تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۹

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



نمونه هاى ديگرى از آيات قرآنى كه درباره امور غيبى است

و از اين باب است آيات ديگری كه درباره امور غيبى است، نظير آيه: «و حرام على قرية أهلكناها، أنّهم لا يرجعون، حتّى إذا فتحت يأجوج و مأجوج و هم من كلّ حدب ينسلون، و اقترب الوعد الحقّ، فإذا هى شاخصة أبصار الّذين كفروا، يا ويلنا قد كنّا فى غفلة من هذا، بل كنّا ظالمين»:

(ممكن نيست مردم آن شهری كه ما نابودشان كرديم، و مقدّر نموديم كه ديگر باز نگردند، اين كه باز گردند، مگر وقتى كه راه يأجوج و مأجوج باز شود، در حالی كه از هر پشته اى سرازير شوند، و وعده حق نزديك شود، كه در آن هنگام ديده آنان كه كافر شدند، از شدّت تحيّر باز می ماند و می گويند: واى بر ما كه از اين آتيه خود در غفلت بوديم، بلكه حقيقت مطلب آن است كه ستمگر بوديم).

و آيه: «وعد اللّه الّذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ، ليستخلفنّهم فى الأرض »: (خدا كسانى از شما را كه ايمان آوردند و عمل صالح كردند، وعده داد: كه به زودى ايشان را جانشين در زمين كند).

و آيه: «قل هو القادر على أن يبعث عليكم عذابا من فوقكم »: (بگو خدا قادر است بر اين كه عذابى از بالاى سر بر شما مسلط كند).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۰۳

اخبار از حقايق علمى كه در زمان نزول قرآن در هيچ جاى دنيا اثرى از آن وجود نداشته است

باز از اين باب است آيه: «و أرسلنا الرياح لواقح »: (ما بادها را فرستاديم تا گياهان نر و ماده را تلقيح كنند).

و آيه: «و أنبتنا فيها من كلّ شئ موزون»: (و رويانديم در زمين از هر گياهى موزون، كه هر يك وزن مخصوص دارد).

و آيه: «و الجبال أوتادا»: (آيا ما كوه ها را استخوان بندى زمين نكرديم)، كه اين گونه آيات از حقايقى خبر داده كه در روزهاى نزول قرآن در هيچ جاى دنيا اثرى از آن حقايق علمى وجود نداشته و پس از چهارده قرن، و بعد از بحث هاى علمى طولانى، بشر به كشف آنها موفق شده است.

باز از اين باب است (البتّه اين مطلب از مختصات اين تفسير است كه همان طور كه در مقدمه كتاب گفتيم، معناى يك آيه را از آيات ديگر قرآن استفاده نموده، براى فهم يك آيه ساير آيات را استنطاق مى كند و از بعضى براى بعضى ديگر شاهد مى گيرد) آيه شريفه: «يا أيّها الّذين آمنوا من يرتدّ منكم عن دينه، فسوف يأتى اللّه بقوم يحبّهم و يحبّونه»: (اى كسانی كه ايمان آورده ايد، هر كس از شما از دين خود بر گردد، ضررى به دين خدا نمى زند، چون به زودى خداوند مردمانى خواهد آورد، كه دوستشان دارد، و ايشان او را دوست می دارند).

و آيه شريفه: «و لكلّ أُمة رسول، فإذا جاء رسولهم، قضى بينهم بالقسط»: (براى هر امّتى رسولى است، همين كه رسولشان آمد، در ميان آن امّت به عدالت حكم می شود)، تا آخر چند آيه.

و آيه شريفه: «فأقم وجهك للدّين حنيفا، فطرة اللّه الّتى فطر النّاس عليها»: (روى دل به سوى دين حنيف كن، كه فطرت خدایى است. آن فطرتى كه خدا بشر را بدان فطرت آفريده)؛ و آياتى ديگر كه از حوادث عظيم آينده اسلام و يا آينده دنيا خبر می دهد، كه همه آن حوادث بعد از نزول آن آيات واقع شده، و به زودى إن شاء اللّه مقدارى از آن ها را در بحث از سوره اسراء ايراد مى كنيم.

تحدّى قرآن به اين كه اختلافى در آن نيست

قرآن كريم، به اين معنا تحدّى كرده كه: در سراپاى آن اختلافى در معارف وجود ندارد، و فرموده: «أفلا يتدبّرون القرآن و لو كان من عند غير اللّه، لوجدوا فيه اختلافا كثيرا»: (چرا در قرآن تدبّر نمى كنند كه اگر از ناحيه غير خدا بود، اختلاف هاى زيادى در آن مى يافتند)؟

و اين تحدّى، درست و بجاست، براى اين كه اين معنا بديهى است كه حيات دنيا، حيات مادّى و قانون حاكم در آن، قانون تحوّل و تكامل است. هيچ موجودى از موجودات، و هيچ جزئى از اجزاء اين عالَم نيست، مگر آن كه وجودش تدريجى است، كه از نقطه ضعف شروع می شود و به سوى قوّت و شدّت مى رود. از نقص شروع شده، به سوى كمال مى رود، تا هم در ذاتش، و هم در توابع ذاتش و لواحق آن، يعنى افعالش و آثارش ‍ تكامل نموده، به نقطه نهايت كمال خود برسد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۰۴

يكى از اجزاء اين عالم انسان است، كه پیوسته در تحوّل و تكامل است. هم در وجودش و هم در افعالش و هم در آثارش، به پيش مى رود. يكى از آثار انسانيّت، آن آثاری است كه با فكر و ادراك او صورت مى گيرد. پس احدى از ما انسان ها نيست، مگر آن كه خودش را چنين در مى يابد كه امروزش، از ديروزش كامل تر است، و نيز لايزال در لحظه دوّم، به لغزش هاى خود در لحظه اوّل بر می خورد. لغزش هایى در افعالش، در اقوالش. اين معنا چيزى نيست كه انسانى با شعور آن را انكار كند، و در نفس خود آن را نيابد.

و اين كتاب آسمانى كه رسول خدا(ص) آن را آورده، بتدريج نازل شده، و پاره پاره و در مدت بيست و سه سال به مردم قرائت می شد، در حالی كه در اين مدّت، حالات مختلفى و شرائط متفاوتى پديد آمد. پاره اى از آن در مكّه، و پاره اى در مدينه. پاره اى در شب و پاره اى در روز. پاره اى در سفر و پاره اى در حضر. قسمتى در حال سلم و قسمتى در حال جنگ. طائفه اى در روز عسرت و شكست، و طائفه اى در حال غلبه و پيشرفت. عدّه اى از آياتش در حال امنيّت و آرامش، و عدّه اى ديگر در حال ترس و وحشت نازل شده.

آن هم نه اين كه براى يك منظور نازل شده باشد، بلكه هم براى القاء معارف الهيه، و هم تعليم اخلاق فاضله، و هم تقنين قوانين و احكام دينى، آن هم در همه حوائج زندگى نازل شده است. با اين حال، در چنين كتابى كوچكترين اختلاف در نظم متشابهش ديده نمی شود، همچنان كه خودش در اين باره فرموده: «كتابا متشابها مثانى»: كتابى كه با تكرار مطالب در آن نظم متشابهش محفوظ است.

اين از نظر اسلوب و نظم كلام، اما از نظر معارف و اصولى كه در معارف بيان كرده، نيز اختلافى در آن وجود ندارد. طورى نيست كه يكى از معارفش با يكى ديگر آن متناقض و منافى باشد. آيه آن، آيه ديگرش را تفسير مى كند، و بعضى از آن بعض ديگر را بيان مى كند، و جمله اى از آن مصدق جمله اى ديگر است. همچنان كه اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود:

«بعضى از قرآن ناطق به مفاد بعض ديگر و پاره اى از آن شاهد پاره اى ديگر است»، و اگر از ناحيه غير خدا بود، هم نظم الفاظش از نظر حسن و بهاء مختلف می شد، و هم جمله اش از نظر فصاحت و بلاغت متفاوت مى گشت، و هم معنا و معارفش از نظر صحت و فساد، و اتقان و متانت متغاير می شد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۰۵

اشكال بر ادعاى عدم اختلاف در قرآن و پاسخ آن

در اين جا ممكن است شما خواننده عزيز بگویى: اين ها همه كه گفتيد، صرف ادعا بود، و متكى به دليلى قانع كننده نبود. علاوه بر اين كه بر خلاف دعوى شما، اشكال هاى زيادى بر قرآن كرده اند، و چه بسيار كتاب هایى در متناقضات قرآن تأليف شده و در آن كتاب ها، متناقضاتى درباره الفاظ قرآن ارائه داده اند، كه برگشت همه آن ها به اين است كه: قرآن از جهت بلاغت قاصر است، و نيز تناقضاتى معنوى نشان داده اند كه برگشت آن ها به اين است كه قرآن در آراء و نظريات و تعليماتش ‍ به خطا رفته، و از طرف مسلمانان پاسخ ‌هایى به اين اشكالات داده اند، كه در حقيقت برگشتش به تأويلاتى است كه اگر بخواهيم سخن قرآن را به آن معانى معنا كنيم، سخنى خواهد شد بيرون از اسلوب كلام، و فاقد استقامت. سخنى كه فطرت سالم آن را نمى پسندد.

در پاسخ می گویيم: اشكال ها و تناقضاتى كه بدان اشاره گرديد، در كتب تفسير و غير آن با جواب هايش آمده و يكى از آن كتاب ها، همين كتاب است. و به همين جهت بايد بپذيريد، كه اشكال شما به ادّعاى بدون دليل شبيه تر است تا بيان ما. چون در هيچ يك از اين كتاب ها كه گفتيم، اشكالى بدون جواب نخواهى يافت. چيزی كه هست، معاندين، اشكال ها را در يك كتاب جمع آورى نموده، و در آوردن جواب هايش كوتاهى كرده اند، و يا درست نقل نكرده اند. براى اين كه معاند و دشمن بوده اند، و در مَثَل معروف می گويند: اگر بنا باشد چشم محبّت متهم باشد، چشم كينه و دشمنى متهم تر است.

رفع شبهه درباره نسخ كه در قرآن صورت گرفته

خواهى گفت بسيار خوب ، خود شما درباره نسخى كه در قرآن صورت گرفته ، چه ميگوئى ؟ با اينكه خود قرآن كريم در آيه «ما ننسخ من آيه او ننسها نات بخيرمنها»، هيچ آيه اى را نسخ كنيم يا آنرا از يادها ببريم آيه اى بهتر از آن مى آوريم )، و همچنين در آيه : «و اذا بدلنا آيه مكان آيه ، و اللّه اعلم بما ينزل »، و چون آيتى را در جاى آيتى ديگر عوض مى كنيم ، بارى خدا داناتر است بآنچه نازل مى كند)، اعتراف كرده : باينكه در آن نسخ و تبديل واقع شده ، و بفرضيكه ما آنرا تناقض گوئى ندانيم ، حداقل اختلاف در نظريه هست .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۰۶

در پاسخ ميگوئيم مسئله نسخ نه از سنخ تناقض گوئى است ، و نه از قبيل اختلاف در نظريه و حكم ، بلكه نسخ ناشى از اختلاف در مصداق است ، باين معنا كه يك مصداق ، روزى با حكمى انطباق دارد، چون مصلحت آن حكم در آن مصداق وجود دارد، و روزى ديگر با آن حكم انطباق دارد، براى اينكه مصلحت قبليش به مصلحت ديگر مبدل شده ، كه قهرا حكمى ديگر را ايجاب مى كند، مثلا در آغاز دعوت اسلام ، كه اكثر خانواده ها مبتلا بزنا بودند، مصلحت در اين بود كه براى جلوگيرى از زناى زنان ، ايشانرا در خانه ها زندانى كنند، ولى بعد از گسترش اسلام ، و قدرت يافتن حكومتش آن مصلحت جاى خود را باين داد: كه در زناى غير محصنه تازيانه بزنند، و در محصنه سنگسار كنند. و نيز در آغاز دعوت اسلام ، و ضعف حكومتش ، مصلحت در اين بود كه اگر يهوديان در صدد برآمدند مسلمانان را از دين برگردانند، مسلمانان بروى خود نياورده ، و جرم ايشانرا نديده بگيرند، ولى بعد از آنكه اسلام نيرو پيدا كرد، اين مصلحت جاى خود را بمصلحتى ديگر داد، و آن جنگيدن و كشتن ، و يا جزيه گرفتن از آنان بود. و اتفاقا در هر دو مسئله آيه قرآن طورى نازل شده كه هر خواننده مى فهمد حكم در آيه بزودى منسوخ ميشود، و مصلحت آن حكم دائمى نيست ، بلكه موقت است ، درباره مسئله اولى مى فرمايد: «و اللاتى ياتين الفاحشه من نساءكم ، فاستشهدوا عليهن اربعه منكم ، فان شهدوا، فامسكوهن فى البيوت ، حتى يتوفيهن الموت ، او يجعل اللّه لهن سبيلا» و آن زنان از شما كه مرتكب زنا ميشوند، از چهار نفر گواهى بخواهيد، اگر شهادت دادند، ايشانرا در خانه ها زندانى كنيد، تا مرگ ايشانرا ببرد، و يا خداوند راهى براى آنان معين كند)، كه جمله اخير بخوبى مى فهماند: كه حكم زندانى كردن موقت است ، پس اين حكم تازيانه و سنگسار، از باب تناقض گوئى نيست . و در خصوص مسئله دوم مى فرمايد: «ود كثير من اهل الكتاب ، لو يردونكم من بعد ايمانكم كفارا حسدا من عند انفسهم ، من بعد ما تبين لهم الحق ، فاعفوا و اصفحوا، حتى ياتى اللّه بامره »، بسيارى از اهل كتاب دوست دارند بلكه بتوانند شما را از دين بسوى كفر برگردانند، و حسادت درونيشان ايشانرا وادار ميكند كه با وجود روشن شدن حق اين چنين بر خلاف حق عمل كنند، پس شما صرفنظر كنيد، و به بخشيد، تا خداوند دستورش را بفرستد)، كه جمله اخير دليل قاطعى است بر اينكه مصلحت عفو و بخشش موقتى است ، نه دائمى .

تحدى قرآن به بلاغت

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۰۷

يكى ديگر از جهات اعجاز كه قرآن كريم بشر را با آن تحدى كرده ، يعنى فرموده : اگر در آسمانى بودن اين كتاب شك داريد، نظير آنرا بياوريد، مسئله بلاغت قرآن است ، و در اين باره فرموده : «ام يقولون افتريه ، قل فاتوا بعشر سور مثله مفتريات ، و ادعوا من استطعتم من دون اللّه ان كنتم صادقين ، فان لم يستجيبوا لكم ، فاعلموا انما انزل بعلم اللّه ، و ان لا اله الا هو، فهل انتم مسلمون »؟ و يا ميگويند: اين قرآن را وى بخدا افتراء بسته ، بگو اگر چنين چيزى ممكن است ، شما هم ده سوره مثل آنرا بخدا افتراء ببنديد، و حتى غير خدا هر كسى را هم كه ميتوانيد بكمك بطلبيد، اگر راست ميگوئيد، و اما اگر نتوانستيد اين پيشنهاد را عملى كنيد، پس بايد بدانيد كه اين كتاب بعلم خدا نازل شده ، و اينكه معبودى جز او نيست ، پس آيا باز هم تسليم نميشويد؟!، و نيز فرموده : «ام يقولون : افتريه ، قل فاتوا بسوره مثله ، و ادعوا من استطعتم من دون اللّه ، ان كنتم صادقين ، بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه ، و لما ياتهم تاءويله »، و يا ميگويند: قرآنرا بدروغ بخدا نسبت داده ، بگو: اگر راست ميگوئيد، يك سوره مثل آن بياوريد، و هر كسى را هم كه ميتوانيد بكمك دعوت كنيد، لكن اينها بهانه است ، حقيقت مطلب اين استكه چيزيرا كه احاطه علمى بدان ندارند، و هنوز بتاءويلش دست نيافته اند، تكذيب مى كنند). اين دو آيه مكى هستند، و در آنها بنظم و بلاغت قرآن تحدى شده ، چون تنها بهره اى كه عرب آنروز از علم و فرهنگ داشت ، و حقا هم متخصص در آن بود، همين مسئله سخندانى ، و بلاغت بود، چه ، تاريخ ، هيچ ترديدى نكرده ، در اينكه عرب خالص آنروز، (يعنى قبل از آنكه زبانش در اثر اختلاط با اقوام ديگر اصالت خود را از دست بدهد)، در بلاغت بحدى رسيده بود، كه تاريخ چنان بلاغتى را از هيچ قوم و ملتى ، قبل از ايشان و بعد از ايشان ، و حتى از اقواميكه بر آنان آقائى و حكومت مى كردند، سراغ نداده ، و در اين فن بحدى پيش رفته بودند، كه پاى احدى از اقوام بدان جا نرسيده بود، و هيچ قوم و ملتى كمال بيان و جزالت نظم ، و وفاء لفظ، و رعايت مقام ، و سهولت منطق ايشانرا نداشت . از سوى ديگر قرآن كريم ، عرب متعصب و غيرتى را بشديدترين و تكان دهنده ترين بيان تحدى كرده ، با اينكه همه ميدانيم عرب آنقدر غيرتى و متعصب است ، كه بهيچ وجه حاضر نيست براى كسى و در برابر كار كسى خضوع كند، و احدى در اين مطلب ترديد ندارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۰۸

و نيز از سوئى ديگر، اين تحدى قرآن يكبار، و دو بار نبوده ، كه عرب آنرا فراموش كند، بلكه در مدتى طولانى انجام شد، و در اين مدت عرب آنچنانى ، براى تسكين حميت و غيرت خود نتوانست هيچ كارى صورت دهد، و اين دعوت قرآنرا جز با شانه خالى كردن ، و اظهار عجز بيشتر پاسخى ندادند، و جز گريختن ، و خود پنهان كردن ، عكس العملى نشان ندادند، همچنانكه خود قرآن در اين باره مى فرمايد: «الا انهم يثنون صدورهم ، ليستخفوا منه ، الا حين يستغشون ثيابهم ، يعلم ما يسرون و ما يعلنون »، متوجه باشيد، كه ايشان شانه خالى مى كنند، تا آرام آرام خود را بيرون كشيده ، پنهان كنند، بايد بدانند كه در همان حاليكه لباس خود بر سر مى افكنند، كه كسى ايشانرا نشناسد، خدا ميداند كه چه اظهار مى كنند، و چه پنهان ميدارند).

نمونه هائى از معارضاتى كه با قرآن شده

از طول مدت اين تحدى ، در عصر نزولش كه بگذريم ، در مدت چهارده قرن هم كه از عمر نزول قرآن گذشته ، كسى نتوانسته كتابى نظير آن بياورد، و حد اقل كسى اين معنا را در خور قدرت خود نديده ، و اگر هم كسى در اين صدد بر آمده ، خود را رسوا و مفتضح ساخته . تاريخ ، بعضى از اين معارضات و مناقشات را ضبط كرده ، مثلا يكى از كسانيكه با قرآن معارضه كرده اند، مسيلمه كذاب بوده ، كه در مقام معارضه با سوره فيل بر آمده ، و تاريخ سخنانش را ضبط كرده ، كه گفته است : «الفيل ، ما الفيل ، و ما ادريك ما الفيل ، له ذنب و بيل ، و خرطوم طويل »، فيل چيست فيل ، و چه ميدانى كه چيست فيل ، دمى دارد سخت و وبيل ، و خرطومى طويل ). و در كلاميكه خطاب به سجاح (زنى كه دعوى پيغمبرى مى كرد) گفته : «فنولجه فيكن ايلاجا، و نخرجه منكن اخراجا»، آنرا در شما زنان فرو مى كنيم ، چه فرو كردنى ، و سپس بيرون مى آوريم ، چه بيرون كردنى )، حال شما خواننده عزيز خودت در اين هذيانها دقت كن ، و عبرت بگيرد. بعضى از نصارى كه خواسته است با سوره فاتحه (سرشار از معارف ) معارضه كند، چنين گفته : ((الحمد للرحمان ، رب الاكوان ، الملك الديان لك العباده ، و بك المستعان ، اهدنا صراط الايمان ، سپاس براى رحمان ، پروردگار كون ها، و پادشاه دين ساز، عبادت تو را باد، و استعانت بتو، ما را بسوى صراط ايمان هدايت فرما) و از اين قبيل رطب و يابس هاى ديگر.

دو شبهه پيرامون اعجاز بلاغت قرآن

حال ممكن است بگوئى : اصلا معناى معجزه بودن كلام را نفهميدم ، براى اينكه كلام ساخته قريحه خود انسان است ، چطور ممكن است از قريحه انسان چيزى ترشح كند، كه خود انسان از درك آن عاجز بماند؟ و براى خود او معجزه باشد؟ با اينكه فاعل ، اقواى از فعل خويش ، و منشاء اثر، محيط باثر خويش است ، و بعبارتى ديگر، اين انسان بود كه كلمات را براى معانى وضع كرد، و قرار گذاشت كه فلان كلمه بمعناى فلان چيز باشد، تا باين وسيله انسان اجتماعى بتواند مقاصد خود را بديگران تفهيم نموده ، و مقاصد ديگرانرا بفهمد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۰۹

پس خاصه كشف از معنا در لفظ، خاصه ايست قراردادى ، و اعتبارى ، كه انسان اين خاصه را بان داده ، و محال است در الفاظ نوعى از كشف پيدا شود، كه قريحه خود انسان بدان احاطه نيابد، و بفرضى كه چنين كشفى در الفاظ پيدا شود، يعنى لفظى كه خود بشر قرار داده ، در برابر معنائى معين ، معناى ديگرى را كشف كند، كه فهم و قريحه بشر از درك آن عاجز باشد، اين گونه كشف را ديگر كشف لفظى نميگويند، و نبايد آنرا دلالت لفظ ناميد. علاوه بر اينكه اگر فرض كنيم كه در تركيب يك كلام ، اعمال قدرتى شود، كه بشر نتواند آنطور كلام را تركيب كند، معنايش اين استكه هر معنا از معانى كه بخواهد در قالب لفظ در آيد، بچند قالب ميتواند در آيد، كه بعضى از قالب ها ناقص ، و بعضى كامل ، و بعضى كاملتر است ، و همچنين بعضى خالى از بلاغت ، و بعضى بليغ و بعضى بليغ ‌تر، آنوقت در ميان اين چند قالب ، يكى كه از هر حيث از ساير قالبها عالى تر است ، بطوريكه بشر نميتواند مقصود خود را در چنان قالبى در آورد، آنرا معجزه بدانيم . و لازمه چنين چيزى اين است كه هر معنا و مقصودى كه فرض شود، چند قالب غير معجزآسا دارد، و يك قالب معجزآسا، با اينكه قرآن كريم در بسيارى از موارد يك معنا را بچند قالب در آورده ، و مخصوصا اين تفنن در عبارت در داستانها بخوبى بچشم ميخورد، و چيزى نيست كه بشود انكار كرد، و اگر بنا بدعوى شما، ظاهر آيات قرآن معجزه باشد، بايد يك مفاد، و يك معنا، و يا بگو يك مقصود، چند قالب معجزآسا داشته باشد. اعتقاد به «صرف » درباره معجزه بودن قرآن در جواب ميگوئيم : قبل از آنكه جواب از شبهه را بدهيم مقدمتا توجه بفرمائيد كه ، اين دو شبهه و نظائر آن ، همان چيزيست كه جمعى از اهل دانش را وادار كرده ، كه در باب اعجاز قرآن در بلاغتش ، معتقد بصرف شوند، يعنى بگويند: درست است كه بحكم آيات تحدى ، آوردن مثل قرآن يا چند سوره اى از آن ، و يا يك سوره از آن ، براى بشر محال است ، بشهادت اينكه دشمنان دين ، در اين چند قرن ، نتوانستند دست بچنين اقدامى بزنند، و لكن اين از آن جهت نيست كه طرز تركيب بندى كلمات فى نفسه امرى محال باشد و خارج از قدرت بشر بوده باشد، چون مى بينيم كه تركيب بندى جملات آن ، نظير تركيب و نظم و جمله بندى هائى است كه براى بشر ممكن است . بلكه از اين جهت بوده ، كه خداى سبحان نگذاشته دشمنان دينش دست بچنين اقدامى بزنند، باين معنا كه با اراده الهيه خود، كه حاكم بر همه عالم ، و از آن جمله بر دلهاى بشر است ، تصميم بر چنين امرى را از دلهاى بشر گرفته ، و بمنظور حفظ معجزه ، و نشانه نبوت ، و نگهدارى پاس حرمت رسالت ، هر وقت بشر ميخواسته در مقام معارضه با قرآن برآيد، او تصميم وى را شل مى كرده ، و در آخر منصرفش ميساخته .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۱۰

نادرستى اعتقاد به صرف

ولى اين حرف فاسد و نادرست است ، و با آيات تحدى هيچ قابل انطباق نيست ، چون ظاهر آيات تحدى ، مانند آيه «قل فاتوا بعشرسور مثله مفتريات ، و ادعوا من استطعتم من دون اللّه ، ان كنتم صادقين ، فان لم يستجيبوا لكم فاعلموا انما انزل بعلم اللّه »، اين است كه خود بشر نمى تواند چنين قالبى بسازد، نه اينكه خدا نمى گذارد، زيرا جمله آخرى آيه كه مى فرمايد: «فاعلموا انما انزل بعلم اللّه »، ظاهر در اين است كه استدلال به تحدى استدلال بر اين است كه قرآن از ناحيه خدا نازل شد، نه اينكه رسولخدا (ص ) آنرااز خود تراشيده باشد، و نيز بر اين است كه قرآن بعلم خدا نازل شده ، نه بانزال شيطانها، همچنانكه در آن آيه ديگر مى فرمايد: «ام يقولون تقوله ، بل لا يومنون ، فلياتوا بحديث مثله »، ان كانوا صادقين ، و يا ميگويند قرآن را خود او بهم بافته ، بلكه چنين نيست ، ايشان ايمان ندارند، نه اينكه قرآن از ناحيه خدا نيامده باشد، اگر جز اين است ، و راست ميگويند، خود آنان نيز، يك داستان مثل آن بياورند)، و نيز مى فرمايد: «و ما تنزلت به الشياطين ، و ما ينبغى لهم ، و ما يستطيعون ، انهم عن السمع لمعزولون »، بوسيله شيطانها نازل نشده ، چون نه شيطان ها سزاوار چنين كارى هستند، و نه مى توانند بكنند، چون آنها از شنيدن اسرار آسمان ها رانده شده اند). و صرفى كه آقايان مى گويند تنها دلالت دارد بر اينكه رسالت خاتم الانبياء صلوات اللّه عليه صادق است ، بخاطر معجزه صرف ، و اينكه خدا كه زمام دل ها دست او است ، تاكنون نگذاشته كه دلها بر آوردن كتابى چون قرآن تصميم بگيرند، و اما بر اين معنا دلالت ندارد، كه قرآن كلام خداست ، و از ناحيه او نازل شده .

آياتى از قرآن كريم كه ظهور در خلاف اعتماد بر صرف دارد

نظير آيات بالا آيه : «قل فاتوا بسوره مثله ، و ادعوا من استطعتم من دون اللّه ان كنتم صادقين ، بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه ، و لما ياتهم تاءويله »، است ، كه ترجمه اش گذشت ، و ديديم كه ظاهر در اين معنا بود كه آنچه باعث شده آوردن مثل قرآن را بر بشر: فرد فرد بشر، و دسته جمعى آنان ، محال نموده ، و قدرتش را بر اين كار نارسا بسازد، اين بوده كه قرآن مشتمل بر تاءويلى است ، كه چون بشر احاطه بان نداشته ، آنرا تكذيب كرده ، و از آوردن نظيرش نيز عاجز مانده ، چون تا كسى چيزى را درك نكند، نمى تواند مثل آنرا بياورد، چون جز خدا كسى علمى بان ندارد، لا جرم احدى نمى تواند بمعارضه خدا برخيزد، نه اينكه خداى سبحان دلهاى بشر را از آوردن مثل قرآن منصرف كرده باشد، بطوريكه اگر منصرف نكرده بود، مى توانستند بياورند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۱۱

و نيز آيه : «افلا يتدبرون القرآن ، و لو كان من عند غير اللّه ، لوجدوا فيه اختلافا كثيرا»، كه به نبودن اختلاف در قرآن تحدى كرده است ، چه ظاهرش اين است كه تنها چيزى كه بشر را عاجز از آوردن مثل قرآن كرده ، اين است كه خود قرآن ، يعنى الفاظ، و معانيش ، اين خصوصيت رادارد: كه اختلافى در آن نيست ، نه اينكه خداى تعالى دلها را از اينكه در مقام پيدا كردن اختلافهاى آن برآيند منصرف نموده باشد، بطوريكه اگر اين صرف نبود، اختلاف در آن پيدا ميكردند، پس اينكه جمعى از مفسرين ، اعجاز قرآن را از راه صرف ، و تصرف در دلها معجزه دانسته اند، حرف صحيحى نزده اند، و نبايد بدان اعتناء كرد.

پاسخ به دو شبهه ياد شده و توضيح اينكه چگونه بلاغت قرآن معجزه است

بعد از آنكه اين مقدمه روشن شد، اينك در پاسخ از اصل شبهه هاى دوگانه مى گوئيم : اينكه گفتيد: معجزه بودن قرآن از نظر بلاغت محال است ، چون مستلزم آنست كه ، انسان در برابر ساخته خودش عاجز شود، جواب ميگوئيم : كه آنچه از كلام مستند بقريحه آدمى است ، اين مقدار است كه طورى كلام را تركيب كنيم ، كه از معناى درونى ما كشف كند، و اما تركيب آن ، و چيدن و نظم كلماتش ، بطوريكه علاوه بر كشف از معنا، جمال معنا را هم حكايت كند، و معنا را بعين همان هيئتى كه در ذهن دارد، بذهن شنونده منتقل بسازد، و يا نسازد، و عين آن معنا كه در ذهن گوينده است ، بشنونده نشان بدهد، و يا ندهد، و نيز خود گوينده ، معنا را طورى در ذهن خود تنظيم كرده ، و صورت علميه اش را رديف كرده باشد، كه در تمامى روابطش ، و مقدماتش ، و مقارناتش ، و لوا حق آن ، مطابق واقع باشد، و يا نباشد، يا در بيشتر آنها مطابق باشد، يا در بعضى از آنها مطابق ، و در بعضى مخالف باشد، و يا در هيچيك از آنها رعايت واقع نشده باشد، امورى است كه ربطى بوضع الفاظ ندارد بلكه مربوط بمقدار مهارت گوينده در فن بيان ، و هنر بلاغت است ، و اين مهارت هم مولود قريحه ايست كه بعضى براى اينكار دارند، و يكنوع لطافت ذهنى است ، كه بصاحب ذهن اجازه مى دهد كلمات و ادوات لفظى را به بهترين وضع رديف كند، و نيروى ذهنى او را بان جريانيكه مى خواهد در قالب لفظ در آورد، احاطه مى دهد بطوريكه الفاظ تمامى اطراف و جوانب آن ، و لوازم و متعلقات آن جريان را حكايت كند. پس در باب فصاحت و بلاغت ، سه جهت هست ، كه ممكن است هر سه در كلامى جمع بشود، و ممكن است در خارج ، از يكديگر جدا شوند. ۱ ممكن است يك انسان آنقدر بواژه هاى زبانى تسلط داشته باشد، كه حتى يك لغت از آن زبان برايش ناشناخته و نامفهوم نباشد، و لكن همين شخص كه خود يك لغت نامه متحرك است ، نتواند با آن زبان و لغت حرف بزند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۱۲

۲ و چه بسا مى شود كه انسانى ، نه تنها عالم بلغت هاى زبانى است ، بلكه مهارت سخنورى بان زبان را هم دارد، يعنى مى تواند خوب حرف بزند، اما حرف خوبى ندارد كه بزند، در نتيجه از سخن گفتن عاجز ميماند، نمى تواند سخنى بگويد، كه حافظ جهات معنا، و حاكى از جمال صورت آن معنا، آنطور كه هست ، باشد. ۳ و چه بسا كسى باشد كه هم آگاهى بواژه هاى يك زبان داشته باشد، و هم در يك سلسله از معارف و معلومات تبحر و تخصص داشته باشد، و لطف قريحه و رقت فطرى نيز داشته ، اما نتواند آنچه از معلومات دقيق كه در ذهن دارد، با همان لطافت و رقت در قالب الفاظ بريزد، در نتيجه از حكايت كردن آنچه در دل دارد، باز بماند، خودش از مشاهده جمال و منظره زيباى آن معنا لذت مى برد، اما نمى تواند معنا را بعين آن زيبائى و لطافت بذهن شنونده منتقل سازد. و از اين امور سه گانه ، تنها اولى مربوط بوضع الفاظ است ، كه انسان با قريحه اجتماعى خود آنها را براى معانى كه در نظر گرفته وضع مى كند، و اما دومى و سومى ، ربطى بوضع الفاظ ندارد، بلكه مربوط بنوعى لطافت در قوه مدركه آدمى است .

در محدوديت قوه مدركه انسان

و اين هم خيلى واضح است ، كه قوه مدركه آدمى محدود و مقدر است ، و نمى تواند بتمامى تفاصيل و جزئيات حوادث خارجى ، و امور واقعى ، با تمامى روابط، و علل ، و اسبابش ، احاطه پيدا كند، و بهمين جهت ما در هيچ لحظه اى بهيچ وجه ايمن از خطا نيستيم ، علاوه بر اينكه استكمال ما تدريجى است ، و هستى ما بتدريج رو بكمال مى رود، و اين خود باعث شده كه معلومات ما نيز اختلاف تدريجى داشته باشد، و از نقطه نقص بسوى كمال برود. هيچ خطيب ساحر بيان ، و هيچ شاعر سخندان ، سراغ نداريم ، كه سخن و شعرش در اوائل امرش ، و اواخر كارش ‍ يكسان باشد. و بر اين اساس ، هر كلام انسانى كه فرض شود، و گوينده اش هر كس باشد، بارى ايمن از خطاء نيست ، چون گفتيم اولا انسان بتمامى اجزاء و شرائط واقع ، اطلاع و احاطه ندارد، و ثانيا كلام اوائل امرش ، با اواخر كارش ، و حتى اوائل سخنانش ، در يك مجلس ، با اواخر آن يكسان نيست ، هر چند كه ما نتوانيم تفاوت آنرا لمس نموده ، و روى موارد اختلاف انگشت بگذاريم ، اما اينقدر ميدانيم كه قانون تحول و تكامل عمومى است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۱۳

و بنابراين اگر در عالم ، بكلامى بربخوريم ، كه كلامى جدى و جدا سازنده حق از باطل باشد، نه هذيان و شوخى ، و يا هنرنمائى ، در عين حال اختلافى در آن نباشد، بايد يقين كنيم ، كه اين كلام آدمى نيست ، اين همان معنائى است كه قرآن كريم آنرا افاده مى كند، و مى فرمايد: «افلا يتدبرون القرآن و لو كان من عند غيراللّه لوجدوا فيه اختلافا كثيرا»، آيا در قرآن تدبر نمى كنند؟ كه اگر از ناحيه غير خدا بود، اختلاف بسيار در آن مى يافتند)، و نيز مى فرمايد: «و السماء ذات الرجع ، و الارض ذات الصدع ، انه لقول فصل ، و ما هو بالهزل »، سوگند بآسمان ، كه دائما در برگشت بنقطه ايست كه از آن نقطه حركت كرد، و قسم بزمين كه در هر بهاران براى برون كردن گياهان شكافته ميشود، كه اين قرآن جدا سازنده ميانه حق و باطل است ، و نه سخنى باطل و مسخره ).

معارف قرآنى متكى بر حقايقى ثابت و لايتغير است و اختلاف و دگرگونى در آن راه ندارد

و در مورد قسم اين آيه ، نظر و دقت كن ، كه به چه چيز سوگند خورده ، بآسمان و زمينى كه همواره در تحول و دگرگونى هستند، و براى چه سوگند خورده ؟ براى قرآنيكه دگرگونگى ندارد، و متكى بر حقيقت ثابته ايستكه همان تاءويل آنست (تاءويلى كه بزودى خواهيم گفت مراد قرآن از اين كلمه هر جا كه آورده چيست ). و نيز درباره اختلاف نداشتن قرآن و متكى بودنش بر حقيقتى ثابت فرموده : «بل هو قرآن مجيد، فى لوح محفوظ»، بلكه اين قرآنى است مجيد، در لوحى محفوظ) و نيز فرموده : «و الكتاب المبين ،انا جعلناه قرآنا عربيا، لعلكم تعقلون ، و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم »، سوگند بكتاب مبين ، بدرستيكه ما آنرا خواندنى و بزبان عرب در آورديم ، باشد كه شما آنرا بفهميد، و بدرستى كه آن در ام الكتاب بود، كه نزد ما بلند مرتبه و فرزانه است )، و نيز فرموده : «فلا اقسم بمواقع النجوم ، و انه لقسم لو تعلمون عظيم ، انه لقرآن كريم ، فى كتاب مكنون ، لا يمسه الا المطهرون »، بمدارهاى ستارگان سوگند، (و چه سوگندى كه ) اگر علم ميداشتيد مى فهميديد كه سوگندى است عظيم ، كه اين كتاب خواندنى هائى است بزرگوار، و محترم ، و اين خواندنى و ديدنى در كتابى ناديدنى قرار دارد، كه جز پاكان ، احدى با آن ارتباط ندارد). آياتيكه ملاحظه فرموديد، و آياتى ديگر نظائر آنها، همه حكايت از اين دارند: كه قرآن كريم در معانى و معارفش ، همه متكى بر حقائقى ثابت ، و لايتغير است ، نه خودش در معرض دگرگونگى است ، و نه آن حقائق . حال كه اين مقدمه را شنيدى ، پاسخ از اشكال برايت معلوم شد، و فهميدى كه صرف اينكه واژه ها و زبانها ساخته و قريحه آدمى است ، باعث نميشود كه كلام معجزآسا محال باشد، و سخنى يافت شود كه خود انسان سازنده لغت نتواند مثل آنرا بياورد، و معلوم شد كه اشكال نامبرده مثل اين ميماند، كه كسى بگويد: محال است آهنگريكه خودش ‍ شمشير ميسازد، در برابر

→ صفحه قبل صفحه بعد ←