گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۴: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۴: خط ۴:




و ثانيا - جمله «'''تريدون ان تصدونا عما كان يعبد آباونا'''» از قبيل جمله معترضه است كه بين انكار، و سند انكار فاصله انداخته، و معنايش اين است كه شما بشرى مانند ما هستيد و هيچ فضيلت و شرافتى بر ما نداريد، بنابراين، هيچ وجهى ندارد كه ما ادعاى شما را بدون دليل بپذيريم، آن هم ادعائى كه ما در خود و امثال خود سراغ نداريم ، و اگر هم از كسى ديده و شنيده باشيم ، از كسانى شنيده ايم كه منافع و اغراض مادى محركشان بوده است، اينك حق داريم بگوئيم كه شما مى خواهيد ما را از سنت ديرينه و دين آباء و اجدادى مان برگردانيد.
و ثانيا - جمله «تريدون ان تصدونا عما كان يعبد آباونا» از قبيل جمله معترضه است كه بين انكار، و سند انكار فاصله انداخته، و معنايش اين است كه شما بشرى مانند ما هستيد و هيچ فضيلت و شرافتى بر ما نداريد.
 
بنابراين، هيچ وجهى ندارد كه ما ادعاى شما را بدون دليل بپذيريم، آن هم ادعائى كه ما در خود و امثال خود سراغ نداريم، و اگر هم از كسى ديده و شنيده باشيم، از كسانى شنيده ايم كه منافع و اغراض مادى محركشان بوده است، اينك حق داريم بگوئيم كه شما مى خواهيد ما را از سنت ديرينه و دين آباء و اجدادى مان برگردانيد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۲ </center>
<span id='link32'><span>
<span id='link32'><span>
==پاسخ انبياء به ايراد كفار ==
==پاسخ انبياء به ايراد كافران ==
«'''قَالَت لَهُمْ رُسلُهُمْ إِن نحْنُ إِلا بَشرٌ مِّثْلُكمْ وَ لَكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلى مَن يَشاءُ...'''»:
«'''قَالَت لَهُمْ رُسلُهُمْ إِن نحْنُ إِلا بَشرٌ مِّثْلُكمْ وَ لَكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلى مَن يَشاءُ...'''»:


در اين آيه، انبياء پاسخ ايراد كفار را مى دهند كه مى گفتند: شما بشرى مانند ما هستيد و داراى هويتى مانند فرشتگان ملكوتى و متصل به غيب نيستيد چون اگر چنين ادعائى بكنيد، بايد براى صدق ادعاى خود، عملى انجام دهيد كه دلالت بر داشتن قدرت غيبى شما بكند.
در اين آيه، انبياء پاسخ ايراد كفار را مى دهند كه مى گفتند: شما بشرى مانند ما هستيد و داراى هويتى مانند فرشتگان ملكوتى و متصل به غيب نيستيد چون اگر چنين ادعائى بكنيد، بايد براى صدق ادعاى خود، عملى انجام دهيد كه دلالت بر داشتن قدرت غيبى شما بكند.


حاصل جواب رسولان اين است كه درست است كه ما مانند شما بشر هستيم ، و ليكن اين كه گفتيد:مانند شما بشر بودن مستلزم نداشتن امتياز و خصايصى فوق العاده ، از قبيل وحى و رسالت است ، صحيح نيست ، زيرا مماثلت و همانندى در بشريت ، باعث همانندى در جميع كمالات صورى و معنوى انسانى نيست ، همچنانكه مى بينيم افراد عادى مردم در اعتدال و موزون بودن قد و قامت و زيبائى منظر، مثل هم نيستند، و همچنين در رزانت عقل و درستى راى و فهم و ذكاوت همانند هم نيستند، در بعضى (اين كمالات ظاهرى و معنوى ) يافت مى شود و در بعضى نمى شود، بنابر اين ، چه استبعادى دارد كه خداوند به بعضى از افراد بشر، تفضل و عنايت مخصوص كرده ، و او را به وحى و رسالت ، بر ساير مردم ترجيح داده باشد، و خدا به هر كس از بندگان خويش بخواهد منت مى نهد.
حاصل جواب رسولان اين است كه درست است كه ما مانند شما بشر هستيم، وليكن اين كه گفتيد: مانند شما بشر بودن مستلزم نداشتن امتياز و خصايصى فوق العاده، از قبيل وحى و رسالت است، صحيح نيست، زيرا مماثلت و همانندى در بشريت ، باعث همانندى در جميع كمالات صورى و معنوى انسانى نيست، همچنان كه مى بينيم افراد عادى مردم در اعتدال و موزون بودن قد و قامت و زيبائى منظر، مثل هم نيستند.
 
و همچنين در رزانت عقل و درستى راى و فهم و ذكاوت همانند هم نيستند، در بعضى (اين كمالات ظاهرى و معنوى) يافت مى شود و در بعضى نمى شود. بنابراين، چه استبعادى دارد كه خداوند به بعضى از افراد بشر، تفضل و عنايت مخصوص كرده ، و او را به وحى و رسالت، بر ساير مردم ترجيح داده باشد، و خدا به هر كس از بندگان خويش بخواهد منت مى نهد.


دليلى هم كه آورديد و گفتيد: «'''بايد عملى انجام دهيد كه دلالت بر داشتن قدرت غيبى شما بكند'''» صحيح و تمام نيست، زيرا اين سخن وقتى صحيح است كه ما ادعاى شخصيت ملكوتى و قدرت غيبى كرده باشيم، قدرتى كه دارنده اش هر چه بخواهد مى كند، و ما چنين ادعائى نكرده ايم، ما خود و ساير انبياء را جز بشرى مانند شما نمى دانيم، تنها تفاوتى كه قائل هستيم، اين است كه به ما انبياء وحى مى شود، ما را فرمان رسالت مى دهند، و اگر معجزه اى هم مى آوريم به اذن خدا و مشيت او است.
دليلى هم كه آورديد و گفتيد: «بايد عملى انجام دهيد كه دلالت بر داشتن قدرت غيبى شما بكند»، صحيح و تمام نيست، زيرا اين سخن وقتى صحيح است كه ما ادعاى شخصيت ملكوتى و قدرت غيبى كرده باشيم، قدرتى كه دارنده اش هر چه بخواهد مى كند، و ما چنين ادعائى نكرده ايم، ما خود و ساير انبياء را جز بشرى مانند شما نمى دانيم، تنها تفاوتى كه قائل هستيم، اين است كه به ما انبياء وحى مى شود، ما را فرمان رسالت مى دهند، و اگر معجزه اى هم مى آوريم به اذن خدا و مشيت او است.


بنابر اين، جمله «'''ان نحن الا بشر مثلكم '''» در حقيقت تسليمى است از انبياء (عليهم السلام) نسبت به كلام كفار كه مى گفتند: «'''ان انتم الا بشر مثلنا'''» يعنى در برابر سخن كفار تسليم شدند تا از همان سخن، عكس ‍ آن نتيجه اى را كه خود آنان مى گرفتند بگيرند و جمله «'''و لكن الله يمن على من يشاء'''» اشاره به مقدمه اى است كه به انضمام آن ، نتيجه مطلوب بدست مى آيد، و اصل جواب عبارت است از جمله «'''و ما كان لنا ان ناتيكم بسلطان الا باذن الله '''» كه از بشر بودن خود، نتيجه گرفته اند.
بنابراين، جمله «ان نحن الا بشر مثلكم» در حقيقت تسليمى است از انبياء (عليهم السلام) نسبت به كلام كفار كه مى گفتند: «ان انتم الا بشر مثلنا»، يعنى در برابر سخن كفار تسليم شدند تا از همان سخن، عكس ‍ آن نتيجه اى را كه خود آنان مى گرفتند بگيرند. و جمله «و لكن الله يمن على من يشاء» اشاره به مقدمه اى است كه به انضمام آن، نتيجه مطلوب به دست مى آيد، و اصل جواب عبارت است از جمله «و ما كان لنا ان ناتيكم بسلطان الا باذن الله» كه از بشر بودن خود، نتيجه گرفته اند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۳ </center>
و اگر اين بحث را با جمله و «'''على الله فليتوكل المومنون '''» خاتمه داده است براى اشاره به مطلبى است كه به منزله دليل ديگرى است كه اختصاص به مومنين دارد، و آن اين است كه :ايمان مومنين به خداى سبحان ، اقتضاء مى كند كه معتقد باشند به اينكه آوردن معجزه ، امرى است كه به خداى تعالى مربوط مى باشد چون حول و قوه همه ، مال خدا و مخصوص او است و كسى بدون اذن او مالك چيزى از آن حول و قوه نيست .
و اگر اين بحث را با جمله «و على الله فليتوكل المومنون» خاتمه داده است براى اشاره به مطلبى است كه به منزله دليل ديگرى است كه اختصاص به مومنين دارد، و آن اين است كه: ايمان مومنين به خداى سبحان، اقتضاء مى كند كه معتقد باشند به اين كه آوردن معجزه، امرى است كه به خداى تعالى مربوط مى باشد چون حول و قوه همه، مال خدا و مخصوص او است و كسى بدون اذن او مالك چيزى از آن حول و قوه نيست.


توضيح اين كه: بعد از آن كه مومنين معتقد شدند كه معبود آنها خدائى است كه تمامى عالم از او مبدا گرفته و به او منتهى مى شود، و قوام هر چيزى به وجود او است، بايد معتقد گردند كه تنها او رب تمامى موجودات و مالك تدبير آنها است ، و هيچ موجودى مالك چيزى بدون اذن و عنايت او نيست، پس او وكيل هر چيز، و قيوم تمامى امور مربوط به آن است.
توضيح اين كه: بعد از آن كه مومنين معتقد شدند كه معبود آنها خدائى است كه تمامى عالم از او مبدا گرفته و به او منتهى مى شود، و قوام هر چيزى به وجود او است، بايد معتقد گردند كه تنها او رب تمامى موجودات و مالك تدبير آنها است ، و هيچ موجودى مالك چيزى بدون اذن و عنايت او نيست، پس او وكيل هر چيز، و قيوم تمامى امور مربوط به آن است.
خط ۲۴: خط ۲۸:
پس مومنين، بايد رب خود را وكيل خود در همه امور مربوط به خود بدانند حتى در اعمالى كه به خودشان نسبت مى دهند چون گفتيم: حول و قوه همه از اوست، رسول او نيز بايد اعتراف كند كه خودش نمى توانند از پيش خود معجزه اى بياورد، مگر آن كه خدا اذنش بدهد.
پس مومنين، بايد رب خود را وكيل خود در همه امور مربوط به خود بدانند حتى در اعمالى كه به خودشان نسبت مى دهند چون گفتيم: حول و قوه همه از اوست، رسول او نيز بايد اعتراف كند كه خودش نمى توانند از پيش خود معجزه اى بياورد، مگر آن كه خدا اذنش بدهد.


اين آيه شريفه ظهور در اين مطلب دارد كه، انبياء (عليهم السلام) چنين ادعايى نكرده اند كه: آوردن معجزه ، كه آن را سلطان مبين ناميده اند، از ايشان محال است، بلكه خواسته اند بگويند در آوردن آن، استقلال نداريم، و چنين نيست كه اگر بخواهيم بياوريم، به اذن خدا محتاج نباشيم، و براى بيان اين معنى، دو دليل بالا را آورده اند. يكى براى كفار، و يكى براى مومنين نه براى امتناع و محال بودن آن.
اين آيه شريفه ظهور در اين مطلب دارد كه، انبياء (عليهم السلام) چنين ادعايى نكرده اند كه: آوردن معجزه، كه آن را سلطان مبين ناميده اند، از ايشان محال است، بلكه خواسته اند بگويند در آوردن آن، استقلال نداريم، و چنين نيست كه اگر بخواهيم بياوريم، به اذن خدا محتاج نباشيم، و براى بيان اين معنى، دو دليل بالا را آورده اند. يكى براى كفار، و يكى براى مومنين نه براى امتناع و محال بودن آن.


«'''وَ مَا لَنَا أَلا نَتَوَكلَ عَلى اللَّهِ وَ قَدْ هَدَانَا سبُلَنَا وَ لَنَصبرَنَّ عَلى مَا ءَاذَيْتُمُونَا وَ عَلى اللَّهِ فَلْيَتَوَكلِ الْمُتَوَكلُونَ'''»:
«'''وَ مَا لَنَا أَلا نَتَوَكلَ عَلى اللَّهِ وَ قَدْ هَدَانَا سبُلَنَا وَ لَنَصبرَنَّ عَلى مَا ءَاذَيْتُمُونَا وَ عَلى اللَّهِ فَلْيَتَوَكلِ الْمُتَوَكلُونَ'''»:


كلمه «'''ما'''» كه در اول اين آيه است استفهامى است، آن هم استفهام انكارى، كه معناى «'''چرا نبايد چنين باشيم '''» را مى دهد، و جمله «'''و قد هدينا سبلنا'''»، حال از ضمير در «'''لنا'''» است، و سبل انبياء و رسل، همان شريعت هايى است كه مردم را به سوى آن دعوت مى كردند، هم چنان كه فرمود: «'''قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيره '''».
كلمه «ما» كه در اول اين آيه است استفهامى است، آن هم استفهام انكارى، كه معناى «چرا نبايد چنين باشيم» را مى دهد، و جمله «و قد هدينا سبلنا»، حال از ضمير در «لنا» است، و سبل انبياء و رسل، همان شريعت هايى است كه مردم را به سوى آن دعوت مى كردند، هم چنان كه فرمود: «قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيره».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۴ </center>
معناى جمله: «'''و ما لنا ان لا نتوكل على الله ... و على الله فليتوكل المتوكلون '''» در گفتگوى انبياء (ع) با مكذبان


و معناى آيه اين است كه: ما چه عذرى مى توانيم داشته باشيم در اين كه
و معناى آيه اين است كه: ما چه عذرى مى توانيم داشته باشيم در اين كه به خدا توكل نكنيم، و حال آن كه خداى تعالى ما را به راه هايمان هدايت فرمود، و ما خود در اين سعادت و اين نعمت بزرگ كه بر ما منت نهاده دخالتى نداشته ايم، چون كه خداى سبحان، اين كار را با ما كرده و چنين نعمتى كه تمامى خيرات در آن است به ما ارزانى داشته، لازم است در ساير امور خود هم ، بر او توكل كنيم.
به خدا توكل نكنيم، و حال آن كه خداى تعالى ما را به راه هايمان هدايت فرمود، و ما خود در اين سعادت و اين نعمت بزرگ كه بر ما منت نهاده دخالتى نداشته ايم، چون كه خداى سبحان، اين كار را با ما كرده و چنين نعمتى كه تمامى خيرات در آن است به ما ارزانى داشته، لازم است در ساير امور خود هم ، بر او توكل كنيم.
 
و اين كلام، در حقيقت حجت دومى است بر وجوب توكل بر خدا چون در اين حجت، مطلب را از راه دلالت ثبوت ملازمى بر ملازم ديگر اثبات نموده است يعنى از راه ثبوت هدايت، وجوب توكل را اثبات كرده همچنان كه در حجت قبلى از راه خود موثر، برهان آورد.  


و اين كلام، در حقيقت حجت دومى است بر وجوب توكل بر خدا چون در اين حجت، مطلب را از راه دلالت ثبوت ملازمى بر ملازم ديگر اثبات نموده است يعنى از راه ثبوت هدايت ، وجوب توكل را اثبات كرده همچنان كه در حجت قبلى از راه خود موثر، برهان آورد، بيان اين حجت اين است كه: هدايت خدا ما را به راه هايمان، خود دليل بر وجوب توكل ما بر اوست زيرا مى دانيم كه او به بندگان خود خيانت نمى كند، و جز خير براى ايشان چيز ديگرى نمى خواهد، و با اينكه چنين دليلى بر وجوب توكل داريم، ديگر چه دليلى بر عدم آن مى توانيم داشته باشيم تا عذر ما باشد.و چون با بودن دليل بر وجوب توكل، معقول نيست دليلى هم بر عدم وجوب باشد، ناگزير هيچ راه و عذرى براى عدم توكل بر خدا، نخواهيم داشت.
بيان اين حجت اين است كه: هدايت خدا ما را به راه هايمان، خود دليل بر وجوب توكل ما بر اوست زيرا مى دانيم كه او به بندگان خود خيانت نمى كند، و جز خير براى ايشان چيز ديگرى نمى خواهد، و با اين كه چنين دليلى بر وجوب توكل داريم، ديگر چه دليلى بر عدم آن مى توانيم داشته باشيم تا عذر ما باشد. و چون با بودن دليل بر وجوب توكل، معقول نيست دليلى هم بر عدم وجوب باشد، ناگزير هيچ راه و عذرى براى عدم توكل بر خدا، نخواهيم داشت.


پس جمله «'''و على الله فليتوكل المومنون '''» به منزله دليل «'''لمى '''» و جمله «'''و ما لنا الا نتوكل على الله و قد هدينا سبلنا'''» به منزله دليل «'''انى '''» است. از خواننده گرامى تمنا مى شود در اين بيان شيرين و احتجاج «'''سهل و ممتنع '''» كه قرآن كريم، در كوتاه ترين عبارت، در اختيار متدبرين خود قرار داده است دقت فرمايند.
پس جمله «و على الله فليتوكل المومنون» به منزله دليل «لمى» و جمله «و ما لنا الا نتوكل على الله و قد هدينا سبلنا» به منزله دليل «انى» است. از خواننده گرامى تمنا مى شود در اين بيان شيرين و احتجاج «سهل و ممتنع» كه قرآن كريم، در كوتاه ترين عبارت، در اختيار متدبرين خود قرار داده است دقت فرمايند.


در جمله «'''و لنصبرن على ما آذيتمونا'''» صبر در برابر آزار و اذيت امت را، فرع بر وجوب توكل بر خدا قرار داده است و معنايش اين است كه:
در جمله «و لنصبرن على ما آذيتمونا»، صبر در برابر آزار و اذيت امت را، فرع بر وجوب توكل بر خدا قرار داده است و معنايش اين است كه:


حال كه واجب شد بر او توكل كنيم، و حال كه ما به او ايمان داريم،
حال كه واجب شد بر او توكل كنيم، و حال كه ما به او ايمان داريم، و حال كه مى بينيم او ما را به راه هايمان دلالت و رهبرى فرموده است، جا دارد كه در راه دعوت شما به سوى او، در برابر آزار شما صبر كنيم، تا او به آنچه كه مى خواهد حكم فرمايد و هر چه مى خواهد بكند، بدون اينكه ما به حول و قوه خيالى خودمان اعتمادى بكنيم.
و حال كه مى بينيم او ما را به راههايمان دلالت و رهبرى فرموده است، جا دارد كه در راه دعوت شما به سوى او، در برابر آزار شما صبر كنيم، تا او به آنچه كه مى خواهد حكم فرمايد و هر چه مى خواهد بكند، بدون اينكه ما به حول و قوه خيالى خودمان اعتمادى بكنيم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۵ </center>
و جمله «'''و على الله فليتوكل المتوكلون '''» مطلب را ترقى داده ، مى فهماند كه: نه تنها ما بايد چنين باشيم، بلكه هر كسى كه داراى توكل به خدا است بايد وصفش چنين باشد، چه مومن و چه كافر، زيرا غير او دليل و راهنماى ديگرى نيست، هر چند كه غير مومن نمى توانند متوكل حقيقى باشد، چون كسى كه داراى توكل حقيقى است، فكر مى كند كه همه امور به دست خدا است، و با چنين فكرى جز اطاعت در آنچه دستور مى دهد و دست بردارى از آنچه نهى مى كند و رضا به آنچه كه راضى مى شود و خشم بر آنچه كه او را به خشم در مى آورد چاره اى ندارد، و اين همان ايمان است.
و جمله «و على الله فليتوكل المتوكلون» مطلب را ترقى داده، مى فهماند كه: نه تنها ما بايد چنين باشيم، بلكه هر كسى كه داراى توكل به خدا است بايد وصفش چنين باشد، چه مومن و چه كافر، زيرا غير او دليل و راهنماى ديگرى نيست، هر چند كه غير مومن نمى توانند متوكل حقيقى باشد، چون كسى كه داراى توكل حقيقى است، فكر مى كند كه همه امور به دست خدا است، و با چنين فكرى جز اطاعت در آنچه دستور مى دهد و دست بردارى از آنچه نهى مى كند و رضا به آنچه كه راضى مى شود و خشم بر آنچه كه او را به خشم در مى آورد چاره اى ندارد، و اين همان ايمان است.


«'''وَ قَالَ الَّذِينَ كفَرُوا لِرُسلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكم مِّنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فى مِلَّتِنَا'''»:
«'''وَ قَالَ الَّذِينَ كفَرُوا لِرُسلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكم مِّنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فى مِلَّتِنَا'''»:


اين كلام، تهديدى است كه كفار بعد از درماندن در بحث و مناظره با پيغمبران خود، به ايشان كرده اند، و خطاب در «'''لنخرجنكم ...حتما شما را بيرون مى كنيم.'''» به پيغمبران و مومنين به ايشان است، و از آن بر مى آيد كه حتى به اين مقدار هم راضى نبودند كه پيغمبران از دين خدا دست بردارند ولى مومنين همچنان بر دين توحيد پايدار باشند، بلكه از ايشان خواسته اند كه با اتباع خود از دين توحيد دست برداشته ، به ملت كفر آنان روى آورند، و خداوند اين معنا را در آيه «'''قال الملاء الذين استكبروا من قومه لنخرجنك يا شعيب و الذين آمنوا معك من قريتنا او لتعودن فى ملتنا'''» تصريح فرموده است.
اين كلام، تهديدى است كه كفار بعد از درماندن در بحث و مناظره با پيغمبران خود، به ايشان كرده اند، و خطاب در «لنخرجنكم... حتما شما را بيرون مى كنيم»، به پيغمبران و مومنين به ايشان است، و از آن بر مى آيد كه حتى به اين مقدار هم راضى نبودند كه پيغمبران از دين خدا دست بردارند، ولى مومنين همچنان بر دين توحيد پايدار باشند، بلكه از ايشان خواسته اند كه با اتباع خود از دين توحيد دست برداشته، به ملت كفر آنان روى آورند، و خداوند اين معنا را در آيه «قال الملاء الذين استكبروا من قومه لنخرجنك يا شعيب و الذين آمنوا معك من قريتنا او لتعودن فى ملتنا» تصريح فرموده است.
 
==توضيح معناى «عود» در تهديد كفار، به پيامبران و مؤمنان: «او لتعودن فى ملتنا»==


توضيح معناى «'''عود'''» در تهديد كفاره خطاب به پيامبران (ع) و مؤ منان: «'''اولتعودنفى ملتنا'''»
كلمه «لتعودن» از ماده «عاد» به معناى «صار» است، و به همين جهت، جزء افعال ناقصه است، و معنايش برگشتن از حالى به حال ديگر است، چه اين كه حال دوم را قبلا داشته و يا نداشته، خلاصه، مى خواهيم بگوييم:  


كلمه «'''لتعودن '''» از ماده «'''عاد'''» به معناى «'''صار'''» است، و به همين جهت، جزء افعال ناقصه است، و معنايش برگشتن از حالى به حال ديگر است، چه اين كه حال دوم را قبلا داشته و يا نداشته، خلاصه، مى خواهيم بگوييم: كلمه «'''عود'''» در اين آيه، دليل بر اين نيست كه انبياء قبلا در ملت كفر بوده اند، و حال به حكم كفار، بايد دوباره به آن آيين برگردند، چون اگر چنين معنايى در كلمه عود خوابيده بود بايستى مى گفتند: «'''لتعودن الى ملتنا: بايد به ملت ما برگردند'''» ولى چنين نگفتند بلكه گفتند: «'''بايد در ملت ما درآييد'''» و اين خود، همانطور كه ديگران نيز گفته اند دليل بر اين است كه انبياء، قبلا در ملت كفر نبوده اند.
كلمه «عود» در اين آيه، دليل بر اين نيست كه انبياء قبلا در ملت كفر بوده اند، و حال به حكم كفار، بايد دوباره به آن آيين برگردند، چون اگر چنين معنايى در كلمه عود خوابيده بود بايستى مى گفتند: «لتعودن الى ملتنا: بايد به ملت ما برگردند»، ولى چنين نگفتند، بلكه گفتند: «بايد در ملت ما درآييد» و اين خود، همان طور كه ديگران نيز گفته اند دليل بر اين است كه انبياء، قبلا در ملت كفر نبوده اند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۶ </center>
و از بيانى كه كرديم فساد گفتار بعضى ظاهر مى شود كه گفته اند: ظاهر آيه اين است كه رسل ، قبل از رسالت در ملت خود بوده اند، (بعد از رسالت هم) كفار، ايشان را مجبور كرده اند كه دوباره به آنچه كه قبلا در آن بوده اند برگردند.
و از بيانى كه كرديم فساد گفتار بعضى ظاهر مى شود كه گفته اند: ظاهر آيه اين است كه رسل، قبل از رسالت در ملت خود بوده اند، (بعد از رسالت هم) كفار، ايشان را مجبور كرده اند كه دوباره به آنچه كه قبلا در آن بوده اند برگردند.


بعلاوه خطاب كفار و روى سخنشان ، تنها به انبياء نبوده، بلكه مومنين به ايشان را نيز مخاطب قرار داده اند، و به خاطر اين كه مومنين قبلا در ملت كفر بوده اند، قرآن كريم هم تعبير به «'''عود برگشتن '''» كرده، چون بيشتر و بلكه همه منهاى يك نفر ايشان قبلا در كفر بوده اند.
بعلاوه خطاب كفار و روى سخنشان ، تنها به انبياء نبوده، بلكه مومنين به ايشان را نيز مخاطب قرار داده اند، و به خاطر اين كه مومنين قبلا در ملت كفر بوده اند، قرآن كريم هم تعبير به «عود برگشتن» كرده، چون بيشتر و بلكه همه منهاى يك نفر ايشان قبلا در كفر بوده اند.


و از لطايف فصاحتى كه در آيه بكار رفته، اين است كه يك لام قسم و يك نون تاكيد بر يك طرف ترديد يعنى «'''لنخرجنكم '''» و يك لام و يك نون تاكيد هم بر طرف ديگر يعنى «'''لتعودن '''»، در آورده است، با اين كه كلمه «'''او'''» براى استدراك است كه مفيد استثناء مى باشد، و اگر كسى پيش خود فكر كند كه معنا ندارد بگوييم: «'''به خدا قسم بايد از شهر ما حتما بيرون شويد مگر اين كه به خدا قسم به ملت ما برگرديد'''» پس ‍ قرآن كريم چرا اين طور تعبير كرده است؟
و از لطايف فصاحتى كه در آيه به كار رفته، اين است كه يك لام قسم و يك نون تاكيد بر يك طرف ترديد يعنى «لنخرجنكم» و يك لام و يك نون تاكيد هم بر طرف ديگر يعنى «لتعودن»، در آورده است، با اين كه كلمه «او» براى استدراك است كه مفيد استثناء مى باشد، و اگر كسى پيش خود فكر كند كه معنا ندارد بگوييم: «به خدا قسم بايد از شهر ما حتما بيرون شويد مگر اين كه به خدا قسم به ملت ما برگرديد». پس ‍ قرآن كريم چرا اين طور تعبير كرده است؟


جوابش اين است كه :با اين عمل ، خواسته است ، بفهماند، از آنجايى كه برگشتن ايشان به ملت كفر، به اختيار خودشان نبوده ، و بر حسب فرض ، كفار ايشان را بر مى گرداندند، پس در حقيقت طرف ديگر ترديد: «'''لتعودن : شما'''» را به خدا قسم بر مى گردانيم )).مى شود، و و قتى معنا چنين شد، لام قسم و نون تاءكيد بر سرش در مى آيد و برگشت معنا به اين مى شود كه : «'''به خدا قسم يا از ديار خودتان بيرونتان مى كنيم و يا آنكه به خدا قسم شما را به ملت خود بر مى گردانيم '''».
جوابش اين است كه: با اين عمل خواسته است بفهماند، از آن جايى كه برگشتن ايشان به ملت كفر، به اختيار خودشان نبوده، و بر حسب فرض، كفار ايشان را بر مى گرداندند. پس در حقيقت طرف ديگر ترديد: «لتعودن: شما را به خدا قسم بر مى گردانيم» مى شود، و و قتى معنا چنين شد، لام قسم و نون تاءكيد بر سرش در مى آيد و برگشت معنا به اين مى شود كه: «به خدا قسم يا از ديار خودتان بيرونتان مى كنيم و يا آن كه به خدا قسم شما را به ملت خود بر مى گردانيم».
<span id='link35'><span>
<span id='link35'><span>
==پاسخ خداوند در مقابل تهديد كافران تکذیبگر==
==پاسخ خداوند در مقابل تهديد كافران تکذیبگر==
۱۳٬۷۸۱

ویرایش