تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۱

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳

آيات ۱۰ - ۱، سوره يونس

(سوره يونس داراى ۱۰۹ آيه مى باشد) بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الر تِلْك ءَايَت الْكِتَبِ الحَْكِيمِ(۱) أَ كانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنَا إِلى رَجُلٍ مِّنهُمْ أَنْ أَنذِرِ النَّاس وَ بَشرِ الَّذِينَ ءَامَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِندَ رَبهِمْ قَالَ الْكفِرُونَ إِنَّ هَذَا لَسحِرٌ مُّبِينٌ(۲) إِنَّ رَبَّكمُ اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السمَوَتِ وَ الاَرْض فى سِتَّةِ أَيَّامٍ ثمَّ استَوَى عَلى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الاَمْرَ مَا مِن شفِيعٍ إِلا مِن بَعْدِ إِذْنِهِ ذَلِكمُ اللَّهُ رَبُّكمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ(۳) إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقاًّ إِنَّهُ يَبْدَؤُا الخَْلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِى الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ بِالْقِسطِ وَ الَّذِينَ كفَرُوا لَهُمْ شرَابٌ مِّنْ حَمِيمٍ وَ عَذَابٌ أَلِيمُ بِمَا كانُوا يَكْفُرُونَ(۴) هُوَ الَّذِى جَعَلَ الشمْس ضِيَاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السنِينَ وَ الْحِساب مَا خَلَقَ اللَّهُ ذَلِك إِلا بِالْحَقِّ يُفَصلُ الاَيَتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ(۵) إِنَّ فى اخْتِلَفِ الَّيْلِ وَ النهَارِ وَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ لاَيَتٍ لِّقَوْمٍ يَتَّقُونَ(۶) إِنَّ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا وَ رَضوا بِالحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ اطمَأَنُّوا بهَا وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ ءَايَتِنَا غَفِلُونَ(۷) أُولَئك مَأْوَاهُمُ النَّارُ بِمَا كانُوا يَكْسِبُونَ(۸) إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ يهْدِيهِمْ رَبهُم بِإِيمَنهِمْ تَجْرِى مِن تحْتهِمُ الاَنْهَرُ فى جَنَّتِ النَّعِيمِ(۹) دَعْوَاهُمْ فِيهَا سبْحَنَك اللَّهُمَّ وَ تحِيَّتهُمْ فِيهَا سلَمٌ وَ ءَاخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الحَْمْدُ للَّهِ رَب الْعَلَمِينَ(۱۰)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۴

ترجمه آيات به نام خداوند بخشنده مهربان ، الر، آن آيات كه مقامى بس بلند دارند آيات كتابى است سراسر حكمت (۱) چه جاى تعجب براى مردم است كه ما به مردى از آنان وحى كنيم ، كه مردم بى ايمان را، بيم ، و آنهائى را كه ايمان صادق آورده اند بشارت ده ، كه نزد پروردگارشان مقامى صادق دارند؟! ولى كافران گفتند: اين مرد، ساحرى است آشكار (۲) (به آنان بگو) پروردگار شما آن كسى است كه آسمانها و زمين را در شش ‍ روز بيافريد و سپس بر كرسى قدرت و مقام تدبير قرار گرفت و به تدبير امور عالم پرداخت ، هيچ شفاعت كننده اى وجود ندارد مگر به اذن خود او، (آيا هنوز هم فكرتان به اين معنا منتقل نشده كه ) پروردگار شما همين خدا است كه مدبر و پرورش دهنده همه عالم است (۳) بازگشت همه شما به سوى او است ، اين وعده خدا حق است ، كه همو خلقت را آغاز كرد و همو خلق را به سوى خود برميگرداند، تا كسانى را كه ايمان آورده اعمال صالح كردند به عدالت پاداش دهد، و كسانى كه كفر ورزيدند براى آنان شرابى از آب جوشان جهنم است و به خاطر كفرشان عذابى دردناك دارند (۴) او كسى است كه خورشيد را داراى روشنائى نمود و ماه را نورانى كرد، و براى ماه در مسيرش منزلهائى قرار داد (تا در هر شب در يك نقطه آسمان باشد، از آفتاب دور و سپس به آن نزديك شود ) تا شما عدد سالها را بدانيد (و حساب روز و ماه را در دست داشته باشيد) خدا اين نظام را جز به حق نيافريده ، و اين آيات را براى مردمى كه ميخواهند بدانند شرح مى دهد (۵) محققا در اختلاف شب و روز (از نظر كوتاهى و بلندى آنها ) و موجوداتى كه خدا در آسمانها و زمين آفريده آيتهائى است براى مردمى كه تقوا پيشه اند (۶) محققا كسانى كه اميد و انتظارى به قيامت روز ديدار ما ندارند و به زندگى دنيا راضى و دلهايشان به همان ماديات پست آرامش يافته ، و نيز كسانى كه از آيات ما غافلند (۷) آنان جايگاهشان آتش خواهد بود به خاطر اعمالى كه مى كردند (۸) در مقابل ، كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام مى دهند، پروردگارشان بوسيله ايمانشان هدايتشان مى كند، و در بهشتهاى پر نعمت جويها در زير جايگاهشان روان است (۹) در آنجا (جذبه الهى آنچنان دلهايشان را پر كرده كه سخنى جز تسبيح ندارند) مى گويند بارالها! تو از هر عيب و نقصى منزهى ، و تحيت آنها به يكديگر سلام است ، و آخرين سخنشان «الحمد لله رب العالمين » است (۱۰)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۵

بيان آيات

كيفيت و مكان نزول سوره يونس و بيان غرض و آهنگ كلى اين سوره مباركه

اين سوره مباركه - همانطور كه از آياتش پيداست - در مكه نازل شده و از سوره هائى است كه نزول آن در اوائل بعثت بوده ، و اين سوره بطورى كه از پيوستگى و اتصال آيات كريمه اش پيداست يكباره نازل شده است . ولى بعضى از مفسرين سه آيه از اين سوره را كه از جمله «فان كنت فى شك مما انزلنا اليك ...» شروع مى شود استثناء كرده و گفته اند كه اين سه آيه در مدينه نازل شده است . و بعضى ديگر آيه «و منهم من يؤ من به و منهم من لا يؤ من به و ربك اعلم بالمفسدين » را استثناء كرده و گفته اند در مدينه و درباره يهوديان نازل شده ، و ليكن از الفاظ اين آيات هيچ دليلى بر اين دو قول ديده نمى شود. و غرض اين سوره ، يعنى آن هدفى كه سوره براى بيان آن نازل شده ، عبارت است از تاءكيد مردم به التزام به توحيد، و اين تاءكيد را از راه بشارت و انذار انجام داده ، گويا اين سوره بعد از آنكه مشركين ، مساءله وحى را انكار كردند و قرآن را سحر خواندند نازل شده ، و ادعاى آنان را به اين بيان رد كرده كه : قرآن كتابى است آسمانى و نازل شده به علم خداى تعالى ، و آنچه از معارف توحيد كه در آن است از قبيل وحدانيت خداى تع /الى و علم و قدرت او، و اينكه خلقت منتهى به او است ، و سنتهاى عجيبى كه در خلقت عالم دارد، و اينكه خلق همگى با اعمالشان به سوى او بر مى گردند، و در برابر آنچه كرده اند جزاء داده مى شوند - خير باشد جزاى خير داده مى شوند و شر باشد جزاى شر - همه و همه امورى است كه آيات آسمان و زمين بر آن دلالت دارد، و عقل سالم نيز به سوى آن راهنمائى مى كند. پس ، همه اينها معانى و معارفى است حق ، و معلوم است كه كلامى كه بر چنين معارفى دلالت مى كند كلام حكيم است ، و سحر باطلى كه با عباراتى شيرين و فريبنده زينت شده نمى تواند حاكى از چنين معارفى باشد. دليل بر آنچه گفتيم اين است كه خداى تعالى سوره مورد بحث را با گفتار در باره تكذيب دشمنان نسبت به قرآن كريم آغاز نموده و فرموده : «اكان للناس عجبا ان اوحينا... قال الكافرون ان هذا لساحر مبين » و با لحنى چون : «و اتبع ما يوحى اليك » ختم فرموده است ، و آن آغاز و اين انجام را در خلال آيات آن نيز چند بار تذكر داده ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۶

يكجا فرموده : «و اذا تتلى عليهم آياتنا و جاى ديگر فرموده : ((و ما كان هذا القرآن ان يفترى من دون اللّه ...»، و جاى ديگر فرموده : «يا ايها الناس قد جاءتكم موعظة ...»، و نيز فرموده : «فان كنت فى شك مما انزلنا اليك ...». پس همينكه مى بينيم اين مطلب ، يعنى سخن از حقانيت قرآن در چند جاى سوره تكرار شد و در اول و آخر آن آمده ، بايد بفهميم كه زمينه و اساس آيات اين سوره همان پاسخگوئى و رد انكار كفارى است كه وحى بودن قرآن را انكار مى كردند، و به همين جهت است كه باز مى بينيم تهديدهائى كه در اين سوره آمده - كه قسمت عمده سوره است - در باره مكذبين آيات خدا از اين امت است ، اينها هستند كه تهديدشان كرده است به قضاء بين آنان ، و بين پيامبرشان (صلوات اللّه عليه ) و فرموده : اين قضاء، سنتى است كه خداى تعالى در بين هر امتى با پيغمبرش جارى كرده . و نيز مى بينيم كه سوره مورد بحث را با تعقيب همين جريان ختم نموده ، بطورى كه گوئى بيان حقيقت نامبرده از مختصات اين سوره است . بنابراين جا دارد كه ما سوره يونس را به سوره انذار و قضاء عدل بين رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و بين امتش معرفى كنيم ، و اتفاقا سوره با همين قضاء ختم شده ، آنجا كه خطاب به رسول گرامى خود فرموده : «و اصبر حتى يحكم اللّه و هو خير الحاكمين ». «الر، تلك آيات الكتاب الحكيم » اشاره با لفظ «تلك » كه مخصوص به مواردى است كه مشاراليه دور باشد به اين منظور است كه بفهماند قرآن كريم در افقى دور و سطحى عالى و مقامى بلند قرار دارد، چون كلام خداى تعالى است ، كلامى است كه از چنين مقام بلندى ، مقام على اعلى و خداى رفيع الدرجات و خداى ذو العرش نازل شده . اشاره به استعمال كلمه «آيه » در مورد معانى ، اعيان واقوال و كلمه «آيات » جمع كلمه «آية » است كه به معناى علامت مى باشد، هر چند كه جايز است كه اين كلمه ، هم بر معانى اطلاق شود و هم بر اعيان خارجى و هم بر قول ، نظير آيه شريفه «اولم يكن لهم آية ان يعلمه علماء بنى اسرائيل » كه در آن كلمه آيت بر علم علماء بنى اسرائيل اطلاق شده ، و آيه : «و جعلناها و ابنها آية للعالمين »، كه در آن مريم و عيسى (عليهماالسلام ) آيت شمرده شده اند، و آيه شريفه «و اذا بدلنا آية مكان آية » كه در آن آيت بر قول اطلاق شده است ، ليكن منظور از كلمه «آيات » در آيه مورد بحث بطور قطع اجزاء كلام الهى است ، براى اينكه گفتار در اين آيه پيرامون وحى است ، وحيى كه بر پيامبر اسلام نازل مى شد، و معلوم است كه وحى به هر معنا از معانى كه ما آن را تصور كنيم و نزول وحى را به هر معنائى كه بدانيم ، از سنخ كلام است ، و چيزى است كه تلاوت مى شود و آن را مى خوانند. پس منظور از كلمه آيات در آيه مورد بحث اجزاء كتاب الهى است ، اجزائى كه تعين آنها تا حدى با مقاطعى است كه آيات را از يكديگر جدا مى سازد، البته مقدارى هم از اين تعين را ذوق تفاهم تشخيص مى دهد، و در تشخيص آن كمك مى كند، و لذا چه بسا شده است كه بين علماى احصاء از قبيل كوفى ها و بصريها و ديگران در عدد آيات بعضى از سوره ها اختلاف افتاده ، اين به خاطر همان ذوق تفاهم است كه گفتيم در تشخيص اينكه اين جمله متصل به آيه قبل است و يا خود آيه اى جداگانه است دخالت دارد. بيان مراد از «حكيم » در: «تلك الكتاب الحكيم » و منظور از آن «كتاب حكيم » كتابى است كه حكمت در آن تبلور يافته و جاى گرفته است ، و چه بسا مفسرينى كه گفته اند كلمه «حكيم » صفت مشبه هاى است به معناى مفعول ، (چون صفت مشبهه كه غالبا به معناى اسم فاعل است گاهى هم به معناى اسم مفعول مى آيد، مانند قتيل كه به معناى مقتول است )، و منظور از «حكيم » محكم است ، و محكم به معناى چيزى است كه طورى درست شده كه فساد و شكاف در آن پيدا نمى شود، و كتابى كه چنين وضعى دارد - با در نظر گرفتن اينكه خداى تعالى آن را در آيه بعدى به عنوان وحى توصيف كرده - همان قرآنى است كه بر رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) نازل شده است . ولى بعضى گفته اند: منظور از آن ، قرآن نيست ، بلكه لوح محفوظ است ، و اگر آيات را از آن كتاب دانسته بدين جهت است كه از لوح محفوظ نازل شده است ، و در لوح محفوظ حفظ شده است . و اين تفسير هر چند كه با در نظر گرفتن آيه شريفه : ((بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ) )) و آيه : «انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون »، تفسيرى بى وجه نيست ، و ليكن از آيه مورد بحث و ساير آياتى كه چنين سياقى دارند، يعنى در اوائل سوره هائى قرار دارند كه با حروف «الف - لام - راء» و ساير آيات مشابه آن و يا آياتى كه به وضع قرآن نظر دارند آغاز شده اين معنا ظهور دارد كه منظور از كتاب و آيات كتاب ، همين قرآنى است كه تلاوت مى شود، و به عنوان اينكه لوحى است كه از بطلان و تغيير محفوظ است قرائت مى شود، همچنانكه كلمه «كتاب » هر جا كه ماءخوذ از لوح محفوظ اعتبار شده به همين معنا است ، مانند آيه : «تلك آيات الكتاب و قرآن مبين » و آيه «كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير» و آياتى ديگر. «اكان للناس عجبا ان اوحينا الى رجل منهم ...» استفهام در اين آيه شريفه انكارى است و مى خواهد تعجب كفار را از وحى كردن خداى تعالى به يك نفر از افراد آنان را تخطئه كند، و بفرمايد: هيچ جاى تعجب نيست كه خداى تعالى معارفى را كه دعوت قرآنى مشتمل بر آن است به فردى از افراد شما وحى كند. وحى مشتمل است بر انذار همه مردم و تبشير مؤ منين . و بيان معناى : «قدم صدق » «ان انذر الناس ...» - اين جمله آن چيزى را كه به آنجناب وحى كرده بود تفسير مى كند، و مى فهماند اينكه گفتيم «اوحينا الى رجل منهم »، منظورمان از آن چيزى كه وحى كرديم انذار و تبشير است . پس آن وحى نسبت به عموم مردم انذار، و نسبت به خصوص كسانى كه از ميان عموم ايمان آورده اند بشارت است . پس ، به هر حال اين كتاب در بعضى از احتمالات و تقادير به ضرر مردم است و آن احتمال عبارت است از اينكه مردم نسبت به آن كفر بورزند و از دستوراتش عصيان كنند، و در بعضى از تقادير به نفع مردم است ، و آن عبارت است از اينكه مردم به آن ايمان آورده دستوراتش را اطاعت كنند. حال ببينيم آن بشارت چيست ؟ در آيه شريفه ، جمله «بشرالذين آمنوا» با جمله «ان لهم قدم صدق عند ربهم - اينكه مؤ منين نزد پروردگارشان قدم صدقى دارند» تفسير شده ، و منظور از «قدم صدق » مقام و منزلت صادق و واقعى است ، همچنانكه آيه شريفه «فى مقعد صدق عند مليك مقتدر» به آن اشاره نموده و مى فهماند كه مؤ منين مجلسى صدق نزد مالك مقتدر آسمانها و زمين دارند، چون ايمان آنجا كه باعث قرب و منزلت نزد خداى تعالى مى شود، قهرا صدق در ايمان باعث صدق در آن مقام و منزلت نيز هست ، پس مؤ منين همانطور كه ايمانشان صادق است ، منزلتشان نيز صادق است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۹

بنابراين ، اگر در آيه شريفه منزلت صدق و يا به عبارت ديگر، مقام صدق را قدم صدق خوانده ، از باب كنايه است ، و چون اشغال مكان معمولا و عادتا بوسيله قدم صورت مى گيرد بدين مناسبت كلمه «قدم » در مكان - اگر مورد از موارد مادى باشد - و در مقام و منزلت - اگر مورد از امور معنوى باشد - است عمال مى شود، و در آيه نيز به همين مناسبت استعمال شده ، و سپس كلمه «قدم » را به كلمه «صدق » اضافه كرد، به اين عنايت كه قدم ، قدم صاحب صدق ، و صدق ، صدق صاحب قدم است ، كسى است كه در كارش صادق است ، يعنى قدمش قدم كسى است كه صادق است ، و يا خود قدمش صادق است ، چون خودش ‍ صادق است . البته ، در اين ميان معنائى ديگر براى اين جمله هست ، و آن اين است كه منظور از صدق ، طبيعت صدق باشد، گويا صدق خودش قدمى دارد، همچنانكه كذب هم براى خود قدمى دارد، و قدمى كه داراى صدق است آن قدمى است كه در راه هدف استوار مى ماند و نمى لغزد، ولى قدم كذب آن قدمى است كه از راه منحرف مى شود. «قال الكافرون ان هذا لساحر مبين » بعضى از اهل قرائت جمله مورد بحث را ان هذا لسحر مبين )) قرائت كرده اند، كه در اين صورت معنايش چنين مى شود: «اين قرآن سحرى است آشكار»، ليكن برگشت هر دو قرائت به يك معنا است ، چون اگر كفار، رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) را ساحر مى خواندند، به خاطر اين بود كه قرآن كريم را سحر مى ناميدند. اين جمله بمنزله تعليلى است براى جمله : «اكان للناس عجبا»، و با اين جمله تعجب كفار را مجسم مى سازد، و آن اينكه ، وقتى آياتى را كه رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) بر آنان تلاوت مى كرد مى شنيدند آن را كلامى غير از نوع كلام خودشان مى يافتند، كلامى خارق العاده ، كلامى كه دلها را مجذوب مى كرد و جانها را شيفته خود مى ساخت ، لذا آن كلام را «سحر» و صاحب آن كلام را «ساحرى آشكار» مى خواندند.

جواب خداى تعالى به ترديد و تعجب كفار ازنزول وحى و اينكه پيامبر (ص ) را ساحر مبين خواندند

إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السمَوَتِ وَ الاَرْض فى سِتَّةِ أَيَّامٍ بعد از آنكه در آيه قبل تعجب كفار را از نزول وحى (قرآن ) بر رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) و نيز تكذيب نزول وحى توسط آنان را ذكر كرد و يادآور شد كه كفار قرآن كريم را سحر خواندند، شروع كرده در بيان مورد تكذيب آنان ، و آن را از دو جهت مورد سخن قرار داد، اول اينكه آنچه كفار وحى بودنش را تكذيب كردند يعنى قرآن كريم ، بدان جهت كه مشتمل است بر معارفى صحيح و حق و غير قابل ترديد نمى تواند سحر باشد، و دوم اينكه قرآنى كه كفار آن را سحر خواندند كتابى است الهى و حق ، و به هيچ وجه سحر نيست .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۰

پس ، جمله «ان ربكم اللّه ...» شروع در بيان جهت اول است ، مى فرمايد: آنچه رسول اسلام (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) شما را بدان مى خواند و قرآن شما را تعليم مى دهد حق است و شكى در آن نيست ، و بر شما واجب است كه آن را پيروى كنيد. و معناى آيه اينست كه : اى مردم ! پروردگار شما همان اللّه است ، كه همه اين عالم محسوس - از زمين و آسمانش - را در شش روز بيافريد، و سپس (به عالم غير محسوس پرداخت ) بر كرسى قدرتش و مقام تدبيرش كه همه تدبيرها به آن مقام منتهى مى شود، قرار گرفت ، و شروع به تدبير امر عالم نمود، وقتى پروردگار شما چنين كسى است و وقتى همه تدبيرها به او منتهى مى شود، بدون اينكه كسى را به يارى و پشتيبانى خود بخواند و بدون اينكه كسى باشد كه در تدبير امور عالم دخالت و وساطت (شفاعت ) داشته باشد، و اگر شفيعى باشد، به اذن خود او شفاعت مى كند، پس ، خداى سبحان سبب اصلى است ، و كسى است كه غير او هيچ سببى اصالت و استقلال ندارد، و اسبابى كه هستند همه را او سببيت داده و او آن اسباب را واسطه و شفيع قرار داده است . و چون چنين است پس پروردگار شما همين اللّه است كه امور شما را تدبير مى كند، نه غير او، و نه اين رب هاى موهومى كه شما براى خودتان درست كرده ايد، و به خيال خودتان آنها را شفيع و واسطه بين خود و خداى تعالى گرفته ايد. و منظور از جمله : «ذلكم اللّه ربكم فاعبدوه افلا تذكرون » همين معنا است ، مى فرمايد: چرا فكر شما منتقل به اين واقعيت نمى شود تا بفهميد كه اللّه به تنهائى رب شما است و ربى به جز او نيست ، و چرا اندكى به فكر خود فشار نمى آوريد تا معنا و حقيقت معناى الوهيت و خلقت و تدبير را بفهميد. در سابق آنجا كه آيه شريفه : «ان ربكم اللّه » را تفسير مى كرديم معناى كلماتى از قبيل «عرش »، «شفاعت »، «اذن » و غير آن را بيان نموديم ، خواننده عزيز مى تواند به جلد هشتم اين كتاب مراجعه نمايد. إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقاًّ

معناى حق بودن معاد

در اين جمله معاد را خاطر نشان مى سازد، همچنانكه جمله قبلى مبدأ را تذكر مى داد، و جمله «وعد اللّه حقا» از باب قائم شدن مفعول مطلق مقام فعلش مى باشد، و معناى جمله : «وعده اللّه وعدا حقا» است ، يعنى خداى تعالى وعده داده وعدهاى حق . كلمه «حق » عبارت است از چيزى كه اصل و واقعيت داشته باشد و خبر، مطابق آن واقعيت باشد. بنابراين ، خبر و يا به عبارتى وعدهاى كه خداى تعالى مى دهد به اينكه معادى در پيش است حق بودنش به اين معنا است كه خلقت الهى به نحوى صورت گرفته كه جز با برگشتن موجودات به سوى او تام و كامل نمى شود، و از جمله موجودات يكى هم نوع بشر است كه بايد به سوى خداى تعالى برگردد. و اين مانند سنگى است كه از آسمان به طرف زمين حركت مى كند كه با حركت خود وعده سقوط بر زمين را مى دهد، چون حركتش سنخهاى است كه جز با نزديك شدن تدريجى به زمين و جز ساقط شدن و آرام گرفتن در روى زمين تمام نمى شود، اشياء عالم نيز چنين اند، حركتشان نهايتى دارد و آن برگشت به خداى تعالى است ، به همان مبدئى كه از آنجا حركت را آغاز كردند، آيه زير همين معنا را خاطر نشان ساخته مى فرمايد: «يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه » دقت فرمائيد. إِنَّهُ يَبْدَؤُا الخَْلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِى الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ بِالْقِسطِ...

استدلال اول بر اثبات معاد، به سنت جاريه الهيه بر اضافه رحمت تا تماميت وكمال موجودات

اين جمله ، جمله «اليه مرجعكم جميعا» را تاءكيد، و معناى اجمالى رجوع و معاد را كه اين جمله متضمن آن است تفصيل و شرح مى دهد. ممكن هم هست تعليل آن جمله متقدم باشد، و بخواهد به دو حجت و برهانى كه قرآن همواره به آن دو حجت بر اثبات معاد استدلال مى كند اشاره نمايد. حجت اول را جمله : «انه يبدؤ ا الخلق ثم يعيده » متضمن است ، به اين بيان كه يكى از سنتهاى جارى خداى سبحان اين است كه هستى را به هر چيزى كه مى آفريند افاضه مى كند، و اين افاضه خود را به رحمتش آنقدر ادامه مى دهد تا آن موجود خلقتش به حد كمال و تماميت برسد، در اين مدت آن موجود به رحمتى از خداى تعالى موجود شده و زندگى مى كند و از آن رحمت برخوردار مى گردد، و اين برخوردارى همچنان ادامه دارد تا مدت معين . بعد از آنكه آن مدت بسر آمد و موجود نامبرده به نقطه انتهاى اجل معين خود رسيد اين رسيدن به نقطه نهائى فناء و هيچ شدن آن موجود نيست ، زيرا معناى فانى شدنش باطل شدن رحمت الهى ايست كه باعث وجود و بقاء و آثار وجود يعنى حيات ، قدرت ، علم و ساير آثار وجودى او بود، و معلوم است كه رحمت الهى بطلان نمى پذيرد. پس ، رسيدن به نقطه نهائى اجل به معناى گرفتن و قبض كردن رحمتى است كه بسط كرده بود. آرى ، آنچه خداى تعالى افاضه مى كند وجه خدا و جلوه او است ، و وجه خدا فنا پذير نيست . پس ، اينكه مى بينيم فلان موجود از بين مى رود و اجلش بسر مى آيد، اين سرآمدن اجل آنطور كه ما مى پنداريم فنا و بطلان آن موجود نيست ، بلكه برگشتن آن به سوى خداى تعالى است ، به همان جائى كه از آنجا نازل شده بود، و چون آنچه نزد خدا است باقى است ، پس اين موجود نيز باقى است ، و آنچه كه به نظر ما، هست و نيست شدن مى باشد در واقع بسط رحمت خداى تعالى و قبض آن است ، و اين همان معاد موعود است .

حجت دوم : اعمال فسط و عدل الهى ، با پاداش دادن به صالح و كيفر دادن صالح(ليجزى الذين آمنوا...)

و حجت دوم را جمله «ليجزى الذين آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط...» متضمن است ، به اين بيان كه عدل و قسط الهى - كه يكى از صفات فعل او است - اجازه نمى دهد كه در درگاه او دوغ و دوشاب يكسان باشد، با آن كسى كه با ايمان آوردن در برابرش خضوع نموده ، و اعمال صالح كرده و با آن كسى كه بر حضرتش استكبار و به خود و به آياتش كفر ورزيده يك جور معامله كند. اين دو طايفه در دنيا كه بطور يكسان در تحت سيطره اسباب و علل طبيعى قرار داشتند، اسبابى كه به اذن خدا يا سود مى رسانيد، و يا ضرر اگر قرار باشد در آخرت هم بطور يكسان با آنان معامله شود ظلم خواهد بود. پس ، جز اين باقى نمى ماند كه خداى تعالى بين اين دو طايفه در زمانى كه به سوى او بر مى گردند فرق بگذارد، به اين معنا كه مؤ منين نيكوكار را جزاى خير، و كفار بد كار را سزاى بد دهد، تا ببينى آنان از چه چيز لذت مى برند، و اينان از چه چيز متالم و ناراحت مى شوند. بنابراين ، تكيه اين حجت بر دو چيز است ، يكى بر تفاوت اين دو طائفه به خاطر ايمان و عمل صالح ، و كفر و عمل ناصالح ، و ديگرى بر كلمه «بالقسط»، اين نكته را از نظر دور مدار. و جمله «ليجزى » بنابر آنچه از ظاهر بيان استفاده مى شود متعلق است به جمله «اليه مرجعكم جميعا». البته اين احتمال هم هست كه جمله : «ليجزى ...» متعلق باشد به جمله «ثم يعيده »، كه در اين صورت ، كلام آن جنبه را كه گفتيم يعنى جنبه فرق گذارى بين دو طائفه و بيان عدل الهى را ندارد، بلكه جنبه تعليل دارد، و به يك حجت كه همان حجت دومى است اشاره خواهد داشت . و از جهت لفظ آيه ، احتمال دوم به ذهن نزديكتر است . هُوَ الَّذِى جَعَلَ الشمْس ضِيَاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً...

حقانيت خلقت الهى در آفرينش آفتاب و ماه

كلمه «ضياء» بطورى كه گفته شده - مصدر است براى «ضاء، يضوء، ضوء و ضياء» همانطور كه كلمه «عياذ» مصدر است براى «عاذ، يعوذ، عوذا و عواذا». و اى بسا كه جمع باشد براى كلمه «ضوء»، همانطور كه كلمه «سياط» جمع است براى «سوط» و اين عبارت چيزى در تقدير دارد كه مضاف كلمه «ضياء» است ، و تقدير آن «جعل الشمس ذات صياء و القمر ذانور» است ، يعنى خداى تعالى خورشيد را داراى ضياء و ماه را داراى نور كرد. و همچنين كلمه «منازل » در جمله «و قدره منازل » مضافى در تقدير دارد، و تقدير كلام : «و قدره ذامنازل » است ، يعنى خداى تعالى قمر را داراى منزلها كرد تا در مسير حركتش در هر شب به منزلى از آن منازل برسد، غير آن منزلى كه شب قبلش در آنجا قرار داشت . نتيجه اين تقدير الهى اين شد كه قرص قمر دائما در حال دور شدن از خورشيد حركت كند، تا از طرف ديگر باز به خورشيد برسد، و يك دور تمام اين حركت قمر، يك ماه قمرى را و دوازده ماه يك سال را تشكيل دهد، و خلق خدا در شمردن عدد سالها و رسيدگى به حسابها از اين تقدير الهى بهره مند شوند. نكته ديگرى كه آيه مورد بحث آن را افاده مى كند اين است كه خداى تعالى آنچه را كه در بكار اندازى اين تقدير و اين نظام آفريده ، و نتايج و اهدافى كه بر خلقت آنها مترتب ساخته ، همه بحق بوده ، زيرا نتايج مزبور اهدافى حقيقى اند، كه بطور منظم بر مخلوقات او مترتب مى شوند. پس ، در سراسر جهان خلقت نه لغوى در كار است ، و نه غرض باطل و بيهوده اى ، و نه تصادف و اتفاقى . پس ، خداى تعالى اگر اين موجودات را خلق كرده و بر اين ترتيب مرتب ساخته براى اين بوده كه شؤ ون حيات شما را تدبير، و امور معاش و معاد شما را اصلاح كند. پس او بهمين دليل رب شما و مالك امر و مدبر شان شما است و جز او ربى نيست . «يفصل الايات لقوم يعلمون » - احتمال دارد كه منظور از «تفصيل آيات » تفصيل به حسب تكوين خارجى باشد، و احتمال هم دارد منظور تفصيل به حسب بيان لفظى باشد، و بعيد نيست كه بگوئيم اولى به سياق آيه نزديكتر است . إِنَّ فى اخْتِلَفِ الَّيْلِ وَ النهَارِ وَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ لاَيَتٍ لِّقَوْمٍ يَتَّقُونَ در مجمع البيان فرموده : اختلاف بين دو چيز به اين معنا است كه هر يك به طرفى مخالف طرف ديگرى برود، مثلا يكى در جهت نور حركت كند و ديگرى در جهت ظلمت و ظاهرا اين كلمه از ماده «الخلف » گرفته شده كه به معناى پشت سر است ، و اختلاف بين دو چيز در اصل به اين معنا بوده كه يكى از آن دو، پشت آن ديگرى قرار گيرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۱۴

و آنگاه استعمالش را توسعه داده اند به حدى كه در مغايرتى كه بين دو چيز باشد استعمال كرده اند، در نتيجه هم بر حسب اصل لغت مى گويند «اختلفه » يعنى فلان چيز را پشت سر خود قرار داد، و هم بر حسب توسعه مذكور مى گويند: «اختلف الناس فى كذا - مردم در اين باره اختلاف كردند» كه اين عبارت ، ضد عبارت : «اتفق الناس فى كذا - مردم در اين امر اتفاق كردند» مى باشد. و اما تعبير «اختلف الناس ‍ اليه » معنايش اين است كه مردم پيرامون فلانى آمد و شد و تردد كردند، جمعى وارد بر او شدند و جمعى از نزد او خارج گشتند، كه در اين تعبير هم معناى اصلى كلمه محفوظ است ، زيرا آن عده كه وارد مى شوند آن عده اى را كه خارج اند پشت سر قرار مى دهند.

معناى اختلاف ليل و نهار و حكمتهايى كه در آن وجود دارد

و منظور از «اختلاف ليل و نهار» يا اين است كه شب و روز يكى پس ‍ از ديگرى وارد بر زمين مى شوند، و هفته ها، ماهها و سالها را ترسيم مى كنند. و يا اختلاف ساعت شب و روز در اغلب بقاع مسكون زمين است ، چون شب و روز تنها در اعتدال بهارى برابرند. از روز اول بهار به بعد در نقاط شمالى روزها رو به زيادت مى گذارد، يعنى روز طولانى تر از شب مى شود، در نتيجه هر روز از روز قبلش طولانى تر مى گردد، تا در اول تابستان به منتها درجه طول مى رسد، از آن روز به بعد روزها شروع به كوتاه شدن مى كند، تا در نقطه اعتدال پاييزى يعنى در روز اول پاييز دوباره برابر شب مى شود.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←