تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۸

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



اينك در آيه مورد بحث اين نتيجه را گرفته، كه مردم را به سوى بندگى خود دعوت كند، تا به متقين ملحق شوند، و دنبال كفّار و منافقين را نگيرند، و اين مطالب را در طول پنج آيه مورد بحث آورده، و اين سياق مى رساند كه جملۀ «لعلّكم تتّقون»، متعلق به جملۀ «اعبدوا ربّكم» است، نه به جملۀ «خلقكم»، هر چند كه به آن هم برگردد، صحيح است.

فلا تجعلوا لله اندادا و أنتم تعلمون ... كلمۀ «أنداد» جمع (ند) بر وزن مثل، و نيز به معناى آن است، و اين كه جمله: «و أنتم تعلمون» را مقيّد به قيد خاصى نكرد، و نيز آن را به صورت جمله حاليه از جمله: «فلا تجعلوا» آورد، شدت تأكيد در نهى را مى رساند و مى فهماند: كه آدمى علمش به هر مقدار هم كه باشد، جائز نيست براى خدا مثل و مانندى قائل شود، در حالی كه خداى سبحان او را و نياكان او را آفريده، و نظام كون را طورى قرار داده كه رزق و بقاء او را تأمين كند.

فأتوا بسورة من مثله: امر در «فأتوا: پس بياوريد»، امر تعجيزى است، تا به همه بفهماند كه: قرآن معجزه است، و هيچ بشرى نمى تواند نظيرش ‍ را بياورد، و اين كه اين كتاب از ناحيه خدا نازل شده و در آن هيچ شكى نيست. معجزه است كه تا زمين و زمان باقى است، آن نيز به اعجاز خود باقى است و اين تعجيز، در خصوص آوردن نظيرى براى قرآن، در قرآن كريم مكرر آمده.

مانند آيه: «قل لئن اجتمعت الإنس و الجنّ على أن يأتوا بمثل هذا القرآن، لا يأتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ‍ ظهيرا»: (بگو اگر انس و جنّ، دست به دست هم دهند كه مثل اين قرآن بياورند، نمى توانند بياورند، هرچند كه مددكار يكديگر شوند).

و نيز مانند آيه: «أم يقولون افتريه قل فأتوا بعشر سور مثله مفتريات، و ادعوا من استطعتم من دون اللّه ، إن كنتم صادقين »: (و يا آن كه می گويند: اين قرآن افترائى است كه به خدا بسته، بگو اگر راست می گویيد غير از خدا، هر كس را كه می خواهيد، دعوت كنيد و به كمك بطلبيد، و شما هم ده سوره مثل آن به خدا افتراء ببنديد).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۹۲

و بنابراين، ضمير در كلمۀ «مثله»، به كلمۀ «ما»، در جمله «ممّا نزّلنا» برمى گردد. و در نتيجه، آيه شريفه تعجيزى است از طرف قرآن و بى سابقه بودن اسلوب و طرز بيان آن. ممكن هم هست ضمير نامبرده، به كلمۀ «عبد» در جمله «عبدنا» برگردد؛ كه در اين صورت آيه شريفه تعجيز به خود قرآن نيست، بلكه به قرآن است از حيث اين كه مردى بى سواد و درس نخوانده آن را آورده. كسى آن را آورده كه تعليمى نديده و اين معارف عالى و گرانبها و بيانات بديع و بى سابقه و متقن را از احدى از مردم نگرفته. در نتيجه، آيه شريفه در سياق آيه: «قل لو شاء اللّه ما تلوته عليكم و لا أدريكم به، فقد لبثت فيكم عمرا من قبله أفلا تعقلون؟»: (بگو: اگر خدا مى خواست نه من آن را بر شما مى خواندم، و نه خدا شما را از آن آگاه مى ساخت، خود شما شاهديد كه مدت ها از عمرم قبل از اين قرآن در بين شما زيستم، در حالى كه خبرى از آنم نبود، باز هم تعقّل نمى كنيد؟) و در بعضى روايات هر دو احتمال نامبرده، به عنوان تفسير آيه مورد بحث آمده.

اين نكته را هم بايد دانست كه: اين آيه و نظائر آن دلالت دارد بر اين كه قرآن كريم همه اش معجزه است. حتى كوچكترين سوره اش، مانند سوره كوثر و سوره عصر؛ و اين كه بعضى احتمال داده و يا شايد بدهند كه ضمير در «مثله» به خصوص ‍ سوره مورد بحث، و در آيه سوره يونس به خصوص سوره يونس برگردد، احتمالى است كه فهم مأنوس با اسلوب هاى كلام آن را نمى پذيرد. براى اين كه كسى كه به قرآن تهمت مى زند كه ساخته و پرداخته رسول خدا(ص) است و آن جناب، آن را به خدا افتراء بسته، به همه قرآن نظر دارد، نه تنها به يك سوره و دو سوره.

با اين حال، معنا ندارد در پاسخ آنان بفرمايد: اگر شك داريد، يك سوره مانند سوره بقره و يا يونس بياوريد، چون برگشت معنا به نظير اين حرف می شود كه بگویيم: اگر در خدایى بودن سوره كوثر يا اخلاص مثلا شك داريد، همه دست به دست هم دهيد و يك سوره مانند بقره و يا يونس بياوريد. و اين طرز سخن را هر كس بشنود، زشت و ناپسند مى داند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۹۳

اعجاز و ماهيّت آن

قرآن كريم در آيه مورد بحث و آياتى كه نقل كرديم، ادّعا كرده است بر اين كه: «آيت» و «معجزه» است، و استدلال كرده به اين كه اگر قبول نداريد، مانند يك سوره از آن را بياوريد. و اين دعوى قرآن، به حسب حقيقت، به دو دعوى منحل می شود: يكى اين كه: به طور كلّى معجزه و خارق عادت وجود دارد. و دوم اين كه: قرآن، يكى از مصاديق آن معجزات است. و معلوم است كه اگر دعوى دوّم ثابت شود، قهرا دعوى اوّلى هم ثابت شده. و به همين جهت، قرآن كريم هم در مقام اثبات دعوى اوّلى بر نيامد، و تنها به اثبات دعوى دوّم اکتفا کرد و اين كه خودش معجزه است. و بر دعوى خود استدلال كرد به مسئله تحدّى و تعجيز. و وقتى بشر نتوانست نظير آن را بياورد، هر دو نتيجه را گرفت.

چيزى كه هست، اين بحث و سؤال باقى مى ماند كه: معجزه چگونه صورت مى گيرد، با اين كه اسمش با خودش است، كه مشتمل بر عملى است كه عادت جارى در طبيعت ، يعنى استناد مسبّبات به اسباب معهود و مشخصّ آن را نمى پذيرد. چون فكر می كند قانون علّت و معلول، استثناپذير نيست. نه هيچ سببى از مسبّبش جدا می شود، و نه هيچ مسبّبى بدون سبب پديد مى آيد، و نه در قانون عليّت امكان تخلف و اختلافى هست. پس چطور مى شود كه: مثلا عصاى موسى بدون علت كه توالد و تناسل باشد، اژدها گردد؟ و مُرده چندين سال قبل با دَم مسيحایى مسيح زنده شود؟!

قرآن كريم، اين شبهه را زايل كرده و حقيقت امر را از هر دو جهت بيان مى كند. يعنى هم بيان مى كند: اصل «اعجاز» ثابت است و قرآن، خود يكى از معجزات است، و براى اثبات اصل اعجاز دليلى است كافى. براى اين كه احدى نمى تواند نظيرش را بياورد. و هم بيان مى كند كه حقيقت اعجاز چيست و چطور می شود كه در طبيعت امرى رُخ دهد كه عادت طبيعت را خرق كرده، و كليّت آن را نقض كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۹۴

در اين كه قرآن كريم براى اثبات معجزه بودنش، بشر را تحدّى كرده، هيچ حرفى و مخالفى نيست. و اين تحدّى، هم در آيات مكّى آمده و هم آيات مدنى؛ كه همه آن ها دلالت دارد بر اين كه: قرآن، آيتى است معجزه و خارق. حتى آيه قبلى هم كه مى فرمود: و إن كنتم فى ريب ممّا نزّلنا على عبدنا فأتوا بسورة من مثله ... استدلالى است بر معجزه بودن قرآن، به وسيله تحدّى، و آوردن سوره اى نظير سوره بقره و به دست شخصى بى سواد مانند رسول خدا(ص)، نه اين كه مستقيما و بلاواسطه استدلال بر نبوّت رسول خدا(ص) باشد، به دليل اين كه اگر استدلال بر نبوّت آن جناب باشد، نه بر معجزه بودن قرآن، بايد در اوّلش مى فرمود: «و إن كنتم فى ريب من رسالة عبدنا»: (اگر در رسالت بندۀ ما شك داريد)؛ ولى اين طور نفرمود، بلكه فرمود: اگر در آنچه ما بر عبدمان نازل كرده ايم شك داريد، يك سوره مثل اين سوره را به وسيله مردى درس نخوانده بياوريد.

پس در نتيجه، تمامى تحدّى هایی كه در قرآن واقع شده،استدلالى را می مانند كه بر معجزه بودن قرآن و نازل بودن آن از طرف خدا شده اند، و آيات مشتمله بر اين تحدّي ها، از نظر عموم و خصوص مختلف اند. بعضى ها درباره يك سوره تحدّى كرده اند، نظير آيه سوره بقره، و بعضى بر ده سوره، و بعضى بر عموم قرآن و بعضى بر خصوص بلاغت آن، و بعضى بر همه جهات آن.

يكى از آياتی كه بر عموم قرآن تحدّى كرده، آيه: «قل لئن اجتمعت الإنس و الجنّ على أن يأتوا بمثل هذا القرآن، لا يأتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا» است كه ترجمه اش گذشت. و اين آيه در مكّه نازل شده و عموميّت تحدّى آن، جاى شك براى هيچ عاقلى نيست. پس اگر تحدّي هاى قرآن تنها در خصوص بلاغت و عظمت اسلوب آن بود، ديگر نبايد از عرب تجاوز می كرد، و تنها بايد عرب را تحدّى كند كه اهل زبان قرآنند. آن هم نه كردهاى عرب، كه زبان شكسته اى دارند، بلكه عرب هاى خالص ‍ جاهليّت و آن ها كه هم جاهليّت و هم اسلام را درك كرده اند. آن هم قبل از آن كه زبانشان با زبان ديگر اختلاط پيدا كرده و فاسد شده باشد. و حال آن كه مى بينيم سخنى از عرب، آن هم با اين قيد و شرط ها به ميان نياورده و در عوض، روى سخن به جنّ و انس كرده است.

پس معلوم می شود: معجزه بودنش، تنها از نظر اسلوب كلام نيست. و همچنين غير بلاغت و جزالت اسلوب، هيچ جهت ديگر قرآن به تنهایى مورد نظر نيست، و نمی خواهد بفهماند تنها در فلان صفت معجزه است. مثلا در اين كه مشتمل بر معارفى است حقيقى، و اخلاق فاضله و قوانين صالحه، و اخبار غيبى و معارف ديگری كه هنوز بشر نقاب از چهره آن بر نداشته، معجزه است . چون هر يك از جهات را يك طائفه از جنّ و انس مى فهمند، نه همه آن ها. پس اين كه به طور مطلق تحدّى كرد، (يعنى فرمود: اگر شك داريد مثلش را بياوريد)؛ و نفرمود: كتابى فصيح مثل آن بياوريد، و يا كتابى مشتمل بر چنين معارف بياوريد، مى فهماند كه قرآن از هر جهتى كه ممكن است مورد برترى قرار گيرد برتر است، نه يك جهت و دو جهت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۹۵

بنابراين، قرآن كريم هم معجزی است در بلاغت، براى بليغ ‌ترين بلغاء و هم آيتى است فصيح براى فصيح ترين فصحاء، و هم خارق العاده ای است براى حكماء در حكمتش، و هم سرشارترين گنجينه علمى است معجزه آسا براى علماء، و هم اجتماعى ترين قانونى است معجزآسا براى قانونگذاران، و سياستى است بديع و بى سابقه براى سياستمداران، و حكومتى است معجزه براى حكّام، و خلاصه: معجزه ای است براى همه عالميان، در حقايقى كه راهى براى كشف آن ندارند. مانند امور غيبى و اختلاف در حكم، و علم و بيان.

عموميت اعجاز قرآن براى تمامى افراد انس و جنّ

از اين جا روشن می شود كه: قرآن كريم، از هر جهت براى خود دعوی اعجاز مى كند، آن هم اعجاز براى تمامى افراد جنّ و انس، چه عوام و چه خواص، چه عالم و چه جاهل، چه مرد و چه زن، چه فاضل متبحّر و چه مفضول، چه و چه و چه. البتّه به شرطى كه اين قدر شعور داشته باشد كه حرف سرش شود.

براى اين كه هر انسانى اين فطرت را دارد كه فضيلت را تشخيص دهد، و كم و زياد آن را بفهمد. پس هر انسانى می تواند در فضيلت هایى كه در خودش و يا در غير خودش سراغ دارد، فكر كند، و آنگاه آن را در هر حدّی كه درك مى كند، با فضيلتى كه قرآن مشتمل بر آن است، مقايسه كند. آنگاه به حق و انصاف داورى نمايد و فكر كند و انصاف دهد: آيا نيروى بشرى می تواند معارفى الهى - و آن هم مستدل - از خود بسازد؟ به طوری كه با معارف قرآن همسنگ باشد، و واقعا و حقيقتا معادل و برابر قرآن باشد؟

و آيا يك انسان، اين معنا در قدرتش هست كه اخلاقى براى سعادت بشر پيشنهاد كند، كه همه اش بر اساس حقايق باشد؟ و در صفا و فضيلت درست آن طور باشد كه قرآن پيشنهاد كرده؟! و آيا براى يك انسان اين امكان هست كه احكام و قوانينى فقهى تشريع كند، كه دامنه اش آن قدر وسيع باشد كه تمامى افعال بشر را شامل بشود و در عين حال، تناقضى هم در آن پديد نيايد؟ و نيز در عين حال روح توحيد و تقوا و طهارت، مانند بند تسبيح، در تمامى آن احكام و نتایج آن ها، و اصل و فرع آنها دويده باشد؟

و آيا عقل هيچ انسانی كه حداقل شعور را داشته باشد، ممكن می داند كه چنين آمارگيرى دقيق از افعال و حركات و سكنات انسان ها، و سپس جعل قوانينى براى هر حركت و سكون آنان، به طوری كه از اول تا به آخر قوانينش يك تناقض ‍ ديده نشود، از كسى سر بزند كه مدرسه نرفته باشد، و در شهرى كه مردمش باسواد و تحصيل كرده باشند، نشو و نما نكرده باشد، بلكه در محيطى ظهور كرده باشد، كه بهره شان از انسانيّت و فضائل و كمالات بى شمار آن، اين باشد كه از راه غارتگرى و جنگ، لقمه نانى به كف آورده، و براى اين كه به سدّ جوعشان كافى باشد، دختران را زنده به گور كنند، و فرزندان خود را بكشند، و به پدران خود فخر نموده، مادران را همسر خود سازند، و به فسق و فجور افتخار نموده، علم را مذمّت، و جهل را حمايت كنند، و در عين پلنگ دماغى و حميّت دروغين خود، توسرى خور هر رهگذر باشند؟

روزى يمنى ها استعمارشان كنند، روز ديگر زير يوغ حبشه در آيند. روزى بردۀ دسته جمعى روم شوند، روز ديگر فرمانبر بى قيد و شرط فارس شوند؟ آيا از چنين محيطى ممكن است چنين قانونگذارى برخيزد؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۹۶

مزايايى كه قرآن مشتمل بر آن است، فوق طاعت بشرى است

و آيا هيچ عاقلى به خود جرئت می دهد كه كتابى بياورد، و ادّعا كند كه اين كتاب هدايت تمامى عالميان، از بى سواد و دانشمند و از زن و مرد و از معاصرين من و آيندگان، تا آخر روزگار است؟ و آنگاه در آن اخبارى غيبى از گذشته و آينده، و از امّت هاى گذشته و آينده، نه يكى و نه دو تا، آن هم در باب هاى مختلف، و داستان هاى گوناگون قرار داده باشد، كه هيچ يك از اين معارف با ديگرى مخالفت نداشته، و از راستى و درستى هم بى بهره نباشد؟ هر قسمتش، قسمت هاى ديگر را تصديق كند؟!

و آيا يك انسان، كه خود يكى از اجزاء عالم ماده و طبيعت است، و مانند تمامى موجودات عالم محكوم به تحوّل و تكامل است، می تواند در تمامى شئون عالم بشرى دخل و تصرف نموده، قوانين، و علوم، و معارف، و احكام، و مواعظ و امثال، و داستان هایى در خصوص كوچكترين و بزرگترين شئون بشرى به دنيا عرضه كند، كه با تحوّل و تكامل بشر متحوّل نشود، و از بشر عقب نماند؟ و حال و وضع خود آن قوانين هم از جهت كمال و نقص مختلف نشود؟ با اين كه آنچه عرضه كرده، بتدريج عرضه كرده باشد و در آن پاره اى معارف باشد كه در آغاز عرضه شده، در آخر دوباره تكرار شده باشد، و در طول مدت، تكاملى نكرده تغيرى نيافته باشد و نيز، در آن فروعى متفرع بر اصولى باشد؟

با اين كه همه می دانيم كه هيچ انسانى از نظر كمال و نقص عملش، به يك حال باقى نمى ماند. در جوانى يك جور فكر مى كند، چهل ساله كه شد جور ديگر. پير كه شد، جورى ديگر.

پس انسان عاقل و كسى كه بتواند اين معانى را تعقّل كند، شكى برايش باقى نمى ماند كه اين مزاياى كلّى، و غير آن - كه قرآن مشتمل بر آن است - فوق طاقت بشرى و بيرون از حيطه وسائل طبيعى و مادى است. و به فرض هم كه نتواند اين معانى را درك كند، انسان بودن خود را كه فراموش نكرده، و وجدان خود را كه گُم ننموده، وجدان فطرى هر انسانى به او می گويد:

در هر مسئله اى كه نيروى فكريت از دركش عاجز ماند، و آن طور كه بايد نتوانست صحت و سقم و درستى و نادرستى آن را بفهمد، و مأخذ و دليل هيچ يك را نيافت، بايد به اهل خبره و متخصص در آن مسئله مراجعه بكنى.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۹۷

طرح يك سؤال درباره تحدّى قرآن و پاسخ به آن

در اين جا ممكن است خواننده عزيز بپرسد كه: اين كه شما اصرار داريد عموميّت اعجاز قرآن را ثابت كنيد، چه فایده اى بر اين عموميّت مترتب می شود، و تحدّى عموم مردم چه فایده اى دارد؟ بايد خواص بفهمند كه قرآن معجزه است، زيرا عوام در مقابل هر دعوتى، سريع الانفعال و زودباورند، و هر معامله اى كه با ايشان بكنند، مى پذيرند. مگر همين مردم نبودند كه در برابر دعوت امثال حسينعلى بهاء، و قاديانى، و مسيلمه كذّاب، خاضع شده و آن ها را پذيرفتند؟! با اين كه آنچه آن ها آورده بودند، به هذيان بيشتر شباهت داشت، تا سخن آدمى؟

در پاسخ می گویيم: اولا تنها راه آوردن معجزه براى عموم بشر، و براى ابد اين است كه: آن معجزه از سنخ علم و معرفت باشد. چون غير از علم و معرفت هر چيز ديگری كه تصوّر شود- كه سر و كارش با ساير قواى دراكه انسان باشد - ممكن نيست عموميّت داشته، ديدنيش را همه و براى هميشه ببينند، شنيدنيش را همه بشر، و براى هميشه بشنوند. عصاى موسايش براى همه جهانيان، و براى ابد معجزه باشد، و نغمه داوديش نيز عمومى و ابدى باشد. چون عصاى موسى، و نغمۀ داود، و هر معجزۀ ديگری كه غير از علم و معرفت باشد، قهرا موجودى طبيعى، و حادثى حسى خواهد بود كه خواه ناخواه، محكوم قوانين ماده، و محدود به يك زمان و يك مكان معينى می باشد. و ممكن نيست غير اين باشد و به فرض محال يا نزديك به محال، اگر آن را براى تمامى افراد روى زمين ديدنى بدانيم، بارى بايد همه سكنۀ روى زمين براى ديدن آن در يك محل جمع شوند، و به فرضى هم كه بگویيم براى همه و در همه جا ديدنى باشد، بارى براى اهل يك عصر ديدنى خواهد، بود نه براى ابد.

به خلاف علم و معرفت كه می تواند براى همه و براى ابد معجزه باشد. اين اولا، و ثانيا: وقتى از مقوله علم و معرفت شد، جواب اشكال شما روشن می شود. چون به حكم ضرورت، فهم مردم مختلف است و قوى و ضعيف دارد. همچنان كه كمالات نيز مختلف است، و راه فطرى و غريزى انسان براى درك كمالات كه روزمره در زندگي اش آن را طى مى كند، اين است كه هرچه را خودش درك كرد و فهميد، كه فهميده، و هر جا كميت فهمش از درك چيزى عاجز ماند، به كسانى مراجعه مى كند، كه قدرت درك آن را دارند، و آن را درك كرده اند، و آنگاه حقيقت مطلب را از ايشان مى پرسند.

در مسئله اعجاز قرآن نيز، فطرت غريزى بشر به این حكم مى كند كه صاحبان فهم قوى، و صاحبنظران از بشر، در پى كشف آن برآيند، و معجزه بودن آن را درك كنند و صاحبان فهم ضعيف، به ايشان مراجعه نموده، حقيقت حال را سؤال كنند. پس تحدّى و تعجيز قرآن عمومى است، و معجزه بودنش براى فرد فرد بشر، و براى تمامى اعصار می باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۹۸

تحدّى قرآن به علم

قرآن كريم، به علم و معرفت تحدّى كرده، يعنى فرموده: اگر در آسمانى بودن آن شك داريد، همه دست به دست هم دهيد، و كتابى درست كنيد كه از نظر علم و معرفت، مانند قرآن باشد. يك جا فرموده: «و نزّلنا عليك الكتاب تبيانا لكلّ شى ء»: (ما كتاب را كه بيان همه چيزهاست، بر تو نازل كرديم)؛ و جایى ديگر فرموده: «لا رطب و لا يابس إلّا فى كتاب مبين»: (هيچ تر و خشكى نيست مگر آن كه در كتابى بيانگر، ضبط است)؛ و از اين قبيل آياتى ديگر.

آرى هر كس در متن تعليمات عاليه اسلام سير كند، و آنچه از كليّات كه قرآن كريم بيان كرده و آنچه از جزئيات كه همين قرآن در آيه: «و ما آتيكم الرّسول فخذوه، و ما نهيكم عنه فانتهوا»: (رسول شما را به هر چه امر كرد انجام دهيد، و از هر چه نهى كرد، اجتناب كنيد)؛ و آيه: «لتحكم بين النّاس بما أريك اللّه »: (تا در ميان مردم به آنچه خدا نشانت داده، حكم كنى)؛ و آياتى ديگر به پيامبر اسلام حوالت داده، و آن جناب بيان كرده، مورد دقت قرار دهد، خواهد ديد كه:

اسلام از معارف الهى فلسفى، و اخلاق فاضله، و قوانين دينى و فرعى، از عبادت ها، و معاملات، و سياسات اجتماعى و هر چيز ديگرى كه انسان ها در مرحله عمل بدان نيازمندند، نه تنها متعرّض كليّات و مهمّات مسائل است، بلكه جزئى ترين مسائل را نيز متعرّض است. و عجيب اين است كه تمام معارفش بر اساس فطرت، و اصل توحيد بنا شده، به طوری كه تفاصيل و جزئيات احكامش، بعد از تحليل، به توحيد بر مى گردد، و اصل توحيدش بعد از تجزيه، به همان تفاصيل بازگشت مى كند.

معارف قرآن كريم باقى و ابدى است و قانون تحوّل و تكامل، آن را كهنه نمى سازد

قرآن كريم خودش بقاء همه معارفش را تضمين كرده، و آن را نه تنها صالح براى تمامى نسل هاى بشر دانسته، و در آيه: «و إنّه لكتاب عزيز، لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه، تنزيل من حكيم حميد»: (نه از گذشته و نه در آينده، باطل در اين كتاب راه نمى يابد. چون كتابى است عزيز، و نازل شده از ناحيه خداى حكيم حميد)؛ و آيه: «إنّا نحن نزّلنا الذّكر، و إنّا له لحافظون»: (ما ذكر را نازل كرديم، و خود ما آن را حفظ مى كنيم) فرموده كه:

اين كتاب با مرور ايام و كرور ليالى كهنه نمی شود. كتابى است كه تا آخرين روز روزگار، ناسخى، هيچ حكمى ازاحكام آن را نسخ نمى كند و قانون تحوّل و تكامل، آن را كهنه نمى سازد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۹۹

خواهى گفت: علماى علم الاجتماع و جامعه شناسان، و قانون دانان عصر حاضر، اين معنا برايشان مسلّم شده كه: قوانين اجتماعى بايد با تحوّل اجتماع و تكامل آن، تحوّل بپذيرد، و پا به پاى اجتماع رو به كمال بگذارد. و معنا ندارد كه زمان به سوى جلو پيش برود و تمدن، روز به روز پيشرفت بكند و در عين حال، قوانين اجتماعى قرن ها قبل، براى امروز و قرن ها بعد، باقى بماند.

جواب اين شبهه را در تفسير آيه: «كان النّاس أمة واحدة » الخ خواهيم داد، إن شاء اللّه.

و خلاصه كلام و جامع آن اين است كه: قرآن، اساس قوانين را بر توحيد فطرى، و اخلاق فاضله غريزى بنا كرده، ادّعا مى كند كه تشريع (تقنين قوانين) بايد بر روى بذر تكوين، و نواميس هستى جوانه زده و رشد كند، و از آن نواميس منشأ گيرد. ولى دانشمندان و قانون گذاران، اساس قوانين خود را، و نظريات علمى خويش را بر تحوّل اجتماع بنا نموده، معنويات را به كلّى ناديده مى گيرند. نه به معارف توحيد كار دارند، و نه به فضائل اخلاق. و به همين جهت سخنان ايشان همه بر سير تكامل اجتماعى مادى، و فاقد روح فضيلت دور مى زند، و چيزی كه هيچ مورد عنايت آنان نيست ، كلمه عاليه خداست.

تحدّى به كسى كه قرآن بر وى نازل شده

قرآن كريم، بشر را به شخص رسول خدا(ص) - كه آورندۀ آن است - تحدّى كرده و فرموده: آوردن شخصى امّى و درس ‍ نخوانده و مربّى نديده كتابى را كه هم الفاظش معجزه است و هم معانی اش، امرى طبيعى نيست، و جز به معجزه صورت نمى گيرد:

«(قل لو شاء اللّه ما تلوته عليكم ، و لا أدريكم به، فقد لبثت فيكم عمرا من قبله، أفلا تعقلون ؟»: (بگو اگر خدا می خواست اين قرآن را بر شما تلاوت نكنم، نمى كردم، و نه خدا شما از آن آگاه مى خواست، شما می دانيد كه قبل از اين، سال ها در ميان شما بودم، آيا باز هم تعقّل نمى كنيد؟

آرى رسول خدا(ص)، سال ها به عنوان مردى عادى در بين مردم زندگى كرد، در حالی كه نه براى خود فضيلتى و فرقى با مردم قائل بود، و نه سخنى از علم به ميان آورده بود. حتى احدى از معاصرينش، يك بيت شعر و يا نثر هم از او نشنيد، و در مدت چهل سال كه دو ثلث عمر او می شود (و معمولا هر كسى كه در صدد كسب جاه و مقام باشد، عرصه تاخت و تازش، و بحبوحه فعاليتش، از جوانى تا چهل سالگى است - مترجم)؛ با اين حال آن جناب در اين مدت، نه مقامى كسب كرد و نه يكى از عناوين اعتبارى كه ملاك برترى و تقدّم است، به دست آورد. آنگاه در رأس چهل سالگى ناگهان طلوع كرد و كتابى آورد كه فحول و عقلاى قومش، از آوردن چون آن عاجز ماندند، و زبان بلغاء و فصحاء و شعراى سخندانشان به لكنت افتاد و لال شد. و بعد از آن كه كتابش در اقطار زمين منتشر گشت، احدى جرئت نكرد كه در مقام معارضه با آن بر آيد. نه عاقلى اين فكر خام را در سر پروريد، و نه فاضلى دانا چنين هوسى كرد. نه خردمندى در ياراى خود ديد، و نه زيرك هوشيارى اجازه چنين كارى به خود داد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۰۰

سخنان بى اساس دشمنان اسلام در اين كه پيامبر معارف و علوم را از ديگران آموخته است

نهايت چيزی كه دشمنانش درباره اش احتمال دادند، اين بود كه گفته اند: وى براى تجارت سفری به شام كرده، ممكن است در آن جا، داستان هاى كتابش را از رهبانان آن سرزمين گرفته باشد. در حالی كه سفرهاى آن جناب به شام عبارت بود از: يك سفر كه با عمويش ابوطالب كرد، در حالی كه هنوز به سنّ بلوغ نرسيده بود، و سفرى ديگر با ميسره، غلام خديجه عليها السلام كرد، كه در آن روزها بيست و پنج ساله بود (نه چهل ساله). علاوه بر اين كه جمعى كه با او بودند، شب و روز ملازمش بودند.

و به فرض محال، اگر در آن سفر از كسى چيزى آموخته باشد، چه ربطى به اين معارف و علوم بى پايان قرآن دارد؟ و اين همه حكمت و حقايق در آن روز كجا بود؟ و اين فصاحت و بلاغت را كه تمامى بلغاى دنيا در برابرش سر فرود آورده و سپر انداختند، و زبان فصحا در برابرش لال و الكن شده، از چه كسى آموخته؟ و يا گفته اند كه: وى در مكه گاهى نزد آهنگرى رومى مى رفته، كه شمشير می ساخت.

و قرآن كريم در پاسخ اين تهمتشان فرمود: «(و لقد نعلم أنّهم يقولون إنّما يعلّمه بشر، لسان الّذى يلحدون إليه أعجمى، و هذا لسان عربىّ مبين»: (ما دانستيم كه آنان می گويند بشرى اين قرآن را به وى درس می دهد، (فكر نكردند آخر) زبان آن كسى كه قرآن را به وى نسبت می دهند، غير عربى است و اين قرآن، به زبان عربى آشكار است).

و يا گفته اند كه: پاره اى از معلوماتش را از سلمان فارسى گرفته، كه يكى از علماى فارس و داناى به مذاهب و اديان بوده است، با اين كه سلمان فارسى در مدينه مسلمان شد، و وقتى به زيارت آن جناب نائل گشت كه بيشتر قرآن نازل شده بود. چون بيشتر قرآن در مكّه نازل شد، و در اين قسمت از قرآن تمامى آن معارف كلّى اسلام و داستان ها كه در آيات مدنى هست، نيز وجود دارد، بلكه آنچه در آيات مكّى هست، بيشتر از آن مقدارى است كه در آيات مدنى وجود دارد. پس ‍ سلمان كه يكى از صحابه آن جناب است، چه چيز به معلومات او افزوده؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۰۱

علاوه بر اين كه خودشان می گويند سلمان داناى به مذاهب بوده، يعنى به تورات و انجيل، و آن تورات و انجيل، امروز هم در دسترس مردم هست، بردارند و بخوانند و با آنچه در قرآن هست مقايسه كنند. خواهند ديد كه تاريخ قرآن، غير تاريخ آن كتاب ها و داستان هايش، غير آن داستان هاست. در تورات و انجيل، لغزش ها و خطاهایى به انبيا نسبت داده، كه فطرت هر انسان معمولى از آ« متنفّر است كه چنين نسبتى را حتى به يك كشيش، و حتى به يك مرد صالح متعارف بدهد، و احدى اين گونه جسارت ها را به يكى از عقلاى قوم خود نمی كند.

و اما قرآن كريم، ساحت انبيا را مقدس دانسته، و آنان را از چنان لغزش ها برى می داند. و نيز در تورات و انجيل، مطالب پيش پا افتاده اى است، كه نه از حقيقتى پرده بر می دارد، و نه فضيلتى اخلاقى به بشر مى آموزد. و اما قرآن كريم از آن مطالب آنچه براى مردم در معارف و اخلاقشان به درد می خورد آورده، و بقيه را كه قسمت عمده اين دو كتاب است، رها كرده.

تحدّى قرآن كريم به خبرهایی كه از غيب داده

قرآن كريم در آيات بسيارى با خبرهاى غيبى خود تحدّى كرده. يعنى به بشر اعلام نموده كه: اگر در آسمانى بودن اين كتاب ترديد داريد، كتابى نظير آن مشتمل بر اخبار غيبى بياوريد. و اين آيات، بعضى درباره داستان هاى انبياء گذشته، و امّت هاى ايشان است.

مانند آيه: «تلك من أنباء الغيب، نوحيها إليك، ما كنت تعلمها أنت و لا قومك من قبل هذا»: (اين داستان از خبرهاى غيب است، كه ما به تو وحى مى كنيم، و تو خودت و قومت هيچ يك از آن اطلاع نداشتيد).

و آيه: «ذلك من أنباء الغيب نوحيه إليك، و ما كنت لديهم إذ أجمعوا أمرهم و هم يمكرون»: (اين سرگذشت يوسف از خبرهاى غيبى است، كه ما به تو وحى مى كنيم، تو خودت در آن جريان نبودى، و نديدى كه چگونه حرف هاى خود را يكى كردند، تا با يوسف نيرنگ كنند).

و آيه: «ذلك من أنباء الغيب، نوحيه إليك، و ما كنت لديهم إذ يلقون أقلامهم أيّهم يكفل مريم و ما كنت لديهم، إذ يختصمون»: (اين از خبرهاى غيبى است كه ما به تو وحى مى كنيم. و گرنه تو آن روز نزد ايشان نبودى كه داشتند قرعه هاى خود مى انداختند، كه كدامشان سرپرست مريم شو، و نيز نبودى كه چگونه بر سر اين كار با هم مخاصمه مى كردند).

و آيه: «ذلك عيسى بن مريم قول الحقّ الّذى فيه يمترون»: (اين است عيسى بن مريم آن قول حقّی كه در او شك مى كنند)، و آياتى ديگر.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۱۰۲

و يك قسمت ديگر درباره حوادث آينده است. مانند آيه: «غلبت الروم فى أدنى الأرض ، وهم من بعد غلبهم سيغلبون، فى بضع سنين»: (سپاه روم در سرزمين پایين تر شكست خوردند، ولى هم ايشان بعد از شكستشان به زودى و در چند سال بعد غلبه خواهند كرد).

و آيه: «إنّ الّذى فرض عليك القرآن، لرادّك إلى معاد»: (آن خدایی كه قرآن را نصيب تو كرد، به زودى تو را بدانجا كه از آن جا گريختى، يعنى به شهر مكّه بر مى گرداند).

و آيه «لتدخلنّ المسجد الحرام، إن شاء اللّه آمنين، محلّقين رؤسكم و مقصّرين لا تخافون»: (به زودى داخل مسجد الحرام می شويد، إن شاء اللّه، درحالی كه سرها تراشيده باشيد، و تقصير كرده باشيد، و در حالی كه هيچ ترسى نداشته باشيد).

و آيه: «سيقول المخلّفون، إذا انطلقتم إلى مغانم لتأخذوها: ذرونا نتّبعكم»: (به زودى آن ها كه از شركت در جهاد تخلّف كردند، وقتى براى گرفتن غنيمت روانه می شويد، التماس خواهند كرد كه اجازه دهيد ما هم بيایيم).

و آيه : «و اللّه يعصمك من النّاس»: (و خدا تو را از شرّ مردم حفظ مى كند). و آيه: «إنّا نحن نزّلنا الذّكر و إنّا له لحافظون»: (به درستی كه ما خودمان ذكر را نازل كرده ايم، و خودمان نيز به طور مسلّم، آن را حفظ خواهيم كرد)، و آيات بسيارى ديگر كه مؤمنين را وعده ها داده، و همان طور كه وعده داد، تحقّق يافت، و مشركان مكّه و كفّار را تهديدها كرد، و همان طور كه تهديد كرده بود، واقع شد.

→ صفحه قبل صفحه بعد ←