرستاد: «وَ مَا جَعَلنَا الرُّؤيَا الَّتِى أرَينَاكَ إلّا فِتنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ المَلعُونَةَ»، كه منظور از آن شجره، دودمان حكم بن ابى العاص است.

و نيز، در همان كتاب است كه: ابن ابى حاتم از يعلى بن مرة روايت كرده كه گفت:

رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: در خواب ديدم كه بنى اميه در همه شهرها بر فراز منبرها برآمده اند، و اين كه به زودى بر شما سلطنت مى كنند، و شما، ايشان را بدترين ارباب خواهيد يافت. آنگاه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از آن به بعد، در اندوه عميقى فرو رفت، و بدين جهت، خداى تعالى، اين آيه را فرستاد: «وَ مَا جَعَلنَا الرُّؤيَا الَّتِى أرَينَاكَ إلّا فِتنَةً لِلنَّاس».


→ صفحه قبل صفحه بعد ←