روایت:من لايحضره الفقيه جلد ۲ ش ۵۴۱
آدرس: من لا يحضره الفقيه، جلد ۲، كِتَابُ الْحَج
:
من لايحضره الفقيه جلد ۲ ش ۵۴۰ | حدیث | من لايحضره الفقيه جلد ۲ ش ۵۴۲ | |||||||||||||
|
ترجمه
محمد جواد غفارى, من لا يحضره الفقيه - جلد ۳ - ترجمه على اكبر و محمد جواد غفارى و صدر بلاغى, ۶
و سرّ اينكه محلّ بيت در ميانگين زمين وضع شده اينست كه آنجا همان محلّى است كه زمين از زير آن گسترده شده، و نيز براى اينست كه فرض به نسبت اهل مشرق و مغرب (ساكنين ربع مسكون) در اين باره يكسان باشد تا از اطراف عالم، شرق و غرب دورى و بعدش بيك نسبت باشد. و حجر الاسود را از آنرو ميبوسند و دست بر آن مىسايند كه پايدارى آنان را نسبت به پيمانى كه در ميثاق از ايشان گرفته شده به پيشگاه خداى عزّ و جلّ معروض دارد. و حكمت آنكه خداى عزّ و جلّ حجر الأسود را در ركن مخصوص آن كه اكنون هست قرار داده، و در غير آن ركن نگذاشته اينست كه خداى تبارك و تعالى ميثاقى را كه از مردم گرفته آن را در همين مكان اخذ كرده است. (و بنا بر اين در اين مكان تجديد عهد مىكنند). و سنّت بر اين جريان يافته است كه بهنگام آغاز سعى تكبير بگويند و روى خود را از طرف صفا به ركنى كه حجر الأسود در آن نهاده شده متوجّه سازند، زيرا آدم عليه السّلام چون از صفا نظر كرد و ديد كه حجر الأسود در ركن نهاده شده، خداى عزّ و جلّ را تكبير گفت و تهليل و تمجيد كرد. و علّت اينكه ميثاق در حجر قرار داده شده است اينست كه خداوند عزّ و جلّ چون براى ربوبيّت خود و نبوت محمّد (صلّى اللَّه عليه و آله) و وصايت على (عليه السّلام) ميثاق بگرفت، فرشتگان سخت بهراس افتادند، و اركان وجودشان بلرزه درآمد، و نخستين موجودى كه در اين باره به اقرار بشتافت همان حجر بود، پس بهمين جهت خداى عزّ و جلّ آن را برگزيد، و ميثاق را بر دهان او نهاد، و آن بروز رستاخيز در حالتى مىآيد كه زبانى گويا و چشمى بينا دارد، و در باره كسى كه در آن مكان با او ديدار كرده و ميثاق را محفوظ داشته است شهادت مىدهد. و امّا علّت اينكه حجر الاسود را از بهشت بيرون بردند اين است كه آدم عليه السّلام با ديدن آن سنگ عهد و ميثاقى را كه فراموش كرده است بياد آورد. و حكمت اينكه حرم بهمين مقدار كه اكنون مقرّر است تعيين شد، چنان كه نه كمتر از اين بود و نه بيشتر، اينست كه خداى تبارك و تعالى قطعه ياقوت سرخفامى را بر آدم عليه السّلام فرود آورد، پس آدم آن را در موضع بيت قرار داد، و همچنان پيرامون آن طواف همى كرد، و شعاع انوار آن ياقوت تا محلّ «أعلام»- يعنى علامتهاى حرم- گسترش مىيافت، پس أعلام را بنشان روشنى آن ساختند، و از آن پس خداى عزّ و جلّ آن موضع را همگى حرم ساخت. و امّا حكمت استلام حجر و دست سودن بر آن اينست كه ميثاقهاى خلايق درون آن قرار دارد، و اين سنگ در آغاز از شير سفيدتر بود، پس در اثر گناهان بنى آدم بسياهى گرائيد و اگر تماسّ پليديهاى جاهليّت با آن سنگ نمىبود هيچ دردمندى با آن تماسّ حاصل نمىكرد مگر آنكه شفا مىيافت.