فَسَوّى
«سَوّى» از مادّه «تسویه» به معناى نظام بخشیدن و مرتب نمودن است و مفهوم گسترده اى دارد که تمام نظامات جهان را شامل مى شود، اعم از نظاماتى که بر منظومه ها و کواکب آسمان حاکم است، و یا آنچه بر مخلوقات زمینى، مخصوصاً انسان از نظر جسم و جان; و این که بعضى از مفسران آن را تنها به نظامِ خاصِ دست و پا و چشم هاى انسان، و یا راست قامت بودن او تفسیر کرده اند، در حقیقت بیان مصداق محدودى از این مفهوم وسیع است.
ریشه کلمه
قاموس قرآن
مساوات به معنى برابرى است در كيل يا وزن و غيره گوئيم: اين لباس با آن مساوى است [كهف:96] و تا چون ميان دو حاشيه كوه را برابر كرد گفت: بدميد. (ذوالقرنين ميان شكاف كوه پارههاى آهن را گذشت تا شكاف را پر كرد و دولبه كوه را با هم برابر نمود) مفاعله گاهى مثل تفعيل مىآيد. اين آيه از آن است تسويه: برابر كردن و پرداختن مرتب گردانيدن و [قيامة:38] سپس علقه شد پس او را اندازه گرفت و متعادل كرد تسويه ظاهراً ميان اجزاء بدن است ايضاً در آيات [اعلى:2]، [كهف:37]. و در آيه [انفطار:7]. به نظرم مراد از سوّاك سلامت اعضاء و گذاشتن هر عضو در موضع خود و مستوى الخلقه بودن و از «عدلك» تناسب اعضاء است. در آيه [حجر:29]. ظاهراً فراغ از خلقت مراد است يعنى چون او را پرداختم و از روحم در آن دميدم... [شعراء:97-98]. اين سخن مشركين است كه روز قيامت به خدايان دروغين خواهند گفت: به خدا قسم در گمراهى آشكار بوديم آنگاه كه شما را با خدا برابر مىكرديم و به جاى او و معبود مىگرفتيم . [نساء:42]. اى كاش زمين با آنهامساوى بود و بر انگيخته نمىشدند. [بقره:29]. آنهارا هفت آسمان متعادل كرد. استواء: برابرى [رعد:16]. استواء چون با «على» متعدى شود معنى استقرار يافتن و برقرار شدن مىدهد مثل [هود:44]. كار به پايان رسيد و كشتى بر كوه جودى نشست و در ان قرار گرفت و مثل [مؤمنون:28] چون تو و يارانت در كشتى قرار يافتيد على هذا معنى آيات [يونس:3]، [طه:5]. اين است كه خدا در تخت حكومت و تدبير استقرار يافت و آن كنايه از تدبير و اداره امور عالم است چنانكه «يُدَبِّرُ الْاَمْرَ» آن را توضيح مىدهد. و چون با «الى» متعدى گردد معنى توجه و قصد و رو كردن مىدهد در اقرب آمده: گويند هر كه از كارى فارغ شد و كار ديگرى قصد كرد گفته مىشود «استوى له و اليه» [بقره:29]. [فصّلت:11]. استوى در هر دو به معنى توجّه و قصد است گاهى به معنى اعتدال و استقرار است مثل [قصص:14] چون موسى قوى شد و در زندگى استقرار يافت به او درك و علم داديم [نجم:6-7]. ظاهراً مراد از استوى معتدل شدن جبرئيل و آمدن به صورت انسان منوسط است. يعنى او نيرومند است پس معتدل شد در حاليكه در ناحيه بالاتر بود. [طه:58]. سوى به كسر و ضم سين خوانده شده و معنى آن عدل و وسط است «مكاناً» ظاهراً ظرف است و سوى صفت مكان يعنى ميان ما و شما وقتى معين كن در مكانى را كه مسافت آن به هر دو طرف مساوى است و شايد مكان هموار و مستوى الاطراف مراد باشد و راغب گويد سوى (به ضمّ و كسر) و سواء به معنى وسط است... و ان وصف و ظرف به كار رود، اصلش مصدر است. سوّى: آن است كه از افراط و تفريط در اندازه و كيفيّت، به دور باشد (راغب) و آن با تمام و راست و مستقيم يكى است [طه:135]. يعنى راه راست. [مريم:10]. سويّاً حال است از فاعل تكلّم يعنى نشانه تو آن است كه سه شب نتوانى با مردم سخن گوئى حال آنكه سالم و صحيح هستى. [ملك:22]. سالم از لغزش راه ميرود در راه راست. سواء: در اصل مصدر است به معنى برابرى و به معنى مساوى و وسط (وصف و ظرف) به كار مىرود (راغب) مثل [بقره:6] كه به معنى مساوى است و مثل [بقره:108] كه به معنى وسط است بهتر است بگوئيم سواء به معنى مستوى و اضافه صفت به موصوف است يعنى از راه راست گم شده. * [انفال:58]. سواء در آيه شايد مصدر باشد يعنى اگر ازخيانت قومى كه با آنها پيمان بستهاى ترسيدى پيمان آنها را با برابرى به سويشان بيانداز و نقص كن (و اعلام كن تا تو و آنها را با علم به نقض پيمان با هم باشيد) و شايد به معنى عدل باشد يعنى با عدالت پيمان را بشكن و به خودشان رد كن. ايضاً در آيه[انبياء:109]. به معنى عدل است.